رنگ سیاه تاوان

1395/03/21

اووووووف جووووون خانومم ممه هات داره بلیزتو پاره میکنه ، نمیخوای آزادشون کنی یکم هوا بخورن؟ مرد جوون با گفتن این جمله دستشو از زیر بلیز به سینه های سفت و متوسط زن رسوند و از روی سوتین اسفنجی ، اون به قولِ خودش ، پرتغال های خوشمزرو تو مشتِ مردونش فشرد .
ـ نـــــــــــــــــه پژمان ، دستتو وردار .
زن تقلا میکرد و سعی داشت خودشو عقب بکشه . میدونست که امروز برای سکس پاشو نزاشته بود به خونه ی پژمان ، فرصت زیادی براش نمونده بود و برای یبارم که شده میخواست جدی با مرد صحبت کنه .
پژمان سرشو از بین خط سینه های فائزه آورد بالا و درحالیکه با دستای مردونش سعی داشت بلیزصورتیشو از سر دختر دربیاره تا راحتتر بتونه نوکِ قهوه ایه پستوناشو دندون بگیره با صدای شهوتناکی زمزمه کرد : ـ خودتو لوس نکن فائزه ، امروز وحشتناک داغ کردم ، به جای نه و نو لذت ببر.
فائزه هراسون و با درماندگی سعی کرد جلوی دست پژمان رو که از داخل شلوار کشی به سمت کسش میغلتید بگیره ، وقتی دست مرد لای چاک کسش قرار گرفت سعی کرد بدون لرزش صداش به صحبت بی نتیجش ادامه بده : ـ پژمان چرا به حرفم اهمیت نمیدی؟ میگم باید باهات حرف بزنم . موضوع مهمیه امشب با بابا صحبت کردم…آااااااااه پژمان دستتو وردار آااااخ
ـ جوووووون قربون کوسه تنگت بشم عشقم ، کست ماله کیه؟
ـ پژماااااان ، آاااخه بی انصاف دارم باهات حرف میزنم ؛ حالا انگشتای مرد روی چوچولش قفل شده بود و با حرکات چرخشی و محکم داشت میمالیدش ؛ زن نتونست مقاومت کنه ، با اینکه اصلا سکس نمیخواست اما احساس میکرد که وسط پاش داره لزج و خیس میشه
ـ اوووف قربونت برم تو که خیس کردی جیگر دیگه چرا ناز میکنی ، کیرررررم تو کوس خیست ، جووووون عاشقتم فائزه ، عاشق همه چیتم اللخصوص بدن نازت ؛ با این حرف قلمبگی کیرشو از روی شلوار محکم به زن فشار داد و همونطور که دستش تو شرت زن بود سرشو لای گیسوان آشفتش پنهون کرد تا از گردن لختش کام بگیره . فائزه دیگه مقاومتی نمیکرد ، همون یه کلمه ی عاشقتم عشقم براش کافی بود تا قلب سرکشش و شکی رو که نسبت به عشق پژمان تو دلش ایجاد شده بود آروم کنه ، با خودش گفت بهتره اجازه بده تا عشقش تو بغلش به آرامش برسه و مقاومت نکنه ، میدونست مردش یه روز سختِ کاری رو پشت سر گذاشته و حالا وظیفه داشت آرومش کنه . دیگه بعد این همه مدت میدونست که عشقش زمانِ شهوت هیچ چیزی رو غیر از بدن و آغوشش نمیخواد. چشماشو بست و اجازه داد تا مرد تو وجود زنونش غرق شه ، این مردو با همه ی وجودش دوست داشت ، چهارسال میشد که با پژمان دوست شده بود ، هر سال جریان این دوستی عمیق تر میشد و عشق فائزه بیشتر ، اولین باری رو بیاد آورد که پژمان بهش گفته بود اگه میخوای بهم ثابت کنی دوسم داری باید باهام بخوابی ، فائزه ی پاک که تا اونروز با وجود 26 سال سن هنوز دست مردی به کویر تنش نخورده بود سخت مقاومت کرد اما بالاخره بعد دو ماه کشمکش و تهدید به ترکِ مردی که از ته دل دوسش داشت راضی شد تا باهاش بخوابه . مرد قول داده بود که هرگز ترکش نکنه .
فضای خونه سنگین بود ، پژمان شلوارشو کشید پایین و بدن عرق کردشو چسبوند به فائزه ،زن وقت کیرِ داغ رو لای چاک کسش حس کرد خودشو چسبوند به دیوار اما مرد جوری اونو بین بازوهاش قلاب کرده بود که این عقب نشینی کمکی حاصل نکرد و فائزه اصلا نفهمید که چجوری سرِ آلت مرد وارد کسش شد ، حس میکرد پاهاش داره تحلیل میره ، جفتشون کم کم از حالت ایستاده روی زمینِ سرامیکِ کنارِ در پهن شدن و مرد طبقِ عادت همیشگی با ضربات محکم و بدن عرق کرده شیره ی وجودشو داخل بدن زن خالی کرد. مرد کمی شرمنده بود ، خیلی زودتر از موعد به ارگاسم رسید اما وقتی زن به روش لبخند زد و گفت که همزمان با اون ارضا شده کمی از حس عذاب و شرمندگیش کم شد ، فائزه دروغ میگفت ، از لحاظ جسمی نتونسته بود ارضا بشه اما برای اینکه عشقش احساس سرخوردگی نکنه وانمود کرد که به ارگاسم رسیده ، قبلا هم اینکار رو انجام داده بود ، براش زیاد اهمیتی نداشت که اونم ارضا بشه ، تنها چیزی که براش مهم بود فقط احساس رضایت و عشق و ارضای روحی بود که تو بغل پژمان حس میکرد. جفتشون بلند شدن و لباسهاشونو مرتب کردن . پژمان زیر لب غرید : فائزه یادت نره قرص بخوری ، داشت به سمت در اتاق خواب میرفت که زن با صدای لرزونی جلوشو گرفت : - پژمان کی میای خواستگاریم؟ مرد قیافش با اخمی توهم رفت و مثل همیشه گفت : باز شروع شد…
زن بغض کرد و گفت : چرا همش این قضیرو میپیچونی پژمان ، چهارساله که باهمیم نمیخوای تکلیفمو روشن کنی؟ فکر نمیکنی منم خانواده دارم؟ بچه که نیستیم … دیگه 30 سالمه تا کی میتونم بهونه بیارم برای بابا مامانم… ؛ مرد با لحنی بی حوصله حرف زن رو قطع کرد : قبلا هم گفتم ، باید شرایطم یکم بهتر بشه… بزار یوقت دیگه راجبش حرف بزنیم فائزه ، الان خستم اگه غرغر نکنی یکم بخوابم . فائزه بغضش رو قورت داد و مثل هروقت دیگه ای که عشقش رو به خودش ترجیح میداد سکوت کرد تا بیشتر از این پژمان رو نرنجونه .
سال دیگه همین موقع بود که گوشی عشقش پژمان برای همیشه خاموش شد ، خطی که مثل عشقی پوچ تا ابد به خاموشی گرایید . فائزه هیچ وقت نفهمید که زندگی بعد پژمان چه رنگ و بویی داره ، وقتی از اطرافیان و دوست و آشنا شنید که عشقش با دختری 24 ساله ازدواج کرده ؛ مردی که بارها بدنشو به هوای عشقِ خالص و جمله ی هیچ وقت ترکت نمیکنم بی چشمداشت در اختیارش گذاشته بود تا روزی بالاخره با پیشنهاد ازدواج به رویاهاش رنگ واقعیت بزنه ؛ فائزه بدون صدا فروریخت . عروس تازه حتما خیلی خوشگل بود ، لابد دست نخورده هم بود ، یادش میومد که پژمان همیشه میگفت دختری که سالم نباشه اهل زندگی نیست . فائزه هم قبل پژمان سالم بود ، بکر و جوان و زیبا بود… اما افسوس . هیچ جوابی بابت این همه سالی که به پای این مرد ریخته بود نداشت : وقتی بی صدا اشک میریخت فقط یک جملرو از اعماق قلبش بیصدا فریاد زد : سپردمت به خدا پژمان…من ازت میگذرم اما خدا ازت نمیگذره .
خیلی ها به این حرفش خندیدن و به حالش افسوس خوردن چون پژمان نه تنها تقاصی پس نداد بلکه روز به روز هم خوشبخت تر شد ، یه خونه ی بزرگ داشت ، زن خوشگل و جوون و دو تا بچه ی دختر و پسر دوقولو به زیبایی فرشته ها…تو کارش هم هر روز موفق تر میشد . (( خدا چیه!؟؟))


