اشتباه ایلیا

1397/05/25

بچه خوبی بودم ولی روزگاره دیگه ! یک هفته تنهایی یا بقولی قرنطینه از وقتی اومدم انفرادی اولاش به کارایی که کردم و اتفاقایی که قراره تو زندان بسرم بیاد فکر میکردم ولی یهو یاد 5سال پیش افتادم که علی اولین رفیقم میخواست بره خدمت همش نصیحتم میکرد با اینکه از بچگی منو میکرد اما حالا که فکر میکنم لوطی ترین آدمی که تو این دنیایی نا لوطی دیدم اون بود یجوری بود انگار همچیو میدونست حتی زندان رفتنم و هم پیش بینی کرده بود مثل وقتی که میخواست بره خدمت بهم گفت دیگه این روزای آخر باهم بودنه ولی من چیزی از حرفاش سر در نمیاوردم آخه من فقط 15 سالم بود بچه خوشکل بودم واسه اینکه زیر خواب چند نفر نباشم فقط با علی بودم با اینکه از 12 سالگی مخم و زده بود و باهام حال میکرد ولی هیچوقت بهم نارو نزد دلم و نشکست غرورم له نکرد ولی خانواده و بخصوص پدرم اصلا دوست نداشت با اون رفیق باشم رفت و آمدامون یواشکی بود آخه من تو ی خانواده مذهبی به دنیا اومدم پدرم پاسداره و همیشه میگفت این پسره تو کارای ضد انقلابی نقش داره هیچکی تا حالا اون و تو بسیج یا مراسم مذهبی ندیده و از این کس شرا ولی همیشه علی من و نصیحت میکرد که مواظب این مذهبی نماها باشم حتی اسم چندتاشون و بهم گفت که اینا از اون بچه بازهای حرفه ایین که نتنها کونت میزارن بلکه آبروت رو هم میبرن ولی من احمق فکر میکردم واسه اینکه من و خر کنه این حرفا رو میزنه
یکم شهریور نود رفت خدمت آخه درس خونه بود (سرباز صفرا 18دهم میرن درس خونده ها یکم ) اون رفت بقول خودش چون پارتی نداشت و بسیجی نبود افتاد مرز افغانستان
منم دیگه بچه خوبی شده بودم میرفتم مسجد وپایگاه و کلاس قران عمو مهدی که علی گفته بود ازش فاصله بگیرم اما من احمق بخودم میگفتم مگه میشه کسی که قران میخونه و معلم قرانه کون پسر بذاره اما تو چهارمین جلسه کلاس قران با تهدید اینکه دیده من سیگار میکشم و شاهدم داره بردم تو خونه کونم گذاشت تا سوم دبیرستان کونی عمو مهدی و 4تا از دوستاش بودم اما اونا مثل علی نبودن تحقیرم میکردن مسخرم میکردن و … اینکارا خیلی روم تاثیر گذاشت و یواش یواش معتاد شدم مواد خیلی چیزارو از یادم میبرد مسکنه خوبی بود پول مواد باعث شد دزدی هم بکنم تا اون روز لعنتی که گیر افتادیم با اینکه 20 سال داشتم اما چون کوسه بودم مثل ی بچه 15 ساله بنظر میومدم همه اینار علی بهم گفته بود ولی حیف که گوش نکردم
زمان هوا خوری بود که من . از انفرادی ازاد کردند همه نگاها سنگین بود ی بره میون صدتا گرگ تو ی زندان توی شهر کوچیک که فقط ی بند داشت از ترس نمیتونستم حرف بزنم وکیل بند اتاق و تختم و بهم نشون داد بهم گفت سرت تو کار خودت باشه و یادت باشه چقولی کردن اینجا فقط اوضاع و برات بدتر میکنه سعی کن با مشکلاتت که البته با این قیافت کمم نیست کوتاه بیای تا موقع شام چند نفر بهم گیر دادن و ابراز علاقه کردن که شب تو بغلشون بخوابم موقع شام ی نفر اومد دست روی پاهام کشید اومدم دعوا راه بندازم که یکی فوری اون و کشید کنار و شنیدم بهش میگفت احمق چیکار میکنی بساز موقع خواب امشب باید دلی از عزا دراریم موقع خاموشی یکی از لاتا جای من خوابیده بود بهش گفتم اینجا جای منه گفت برو تخت پایین گفتم اخه یکی دیگه گفت اینجا همه واسه تخت پایین دعوا میکنن تو ناز میای و با اشاره بهم فهموند سربسرش نذارم برام بد میشه دراز کشدیم روی تخت فقط خدا خدا میکردم و مثل سگ از ترس میلرزیدم و بی صدا اشک میریختم نمیدونم کی خوابم برد که حس کردم یکی بهم چسبیده اومدم حرف بزنم محکم دهنم گرفت گفت جیکت در بیاد مردی یکی دیگه شلوارم و کشید پایین و 8 نفر ترتیبم و دادن 9ماه 14 روز تو زندان بودم و 32 نفر بهم تجاوز کردن تمام امیدم بعد آزاد شد این بود که بتونم علی و ببینم ولی وقتی اون و دیدم مثل ی گوشت افتاده بود روی تخت علی چون اینور و اونور حرفای سیاسی میزده ی روز میبرنش و بعد یک ماه کنار جاده پیداش میکنن که هم قطع نخاء شده و هم اینکه دیگه نمیتونه حرف بزنه وقتی علی اونجوری دیدم افسرده بودم افسرده ترم شدم حالم فقط تو خونه میشینم و فکر میکنم خودکشی بعدیم و چطور انجام بدم که کسی نتونه نجاتم بده
از ما که گذشت ولی امیدوارم روزی برسه که به کسی تجاوز نشه

