باز هم ...

1397/05/05

صدای تلویزیون رو با حرکات بچه گانش زیاد کرد:
_خونه ی مادر بزرگه …
مادرش از توی آشپزخونه صدا زد :
_شیطون بلا صدا رو کم کن
با اینکه صدای مادرش رو شنید بازم اعتنا نکرد مادر دست به سینه اومد بیرون و با تکون دادن سرش گفت:
_ وای وای گوش نمیدی؟ نمیبرمت پیش خاله شیوا !
هنوز جمله مادرش کامل نشده بود که صدای تلویزیون کم شد ؛ لبخند پیروزمندانه ای روی لبای زن نشست.
لباس چیندار و کفشای پاشنه دارش رو پوشید ؛ جیغ جیغ کنان رفت طرف مادرش:
_ مامانی! مامانی! میتونم کفشای تاق تاقی بپوشم؟ لباس چین چینیم چی؟
لبخند مادرش، معنی تائید حرف دختر رو داد
زنگ آپارتمان خاله شیوا رو دخترک با ذوق بپرید و زد بلد بود دقیقا کدومه و خودش کلی کش و قوس داد ، صدای مهربون خالش توی آیفون پیچید . وارد خونه ی خالش شد و بی مقدمه پرسید:
_خاله جونییی ! سامان کجاست ؟
خالش به اتاقی با در بسته اشاره کرد؛ اتاق سامان ،پسر ۱۶ ساله خالش ، بود که دل دختر ۵ ساله رو بدست آورده بود و یکی از افراد مهربون از نظر پریا محسوب میشد.
آروم آروم رفت طرف در اتاق و یهو در رو باز کرد
_سلااااااااام …
صورت سامان که آخر اتاق پشت میزش بود شدیدا سرخ شده بود . با اینکار پریا ،سامان به شدت ترسید اما با دیدن پریا گفت:
_کشتیم دختر!
پریا خندون رفت طرفش اما چشمش رو صفحه کامپیوتر موند و گفت :
_ هیییییی چقدر اینا بی ادبن چرا لباس نپوشیدن؟
سامان که تازه به خودش اومده بود گفت :
_ببخشید الان میام بیروون اینا خیلی بی ادبن ! به مامانت نگیا یه رازه مثل راز تو که بستنی دزدکی میخوردی خب؟
_باشه ، سامانی چرا دستت زیره میزه؟
ایندفعه فرار از دست دخترک شیطون و باهوش سخت تر بود.
_آخه پاهام درد میکرد یکم مالشش دادم.
سامان سریع دور و اطراف مرتب کرد و رفت روی تختش نشست و پریا هم کنارش
_ سامانی!؟
_جان!
_ حوصلم سر رفته.
_ خب چیکارش کنیم .
_بازی کنیم .
سامان لبخندی به معصومیت دخترک زد و شروع کرد به قلقلک و دخترک قاه قاه میخندید ؛ درست لحظه ای که توی آغوش سامان اسیر شد ،دوباره صورت سامان به عرق نشست و خودش رو سریع کنار کشید . دخترک که فکر میکرد سامان باهاش قهره رفت و توی بغل سامان نشست .
_قهر نکن دیگه!
و شروع شد سامان آروم دستشو از کمر او برد زیر دامن چین چینش دختر بی خبر
_نکن قل قلیم میشه
و سامان باز بهش نگاه کرد و آروم دستشو انداخت دور کمر و شورتش و خواست بیاره پایین که پریا جیغ زد:
_نه مامان گفته کسی نباید این زیر رو ببینه!
_من که کسی نیستم !
پریا حس خوبی نداشت از چهرش معلوم بود .
_پریا جون دو دقیقه بشین من الان میام.
چن دقیقه بعد با یکم میوه و آب وارد اتاق شد.
_مامانم و مامانت رفتن بیرون کسی نیس اینم میشه یه راز بین من و تو!
پریا یکم فکر کرد و سرش رو به علامت نه تکون داد .سامان با حرص اونو طرف خودش کشید و شلوارش رو در آورد.
_تو به کسی چیزی نمیگی خب؟ وگرنه میدونی که ؟مامانت ناراحت میشه!
پریا ترسیده بود اما سامان پریا رو خم کرد .
_ببینم اینو چقدر تو خوبیی!
دست کرد زیر شلوارش آلتش رو در آورد و مالوند به پشت دخترک
_وای یعنی میشه یه روز بره توی این …
دخترک رو نشوند و آلتش رو داد دستش
_بوسش کن
داشت اشک پریا در میومد سرشو دوباره تکون داد
_میگم بوسش کن
بزور سر دخترک رو نزدیک کرد و مالوند به لب هاش
زیر لب گفت :
_ وایی کاش بالا هم داشتی، بد بدو بیا بغل سامانی بدو
اینبارم سرپریا تکون خورد به طرفین اینبارهم سامان بزور بلندش کرد و نشوندش تو بغلش طوری که آلتش زیرش باشه اشک پریا راه افتاده یه تیکه استخون بزرگ و دراز زیرش بود که تا الان ندیده .
سامان لب ریزی از لبای دخترک گرفت توی گوشش گفت
_به مامانت که هیچ به هیشکی دیگه نمیگی فهمیدی؟
ادامه داد
_ وگرنه اینی که روش نشستی میره توی تو !
گریه پریا جون گرفت و دستای سامان رو گاز گرفت و از بغل سامان بزور اومد بیرون ،
سامان گرفتش و لباساشو تنش کرد و بازم براش خط و نشون کشید!