علی با همه ی پولی که داشت یه دسته گل بزرگ و به قوله ماندانا آبرومند خرید و با هزارجور دلهره راهی میلادِ نور شد ، تمام حقوق این ماهش صرف هزینه برای یه دست کت و شلوارِ نو شده بود تا جلوی مامانِ ماندانا با شخصیت و محترم جلوه کنه . بیش از یکسالی میشد که خودش تو تنگنا زندگی میکرد تا بتونه برای زندگی آیندش یه هزینه ای کنار بزاره ، بهش سخت میگذشت اما شوقِ بدست آوردن ماندانا به همه ی این سختیها میرزید ، با اینکه هنوز 26 سالش تموم نشده بود اما آرزوی یه زندگی توام با آرامش و عشق در کنار دختر رویاهاش از اون مردی رو ساخته بود که میتونست کوهو جا به جا کنه . وقتی پاشو رو پله های مجتمع گذاشت از ترس و استرس به خود لرزید ، با اینکه میدونست ماندانا باهاش اتمام حجت کرده بازم دلش آروم نگرفت و شماره ی دخترک رو با سیمکارت اعتباریش گرفت : ـ الو ماندانا
صدای خواب آلودی از اونور گوشی جوابشو داد : ـ چی شده علی؟
ـ خوابیدی؟؟!!!
ـ آره خواب بودم دیگه ، آخه الان وقت زنگ زدنه…
ـ دختر! من به خاطر تو با بدبختی دارم میرم سر قرار ، دیشبم از استرس یه لحظه نخوابیدم اون وقت تو راحت گرفتی خوابیدی… دست مریزاد
ـ وا علی… انگار داری میری کوه بکنیااااا حالا میخوای دو دقیقه با مامانم حرف بزنی دیگه… این که شیشصد بار زنگ زدن نداره
ـ به خدا دست خودم نیست ، استرس دارم. میگم اگه مامانت از من خوشش نیاد چی… ماندانا ؟ ولم میکنی؟
ـ نه بابا خره ! حالا تو سعی کن دلشو بدست بیاری علی ، من تا آخرش باهاتم . قول میدم . الانم برو دیگه ساعت 11 شد ، مامانم رو آن تایم بودن حساسه . میبووووسمت عجخم
پسر دلش آروم شد و بعد از تکرار جمله ی دوستت دارم به سمت محل قرار رفت . دل تو دلش نبود…
1 ساعت بعد ، پسر با دلی پر درد ، سوالهای مادر ماندانا و جواب آخرش رو توی ذهن آشفتش موشکافی میکرد : شغلتون چیه؟ درآمدتون چقدره؟ از خودتون خونه و ماشین و سرمایه دارید؟ ـ آخه مگه یه پسر 26 ساله بدون ارث پدر میتونست اوناسیس باشه ـ جواب آخر مادر ماندانا مبنی بر اینکه شما شرایط ازدواج رو ندارید و لطفا دیگه مزاحم دخترم نشید تو سرش زنگ میزد. پسر ، زخم خورده و دلمرده شماره ی عشقش رو گرفت اما در کمال ناباوری هیچ جوابی بوق آزاد رو قطع نکرد . وقتی پافشاری کرد ماندانا با لحنی سرد جوابشو داد ، این لحن سرد روز به روز سردتر میشد تا جاییکه تمام آرزوهای پسر با ازدواج ماندانا با پسری به مراتب پولدارتر از اون برای همیشه فرو ریخت . علی دیگه هرگز نتونست دوباره عاشق بشه ، اون به خاطر عشق پاکش حاضر بود همه کار بکنه اما ماندانا حتی یکسال هم براش صبر نکرد…
ای نامردِ بی معرفت…

