سلام دوستان سایت شهوانی ، این داستانی که میخوام بگم واقعیت محض و شاید برای شمام اتفاق بیوفته ، اسم من رامینه و بچه شهرری هستم ، حدود ۵ سال پیش تو یه فروشگاه مدیر قسمت سوپرمارکت بودم و چون فروشگاهه زنجیره ای بود از یه شعبه ی دیگه چند نفر کمکی فرستاده بودن واسه انبارگردانی ، تو اون چند نفر یه دختر لاغر مُردنی ولی با چشمای درشت و مشکی بود که اسمش مرجان بود و هی موس موس میکرد و خودش رو میچسبوند بهم ، منم از اونجایی که متاهل بودم محلش نمیذاشتم و با بی محلی های من اون روز تموم شد ، هفته ی بعد بهم ایمیل زدن که روز جمعه سمت میدون توپخونه یه شعبه انبارگردانی داره و با دوتا از پرسنلت برو اونجا ، وقتی رفتم اونجا دیدم که مرجان خانوم هم هستش و مشغول لاسیدن با پسراس ، تا منو دید سلام کرد و اومد پیشم و باز دوباره شروع به موس موس کردن کرد ، تا اینکه ساعت ۵ اومد و گفت گوشیم رو گم کردم و میتونم با گوشی شما شمارمو بگیرم ببینم کجاس ؟ منم از همه جا بی خبر و ساده گوشیمو دادم بهش ، نگو نقشه داشته واسه گرفتن شماره ی من ، بعد از شماره گیری ،تلفنش که روی یکی قفسه ها بود پیدا شد و بعد از خداحافظی رفت خونشون ، حدود ساعت ۱۰ شب دیدم یه پیامک اومد که سلام آقای … ، منم گفتم سلام شما؟ گفت مرجانم ، منم گفتم بجا نیاوردم ، که خودشو معرفی کرد و گفت که شما آدم با شخصیت و چشم سیری هستی ،میخوام که یه کمک بزرگ در حق دوستم بکنی ، منم گفتم اگه بتونم خوشحال میشم ، که مرجان شروع به تعریف کردن کرد و گفت یکی از دوستاش با دوست پسرش سکس داشتن و الان دوماهه که پریود نشده و تست بارداریش مثبته ، میخواد خودکشی کنه و … ، منم گفتم که اتفاقا یه آشنای خانوادگی داریم تو ناصرخسرو که اونجا مغازه داره و همه کار از دستش برمیاد حتی سقط جنین ، مرجان با شنیدن این حرف خیلی خوشحال شد و گفت پس خبر باشما ، من همون شب به آشنامون زنگ زدم و گفت به دختره بگو فردا صبح کرج باشه که آمپولش رو بزنم و سقط انجام بشه ، منم به مرجان زنگ زدم و گفتم فردا صبح به دوستت بگو بیاد کرج ، که اون گفت کرج نمیاد و خانوادش نمیزارن از خونه بیاد بیرون ، من گفتم تو از کجا میدونی شاید بیاد ؟! که دوباره مرجان گفت نه نمیاد میدونم ، من یه خورده شک کردم و گفتم نکنه داستان دوستت ساختگیه و برای خودت این مشکل پیش اومده ؟! که یهو مرجان پشت تلفن شروع کرد به گریه و گفت آره ، دوست پسر نامردم من رو کرد و وقتی فهمید باردار شدم گوشیش رو خاموش کرده و تو آخرین تماسمون گفت خودت میدونی از کجا معلوم بچه مال من باشه !
نوشته: رامین
سلام من البرت انشیتین هستم از وقتی که با مطالب تو آشنا شدم فیزیک رو رها کردم و رقاص شدم لطفا دیگه از این مطالب نذارید تو سایت تا بقیه به گا نرن شو خوش
وسط داستان خوابت برد زن جنده؟ خب بقیه بگو دیگه
داستانو نخوندم کاری ام به داستان ندارم
اما بچه های ارومیه بگین ببینم اسم زبون دراز میاد یاد چه شخصیتی میوفتین😅
خوب بفیه اس ام اس ای که نوشتی کو