خاطره با دوجنسه

1400/12/20

سلام چند سالی هست که میام تو شهوانی داستان هارو میخونم میخواستم اتفاقی که چند سال پیش واسم افتاد و واستون تعریف کنم اسمم فرهاده ساکن تهرانم این اتفاق هیچ وقت از یادم نمیره این که آدم با به دوجنسه رابطه داشته باشه آرزوی خیلی هاست ولی من اصلا تو این باغ ها نبودم تقریباً حدود پنج سال پیش بود از شدت بیکاری و بی پولی دربه در دنبال کار میگشتم چندتا مغازه رفتم گفتم که اگه فروشنده میخوان بتونم برم پیششون خلاصه هر دری زدم نشد واقعاً حوصلم از این همه روزهای تکراری سر رفته بود نمیدونستم چیکار کنم رفتم یه روزنامه گرفتم و تو قسمت نیازمندی ها دنبال کار گشتم چندجای زنگ زدم رفتم واسه مصاحبه و قبولم نکردن یا گفتن شماره تلفن تو بزار باهات تماس میگیریم میدونستم میخوان من و از سرشون باز کنن واقعاً کلافه شده بودم نمیدونستم چیکار باید بکنم به هرحال باید سعی خودم و میکردم و کار پیدا میکردم چون واقعاً به پولش نیاز داشتم روزها کارم شده بود دنبال کار گشتن و شب هم دست از پا درازتر برمیگشتم خونه کلاً کارم شده بود همین که بگردم دنبال کار هرروز میرفتم روزنامه میگرفتم و نیازمندی هارو میخوندم و بشهون زنگ میزدم اما دریغ از کار یا قبلش نیرو گرفته بودن یا میگفتن که شما به درد این کار نمیخوری ولی من بیخیال نمیشدم و هر روز از روز قبل بیشتر سعی میکردم تا اینکه یه مدت گذشت و بلخره نیازمندی های روزنامه جواب داد و یه قرار گذاشتم با یه شماره که گفته بود به یک نیروی جوان جهت کارهای اداری نیازمندیم با حقوق و مزایای عالی منم از خدا خواسته باهاشون تماس گرفتم و قرار گذاشتم جرقه ای تو دلم روشن شد و یکم امیدوار شدم قرار شد برای فردا برم پیششون خلاصه اومدم خونه و یکم به خودم رسیدم و یه تیپ کارمندی زدم و رفتم به لوکیشنی که ازشون گرفته بودم وقتی رسیدم دیدم ای دل غافل یه بیست نفری از من جلوترن بادیدن اون جمعیت با خودم گفتم معلومه که یکی از این ها استخدام میشه و منم دوباره باید سگ دو بزنم دنبال کار خلاصه وایستادم تا نوبت مصاحبه من شد رفتم تو اتقاق دیگه کسی نبود من اخرین نفر بودم که باید میرفتم توی اتاق تا ببینم چی پیش میاد یا استخدام میشم یا دست از پا درازتر باید برمیگشتم خونه خلاصه رفتم تو یه خانوم قد بلند پشت میز نشسته بود و وقتی دیدمش قلبم داشت از تو سینه میزد بیرون اخه انقدر دنبال کار گشته بودم نمیخواستم به هیچ عنوان این کارو از دست بدم خلاصه نشستم یکم در مورد رشته تحصیلیم ازم پرسید و اینکه تا بحال جای مشغول کار بودی یا نه خلاصه سول جواب ها تموم شد و گفتن که باهام تماس میگیرن مثل همیشه دست از پا درازتر برگشتم خونه از یه طرف گیر دادن خانواده که چرا نمیرم دنبال کار اعصابم بهم ریخته بود یکی دوروز گذشت خبری نشد منم دیگه بیخیال شدم و رفتم دوباره گشتن تو خیابون ها و گشتن دنبال کار طرف های غروب دیگه ناامید داشتم برمیگشتم خونه که گوشیم زنگ خورد دیدم شماره ناشناسه جواب دادم همون خانومه بود که رفته بودم واسه مصاحبه گفت که شما قبول شدید میتونید از شنبه تشریف بیارید سر کار این و که شنیدم انقدر خوشحال شدم نمیدونم چه چرت و پرتی به خانومه گفتم که کلی خندید خلاصه تشکر کردم وخداحافظی نفهمیدم