ـــ 23 سال بعد ـــ

پژمان تازه از سر کار برگشته بود . خونه ی بزرگشون سوت و کور بود ، نیم ساعتی میشد که همسرش با گوشیش تماس گرفته بود و شکایت پسرشون رو میکرد که از فرط تنبلی زیاد همش میخوابه و این اواخر خواب زیادش واقعا مشکل ساز شده ، ازش خواسته بود تا با پسرشون خیلی جدی صحبت کنه و چه وقتی از امروز بهتر که خودش و دخترشون خونه نبودن تا دو تا مرد بتونن درست و حسابی و مردونه سنگاشونو باهم وا بکنن . پژمان با اعصاب نیمه داغون از یک روزِ کاریه خسته کننده به اتاق خواب سر زد . از دیدن پسر 21 سالش تو رختخواب طبق معمول کفری شد و در حالیکه سعی میکرد خونسردیشو حفظ کنه و به گفته ی همسرش خیلی منطقی با پسرشون صحبت کنه غرید : کیاااااااان ، پاشو ببینم . هر وقت که من از در میام تو خونه تو خوابی ! ناسلامتی پسر جوونی گفتن مررررردی گفتن!
ـ بابا ولم کن حال ندارم…برو بیرون
ـ غلط کردی که حال نداری ، منم از صب تا شب بخورم و بخوابم واسه هیچی حال ندارم . پاشو ، واست تو شرکت یه کار خوب دست و پا کردم از تابستون میای وای میستی ور دست خودم تا کار یادبگیریو این بی عاری یادت بره

  • بیلاخ…من درسمو تموم کنم هنر کردم
    پژمان عصبانی شد و پتو رو از روی پسرش کشید ، بدن لاغر پسر جوونش روی تشک گوله شده بود ، یه جایی پشتش ، دقیقا نزدیک کمر ، یه کبودی نیمه بزرگ به چشم میخورد که پژمان قبلا ندیده بود. دیدن این لکه روی پوست رنگ پریدش باعث شد پژمان درشتیه پسرش رو فراموش کنه.
    با ادامه یافتن بیحالی کیان و دیدن نشانه هایی از قبیل کبودی ، حالت تهوع گاه و بیگاه و خونریزی لثه ها و …باعث شد تا خانوادش اونو به دکتر ببرن . آزمایش بود و آزمایش و بالاخره کمر پژمان با تشخیص سرطان خون شکست . هیچ کودومشون باورشون نمیشد که پسر سالمشون که تا چند وقت پیش مثل هر پسر دیگه ای سالم بوده حالا کاملا بیدلیل روی تخت بیمارستان با سرطانی بی دوا و مرگبار دست و پنجه نرم کنه…
    پژمان اصلا نفهمید که چجوری طی 4 ماه کل موهای سرش سفید شد . نصف سرمایش خرج دوا و درمونی بی نتیجه بود و آخرشم جنازه ی پسری که تو 21 سالگی برای همیشه پدر و مادر و خواهر دوقولوشو تنها گذاشت… هنوز 6 ماه نگذشته بود که به خاطر لقوه ها و بی اختیاری غیر عادی اندام های حرکتی دخترش اونو به دکتر بردن ، وقتی جواب آزمایش هارو گرفت روی پله های مطب ماتش برد : ام اس… باورش نمیشد ، نمیتونست بفهمه که این همه بدبختی و سیاهی از کجا وارد زندگیش شد … اونم یهویی و کاملا بی دلیل… بی اختیار وقتی داشت اشک میریخت یاد صورت پر از امید دختری افتاد :اسمش فائزه بود…23 سال پیش …(( پژمان به خدا اگه ولم کنی ازت نمیگذرماااااا … // پژمان با یه حرکت اونو تو بغل خودش کشید… منو نفرین میکنی حالا جنده خانوم! آخه کی میتونه تورو ول کنه دیوونه ، حالام بیا شام منو بده که گشنمه و با یه خیز به بدن دوست دخترش حمله کرد…)) هیچ وقت فکر نمیکرد اینجوری بشه… بعد 23 سال و بازی روزگار ؟

وقتی سوار ماشینش با بغض به سمت خونشون میرفت ، آشیانه ای که 23 سال توش فقط خوشی دید ، سر چهار راه بعد یه ترافیک طولانی ماشینی رو دید که چپ کرده بود ، یه کامیون بزرگ کمی اونورتر به چشم میخورد ، وقتی روی زمین دریاچه ی باریکی از خون رو دید ، با درماندگی روشو کرد اونور ، مامورای امداد داشتن مرد جوونی رو میزاشتن توی آمبولانس ، روی صورتش با پارچه ی سفیدی پوشیده شده بود . کمی اونرتر از جلوی زنی رد شد که با درد میکوبید تو سر و صورتش و زن پیرتری سعی داشت آرومش کنه : اسمشو فریاد میزد و التماسش میکرد تا خودزنی نکنه ، مردم جمع شده بودن و پژمان نمیتونست قیافه هاشونو ببینه اما صدای پیرزن رو میشنید که با گریه میگفت : ماندانا آروم باش … تورو خداااا آروم باش ، بمیرم واسه سرنوشت سیاهت ، آخرسر خودتو هلاک میکنی دخترم…

مرد با وجود آشوب درونش برای اون زن و پیرزن احساس تاسف کرد .