نگفت، هیچ وقت نگفت که سامان باهاش چیکار کرد .اولا ، از ترس مادرش و سامان بعدتر از ترس آبروی دخترونش ، دختر یه خانواده بود !
توی ۱۵ سالگی تازه فهمید اون جسم استخونی زیر پاهاش اسمش آلت جنسیه ، از قبل از اون از سامان فقط فراری بود اما از اون به بعد از خودشم فرارمیکرد. بیشتر از یه ماه آرامش ازش گرفته شد گریه ها و کابوسای شبونه تموم نشدنی بود . توی ۱۷ سالگی از سر کلاس درس ، فهمید رابطه جنسی یعنی چی ،با تمام جزییات! اینبار حالش بدتر شد کابوساش دیوونش کردن بازم به خودش اومد ۱۸ ساله بود که توی مسیرش چیزی رو دید که داغوونش کرد توی یه ساختمون نیمه کاره پسری داشت از پشت به دختر بچه ای که سنی هم نداشت دخول میکرد ! راهی بیمارستان شد . یه جمله رو هر لحظه تکرار میکرد
_آخه بازم ؟

بازهم ؟؟؟

نوشته: گل یخ


👍 16
👎 5
14338 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

705831
2018-07-27 20:37:42 +0430 +0430

چیز جدیدی نداشتن انگار چندتا فیلم قاطی شده بود … موضوعش ناراحت کننده بود فقط

1 ❤️

705838
2018-07-27 20:46:00 +0430 +0430

اول فکر کردم آهنگ جدیده اشوانه. بهرحال دور از مزاح تجاوز دیگه یه بدبختی جا افتادس تو جامعه ما و تنها راه مقابله باهاش اینکه مردم درموردش مطالعه کنن و کسی که مورد تجاوز قرار گرفته رو سرزنش نکنن.

1 ❤️

705918
2018-07-27 21:48:33 +0430 +0430

اینا مهم نیس، برادران ما در غزه دارن میمرن…
کون لق بچه های خودمون…
چارتا بچه مهم ترن که قراره آینده کشورو بسازن، یا چارتا اجنبی که وقتی صدام قاتل هزارن ایرانی مرد براش عذای عمومی گرفتن؟

1 ❤️

706029
2018-07-28 06:51:03 +0430 +0430

من دوست داشتم نوشتتو ممنون

2 ❤️

706031
2018-07-28 06:53:42 +0430 +0430

خسته نباشی ،
گذشته از کاستی هاش جالب بود،
تراژدی درناکی بود.
لایک هشتم .

1 ❤️

706133
2018-07-28 14:38:23 +0430 +0430
NA

اول سلام من کتی یا همون گل یخ بچه ها خیلی خیلی ممنون بابت کامنتا و لایک ها
دوست نداشتم داستان از داستان واقعی دور باشه چون موضوع حساسیه به خاطر همین نخاستم شاخ و برگ بهش بدم
بعد هم دوست عزیزی که راجع به آهنگ اشوان گفت حتما میرم و گوش میدم بهش
و در آخر این قصه برای بیش از ۵۰ درصد دختران ما اتفاق افتاده و هیچ وقت کهنه نمیشه حتی اگه هزار تا تا فیلم و داستان راجع بهش بگن تا زمانی که ادامه داره باید همه اطلاع رسانی بشن
ممنونم از همه ی دوستان
امیدوارم بیشتر از این به بچه هاتون دقت کنید

0 ❤️

706221
2018-07-28 21:34:35 +0430 +0430

واقعا . باز هم . کی پایان میگیره!
نه به سکس با بچه

0 ❤️

709867
2018-08-12 08:51:22 +0430 +0430

فقط میتوان آه سردی کشید?

0 ❤️