چطوری خودم و رسوندم خونه و سر راه یه جعبه شیرینی هم گرفتم بردم خونه کلی ذوق کردم که تونستم کار پیدا کنم روز موعود فرا رسید رفتم شرکت رفتم پیش همون خانومی که باهام تماس گرفتن معلوم بود از اون خرپولهای روزگارن از شرکتشون معلوم بود که چه برو بیای دارن خلاصه سلام کردم و احوال پرسی گفت خوش اومدی آقا فرهاد یکم هم معلوم بود میخندید نمیدونم واس چی خلاصه واسم توضیح داد که چه کاری باید بکنم باید میرفتم قسمت بایگانی یه اتاق کوچیک با کلی مدارک و پوشه و کاغذ و اینطور چیزها خودم تنها بودم هیچکس هم نبود خلاصه کلی خوشحال شدم کارم و شروع کردم و اقای پیری هم بود که بهم میگفت چه مدارکی جاش کجاست خلاصه کارو بهم یاد داد بعد چند روز هم دیگه رفت من موندم تنها تو یه اتاق کوچیک روزها میگذشت و من بیشتر از کارم خوشم میومد یه خانومی هم آباد چی شرکت بود زن خوبی بود حالا اینجا اسمش و میذارم خانوم طاهری یه زن تقریباً چهل سال میشد به نظرم گاهی چای میاورد واسم گاهی هم باهم حرف میزدیم تنها زندگی میکرد میگفت بچه ندارم شوهرم چندسال پیش فوت کرده یه مدت گذشت و باهم خیلی خودمونی شده بودیم همش بهم میگفت که خیلی تنهام میگفت تنها بودن ادم و روانی و میکنه و از اینطور چیزها یه چند باری بهم گفت که خونه بزرگی داره و دنبال یه ادم خوب میگرده که طبقه بالای خونا شو بده به اجاره به من گفت که اگه آدم خوبی بود معرفی کنم بهش منم گفتم چشم و یه مدت گذشت و خانواده بهم گیر دادن که حالا که کار گیر آوردی بهتره یه دختر خوب پیدا کنی و کمکم به فکر ازدواج باشه منم زیر بار نمیرفتم اخه العان چه وقته ازدواج کردنه نه ماشینی دارم نه خونه ای نه سرمایه درست وحسابی همین فقط ازدواج کنم تموم میشه دیگه همه چی عالی میشه خلاصه دیگه کلافه شده بودم خسته شده بود از این همه سرکوفت زدن و گیر دادن شب به هر جون کندنی بود صبح کردم و رفتم شرکت یه دوسه ساعتی بعد خانوم طاهری بنده خدا به سینی چای اومد تو گفت خوبی فرهاد جان چرا حالت گرفته گفتم نه خوبم یه دفعه یادم اومد که برم همون واحد بالای خانوم طاهری و بگیرم و تنها زندگی کنم لاعقل از گیر دادن خانواده که راحت میشم بهش گفتم خانوم طاهری واحد بالا رو دادی اجاره یا نه خالیه گفت واس چی عزیزم خالیه هنوز کسی و پیدا کردی گفتم آره گفت خب کیه زوج جوان هستن گفتم نه گفت چی پس گفتم واس خودم میخوام گفت مگه خونه خودون چی شده که گفتم نمیرم اونجا میخوام تنها زندگی کنم راستش این چندماه که تو شرکت کار میکنم با خانوم طاهری خیلی خودمونی شدم زن خوبیه بنده خدا گفت اها بحثتون شده باهمدیگه گفتم آره گفت سر چی گفتم گیر میدن که چرا ازدواج نمیکنی اینطور چیزها و چندتا چیز دیگه بگذریم گفت از خدامه پیش خودم باشی منم تنهام به هرکسی هم نمیشه اعتماد کرد همدیگه رو هم میشناسیم خیلی خوبه خلاصه بعد از کار رفتم خونه و وسایلم و جمع کردم رفتم خونه خانوم طاهری زنگ و زدم در و باز کرد و رفتیم بالا یه خونه دو واحده که طبقه بالاش خالی بود رفتیم تو خونه خوبی بود آروم و همونی که دلم میخواست یه مدت گذشت و تونستم یکم وسایل بگیرم بچینم توش و زندگی کنم همه چی خوب بود صبح میرفتم سرکار و شب هم میومدم خونه یه مدت گذشت خانوم طاهری یکم مریض شد و مرخصی