کمی دورتر داخل ماشینی دختر بچه ای مدرسه ای دفترش را باز کرده بود و شعری را که به اصرار او ، مادرش میخواند با خطی خرچنگ قورباغه داخل آن مینوشت :

این همه غصه و غم / این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه / میوه ی یک باغند
همه را باهم و با عشق بچین ، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند / سبزه زاریست پر از یاد خدا
و درآن باز کسی میخواند
که خدا هست ، خدا هست ، خدا هست هنوز

نوشته ی سیاه پوش


👍 33
👎 4
28932 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

544407
2016-06-10 22:57:16 +0430 +0430

زیادی اغراق شده ولی خب درکل قشنگ بودش، مرسی و خسته نباشی.

0 ❤️

544426
2016-06-11 02:19:50 +0430 +0430

عاااااااااالی بووووود سه مرتبه داستانتو خوندم

1 ❤️

544441
2016-06-11 06:05:09 +0430 +0430
NA

عالیییییییی بود خسته نباشی

1 ❤️

544444
2016-06-11 07:48:53 +0430 +0430

مرگ پایان جهان و جسم و روح است ای صنم ، مجلس ختمت بزرگ و با شکوه است ای صنم / بعد تو جمله همه نیک تو را می گویند ، اما روحت همچو جسمت پر ندوه* است ای صنم / این عذاب دو جهانت دانی از بابت چیست؟ ، قصه ی آدم به آدم، کوه به کوه است ای صنم!!!
.
ندوه = [خوانده شود Nodooh] همان اندوه است که الف برای قافیه اعلال به حذف شده است.
.
شعر از خودم

1 ❤️

544446
2016-06-11 08:17:04 +0430 +0430

واقعا خوب نوشته بودی و می تونم بگم اولین داستانیه که نظر مثبت دارم میدم ولی حقیقتا بزرگنمایی شده بود.پسره تو جوونی از رو هوس یه کس کرده زندگیش به گوه کشیده شد آخه مگه همش تقصیر پسره بود!!!
چند وقت پیش داشتم با یه استاد دانشگاه صحبت میکردم حرف از ازدواج بود گفت چرا ازدواج نمیکنی گفتم شما دختر خوب می بینی که من برم بگیرم گفت نه.دختر خوب رو نه من میبینم نه تو چون دختر خوب تو خیابون ول نمیگرده،اصالتش رو حفظ میکنه و برای ازدواج تو خونه نشسته تا بری خواستگاریش.خلاصه اینکه تو خیابون دنبال دختر سالم نباش.شخصیت داستان شما هم همینه.اگه اون دختر سالمی بود 4 سال نمیرفت کس مفت بده بعدشم مثل پیرزنا سینه اشو سر دستش بگیره بشینه نفرین کنه.میدونم کامنتم داره طولانی میشه ولی بعضی حرف ها رو باید زد.به شخصه واسم پیش اومده دختره اومده پیشم و می دونسته فقط داستان سکسه ولی تا حالم عوض میشد کیرو میگرفت دستش بجای اینکه بخوره میکروفونش میکرد که منو میگیری؟اگه نمیگیری بیخیال شیم و ادامه ندیم.آخه اون لحظه جاشه؟!!!
اینا دوست دارن دروغ بشنون.همه تو اون لحظه میگن آره میگیریمت تا دیگه از موقعیت سو استفاده نکنن.
اگه خدا هست واسه همه هست.بچه های این بنده خدا رو هم الکی شهید کردی آخه درسته !!! ?
ولی بازم میگم نگارش عالی بود.موفق باشی

4 ❤️

544457
2016-06-11 10:48:57 +0430 +0430

خدا هست هنوز…

عالی بود سیاه پوش عزیز ممنون

1 ❤️

544461
2016-06-11 11:23:18 +0430 +0430

به به…
واقعا داستان قشنگی بود.سر صبحی اصلا حالم جا اومد.خسته نباشی سیاه پوش عزیز.

1 ❤️

544464
2016-06-11 11:27:29 +0430 +0430
NA

نابود شدم .دم همه مردای روزگار ک س خار نامرداش.

0 ❤️

544466
2016-06-11 11:35:45 +0430 +0430

تعجب میکنم چطور دوستان با خواندن این داستان رای به خوب بودنش دادن درحالی که اشتباهاتی خیلی تابلو و شدیدا از نوعی که تمام داستان و بطور کلی زیر سئوال میبرد را داشت برای نمونه میتوانید به بخشی مراجعه کنید که میگوید مرد شرمنده شده از اینکه ارضاء شده زودتر و زن به دروغ گفته که اونیز همراه با مرد ارضاء شده و سپس میگوید زن قبلا هم چنین کاری کرده و دروغی گفته درحالی که در ابتدای همین داستان میگوید تا بحال هیچ مردی دستش به کویر تن این زن نرسیده است ، چگونه ممکنه زنی که دست مردی بهش نرسیده را میگویید قبلا هم چنین دروغی گفته است ؟ توضیح بیشتر نمیدهم و بهمین اندازه بسنده میکنم

0 ❤️

544471
2016-06-11 12:18:42 +0430 +0430

داستانتون واقعا عالی بود.آفرین.خسته نباشید
آف بوی عزیز اینکه تمام ملاک خوب بودن یک دختر رو خلاصه کنی توی اینکه با کسی دوست نشه و بشینه توی خونه تا شوهرش بدن بی انصافی محضه. انگار شما کلا خانمها رو یک موجود زیر دست میدونین که حق عاشق شدن نداره و باید انقدر توی خونه منتظر بمونه تا بهش لطف کنین و بیاین بگیرینش.بعدم صرفا میشه وسیله ی لذت بردن شما و مادر بچتون. وقتی هم که براتون تکراری شد میرین سر وقت ده تای دیگه. ولی اون زن باید بمونه و همچنان از بچتون مراقبت کنه و براتون غذا بپذه و لباساتونو بشوره تا بگین زن خوبیه. یکم دیدتون رو تغییر بدین. زن هم روح دارهو مثل شما آدمه. حق عاشق شدن داره. حق داره زندگی کنه. دوست شدنش با پسر یا حتی سکسش چیزی از ارزش های اون کم نمیکنه. متاسفم برای اون استاد بی سواده متحجری که همچین حرفی به شما زده.