نوشته: ایلیا


👍 5
👎 7
18905 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

711040
2018-08-16 21:23:49 +0430 +0430

همه روایتت تخیلی بود

0 ❤️

711052
2018-08-16 21:41:04 +0430 +0430

مادر امثال خامنه‌ای و خمینی رو باید با چوب بیسبال از کص و کیون جر داد که همچین بچه های زنا زاده ای زاییدن
اگر همینا نبودن مطمئنا الان نه فرهنگ اینقدر بگا رفته بود که امثال سگ مذهبیای ننه قحبه و لات و لوتای ننه کص جر خورده به این بنده خدا تجاوز کنن نه این زن زنا داده ها این بدبخت رو به این روز در میاوردن
جمهوری اسلامی مادر خودتو بنیانگزارانتو تمام افرادت چه زنده چه مرده رو به حق این شب جمعه کردم جر دادم

2 ❤️

711056
2018-08-16 21:45:22 +0430 +0430

داری داری داری ترقه دست بزن ببین چه شقه
داری داری داری خمپاره ، ی وری بخواب کون پاره
ایلیا رفت بگردش ، وکیل بند گرفتو کردش …

0 ❤️

711087
2018-08-16 23:53:06 +0430 +0430

کار با راست و دروغش ندارم
ولی یه حقیقت تلخ رو درمورد فضای سیاسی اجتماعی ایران گفت که واقعا غم برانگیز بود
من از وضعیت زندانا تقریبا خبر دارم و چیزایی که دوستمون گفت یک واقعیت محضه که شاید ما دوس داشته باشیم انکار کنیم ولی واقعیت داره
از پایگاه های بسیج و کلاس های قرآنشون نگم که مرکز تجمع بیمارهای جنسی شده و اسم و وجود دین رو زیر سوال بردن که شایدم دلیل بی دین شدن من هم همین باشه
درمورد سیاست اصلا صحبت نمیکنم که اعصابم داغوون میشه
از نویسنده تشکر میکنم که بعد از خوندن این همه کسشر ما رو به فکر کردن وا داشت

1 ❤️

711129
2018-08-17 07:29:39 +0430 +0430

خداوند پدر به حق عیسی مسیح یگانه فرزندت قسمت میدیم
ایران را از وجود این ظالمان عاری ومهر خود را بر ما ارزانی دار.
خداوندا ارزش از دست رفته انسانو برگردون وانسانیت را در سراسر جهان سرور وسالار بگردان،

به نام عیسای مسیح آمین.

1 ❤️

711148
2018-08-17 09:19:06 +0430 +0430

با اشاره بهت گفت سر به سرش نزار برات بد ميشه!!!
32 نفر تجاوز!!!
خدا بهت صبر بده اگه داستانت راست باشه

0 ❤️

711174
2018-08-17 11:11:05 +0430 +0430

یه نظر تکراری…

دیگه نمیگم متاسفم،خسته شدم،از خوندن،از گفتن،از نفهمایی که نمیشناسنت و قضاوتت میکنن،حرفی ندارم،چیزی نمیگم،نمیگم فراموش میکنی چون دروغه،نمیگم اروم میگیری چون دروغه،نمیگم به سزای جنایتشون میرسن چون دروغه…کاری که میکنم سادس،سیگارمو روشن میکنم و میخندم،به گذشته و الانم فک میکنم،به گذشته و امروز جامعم،دوباره مثل دیوونه ها میخندم و بعد…

اشکامو پاک میکنم!

کی میگه پسرا گریه نمیکنن؟

به این داستان خیلی میومد…

2 ❤️

711195
2018-08-17 12:51:38 +0430 +0430

تأسف

0 ❤️

711360
2018-08-18 02:06:51 +0430 +0430

خودکشی هیچوقت راه درستی نیست
خودکشی پایان نیست
شروع بزرگ ترین مشکلاته

0 ❤️

711515
2018-08-18 13:20:01 +0430 +0430

چقد متنت خوب بود.
انتظار همچی چیزیو نداشتم. قلم تلخ و سفت و سختی داری. توصیف حست به علی و پایان کار اونم تکونم داد. یه زندان داخل یه زندان بزرگتر باسم ایران و تجاوز یه مشت حیوون مسایل ساده ای برا نوشتن نیستند. واقعی هم نباشه پایه ی خوندن بیشتر ازتم.

بنویس بازم ایلیا.

0 ❤️

770049
2019-05-29 12:42:19 +0430 +0430

عزیزم خیلی بخدا اشک ریختم به داستانت.
من از بچگی خیلی از زندان و سربازی میترسم
از خدا خواستم هیچوقت تو این دوتا نیوفتم.
سربازی رو که از سرم بکلی باز کرد.
زندان هم سعی میکنم هیچگونه کاره خلاف قانونی نکنم تا نیوفتم توش.
چون واقعا میدونم پسر خوشگل بره اونجا ینی چی
چیکارش میکنن.
امیدت به آینده باشه
برو بطرف مسجد و معنویات
رابطتتو با پدر مادر و خانوادت خوب کن.
رابطه محبت آمیز و صمیمی داشته باش باهاشون
این یهو نمیشه با کارایی که کردی.کم کم .کم کم در صد درصد باید صورت بگیره این امر.
رفیق هم برا حودت نگیر
گرفتی فقط آدم خوب
این دستور ها احساسات خوب درت ایجاد میکنه

0 ❤️