گرفت موند خونه منم بهش سر میزدم و گفتم هرکاری داری من واست انجام میدم نیازی نیست بری بیرون خلاصه هرکاری داشت خریدی داشت من انجام میدادم نمیزاشتم بره بیرون یه شب که از سر کار برمیگشتم خریدهای خانوم طاهری رو گرفته بودم کلید خونه خودش هم بهم داده بود اخه بنده خدا واقعاً جون نداشت که پاشه بیاد واسه من درو باز کنه یه مدت گذشت و من وقتی از سرکار میگشتم کاری داشت واسش انجام میدادم و میزاشتم تو اشپزخونه و یکم میشستم پیشش بعدم میرفتم طبقه بالا خونه خودم یه بار که اومدم وسایلی که واسه خانوم طاهری گرفته بودم بزارم تو خونه ش کلیدو انداختم در و باز کردم رفتم تو یه مدت گذشته بود حالش بهتر شده بود درو باز کردم صدا کردم زهره خانوم دیدم جواب نداد راستش ترسیدم نکنه اتفاقی افتاده واسش رفته تو خونه اتاق ها رو نگاه کردم دیدم نیست رو تختش هم نبود راستش ترسیدم یه دفعه شنیدم که صدای از تو حموم میومد اروم رفتم در نیمه باز نگاه کردم دیدم رفته حموم من و ندیده بود سر و صورتش پرکف بود لخت لخت راستش ترسیدم برگشتم گفتم اگه ببینه ناراحت میشه و خیلی بد میشه برگشتم باز نتونستم جلو خودم و بگیرم رفتم یکم دیگه نگاه کنم زیر دوش بدنش شبیه الماس میدرخشید سفید مثل برف سینه ای خیلی بزرگ و بدن توپول همینطوری خودش و کف مالی میکردو باخودش ور میرفت یه دفعه یه چیزی بین رون هاش توجه من و جلب کرد درست نگاه کردم شاید بشه بهتر ببینم خوب گه نگاه کردم دیدم اره زهره خانوم دوجنسه هستش حول شدم اومدم بیرون پام خورد به میز عسلی و یه دکوری هم روش بود که افتاد رو زمین و شکست سریع اومدم رفتم طبقه بالا همه موهای تنم سیخ شده بود از چیزی که دیده بودم یه لحظه هم از ذهنم بیرون نمیرفت همش جلو چشام بود دیگه شب شده بود دیدم گوشیم زنگ خورد دیدم شماره زهره خانومه ترسیدم جواب بدم باز دوباره تازه شد و یادم اومد واسم که چی دیدم به زور خواه و نخواه جواب دادم گفت بیا پایین فرهاد جان کارت دارمدلم نمیخواست برم‌پیشش ولی نمیشد چون بهونه ای نداشتم که نرم پیشش خلاصه رفتم سلام کردم و احوال پرسی گفت بشین یه چای بیارم واست خسته ای گفتم زحمت نکشین که گفت نه بابا چه زحمتی خسته ای خلاصه نشستم رو مبل و اونم رفت تو آشپزخونه مشغول درست کردن چایی بعد گفت چه خبر خوبی خودت با بیحالی گفتم خوبم ممنون و اینطور چیزها نمیدونم چرا هول شده بودم دلم میخواست سریع بزنم بیرون از اونجا که دیدم با یه سینی چای و اومد نشست و گفت ممنون که خرید هامو انجام دادی تو این مدت حسابی بهت زحمت دادم گفتم این چه حرفیه وظیفمه کاری چیزی داشتی بگو انجام میدم گفت هر کاری یکم مکث کرد چیزی نگفت دیگه یه دفعه چشم افتاد به دکوری که پام بهش خورده بود و شکسته بود گفتم ای دل غافل العانه یه چیزی بگه خودم پیش دستی کردم و گفتم شرمنده زهره خانوم خریدهاتون و که اوردم بزارم تو خونه پام خورد به این میز عسلی دکوری روش افتاد شکست شرمندم واقعاً گفت عیبی نداره فدا سرت خودم دیدم تو دوربین که خوردی بهش کنجکاو شدم گفتم دوربین کدوم دوربین گفت اون گوشه رو نگاه کن متوجه میشی سرم و برگردوندم دیدم اوه اوه تو خونه دوربین کار گذاشته و لابد وقتی من رفتم تو حموم دید زدمش اونجارو هم دیده عرق سردی روم نشست کلاً