سلام دوستای گلم من 25سالمه متاهل هستم داستان مربوط میشه به20سالگیم؛یه روز به قصدباشگاه زدم بیرون، منتظرتاکسی بودم چن تاماشین بوق زدن ومنم روموبرگردوندم سمت دیگه بلاخره یه تاکسی اومدسوارش شدم یهو برگشت داد زد گفت آیسان تویی نگاش که کردم شناختمش یکم چاقترشده بودولی همون چشا بود که زمان مجردیم عاشقش بودم چشای سبز درشت موهای لختش هوش و حواس برام نذاشته بود. 16سالم بودکه باهم آشناشدیم منتظراتوبوس بودم که بدجورنگام میکرد و میخندید. تو اون سن خوشم میومدکسی ازم خوشش بیاد. خجالت میکشیدم نتونستم جواب نگاهاشوبدم اتوبوس اومدمنم اجباراسوارشدم ولی یه هفته تمام به فکرش بودم 24سالش بودقدش192وزنش ونمیدونم ولی لاغرنبود شبیه پارساپیروزفر تو فیلم درپناه تو بود.
یه هفته گذشت امیدواربودم باز ببینمش از دور که چشم به چشمش افتاد قلبم تندتند زد داشت قفسه سینه مو پاره میکرد. با خودم گفتم اینبارحواسم هست نمیذارم بپره نزدیکش که شدم نفس عمیقی کشیدم و براش لبخند زدم یکم نگاه کردبا اشاره بهم گفت بریم تو کوچه؛منم زود رفتم توکوچه اون موقع قدم158بودو 45کیلوبودم اون خیلی قدبلندتر از من بود. ازم خواست برم خونشون ولی ترسیدم و نرفتم دستم وکه گرفت تمام تنم لرزید. یه حس خاصی داشتم ازاینکه کنارم بوداحساس غرورمیکردم بعدهاچندبار منو برد باغشون ازم لب میگرفت من تو اوج بودم دگمه های مانتومو یکی بازمیکردوسینه های سفت وکوچیکم و فشارمیداد با زبونش لیسشون میزدهمشو میکرد تو دهنش منم براش ساک میزدم آب کیرشوخالی میکرد رو زبونم ازم میخواست قورت بدم ولی نمیتونستم و تف میکردم؛
حالاسالها از اون روزا گذشته بودهم من ازدواج کرده بودم هم اون،ازم خواست یکم باهم باشیم نمیدونم چرا قبول کردم رفتیم خونه قدیمیشون از درکه ردشدم منو کشوندطرف خودش لباشو گذاشت رو لبام آروم و با احساس میخورد. بعدلباشو برد سمت گردنم بادستش روسریم و بازکرد و موهام و نوازش میکرد. گیره موهامو بازکرد و با انگشتاش برام شونه میکرد دگمه های مانتومو بازکرد. یه تاب گردنی سفید پوشیده بودم با سوتین و شورت و شلوارسفید. دستشو مالید به سینه هام بزرگتراز قبل بودن عاشق سینه هام بود. تابم و در آوورد همه بدنمو برام لیس زد من تو حال خودم نبودم دستشو آروم میکشیدرو کوسم،سوتینمو بازکرد و نوکشو گذاشت تو دهنش نتونستم بی تفاوت باشم و یه آهی ازته دلم کشیدم میبوسیدو یواش گازمیگرفت همونطور که سینه هامو میخورد دکمه شلوارمو بازکرد کشیدش پایین.
چون خونه قدیمی بود و بلااستفاده نمیشد که بشینیم مجبور بودیم سرپاباشیم فرشی نبود و همه جا رو خاک گرفته بود. یکم از رو شورتم کوس و کونم و لیس زد و شورتمم درش آووردسرش وکردلای پاموشروع کردبه خوردن کوسم آروم وبیصدابرام لیس میزدمنم دیگه صدام دراومده بوددلم میخواست کیربلندوکلفتشوزودتربکنه توکوسم بلندشدوشلوارشوکشیدپایین ازم خواست براش ساک بزنم منم اول تخماشو براش لیس زدم و آروم سر کیرشو گذاشتم تو دهنم محکم میک میزدم که گفت آروم تر کشتی منو. منم با زبونم بازیش میدادم، بلندم کرد و دوباره ازم لب گرفت،تیشرتش و درآوردم ونوک سینهاشو گازگرفتم، پشتم و کردبه خودشو منو یکم خمم کرد سر کیرشو خیس کرد و هول داد تو کوسم تنگ بود به سختی رفت توش آخه کیرش بزرگ بود و ته دلم یهویی خالی شد آه واوخ میکردم و ناخونام و روپاهاش میکشیدم کیرش که جا بازکرد حرکاتشو تندتندکرد وای اوج عشق و حال بود. ازش خواستم بشینه روپله منم بشینم بغلش خودم بالاپایین کنم آخه اونجوری زود ارضامیشم. نشستم رو کیرش و عقب جلومیکردم وای یه حالی داشتم که تو عمرم تجربه نکرده بودم بعدچن دیقه داشتم ارضامیشدم حرکاتم تند کردم اونم داشت آبش میومد ازم خواست بلندشم ولی دیگه نمیتونستم به اوج رسیده بودم ارضاشدم کیرش وکوسم فشارمیدادکه اونم ارضاشدوبغلش کردم اونم منومحکم فشارمیداد رو کیرش نفس نفس میزدیم کیرش و درآووردوگذاشت تو دهنم میخواست دوباره بکنه بازم ازلب شروع کردیم و اون دوباره منو از کس کرد و آبشو ریخت تو دهنم؛تموم که شدیم لباسامونوپوشیدیمویکم تو بغل هم ازگذشته هابرام گفت؛نه شمارشو گرفته نه شمارمو دادم دیگه ندیدمش نمیخوامم ببینمش. دوست ندارم زندگیم به هم بریزه اون یبارم به خاطره آتیشی بودکه سالهازیرخاکسترمونده بود.