4 ❤️

544477
2016-06-11 13:43:33 +0430 +0430
NA

با تمام احترام به نویسنده این مقاله ( چون داستان حسب نمیشه ) خیلی کوس شعره این متنه. درسته که ما تو ایرانیم و جو مذهبی رومون تاثیر گذاره ولی ملاک سنجش رفتار یک جامعه بنظر من حداقل نباید ایران باشه. شما کشورهای دیگه رو ببینید دختر و پسرها براحتی با هم دوس میشن و هر کسی مخاطب در حد و اندازه خودشو پیدا میکنه. اون کسی که میره میده خودش راضیه وگرنه چرا باید بره بده. نویسنده مقاله کاملا احساسی بوده و از روس احساس کاذب اینو نوشته. فقط یه اصل درست وجود داره تو روابط که اونی که داده با کسی که کرده ازدواج میکنه و اونی که پاکه با پاک ازدواج میکنه

0 ❤️

544478
2016-06-11 14:01:35 +0430 +0430

با اینکه بنا به دلایلی دیگه نمیخواستم تو بخش داستانا نظر بدم اما این داستان بدجوری احساساتمو غلغلک داد و واقعا منقلبم کرد .

سیاه پوش عزیز بخاطر نوشتن این داستان ازت ممنونم ، مثل سیاست هولناک زیبا و تاثیر گذار بود مخصوص پاراگراف آخرش.

در جواب آف بوی عزیز یه گله مندی دارم که بهتر دیدن بگم تو جامعه ی ایران ما با همچین پوشش بسته ای هیلیا این طرز فکرو دارن که دختره اگه نمیخواست نمیرفت بده
اما این تابو همش یروی قضیس ، هیشکی به این نگاه نمیکنه که یه دختر سنش ۳۵ سال شده و هنوز خواستگار نداره … چرا ؟چون شرط حیارو حفظ کرده و نرفته دنبال پسر تو جامعه و خیابون ؛ الان خیلی از ازدواجا از طریق همین آشناییها و دوستیهاس آخه دختر و پسر از یه جایی باید باهم آشنا شن . مگه گناه کردن؟

ولی متاسفانه پسرای ما تا میبینن علاقه و اعتماد دختره جلب شده به جای مردونگی و ایستادگی بدتر یا گولش میزنن یا به هوای ازدواج تتهدیدش میکنن که آخرشم میشه همین داستان… دختر به خاطر عشقش حاضره تنشم بده تما نمیدونه که بعدش آقا در کمال نامردی ولش میکنه :(

این تفکر اکثر مردا غلطه ، دختر بیچاره هم حق رندگی و عاشق شدن داره ، حق انتخاب و عشق ورزیدن داره ، اگه با مردی خوابید ینی دوسش داره و میخواد باهاش بمونه اما مردا متاسفانه این رفتارو نشونه ی فاحشگی میدونن و دخترو میزارنشو میرن ، خیلی کمن اونایی که پای دوستیشون وایمیستن

ای کاش به جای قضاوت یطرفه چشمامونو باز کنیم یکم

3 ❤️

544479
2016-06-11 14:14:26 +0430 +0430

آف بوی داداش بیچاره شدی تا صبح باید بشینی کامنت جواب بدی :-D:-D

1 ❤️

544482
2016-06-11 16:36:39 +0430 +0430

سیاه پوش عزیز داستانت واقعا عالی بود و کیف کردم ، اونایی هم که ایراد گرفتن بهانه هاشون واقعا مسخره بود و مطمئن باش از سر حسادتشونه:)
مرسی از داستانت و خسته نباشی

باید به sadra.vy بگم که عزیزم شما متنو درست نخوندی منظور زن از اینکه قبلا هم این رو وانمود کرده بود (ارضا شدن) در مورد ارتباط با عشق خودش بوده ،مثل اینکه ۴ سال بود که باهم دوست بودن و رابطه داشتناااا

توروخدا نظرات چرت نزارید آدم خندش بگیره

و اما آقای off_boy من همیشه نظراتتونو دورادور میخوندم و از اینکه انقدر دقیق نقد میکنید همیشه لذت میبردم ولی این چه نظری بود آخه؟ (hypnotized) اون کودوم استاد بود به شما اینو گفت؟!
یعنی هر دختری که تو خیابون برحسب اتفاق باهاش آشنا میشید ناپاکه؟ مگه الان عهد ناصرالدین شاهه دخترا بست بشینن تو خونه خواستگار بیاد… پسرارو ۶ سال باهاشون دوستی همه جور احساس عاشقی هم بینتون هست خواستگاری حاضر نیستن بیان … چه برسه دیگه بشینی کنج خونه! اونجوری دیگه اصا دیده نمیشی !

