این قسمت : " مکر زنان "
درقسمت اول داستان ، در مورد شکل گیری رابطه ی من وهیوا توضیح دادم ، که سرانجام بعد ۲۰ سال به هم رسیدیم و سکس کردیم .
برخلاف تصوراتم ، هیوا ، خیلی حشری ، هات ، و شهوتی بود . در اون حدود ۲۰ روز که مهمان آنها بودیم ، خیلی سکس داشتیم ، و لذت زیادی بردیم. .
هیوا میگفت کاش بیشتر تو شهر ما بمانید…
هیوا فانتزی های سکسی متفاوتی داشت و از آنها لذت میبرد.
یکی از فانتزی هاش ، سکس در مکانی بود که بتواند همزمان با کوس دادن به من ، شوهرش را هم نگاه کند و حتی باهاش حرف بزند.
خیلی تلاش کردم از این فکرها منصرفش کنم ، ولی فایده نداشت . گفت خودم مقدماتش را فراهم میکنم.
یک روز که برای تفریح به خارج شهر رفته بودیم ، هیوا بهم گفت امروز غروب آماده باش تا فانتزی مان را اجرا کنم . خیلی استرس داشتم، احتمال ریسکش بالا بود . ولی هیوا قانع نشد.
جایی که برای تفریح رفته بودیم ، کنار یک باغ بزرگ بود. محل پارک ماشین ها بیرون باغ و تا محل استراحت و محل نشستن حدود ۵۰ متر فاصله داشت. چهار ماشین کنار هم پارک کردیم. وسایل شام را بردیم تو باغ …
هرکسی مشغول سرگرمی خودش بود.
نزدیک زمان شام هیوا بهم پيام داد که قبل از شام سکس را انجام میدهیم آماده باش.
نوشت : الان به همه بگو من میرم تا انتهای باغ کمی هیزم بیارم ،و برو سمت ته باغ . بعدش از آخر باغ خارج شو و سمت ماشین ها برو . اونجا، منتظرم باش .
من هم اطاعت امر کردم و رفتم سمت انتهای باغ.
ماشین اول مال خواهر هیوا بود .
ماشین دوم مال هیوا .
ماشین سوم مال من
ماشبنچهارم هم مال دوست انها بود .
من تو ماشین خودم نشستم .
هوا هنوز نيمه روشن بود.
هیوا و شوهرش اومدن و
وسایل را از تو ماشین خودشان برداشتند و سمت محل استراحت تو باغ حرکت کردند .
بعد چند قدم هیوا به شوهرش گفت ، دستشویی دارم . تو کم کم برو تا من دستشویی انجام بدم.
و هیوا برگشت . بين ماشین خودشون وماشین من نشست.
همزمان به من زنگ زد وگفت آماده باش.
هیوا درب عقب سمت شاگرد ماشین خودشون را باز کرد . شلوارش را تا زانو پایین کشید ،شکمش را رو صندلی گذاشت و قنبل کرد . باسن سفید و بزرگ و نرمش ،بهم چشمک میزد .
من آرام پیاده شدم .و رفتم پشت هیوا قرار گرفتم . شوهرش حدود ۲۰ متر فاصله داشت.
آرام مانتوش را بالا دادم . باسنش را بغل کردم و کیرم را وسط پاهاش گذاشتم . وکم کم باهاش بازی کردم .
گفت ، زود باش . بکن توش. چندبار سر کیرم را وسط پاهاش حرکت دادم .
شوهرش گفت ، هیوا من کم کم میرم زودتر بیا. .
هیوا گفت باشه فقط آرامتر برو ، من میام.
قبلا توافق کردیم که امشب از کون بکنمش…
تف بزرگی رو سوراخ کونش انداختم و با انگشتم مشغول باز کردنش شدم.
سرکیرم را رو سوراخش می چرخاندم. و آرام فشار می دادم .
خیلی کونش تنگ بود. ، صندلی ماشین را محکم بغل کرده بود.
می دونستم هرگز صداش را بلند نمیکنه … با هر دو دست محکم کمرش را گرفتم ،بعد ناگهانی و تا آخر در کونش فشار دادم .تا بیضه هام به باسنش چسبید. .
