سلام من17سالمه از کرج پدرم فوت شده و با مادر. و برادرم زندگی میکنیم.
موضوع به جایی برمیگرده که. پدرم چند ماهی بود فوت کرده بود و ما هم مبنع درامدی نداشتیم بنده خدا. مادرم خودش کار میکرد چند ماهی تا بیمه. پدرم درست شه .
ما وضع مالی خوبی نداشتیم و همه فامیل ب ما کمک میکردن
و از قضا ی اقایی پیدا شده بود و میگفت ک. مادرم باید باهاش ازدواج کنه و اگه این کارو بکنه ی خونه ب ما میده ک زندگی کنیم تا بی سر پناه نباشیم.
اتفاقا خاستگاری هم اومد و من شدیدا مخالفت کردم. اما مشخص بود مادرم راضیه .
قبل اون هم مامانم خیلی منو اماده کرده بود واسه خاستگارش. اما من قبول نکردم
اون هم به ظاهر به من احترام گذاشت و قبول کرد.
چن وقتی گذشت تا یکی از دوستام. مامان منو تو ماشین اون دیده بود بهم گفت. منم خیلی عصبانی شدم اما به روی مامانم نیاوردم
تصمیم گرفتم ته قضیه رو در بیارم
چند. روز بعدش. مامانمو درحالی که خوشحاله تو ماشین طرف دیدم که میخواست پیاده شه. در ماشینو باز کرد. و قبل پیاده شدن. اون مرد ی بوس از گونه های مامانم کرد.
یکی از چیزایی که منو ناراحت میکرد این نبود که مامانم میخواد تنها نباشه این بود که خودش فقط 37سال سن و اون مرد. 50سالش بود و خیلی هم خوش نام بود
ی روز که از مدرسه میدومدم دیدم ماشین. اون اقا در خونه پارکه خیلی عصبانی. شدم. خاستم. برم تو و ببینم چه خبره که با خودم گفتم بزار ببینم اخرش. چی میشه
اروم از رو در پریدم و رفتم نزدیک دیدم. چند کیلو موز. پرتغال و گوشت و. خوراکی جلوی دره. با خودم گفتم شاید اشتباه میکنم
و اون اقا واقعا ادم خوبیه. اما فقط چند, لحظه بعد فهمیدم اشتباه میکردم. رفتم دم پنجره و دیدم از پشت مامانمو بغل کرده
دستش رو دهن مامانم بود و سینه هاشو میمالید.
گفتم حتما زورکی این کارو میکنه. اما دیدم ی دفه دستشو از رو دهن مامانم کشید مامانم زد زیر خنده.
اون مرده هم گفت قربون خنده ها ت بوم که دل منو بردی
بعد. جفتشون لخت شدن. و رفتن و ی تشک رو زمین پهن کردن و رفتن روش.
اون اقاهه. مامانمو میبوسید و قربون صدقش میرفت و. مجبورش میکرد براش ساک بزنه .
بعد چند دیقه مامانمو دمر خوابوند و خودش. خوابید روش. حدود ی ربعی. تو اون حالت بودن که و اقا هه گفت برگرد رو به من و مامانم برگشت چشمام. اشک الود بو د. اون اقا. هم ناراحت شد اما کارشو ادامه داد.
شروع کرد با انگشت. مالوندن مامانم که مامانم ناله میکرد و. اه میکشید و. منم. هر, لحضه ناراحت تر
بعدش شروع کرد. و دوباره این بار از جلو کردن مامانم
مامانم دیگه داشت لذت میبرد و اخو اوخ میکرد اما میدونستم تن دادنش ب این کار. فقط. بخاطر خودمون بود که. بی سرپناه نمونیم
خلاصه اون اقا بلاخاره رضایت داد و بلند شد بره
موقع خدافظی مه دستشو گذاشت رو سینه های مامانم و یکم فشارشنباشیم. و ی بوس رو گردنش کرد و رفت
منم رفتم بیرون و یکم. اروم که شدم برگشتم
دیدم مامانم گریه میکنه. گفتم چی شده گفت هیچی مامان بزرگت زنگ زده بود یکم باهم حرف زدیم دلم پر شد
دلم سوخت و چیزی نگفتم
تا اخرش فهمیدم. مامانم چند, وقتی صیقه اون شده. بود و اون اقا هم چند ملیونی کمک کرده. که. ی خونه اجاره کنیم و بی سرپتاه نباشیم
اما حتی یک درصد از. نفرت من از اون مرد کم نشد
نوشته: بینام
باز هم یک خالق مجلوق
خودتم فهمیدی چه شر و زری نوشتی
جلبک از تو بهتر روایت میکنه
داستانی که توش حموم و آب میوه نباشه اصلا داستان نیست خخخخ
چشمات اشک آلود بود اون آقاهه ناراحت شد؟؟ فشارشنباشیم یعنی فشارشون داد؟؟
صیقه؟؟ بی سر پتاه؟؟ عوضی چشای کورتو وا کن…سردر سایت نوشته اگر سن شما 18 سال نیست وارد نشوید
خب کسکش عوضی ننت شوهر میخواسته فقط به خاطر توی کثافت دست کشیده؟؟ گو بودی مثلا شاشو؟؟
یکی پیدا شده قانونی داره خرجشونو میده اونوقت این کونی گوخوری اضافه میکنه
تو دردت یه صابونه که قول داده برات بخره دیگه
در ضمن جق هم کمتر بزن سوی چشات رفته ها
ی چیزی یادم رفت ، ما.مان احمقت نمیدونس اون موقع تو از مدرسه میای؟؟ و اینکه کی بعد سکس گریه میکنه آخه؟؟
مادرتو بده مام صیغه کنیم کسکش
مارو خر فرض کردی دیوث؟
از اون مرد متنفر نباید بود صیغه کرده و نه گناه کرده نه چیزی
حق داری تنفر داشته باشی ولی بهتره بدونی تنفری از چیه تنفرت از شرایط بد اقتصادی که مردم دارن میمیرن زیر این فشار
در اعماق وجودت كاوش كن و به رازي كه داري فكر كن و بدون تو زاده منحوس ترين و پسترين نطفه هستي بدبخت
اگرم بگیم داستانت دروغ هم باشه بلاخره هستن اینجوری ادم ها و این مشکلات یه روز خوب میاد بلاخره
بازم از مدرسه برگشتن
من از بس داستان خوندم و همش از مدرسه برمیگشتن و مادرشونو کردن جرات ندارم برم مدرسه
من جای مادرت بودم زنه یارو میشدم قشنگ ی خونه به نامم میکرد و خرجیمم میداد کسم بهش میداد کس برا دادنه ناراحتی نداره عزیزه من
نگفتی حالا داداشت کجا بود ؟ یادت رفت یه نقشی ام این وسط به اون بیچاره بدی؟