بعدش مگه ما دخترا دل نداریم؟ عاشق حق نداریم بشیم؟ انتخاب حق نداریم بکنیم … خیلی بی انصافیه این طرز فکر در مورد خانوما

0 ❤️

544483
2016-06-11 16:38:15 +0430 +0430

چوب خدا صدا نداره
وقتی بزنه دوا نداره
بترسین از دل شکستن چون تکه های دل شکسته اول خود آدمو زخمی میکنه

1 ❤️

544485
2016-06-11 17:40:07 +0430 +0430
NA

خیلییییی خوب بود عالی بود واقعا

1 ❤️

544487
2016-06-11 17:57:46 +0430 +0430

با اینکه مث این فیلم ایرانیا، بَدمن قصه تا ناموس گاییده شد، اما چیزیه که واقعیت داره. دمت گرم

1 ❤️

544490
2016-06-11 18:48:45 +0430 +0430

خیلی اغراق داشت مثل میلاد نور تو بیست وسه سال قبل و چنتا سوتی دیگه…ولی در کل بد نبود…موفق باشید…یه لایک از من به شما…

0 ❤️

544496
2016-06-11 19:29:09 +0430 +0430
NA

رضا شاه حرف قشنگی زده گفت شهری که ج…ن.د…ه خونه نداره عاشق زیاد داره…

1 ❤️

544498
2016-06-11 20:05:38 +0430 +0430

تفففف به تو لعنتی…

خیلی دلم میخواد بگم داستانت افتضاح و کس شعره محضه اما میدونم که نیست ، انگار وقتی داشتی مینوشتی صاف دست گذاشتی رو نقطه ی حساسه این وجوده بیوجود ما

وقتی ماجرای پژمانو میخوندم یاد حکایت خودم افتادم و فقط میتونم بگم لعنت به هوس… لعنت به شهوت و لعنت به روزای بعدش ?

البته خدا هم کم تلافی نکرد و خوب گذاشت تو چنتمون

داستانت عین واقعیت بود هر انسانی نتیجه ی عملشو بالاخره میبینه دیر و زود داره اما سوخت و سوز نه

نگارش و قلمت خوب بود سیاه پوش ?

با این که ریدی به حالمون اما بازم دمت گرم

0 ❤️

544508
2016-06-11 21:27:38 +0430 +0430

nazi-khanoom
حالا شما حساب کنید دخترا رفتن مثل شخصیت داستان عاشق شدن و سر عشق و عاشقی ازشون سو استفاده شد اونجا تکلیف چیه؟اان زمونه ای شده به اسم عاشقی میکنن طرفو.همین که بشینه تو خونه حداقل خودشووسیله ی ارضا کردن بقیه نکرده ارزش داره.

cheri-lady
دوست عزیز از اون آشنایی هایی که شما میگی 1% ختم به ازدواج میشه.99% دیگه ج ن د ه خیابونی میشن پس اکثریت رو نگاه کنید.

Najvaa
آخ گفتی.هی میرن پایین میخونم بعد میام بالا جواب میدم.یکی نیست بگه آحه مگه مریضی کامنت میذاری ?

poor_girl
حالا استادش که جای بحث نداره چون انسان معتبری هستن ولی من نگفتم اتفاقی.منظورم دخترای خیابونی بود.مثلا من یکساعت تو خیابون میچرخم بازم کمش 2-3 نفر چراغ سبز نشون میدن که سوار شن.به نظر شما اونا کیس مناسب واسه ازدواجن؟همه ی حرف من اینه که پسرای این دوره زمونه سو استفاده میکنن پس بهتره خودتون رو گول نزنید اینا بگیر نیستن.اگه هم فکر میکنید قصد ازدواج دارن و خودتونو در اختیارش میذارید دارید خودتونو گول میزنید…

4 ❤️

544510
2016-06-11 21:40:33 +0430 +0430

off_boy

به عنوان یه مرد باهات هم عقیدم البته استثنی هم بینشون وجود داره اما پسری که قصدش ازدواج باشه آهنگش از همون اول فرق میکنه…
الان صدی نود اکثرا دنبال سکسن ;)

0 ❤️

544511
2016-06-11 21:58:11 +0430 +0430

احمقانه بود.اگر اینجوری بود که هیتلر و…باید هزارسال زندگی میکردند زجر میکشیدند که

0 ❤️

544513
2016-06-11 22:06:59 +0430 +0430

جدا از شوخی…به نظر من اینکه لخته لخته و توی بغل یه مرد ازش اعتراف به ازدواج بگیرین،دقیقا عین این میمونه که خنجر زیر گلوی کسی بذارین و ازش اعتراف بگیرین!
خب معلومه همه در اون حالت قول میدن و میگن آره!
دوستی یه دختر ملاک خوب یا بد بودنش نیست
اما هیچوقت حرف،دلیل خوبی برای عمل نیست،اینکه یه پسری بگه من میگیرمت دلیل نمیشه که بری بهش بدی
باید یه تعهدی باشه،هروقت تونستی اون تعهد رو بگیری بعدا خودتو در اختیارش بذار!
تعهد هم یعنی چیزی که اگر اون پسر آخرش تورو نگرفت،مثل تو بهش ضربه بخوره!
الان همه فیلم بازی کردن رو بلدن
اما با این حال هر دختری که حتی سکس هم داشته نمیشه بگی بده،و هر پسری هم که سکس درخواست میکنه نمیشه بگی بده!
این نیازه،واصلا قابل انکار نیس اما اگه کسیو بپیچونی و با وعده و وعید الکی بکنیش و در بری،بالاخره خدا میذاره تو کاست
قرار نیس هرکی با کسی سکس میکنه بگیردش،اما اگه قول بدی که بعد سکس میگیریشو و بعدش باهاش ازدواج نکنی این یعنی اوج ظلم به کسی
و در آخر هم به این جمله میرسیم که : جق معصومیت میاره و منو یاد این شعر میندازه:مشت خود را کوس بساز و جلق درویشی بزن،تا نگردی در جهان مدیون هیچ کیر خورده زن ?