روانم بهم ریخت گفت میدنم که خبر داری که من چطوریم و این یه راز بود واسم و هیچکس نباید از این موضوع با خبر میشد و تو هم نباید کنجکاوی میکردی میومدی تو حموم و نگاه کنی ببینی چه خبره انقدر قرمز شدم که نزدیک بود از خجالت منفجر بشم گفتم به خدا نمیخواستم بیام اینطور حرفها که دیدم بنده خدا ناراحت شد و گفت ای کاش نمیفهمیدی که من چطوریم خلاصه یه ساعت ابراز شرمندگی کردم که بین خودمون میمونه و هیچکس از این موضوع با خبر نمیشه ولی باورش نمیشد حقم داشت نگران این باشه که به کسی چیزی نگم یکم خاطرش جمع شد البته قشنگ میشد نگرانی و تو چهرش دید تا جای که تونستم بهش گفتم که به کسی چیزی نمیگم تا یکم اروم بشه خلاصه یکم بهتر شد گفتم زهره خانم با اجازتون رفع زحمت میکنم خلاصه اومدم واحد خودم و دراز کشیدم ولی نمیتونستم بخوابم همه فکرم تو این جریان بود و نمیتونستم به فکرش نباشم اون بدنی که زیر دوش دیدم کلا روانمو بهم ریخته بود با خودم گفتم چرا از این فرسط استفاده نکنم گوشی و برداشتم یه اس بهش دادم گفتم خوابی گفت نه نمیتونم بخوابم گفتم منم همینطور گفتم بیا پیش من که گفت نه تو بیا اینجا رفتم پایین صداش زدم گفت بیا تو اتاق رفتم دیدم رو تخت دراز کشیده گفتم خوبی گفت نه اصلاً خوب نیستم کنار تختش نشستم گفتم یه چیزی میخوام بگم گفت بگو گفتم من بهت علاقه دارم و میخوام بیشتر باهمدیگه باشیم گفت نیازی به ترحم کسی ندارم گفتم نه به خدا ترحمی در کار نیست سرش و انداخته بود پایین گفت نمیشه چون خودت خبر داری که من چطوریم گفتم عیبی نداره من اینطوری بیشتر دوست دارم و چیزی نگفت بهم دیگه خیره شدیم و لبش و بوسیدم و گرفتمش توی بغلم اونم حرکتی نکرد شروع کردم بوسیدن لبش و گردنش رفته رفته اونم همراهی میکرد لباسش و در آوردم و همه جای گردنش و خوردم اونم همکاری میکرد و من و نوازش میکرد دیگه خجالت جاش و داده بود به شهوت و هردومون افتاده بودیم به جون همدیگه سینه هاش و میکردم توی دهنم و اونم آهش بلند شده بود شلوارم و شورتم و درآوردم کیر کلفتم افتاد بیرون و گفتم بزار دهنت اونم همینکارو کرد حسابی شق کرده بودم تا تهه میکردم توی دهنش و میاوردم بیرون انقدر اینکارو کردم که دیگه کیرم داشت میترکید نگاه کردم هنوز شلوارش و در نیاورده بود درش اوردم یه برآمدگی زیر شورت صورتی خوشکلش مشخص بود همینطوری واسم ساک میزد و من تو آسمون ها بودم گفتم درش نمیاری ببینمش مِن مِن کرد که گفتم درش بیار دیگه خجالت و بزار کنار همینکارو کرد شورتش و کمک کردم دربیاره که به دفعه به کیر کلُفت و گنده افتاد بیرون که نیم خیز بود البته دوبرابر کیر من بود گفتم چقدر بزرگه یه خنده کوچیک کردیم و دوباره مشغول ساک زدن شد خیلی خوب میخورد دستم و گرفت گذاشت رو کیرش که منم واسش بمالمش همینکارو کردم رفته رفته کیرش سیخ سیخ شد خیلی بزرگ بود من و به شکم خوابوند و شروع کرد پشتم و کمرم و لیس زدن خیلی خوشم میومد آه آه میکردم و اونم بیشتر ادامه میداد رسید به کونم و سوراخمو حسابی لیس میزد دیونه شده بودم دست خودم نبود کیرش و گاهی لای باسنم حس میکردم و این نهایت لذت بود واسم دیگه از خود بیخود شده بودم و گفتم بکن توش گفت چی گفتم بکن تو کونم یکم ساکت شد و گفت متمعنی گفتم اره بکن یکم کیرش و خیث کردو کونم و هم همینطور خیثش کرد سر کیرش و گذاشت و اروم و میلیمتر به میلیمتر فشار میاد تو انقدر درد داشتم که نزدیک بود بیحوش بشم ولی دوست داشتم بهش کون بدم و اونم میدید که دارم درد میکشم و هیی من و میبوسید و قربون صدقم میرم و اروم فشار میداد تو تا جای که دیگه همه کیرش رفته بود تو که دیگه از درد گریه م گرفته بود.