سکس، عشق، جنایت و مکافات

1388/09/07

زن آرام در را باز مي کند .
مرد وارد مي شود و بعد از اينکه پشت سرش را نگاه مي کند در را مي بندد .
زن خود را در آغوش مرد مي افکند و پستانهاي درشتش را به سينه ستبر او مي فشارد .
مرد لبانش را به انحناي گردن زن مي چسباند و شهوتناک او را مي بود .
زن زير لب ناله اي از لذت سر مي دهد ..
- دير که نيومدم ؟
- نه به موقع اومدي ...
مرد به پستان هاي درشت زن خيره مي شود و دستان خود را بر بر اندام زن مي کشد .
- چه خوشگل شدي .
زن هوسناک با چشمان پر از نياز به چشم هاي سياه مرد خيره مي شود .
- همش مال خودته ...
مرد مي خندد و زن را در آغوش کشيده و به داخل اتاق مي برد .
زن احساس تب آلودي دارد .
مرد بي تاب از هجوم احساسات شهواني زن را بر زمين مي گذارد و لباس خود را در مي آورد .
زن مطيعانه بر زمين دراز مي کشد و انگشتان پاي خود را بر انحناي ساق هاي کشيده اش مي کشد .
مرد صورت زن را در ميان دست هايش مي گيرد و لبان او را در دهانش فرو مي کند .
زن دستان خود را دور کمر مرد حلقه مي کند و خود را به او مي فشارد .
زبان مرد لب هاي بسته زن را مي گشايد و زبان زن را به خود مي کشاند .
براي چند لحظه مرد به عقب مي رود .
- مطمئني امشب نمياد ؟
- آره ... امشب شيفتشه ... مطمئنم نمياد ...
و زن سوزان از نياز شهوت اندامش را به دستان قوي مرد مي سپارد .
مرد دکمه هاي لباس زن را باز مي کند و به صورت او لبخند مي زند .
- خيلي دلم برات تنگ شده بود .
زن که رخوتناک و مستانه بر زمين دراز کشيده و گشودن لباسش را نظاره مي کند لبخند مي زند .
- من خيلي بيشتر ... من مال توام رضا ... مال خودخودتم .
مرد مي خندد و لباس زن را به گوشه اي مي اندازد .
پستان هاي زن لغزان بر روي سينه اش مرد را به شدت تحريک مي کند .
لب هاي مرد بر سرخي سينه هاي زن فرود مي آيد و زن سر مرد را همچون کودکي که شير مي مکد بر سينه اش مي فشارد .
- آه ..
مرد پستان هاي زن را مي مکد و آرام گاز مي گيرد و زن پاهاي خود را بر هم مي فشارد .
مرد آرام به پايين تر مي رود و شکم زن را غرق بوسه مي کند .
پايين تر و پايين تر ..
مرد دامن زن را به پايين مي کشد و لب هايش را به حرارت سوزان ميان پاي اومي چسباند .
زن از شدت لذت مي خندد .
مرد ران هاي زن را ليس مي زند و زن دچار رعشه هاي لذت بار مي شود .
مرد دستان زن را باز مي کند و سينه اش را به سينه او مي چسباند .
زن با نگاه هاي خيره به چشمان مرد او را به خود دعوت مي کند .
مرد آلتش را فرو مي برد و زن ناله هاي شهوتناکي سر مي دهد .
مرد نفسش را حبس مي کند و دانه هاي درشت عرقش را به گونه هاي زن مي چکاند .
زن در کش و قوسي مار گونه پاهايش را دور کمر مرد قفل مي کند و او را بيشتر به خود مي کشاند .
مرد در تلاشي غريزي قدرت جنسي اش را با ضربه هاي محکم به رخ زن مي کشد .
زن مچ دست مرد را گاز مي گيرد و مرد آخرين تلاش هايش را مي کند .
زن که اشتهاي سيري ناپذيرش تمامي ندارد مرد را تحريک به ادامه دادن ضربات متوالي مي کند و مرد دوباره نفسش را حبس مي کند .
زن ناله اي مي کند و بي حس مي شود و مرد عرق ريزان بر روي سينه زن مي افتد .
- خيلي دوستت دارم .
زن گونه هاي زبر مرد را مي بوسد .
- من ميخوام هميشه مال تو باشم ... ازش خسته شدم .
مرد به فکر فرو مي رود و روياي تملک زن او را در خود فرو مي برد .
- تو قوي هستي ... داغي ... تنمو مي سوزوني ... تو يه مرد واقعي هستي ... ولي اون مثه مترسک مي مونه ... اونقدر شله که حالم ازش به هم مي خوره ... کاش هيچوقت نمي ديدمش .
مرد از تعريف هاي زن احساس لذت و قدرت مي کند .
- تو فقط مال مني سوزان ...
مرد لب هاي سرخ زن را مي بوسد .
زن قهر گونه سرش را بر مي گرداند .
- ولي من مي خوام هر شب زير دست و پاهاي تو باشم ... پوست تنم تو رو مي خواد ... ذره ذره اندامم به تو نياز داره ... تو نمي خواي اينو بفهمي ...
- ميگي چيکار کنم سوزان ... تا اون لعنتي شوهرته بايد همين وضع رو تحمل کني ...
زن به چشم هاي مرد نگاه مي کند ...
- اگه اون شوهرم نباشه ...؟
مرد مي گويد :
- اونخ هر شب من مي مونم و تو ...
- رضا ... بکشش .
مرد با چشمان متعجب به صورت زن نگاه مي کند .
- من ؟
- نه ... با هم .
...........................................................
نزديک صبح مرد خسته از کار شبانه به خانه باز مي گردد.
زن به ظاهر خوابيده است.
مرد لباسش را در مي آورد و در بستر خود مي خزد.
چند لحظه بعد صداي آرام نفس هاي مرد زن را از جاي خود بلند مي کند.
زن طناب ضخيم را از زير رواندازش در مي آورد و نزديک شوهرش مي رود.
زن اشاره مي کند و مرد سر طناب را مي گيرد.
شوهر آرام خوابيده است .
زن با تنفر به او نگاه مي کند.
مرد در حرکتي سريع طناب را دور گردن شوهر زن مي پيچد و شوهر هراسان از خواب بيدار مي شود .
زن سر طناب را مي گيرد و به سمت خود مي کشد .
صداي فرياد شوهر در گلو خفه مي شود .
مرد و زن هر دو طناب را با تمام قوا به سمت هاي مخالف مي کشند و شوهر نا اميدانه دست و پا مي زند .
فشار طناب رگ هاي گردن شوهر را پاره مي کند و خون بر بستر سفيد رنگش فوران مي کند .
زن چشمانش را مي بندد و طناب را محکمتر مي کشد .
و شوهرش را آرام مي کند .
مرد سر طناب را رها مي کند و وحشت زده صورت سياه شده جسد را مي نگرد که با زبان از حلق بيرون زده خيره او را نگاه مي کند .
زن بالا مي آورد .
مرد پارچه سفيد رنگي به روي جسد مي اندازد و زن را در آغوش مي گيرد .
- حالا ديگه تو مال مني .
...

چند ماه بعد مردي اعدام مي شود و زني سنگسار مي گردد .
و همه چيز پايان مي گيرد .



👍 0
👎 1
13628 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

263382
2010-08-03 09:30:06 +0430 +0430
NA

It’s very very cool

11 ❤️