3 ❤️

544519
2016-06-11 23:35:18 +0430 +0430

چی کس میگی برای خودت فکر کردی خیلی خوبی…

0 ❤️

544523
2016-06-12 02:08:06 +0430 +0430

دخترا باید یاد بگیرن قبل از هرکسی عاشق خودشون باشن
اینجوری دیگه اینقد راحت با احساساتشون بازی نمیشه
اینم به خاطر فقر فرهنگی ماست که نمیفهمیم سکس بخشی از عشقه و از عشق و علاقه جدا میدونیمش
اگه سکس تو جامعه آزاد بشه
عشقم از اسارت هوس آزاد میشه
مرسی داستان قشنگ بود

0 ❤️

544532
2016-06-12 05:00:05 +0430 +0430

بدی سایت اینه که سه نفر بیان بگن داستان فوق العاده بود بقیه تخم نمیکنن بگن نه خوب نبود.البته این داستان رو نمیگم ها ولی نظرم رو گفتم وکلی ازم انتقاد شد با اینکه فکر میکنم بیرون از دنیای مجازی همه طرز فکر من رو داشته باشن و تا با دختره دوست شن و ببرنش خونه بعدش میگن اوه ج ن د ه خانم رو ببین چه زود هم داد انتظار داره برم بگیرمش.این حتما رفته به صد نفر قبل من هم داده.دختر خانومای عزیز باور کنید پسری که بکنه،بگیر نیست الکی نرید ندید.
حالا یه چیزی هم بگم ادامه ی کامنت قبلیم تو داستان بچه زرنگ:همین امروز هم با یه دختر دیگه قرار سکس دارم و از چند شب پیش بهش گفتم ازدواجی در کار نیست.اگه پایه ی عشق و حالی بریم که اونم اوکی داد.پس همیشه نباید لاشی بازی در آورد که بتونی کس بکنی.دخترایی هستن سکس واسشون سرگرمیه بدون قول ازدواج هم میدن.البته اینو گفتم کیون مبارک دوستان(خاص) بسوزه دارم میرم تکخوری ?
مستر فاکر عزیز دم شما هم گرم حداقل یه پشتیبان پیدا شد.خیلی مخلصیم.

2 ❤️

544536
2016-06-12 07:39:28 +0430 +0430

خبـــــر بــــــه دورترین نقطه ي جهان برسد

نخواست او به منِ خسته بــی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت

کسی کــــــه سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر

بـــه راحتی کسی از راه نـاگهـــــــان برسد،…

رهــــــا کنی بــــــرود از دلت جــدا بـــــاشد

به آن کـــه دوست تَرَش داشته به آن برسد

رهـــــــا کنی بروند ، دو تا پرنده شوند

خبر بـــه دورترین نقطه ی جهان برسد

گلایـــه اي نکنی بغض خـویش را بخــــــوري

که هق! هق!.. تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند کــه… نه! نفرین نمی کنم… نکند

به او کـــــــه عاشق او بوده ام زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند کــه فقط زود آن زمان برسد

سیاه پوش عزیز ممنونم از داستانت …قشنگ بودو آموزنده
…برقرار باشی دوست عزیزم

1 ❤️

544538
2016-06-12 08:11:25 +0430 +0430

سیاه پوش …دم شما گرم …جماعتی حال کردن با داستانت حتی میبینم¥¥¥ اون دسته از شهوانیاییکه منتظر بودن یه بینوایی ذوق کنه و یه چیزی بنویسه که پیرهن عثمونش کنن و اونچه از دری وری و فحش و فضاحت و توهین بلدن بارش کنن ¥¥¥ هم امروز اومدن واسه داستان شما کامنتهای روشنفکرانه میذارن !!!میدونی حالا چرا نمیان زیر داستانت چرت بنویسن ؟اخه شما اومدی قصه ای نوشتی که بر اساس یه اصل ثابت شده اس و خیلی از دوستان هم تاییدش کردن واسه همینم مخالفت با داستان شما واسه اونا که فقط دنبال مطرح کردن خودشون با نوشتن کامنتهای توهین امیز هستن واسشون فایده ای نداره و جز ضایع شدن واسشون حاصلی نداره واسه همین ازون یکی راه(گذاشتن کامنتهای روشنفکرانه) دارن خودنمایی میکنن …خخخخخخخ
فیلمی داریم با بعضی از این گلهای شهوانی هررووووووووز

0 ❤️

544545
2016-06-12 10:49:33 +0430 +0430

آف بوی این دلیل نمیشه که حالا چون همچین موردایی مثل این داستان هست دخترا دیگه خودشونو زندانی کنن. داری میگی اکثر پسرا اگه با دختری س.ک.س کنن نمیگیرنش. این غلطه نمیشه اگه اطرافیانت این نظر رو دارن جمع ببندی. من بالای بیست نفر از اطرافیانم رو میشناسم هم زن و هم مرد که همشون قبل ازدواج با همسرشون دوست بودن و سکس داشتن.همشونم با هم ازدواج کردن و حتی یکیشونم جدا نشده. یه مثلی هست که میگه پسرا دوست دختر خودشونو نمیگیرن، میرن دوست دختر بقیه رو میگیرن. این مصداق اون تعریفیه که شما کردی از مردا. بازم دم شما گرم که دخترارو بازی نمیدی و نمیگی قصدم ازدواج. ولی دیدتو عوض کن. دختری که تو خونه مونده و آفتاب و مهتاب ندیدش دلیل نمیشه بگی خوبه. ممکنه قبل تو با کسی نبوده اما میتونه با اخلاق یا رفتارای بدش زندگیو بکامت تلخ کنه. پس بدون ملاک خوب بودن فقط این چیزا نیست.

0 ❤️

544546
2016-06-12 11:03:20 +0430 +0430

زود از این بحث میگذرم که داره ما تحت بعضیا واسه کامنتام میسوزه و خوشحالم که تا امروز فشار روش بوده طرف عقده شده بود حرفاش ?