گفت فرهاد جان میخوای ادامه ندیم اذییت میشی نمیخوام طوریت بشه که گفتم نه اروم بکن اونم یکم تو کونم نگه داشت گفت بزار یکم کونت عادت کنه بعد همینطوری نگه داشت تو تا حسابی کونم عادت کرد شروع کرد به تلمبه زدن دردم کم شده بود و بیشتر لذت بود رفته رفته تلمبه ها محکم تر شده بود منم دردی حس نمیکردم باورم نمیشد کیر به اون گنده گی تو کونم رفته باشه کیرش و کشید بیرون گفت داگی وایستا یکم هم تو حالت داگی انجام داد بعدش هم گفت برو کنار دیوار وایستا منم گوش کردم چند دقیقه هم به طور ایستاد من و کرد که گفتم اینطوری دردم میاد که تا این و گفتم سریع کیرش و کشید بیرون گفت چطوری راحت تری همونطوری بکنمت گفتم بشینم روش رو تخت دراز کشید و منم نشستم رو اون کیر گنده و سفید و تا تهه رفت تو کونم شروع کردم بالا پایین کردن که دیگه خسته شده بودم هردومون حسابی عرق کرده بودیم و گفتم خسته شدم گفت باشه عزیزم هرچی تو بگی از رو کیرش بلند شدم دراز کشیدم و پاهامو دادم بالا و اونم من نگاه میکرد و منتظر بود که تو چه پوزیشنی میخوام بهش بدم پاهام و باز کردم و اونم بدون هیچ واکنشی پاهامو داد بالا و تا تهه کرد توش شروع کرد به تلمبه زدن حسابی خیث عرق بود عرقش از تو موهاش و پیشونیش میچکید رو صورتم دیوانه کننده بود واسم که گفت داره میاد و من و محکم گرفت و همه آبش و خالی کرد تو کونم و تاتهه فشار داد داغی آبش و حس میکردم تو کونم افتادیم تو بغل همدیگه و بیحال شدیم یه ساعتی فکر کنم تو بغل همدیگه بودیم‌که گفتم بریم دوش بگیریم گفت باشه بریم وقتی میخواستم بلند بشم هی بی اختیار گوزم میومد و نمیتونستم جلوی خودم و بگیریم دست زدم به سوراخ کونم ترسیدم خیلی باز شده بود فهمید ترسیدم گفت چیزی نیست یکم بگذره بهتر میشه نگران نباش و من و بوسید هرطور بود از جام بلند شدم و نمیتونستم رو پاهام وایستم کمکم کرد رفتیم حموم من نمیتونستم وایستم نشستم کف حموم و زهره خودش من و شُصت زیر دوش چشم افتاد به کیرش واقعاً بزرگ گفتم خیلی بزرگه ها گفت اره فکر نمیکردم تحمل کنی خودمون و تمیز کردیم اومدیم روتخت و کنار همدیگه خوابمون برد صبح شده بود چشامو باز کردم و دیدم زهره نیست بلند شدم ببینم کجاست دیدم داره صبحونه آماده میکنه گفت بیدار شدی عزیزم گفتم آره گفت بهتری گفت بهترم ولی هنوز درد دارم رفتم دستشویی دستمو بردم سمت کونم دیدم هنوز بازه تو یه آینه گوچیک رو دیوار بود بر داشتمش گرفتم زیرم دیدم کونم حسابی قرمز شده و اومدم نسشتم صبحونه رو خوردیم من هنوز نمیتونستم درست راه برم گفت میخوای ببرمت دکتر گفتم بریم دکتر پرسید چی شده چی بگم هردومون کلی خندیدیم گفتم خوبه امروز جمعه س وگرنه نمیدونستم چطوری باید میرفتم سر کار …پایان اگه خوشتون اومد بگید باقی شو هم واستون بنویسم غلط املایی زیاد داشتم به بزرگی خودتون ببخشید روزگارتون خوش