خوش باشید عزیزان
آیسان ناز
اينجاشو خوب اومدي…
كه گفتي نميخواي زندگيتو به هم بريزه ؟؟!!!
خب من ديگه من چيزي نميگم تا آقايوني كه خواننده داستانت هستن با ادبيات خودشون از خجالتت دربيان.
آخه مجبور نيستي چيزي بنويسي كه الفاظ زشت بهت نسبت بدن. اينو خودت خواستي ديگه.
خوب بود در حد داستان . ولی در واقعیت اگه به قضیه بنگریم آیسان خانوم به جمع جنده ها و خیانتکارها خوش اومدی
چی بگم … اگه داستان حقیقت داشته باشه بیچاره همسرت … اما مطمئنا دوباره خیانت میکنی چون بهت لذت داده . شک نکن اگه دوباره هم رو ببینید تکرار میشه … فقط موندم شوهرت اگه بفهمه چه حالی بهش دست بده …
بازم میگم خیانت گفتن نداره
یه غلطی کردی تمامش کن
چرا میگیییییییییییییییییییییییی
تو که رفتی دادی واسه آتیش زیر خاکسترت هم بود نه واسه خارش کست حالا بیا به منم بده آبم رو بریزم رو آتیشت که دیگه کون مستی نکنی واسه محکم کاری هم میشاشم روت کلا خاموش شی.
به خیانتش کاری ندارم گاهی اوقات ادمی تو موقعیتی قرار میگیره که نمیتونه فرار کنه ازش ولی خدایی امروز این زیباترین داستانی بود که خوندم … دمت گرم اگه بازم خاطره داری همینطور زیبا بنویسش ممنون
به قول داریوش
عجب اشفته بازاریست دنیا
عجب یاروفاداریست دنیا
میبینی حتی دنیاهم ازتووفاش بیشتره
رفتی به شوهرت خیانت کردی بعدروشم سرپوش میزاری که چون داغ بودم اینکاروکردم
همینکارارومیکنی که باعث میشی مردابه زناشون اعتمادنداشته باشن
امثال توهستن که آبروی هرچی زنه رومیبرن
خخخخخخخخخخ خاطره در خاطره شد داستانت از 25 به 16 و از 16 به 20 هـــه هــــه خاک تو سرت تو کلا از بچگی جنده بودی اب طرفو از بچگی میخوردی خخخخخخخخ حداقل اب شوهرتم بخور بیچاره گناه داره خخخخ
جالب اینجاست که تمام کسانیکه داستان میذارن چه دختر و چه پسر همه شون باشگاهی هستن
خدالعنت کنه هرچی نامردوخیانتکارو…متنفرشدم ازداستانت…کوسکش جنده
نه شمارشو گرفته نه شمارمو دادم…؟؟؟؟؟؟؟؟
این یعنی چی؟؟؟؟
دوستان به جای ما جوابتو دادن بسته فکر کنم!
یعنی هی میخام دیگه نظرندم ولی نمیذاری دیگه
ببینم تودیگه روت میشه توروی شوهرت نگاه کنی؟
کلا حیف خاک تو سرت تو. چقد فحشتون بدم. من دیگه کم اوردم.
چرا تخیلاتتون رو جای خاطره تعریف می کنین و اسمش رو میذارین داستان ؟
باور کنید نظر دادن خیلی سخته.
خب…بریم سر داستان…که اینطور ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی به نظر شما زنی که ازدواج کرده یه بار میتونه خیانت بکنه…
آره دیگه کی به کیه؟تاریکیه دیگه…
هدف کثیفت تو تمام سوراخای تنگ و گشادت.
اگه من جای شوهر نداشتت بودم اون دم و تشکیلاتتو با میل بافتنی داغ میکردم که آتیش زیر
خاکستر بیاد روی خاکستر
دوزاری گوزو