نازی خانوم شما اونجوری دیدی و نظرت رو نوشتی.منم طوری که تو جامعه دیدم نظر دادم دعوایی که نداریم.نظر هر کس هم واسه خودش محترمه پس بهتره به نظر همه احترام بذاریم.برای ازدواج هم هر کسی ملاک های خودشو داره نمیشه بگی تو ملاک هات غلطه.به هر حال ممنون از صحبت هاتون :)

3 ❤️

544547
2016-06-12 12:18:44 +0430 +0430

دوستان فکر میکنم گیر دادن به کامنت آف بوی اصلا من.طقی نیست!
نظر داده! نظریه نیست که حتما قطعیت داشته باشه و اثبات شده باشه.
گل گل هست! اما زنبور شه.دش رو میبینه، انسان زیبایی و عطرشو، گو.سفند طعمشو! هم حرف اف بوی صحیحه هم حرف بقیه.
من که پسرم بهتون میگم نو.د درص.د پسرایی که دختر میبرن خونه بعدش میگن این اگه ج.نده نبود نمیومد بعدم ولش میکنن! چون دیگه عشقی نمونده همش شهو.ته! ازون طرف هم بله کسی که فاز عاشقی میگیره بعد ول میکنه ادم کس.کشیه! توش شکی نیست! ولی اف بوی میگه دختر هم بی تقصیر نیست. بازم راست میگه! اقا روحیش لطیفه قلبش عاشقه هر چیش هست عقل که داره. تجربه نداره از تجربه بقیه استفاده کنه که اگه قبل عقد به طرف بده ن.ود درص.د ولت میکنه!

2 ❤️

544549
2016-06-12 12:49:28 +0430 +0430

آف بوی عزیز منم دعوایی ندارم که. شاید اینکه گفتم دیدت رو عوض کن دخالت بیجا بود چون به من مربوط نیست. معذرت میخوام

0 ❤️

544552
2016-06-12 13:54:44 +0430 +0430

عجیبه! واسه دخترا رنگ عشق و هوس یکیه،قرمز.
رنگ عشق پسرا رو دقیق نمیدونم ولی رنگ هوسشون سفیده.هم ظاهرش،هم باطنش که از سر تسلیم شدنه…

0 ❤️

544648
2016-06-13 01:56:28 +0430 +0430

کثافت رمان عشق سوخته رو ور داشتی اینجا نوشتی دهنت سرویس یکم به عقلت فشار میاوردی

حتما سیاست هولناکم از روی ی رمان دیگه نوشتی

0 ❤️

544712
2016-06-13 22:34:46 +0430 +0430

با دوست عزیز off_boy موافقم ولی در کل خیلی وقته داستان خوب گیر نمیاد.همه رفتن تو فاز تخیلاتشون بازم تو این بین نسبت به این نظرم در کل مثبته.♥ (dash)

1 ❤️

545349
2016-06-19 10:01:39 +0430 +0430

سیاهپوش یا بدل ایول یا کیمیا یا شادی یا اصلا چه فرقی میکنه؟
هه‍ه با این داستان مزخرف یاد سریال شاید برای شما هم اتفاق بیفتد افتادم ، مکارم هم میگه دنیا دارمکافاته ، اما نه عزیزم ، اینا شعر و غزل که تو مخت فرو کردن ، برو دست و‌روت رو بشور ، یه ذره قدم بزن ، ذهنت باز میشه…

0 ❤️

545353
2016-06-19 10:10:23 +0430 +0430

دلم عجیب واست تنگ شده بود شب سپید!!

0 ❤️

545357
2016-06-19 10:33:21 +0430 +0430

نبودم ، اما حالا هستم ، خار چشم بعضیا بودن هم عالمی داره…

0 ❤️

545359
2016-06-19 10:35:59 +0430 +0430

میگم حالا نمیشه یکم مهربون تر برخورد کنی شب سپید؟؟

0 ❤️

545360
2016-06-19 10:53:15 +0430 +0430

من با کسی کاری ندارم‌، به کسی فحاشی هم نمی کنم ، وقتی نمی پسندم نظرم رو میگم ، متاسفانه کاربرها ونویسنده ها برخوردشون تنده ، من بلد نیستم بی خودی از کسی تعریف کنم ، تا حالا تو این سایت یه نوشته خوب هم ندیدم که بخوام تعریف کنم ، نویسنده نیستم اما نوشته خوب زیاد خوندم ، اینجا همه یا الکی احساسی میشن یا خالی می بندن ، فکر می کنن لایک زیاد بگیرند بهشون جایزه میدن , الان داشتم یه داستان از ایول میدیدم که تو نظرات خواننده هاش رو تهدید میکرد که اگه میخواین بقیه داستان زود آپ بشه لایکش کنید ، آخه این چه کاریه؟ مگه ایول تگ نداره! اون که دیگه بی نوبت داستانش آپ میشه ، پس این لایک گدایی کردن چه معنی میده؟ بنظرم اینا فقط عقده ای بودن رو میرسونه.
حالا شما ببخش که ما مهربون بودن رو بلد نیستیم ، هرچند من واقعا آدم مهربونی هستم…

0 ❤️

545478
2016-06-19 20:58:12 +0430 +0430

اخه مردک تو چرا این قد زیبا مینویسی

یعنی این سایت فقط با نوشته های تیراس سیاه پوش و سوفیا پا برجاست

3 ❤️

546335
2016-06-26 11:46:48 +0430 +0430

بسیار بسیار عالی بود

0 ❤️

688068
2018-05-17 08:22:46 +0430 +0430

وقتی نمیخاید بگیرید دختریو حداقل انصاف داشته باشین سکس از جلو نکنید هرچقدم اون اصرار کنه…خودتون شرایط ایرانو میدونید ک مرد باشید یه کم

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها