حاج اکبر سپاهی و فاسقش

1400/09/14

اواسط سال 66 بود تازه وارد خدمت مقدس سربازی به قول اون روزها شده بودم و در یک پایگاه متعلق به سپاه در شرق تهران مشغول به خدمت بودم( البته پس از گذراندن دوره آموزش) که البته چند ماه بعد مطابق روال به جبهه های جنوب اعزام شدم، پایگاه ما در منطقه مسگرآباد که بچه های شرق تهران خوب می شناسن قرار داشت، فردی سپاهی و دغل که در عمرش پاشو توی جبهه نذاشته بود و تنها به واسطه اینکه برادر 16 ساله اش در جبهه شهید شده بود اونجا برای خودش خدایی میکرد مسئول ما بود، این شخص یعنی حاج اکبر آقا که معلوم نبود اصلا مکه رفته یا لقب حاجی را طبق تعارفات اون موقع کسب کرده، مسئول جمع آوری و تنظیم و تقسیم هدایای نقدی و جنسی امت بود که البته چند تا نیرو از جمله من زیر دستش در حال خدمت بودیم و شاهد دزدیهای کلان این فرد بودیم که به علت گاوبندی اون با دیگر مسئولان جرات جیک زدن و رو کردن دست این ملعون پست فطرت را هم نداشتیم.

بگذریم، موردی که میخوام بنویسم در ارتباط با دزدیهای مادی این شخص نیست و به کثافت جنسی این شخص و دوست دخترش خانم حسینی مربوط میشه که با وجود متاهل بودن این آقا باهاش ارتباط جنسی بی پروایی داشت که برای خودم بسیار تعجب برانگیز و غیر عادی بود!
این آقا یک دستیار خانم بسیجی داشت که با چادر و چاقچور و کلا اون پوشش خاص اوایل دهه شصت و دوران جنگ در محل کار حاضر میشد و ظاهرا خیلی اخمو و بد عنق و نچسب بود.
در اون دوران بیشترین کمک هایی که از طرف مردم به جبهه میشد از طرف زنهای خانه دار وطن دوستی بود که حتی طلاهای خودشون از قبیل النگو و انگشتر و … را تقدیم به پایگاههای سپاه و بسیج میکردند تا بلکه فرزندان و برادران و همسرانشان در جبهه کمک حالی داشته باشند، غافل از اینکه امثال این حاج اکبر آقا گلستانی با خانم حسینی ها هم از این کمک ها و اهدایی مردم میدزدند و هم اینکه در خلوت خودشون با خوشگذرانی و زنا بقول خودشون به ریششون میخندند!

مدتها بود که رفتارهای تابلو و دوگانه این خانم در زمانهایی که تصور میکرد کسی اطرافش نیست با حاج اکبر آقا منو به خودش جلب توجه کرده بود و پی برده بودم که این دو نفر سر وسری فراتر از ارتباط سازمانی باهم دارند، پایگاه در یک خانه مصادره شده قدیمی و بزرگ و متعلق به یکی از ثروتمندان دوره شاه قبلی قرار داشت که دارای اتاقها و اندرونی و بیرونی و انباری و کلا تشکیلات وسیعی بود قرار داشت، یکی از اتاقها که ظاهرا پذیرایی اصلی و بزرگ اندرونی ساختمان بود و با چند در کوچک و بزرگ در اضلاعش از اتاقهای کوچک و انباری و مطبخ( آشپزخانه) و… جدا میشد، محل اصلی ستاد برای جمع آوری کمکهای اهدایی مردم بود که بعد از ظهر برای سرشماری و آمار که صرفا در اختیار حاج اکبر بود قرار میگرفت، او با خانم حسینی آمار را گرفته و در یک دفتر دست نویس ثبت نموده و به فرماندهی تدارکات اصلی ارسال میکردند که البته هیچ نظارت اضافی هم بالای سرشون نبود و بارها خودم شاهد بودم که سربازان لوازم کم اهمیتی همانند تیغ صورت تراشی و چاقو را کش رفته و برای خودشان برداشته اند(بله مردم حتی تیغ صورت تراشی هم به رزمنگان اهدا میکردند با اینکه سپاه اسلام ریش نمیتراشید!) که البته قطعات طلا و جواهر دور از دسترس سربازان بود و حاج اکبر و خانم حسینی بهشون ناخنک میزدند!

حاج اکبر دارای زن و فرزند بود ولی خانم حسینی مجرد و یک بسیجی بود، روزی از روزها من در یکی از اتاقهای مجاور پذیرایی اصلی(محل چیدن اشیای اهدایی) در حال آماده باش بودم که البته اواخر ساعت اداری بود و قبل از آن توسط حاج اکبر به ماموریتی درون شهری اعزام شده بودم که کارم زودتر از پایان ساعت اداری به سرانجام رسیده بود و با دستور فرمانده یگان به پایگاه برگشته بودم و هنگام برگشت من حاج اکبر در محل نبود و گویا از برگشتن من اطلاعی نداشت.

این اتاق کوچک که اغلب برای استراحت و آماده باش نیروهایی چون من استفاده میشد با یک در کوچک و همیشه قفل به اتاق دیگری راه داشت که در حال حاضر دفتر اداری حاج آقا در آن جا قرار داشت، من چشمهامو رو هم گذاشته بودم که ناگهان حس کردم نجوایی از اتاق مجاور به گوشم میرسه، حساس شدم، خودمو به در مابین دو اتاق از سر کنجکاوی (یا فضولی!) چسبوندم، حاج اکبر با صدایی شهوت ناک داشت قربون صدقه سینه های خانم حسینی میرفت، سریعا و با توجه به شایعات قبلی و شکهای قبلی خودم به اصطلاح دوزاریم افتاد که چه خبره!

حاج اکبر ظاهرا داشت با سینه ها ور میرفت و می گفت: خانمم اینارو کجا پروروندی؟ خانم حسینی هم با یه صدای نازی که تا حالا ازش نشنیده بودم جواب میداد برای حاجی خودم بزرگشون کردم که بخوره و بابت نعمات دعا کنه و بعدش هم هر دو میخندیدند، بعدش صدای ملچ و ملوچ خوردن سینه هاش و نجوای شهوت ناک و آخ و اوخ خانم حسینی با احسنت و فتابارک الله احسن والخالقین حاجی به گوشم رسید، چند دقیقه ای به این منوال گذشت و من هم با تعجب و هم با هیجان فراوان پیگیر سرانجام این موضوع بودم، یهو خانم حسینی گفت اکبرم، رباب خانم اگه بفهمه چی میگه؟ (ظاهرا همسر حاجی را میگفت) که حاجی جواب داد نمیفهمه و هر کسی جای خودشو داره ضمنا تو صیغه ی خودمی و بفهمه هم فقط ناراحت میشه که از حسودی طبیعی یه زنه!

چند دقیقه گذشت و من فقط صدای کنده شدن لباس و ماچ و بوسه و خورده شدن سینه و اینا به گوشم میرسید و بدجور شهوتیم میکرد و درعین حال هم میترسیدم که اگه بفهمند کونم گاییده است!
یهو حاجی با صدای شهوتی گفت: حوری جونم( تا اون روز اسم کوچک خانم حسینی رو نمیدونستم) جیگرم پاتو بده بالا که اکبر کوچیکه بدجور هوس دخول کرده، حوری جون هم گفت: اکبرم حوری کوچیکه هم خیلی مشتاقه بکن توش که داره میمیره بکن که بلکه یه حوری مثل خودم برام درست کنی…

حاجی دیگه داشت تلمبه میزد و صدای شالاپ و شلوپش از لای در داشت منو میکشت و منم روراست داشتم بشدت باهاش خشکه میزدم و …که یهو حاجی با صدای دو رگه و فریاد مانندی گفت: آخ حوری من اگه پسر بود اسمشو بذار محسن اگه هم دختر شد که زینب و هر دو شون ساکت شدند و من هم از ترس یخ کردم که مبادا بفهمند در اتاق مجاورم…

بله این داستان بارها تکرار شده بود و من تازه پی برده بودم که البته بعدها به جبهه های جنوب و جزایر اعزام شدم ولی هیچگاه این خاطره و اشخاص از ذهنم بیرون نرفتند و از اینکه امثال اینها داشتند در مرکز بقول خودشون کثافت کاری میکردند و جوانان جان میدادند رنج میکشیدم.

نوشته: نسل سوخته


👍 14
👎 6
45301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

846386
2021-12-05 08:39:14 +0330 +0330

هر کسی را بابت اعمال خودش باز خواست میکنند تو نگران خودت باش و سعی کن خوب زندگی کنی .

0 ❤️

846475
2021-12-05 18:49:29 +0330 +0330

کص ننه یک یکشون خدا شاهده😫🤌🏼

1 ❤️

846500
2021-12-05 22:47:08 +0330 +0330

مردم ما چه در اوج خوشبختی ملی و چه فردی باشند متاسفانه پتانسیل خیلی خیلی بالایی در خراب کردن و به گند کشیدن آینده خودشون و نواده هاشون دارند ، طبیعتا با اینکار زیر پای کشورشون رو هم خالی میکنند…هیچکس هم جز خودمون مقصر نیستیم …وقتی خودمون به همدیگه رحم نمیکنیم خارجی هم تو سرمون بزنه نباید مقصر دونست…خارجی که ماهارو بهتر از خودمون میشناسه. یبار تو سفارت کره جنوبی قرار با یکی از تاجرهای بنامشون قرار ملاقات داشتم . اون روز من آخرین نفری بودم که باهام قرار داشت…بعد از اینکه صحبت های بیزنسی ما تمام شد برگشت بهم گفت من تابحال این حرف رو که میخوام بهت بزنم به هیچ کدوم از همکارهای ایرانی نگفتم…گفتم بفرما مشتاق شنیدنم …گفت مردم ما بدبختی های زیادی رو درجنگ متحمل شدن …تازه از شر اشغال نظامی ژاپنی ها خلاص شده بودیم که دچار نکبت جنگ دو کره شدیم …بعد از پایان جنگ دیگه چیزی برامون نمونده بود که بخواهیم چیزی رو از نو بسازیم …کاری وجود نداشت …خیلی ها به هر بدبختی که بود به کشورهای دیگه رو این حساب خیلی از ماها برای کار کردن و پول دراوردن به کشور های دیگه مهاجرت کردن …اما اونجا هم به فکر خودشون نبودند گرسنگی رو تحمل میکردن و هر چی پس انداز داشتند بصورت ارز یا طلا میفرستادن برای دولتی که آه در بساط نداشت …نتیجه زحمات مادر سالهای متمادی نتیجه داد …اما در عین حال با حسرت تمام یه چشممون به کشور شما بود . اغراق نمیکنم که همه ما آرزو داشتیم یه کشوری مثل کشور شما و یک رهبری خردمند مثل رهبر شما داشتیم…ما از شما خیلی عقب بودیم …اما ما با اون پول فرستادن ها دولتمون رو یاری دادیم و به اینجا رسیدیم .اما شماها اونچه که داشتید و از اینهمه اتش و خون گذشتید و اما قدر ندنستید خود زنی کردید …حالا شما کجائید و ما کجائیم!. شماها از نو باید تعریفی خالصانه که بر گرفته از اصالتمندی باشه از منافع ملی و منافع فردی داشته باشید که وجه تمایز این دو باهم رو بتونه ارائه بده …با اینکه کونم رو بد جوری سوزوند …اما حرفهاش حق بود و پر از افسوس یرای من …

3 ❤️

846604
2021-12-06 12:10:54 +0330 +0330

دوستان ببخشید از بی خوابی چشمام باز نمیشد و کامنتم پر از غلط شد از اب دراومد.

1 ❤️

920830
2023-03-29 08:19:04 +0330 +0330

احسنت
فتبارک الههه
وسط دادن؟؟؟؟
چی میزنین🤣

0 ❤️