اونقدر درد داشت که ضمن گاز گرفتن صندلی ماشین ، با ناخن هاش ، رانم را خراش میداد و ناله های خفه ای میکرد… مثمار به خودش می پیچید. صدای گریه اش بلند شده بود . و من هم در حالیکه شوهرش حدود ۲۰ متر فاصله داشت ، در کون زیبای هیوا تلمبه میزدم .
برجستگی ، زیبایی وسفیدی ومث پنبه بودن باسنش، منو دیوانه میکرد. با هر دو دست ، باسنش را گرفته بودم و در کونش میکوبیدم. دیگه بلند بلند ناله میکرد. و میگفت محسن نامرد، پاره ام کردی، جر دادی کونم را .
واقعا دوس نداشتم این سکس تمام شود ، ولی زمان به سرعت میگذشت. و هیوا می گفت زود تر تمامش کن …
واقعا کشتی منو .
تا اینکه با فشار نهایی رو بدنش دراز کشیدم و ارضا شدم .
دو دقیقه در همون حالت موندیم . وقتی بلند شد، مهماز تعادل نداشت و رو زمین افتاد. .
گشاد گشاد راه می رفت … گفت توان راه رفتن ندارم . . واقعا نمیتوانست راه برود.
بغلش کردم . و گفتم به شوهرت زنگ بزن بگو پام لیز خورده، بیا کمکم کن .
من از سمت دیگر باغ برگشتم .
دیدم شوهر هیوا داره سمت ماشین ها می دود .
گفتم کیوان چیزی شده ،
گفت : هیوا پاش لیز خورده، . من هم سریع رفتم کمکشون،
وقتی رسیدم، دیدم هیوا رو زمین دراز کشیده و داره گریه میکند.
گفتم چی شده هیوا خانم . خدا بد نده .
گفت بد دادم …
و لبخند مرموزی زد .
شوهرش بغلش گرفت.و میخواست بلندش کند، ولی هیوا همراهی نکرد و خودش را مث جنازه کرده بود .
من هم رفتم زیر بغلش را گرفتم.
من یک سمت و شوهرش سمت دیگر بدنش را گرفته بودیم .
هیوا هر دو پاش را بلند کرده بود .
نیشگونی از زیر بغلش گرفتم … که مرموزانه آی بلندی کشید.
اینبار دستم را سمت کونش بردم و کمرش را مالش دادم . .
ده دقیقه کولش کردیم تا به محل استراحت رسیدیم . همه دوربرش جمع شدند و سوال می کردند …
هیوا هم لبخند میزد . و گفت خدا بد نداد .خودم بد دادم …
و اینچنین هیوا فانتزی سکس در دید شوهرش را اجرا کرد …
مکر زنان صد ریشه دارد .
خداوند ز دستش اندیشه دارد…
ادامه...
نوشته: محسن ،
خیلی تخمی بود
یه نصیحت دارم برات برو دنبال پدرت بگرد
کسی که نمک خورده و نمکدون شکسته نطفه سالم نی🤮🤮🤮
مهناز یا مهماز اون وسط کی بود سر خورد افتاد …
مزخرف اس ام اس وار و بدور از واقعیت ، کسشعر گفتی قطعا و اینکه لهجه شخمیت و درست کن
پسرجون تو یا نمیدونی مهاباد کجاست یا تا حالا صابون کردها به تنت نخورده و یا اینکه بی هستی و دوست داری به ناموست توهین کنن وگرنه بعد اونهمه دیس و توهین امکان نداشت بخوای قسمت دوم دروغهات رو هم بنویسی.
با چه رویی قسمت دوم نوشتی اخه
چه اعتماد به نفسی
دروغ محض
خیلی بد بود حقیقتا.
کاش یه تحقیق میکردی حداقل. هیوا اسم پسره باو. برای دخترها استفاده نمیشه اصلا.
محسن جان،عزیزم بسه دیگه به خودت و خانوادت رحم کن. ننویس گلم.
یکنفر نگفت خوب بود ، لطفا دیگه ادامه نده حال بهم زنی بجای داستان نویس اینهمه انتقاد کافی نیست
دمتگرم دیگه قسمت ۳ و ۴ ۵ ۶ ننویس
اینا فانتیزی نیست
تخیلات برادر
اثرات گرفتن جنس از موتوریه
سوس ماس