نوشته: فرهاد


👍 66
👎 12
69001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

863340
2022-03-11 01:34:39 +0330 +0330

کیر تو صورتت با این داستان تخمی تخیلیت

3 ❤️

863357
2022-03-11 02:10:14 +0330 +0330

جالب بود عزیزم ادامشو بزار حرف بقیه رو هم گوش نکن من خوشم اومد .💋💋


863365
2022-03-11 02:37:58 +0330 +0330

کاملا معلومه که خیلی شدید دوست داری همچین اتفاقی بزات بیوفته و کاملا ساخته ذهنت هستش این داستان

3 ❤️

863394
2022-03-11 04:29:38 +0330 +0330

بنویس ادامه شو

0 ❤️

863396
2022-03-11 04:46:17 +0330 +0330

دفعه بعد کرد تو کونت عکس بگیر

0 ❤️

863410
2022-03-11 07:25:46 +0330 +0330

خاک تو سرت جای اینکه تو اونو بکنی اون تو رو کرد یکدفعه بگو چاقالم

2 ❤️

863414
2022-03-11 08:28:14 +0330 +0330

جالب بود

0 ❤️

863437
2022-03-11 12:04:02 +0330 +0330

داستانت اگه تخیلی بود با رئیست میریختی رو هم دیگه

0 ❤️

863468
2022-03-11 16:55:36 +0330 +0330

اگه تخیلی بود که خوب بود
نه اگه واقعی بود میشه کمی بیشتر باهم صحبت کنیم؟

0 ❤️

863472
2022-03-11 17:39:41 +0330 +0330

دروغه ولی ادامه بده باحاله

0 ❤️

863484
2022-03-11 19:44:09 +0330 +0330

😂بگو کونیم چرا دوساعت کس شعر تفت میدی😂😂😂😂

0 ❤️

863486
2022-03-11 20:02:58 +0330 +0330

خیلی خوب نوشتی ، واقعا لذت بردم از روند داستانت، ادامه بده حتما
فقط کاش اون آبدارچی رو آبادچی نمینوشتی😁

0 ❤️

863495
2022-03-11 22:39:45 +0330 +0330

کلمه و ترکیب‌های تازه

بشهون = بهشون، به آنها
بلخره = بالاخره ، سر انجام
آبادچی = آبدارچی ، مسئول آبدارخانه، کسی که وظیفه ی آوردن چای را بر عهده دارد
خوناشو = خانه اش رو
العان = الان، در همین حین ، در همین زمان
توپول = تُپل، چاق، فربه، دارای اضافه وزن
حول = هول، دستپاچه
فرسط = فرصت، مجال
خوشکل = خوشگل ، زیبا
لاعقل = لااقل، دست کم
دارمدلم = دارم دلم
متمعن = مطمئن، با اطمینان، آگاهی کامل از چیزی یا کاری
خیث = خیس، نمدار(این یکی واقعا باعث خنده ام شد)
بیحوش = بیهوش، از حال رفتن
شُصت = شست، تمیز کرد
اذییت = اذیت، آزار
تهه = ته، انتها
پوزش میخوام خسته شدم و بقیه غلط‌های املایی رو به دوستان می‌سپارم 😂


863502
2022-03-12 00:11:41 +0330 +0330

ای شیطونه کونی …مطمئنی دوجنسه بوده…من که میگم همسایه تون بوده ترتیبتو داده
کووووونی

0 ❤️

863506
2022-03-12 00:35:36 +0330 +0330

خوشبحالت کاش یه دوجنسه هم کونه منو اینجوری از اکبندی درمیاورد

0 ❤️

863618
2022-03-12 09:24:07 +0330 +0330

منتظر ادامش هستیم

0 ❤️

863621
2022-03-12 09:29:37 +0330 +0330

تو هم کونی از اب در اومدی؟

0 ❤️

863847
2022-03-13 14:01:20 +0330 +0330

کاش ی شیمیل ترتیب منو میداد

0 ❤️

864002
2022-03-14 13:02:57 +0330 +0330

بقیه شو بزار

0 ❤️

864204
2022-03-16 15:24:35 +0330 +0330

یه پیرزن مریض که نمیتونسته در خونه رو باز کنه،با پوزیشنای مختلف گاییدتت
من که میدونم دروغ نمیگی 😂 😂

2 ❤️

865319
2022-03-25 01:06:46 +0430 +0430

ارزو بر جوانان عيب نيست شايد يه روزي شيميل كردت

0 ❤️

893968
2022-09-06 15:38:17 +0430 +0430

خیلی خوب بود حتما ادامه بدع

0 ❤️

982890
2024-05-08 22:04:08 +0330 +0330

بنویس دیکه بقیشو

0 ❤️