زود عاشق نشوید

1392/07/24

سلام به همه
به بزرگواری خودتون ببخشید اگه خوب نتونستم توصیف کنم یا بد بود.
اسمم بردیاست 25 سالمه فوق دیپلم عمران این یه خاطره واقعی سکسی نیست میخوام درس عبرتی باشه برای شما دوستان که زود عاشق نشین یا هر جایی دلتون رفت دنبالش نرین.سال 88 امتحانای پایان ترم میخواست شروع شه منم اومده بودم واسه فرجه ها خونه شب پسر عموم که اسمش عرشیاست زنگ زد بعد سلام و احوالپرسی گفت یه شماره اشتباهی بهم زنگ زده مخش رو زدم برو سر قرار منم قلبا میخواستم برم ولی گفتم چرا خودت نمیری عرشیا؟ اونم گفت دانشگام و نمیتونم بیام تو برو خودت رو جای من معرفی کن منم قبول کردم.فردای اون شب رفتم سر قرار ساعت 12:30 ظهر بود دیدم نیومدن زنگ زدم به عرشیا گفتم سر کاری گفت نه منتظر باش منم منتظر شدم اومدن بله دو دختر بودن النگ و دولنگ یکی خوش هیکل و بلند یکیم کوتاه و تو دلبرو ماهم دل رو به کوتاهه باختیم اسمش آنا بود یه دختر با نمک.سرتون رو درد نیارم من عاشق آنا شدم بدجوری هم طوری که از دوریش آتیش میگرفتم برعکس پسرا که همه مهربونی و عشق میکنن تا به سکس برسن من مهربونی عشق میکردم تا دلش رو بدست بیارم و اینطورم شد یا بهتر بگم به خیال خودم اینطور بود که عاشقم شده.از روز اول گفت من از دوستی متنفرم منم گفتم واسه دوستی نمیخوامت مبخوام که به عنوان همسر کنارم باشی اونم گفت بیا خواستگاریم منم گفتم الان ترم آخرم درسم تموم بشه میام اونم قبول کرد ولی در واقع من بهونه اوردم چون همه ما ایرانیها خانواده های متعصبی داریم خانواده من هنوز بدتر دوستان مخصوصا اگه خانوادتم سرشناس باشند دیگه مکافات تر(دوستان این قسمت رو پای خود ستانی نزارید)خانواده من مالک یه از شهرستانهای استان فارس بودن و هستند و به خاطر همین سرشناسند زمانی که موضوع خواستگاری رو با خانوادم در میون گذاشتن از همونی که میترسیدم سرم اومد از چشم خونوادم افتادم مخصوصا زمانی که فهمیدن پدر دختر هم معتاد دیگه بدتر از اونا مخالفت و از من پافشاری تا اینکه قبول کردند اما نه به این راحتی که فکر میکنین.رفتیم خواستگاری بعد از اینکه جواب شنیدیم یه جشن کوچیکم گرفتیم که دوباره خانوادم با اکراه به این جشن اومدند من و آنا دیگه نامزد بودیم اون موقع فکردم کل دنیا رو دارم دیگه چیزی واسم مهم نبود اونم به طور رسمی یه روز که از سر کارم بر میگشتم آنا رو تو خیابون دیدم زنگ زدم بهش گفتم کجایی گفت خونه ولی دروغ میگفت من پشت سرش تو خیابون بود مثل اینکه منتظر کسی بود دیدم یه ماشین اومد کنارش وایساد بله خانوم سوار ماشین شدن رفتم بغل ماشین که نگهش دارم دیدم پسر عموم عرشیاست دنیا رو سرم خراب شد دختر که 2 سال باهاش بودم هیچوقت نخواستم به چشم سکس بهش نگاه کنم الان کنار پسر عموم دست تو دست هم نشسته بودن و داشتن میرفتن منم آروم تعقیبشون کردم مستقیم رفتن تو باغ بیرون شهر عرشیاینا منم از دیوار رفتم تو واقعا اون لحظه مرگ خودم رو از خدا خواستم عرشیا از ماشینش پیاد شد آنا رو بغل کرد برد تو خونه باغ منم دیگه زد بسرم رفتم تو خونه با دیدن من جا خوردن رفتم جلو گفتم چه بدی بهت کردم عرشیا تو که داداش نداشته من بودی آخه چرا؟اینکار رو با من کردی اومد حرف بزنه که زدم تو گوشش از خجالت سرشم بلند نکرد.به آنا نگاه کردم گفتم چرا آخه جایی کم گذاشتم واست چون مثل باقی پسرا تو فکر سکس باهات نبودم با هام این کار رو کردی اونم چیزی نگفت گفتم چرا ساکتی من که یگانه عشقت بودم میگفتی با جدا شدن ازت نفسم به شمارش میفته اگه نبینیم میمیری آخه چرا عرشیا دوباره اومد حرف بزنه بازم زدم تو گوشش گفتم خفه شو چیزی نگو از خونه باغ اومدم بیرون که دنبالم دوید گریه میکرد میگفت ولم نکن عرشیا گولم زد من یاد یه حرف کوروش افتاد که اون موقع بهش گفتم میگن تو قدیم یه دختر میاد تو دربار کوروش میگه ای کوروش من عاشق تو شدم کوروشم رو به دختره میکنه میگه من لیاقت عشق تو رو ندارم ولی یه برادر دارم که پشت سر تو وایساده دخترم بر میگرده پشت سرش رو نگاه میکنه میگه این که کسی نیست کوروشم تو جوابش میگه تو اگه عشقت واقعی بود هیچ وقت پشت سرت رو نگاه نمیکردی.البته ما کجا کوروش کجا.بله دوستان ما هم دختر رو ول کردیم و دوباره به آغوش خونوادمون برگشتیم ولی الان دیگه اون ارزش رو نه تو خونوادم دارم نه تو فامیلم ولی خوشحالم که خدا خواست و زود متوجه اشتباهم شدم واقعی بودن یا داستان بودنش رو میزارم پای شعور خوانندگان گرامی ممنون .(اسما مستعار بود)

نوشته: بردیا


👍 0
👎 0
41338 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

401412
2013-10-16 05:28:56 +0330 +0330

داستانت خوب بود
ممنون
باز هم بنویس

0 ❤️

401413
2013-10-16 06:11:39 +0330 +0330
NA

تو که عرضه نداشتی بکنیش می ذاشتی حداقل اون بکنش دیگه چرا دختر حیف و میل میکنی آخه

0 ❤️

401414
2013-10-16 13:46:52 +0330 +0330
NA

خونوادت مالك يه شهرستانند؟نكنه پارسيان روهم شما خريدين؟درضمن اينجا سايت سكسيه نه مجله خانواده سبز

0 ❤️

401415
2013-10-16 14:11:29 +0330 +0330
NA

نظری ندارم :|

0 ❤️

401416
2013-10-16 17:35:22 +0330 +0330
NA

:$
خوب بود

0 ❤️

401417
2013-10-16 17:36:46 +0330 +0330
NA

منم خانوادم اول مالك تهران بودند بعد فروختيم رفتيم اصفهانو خريديم،، والاااا،،،

0 ❤️

401418
2013-10-16 20:56:26 +0330 +0330
NA

dastan ya khatereye khubi bud.vali chi shod ke fekr kardi mituni biyay inja va baqiyaro rahnamae koni?fekr mikoni faqat vase to az in chiza pish miyad?moqaser khodeti ke zerti asheq shodi eyne in dokhtar nadide ha nadide nashnakhte rafti khastegari.
Migan qeseyi ke avalesh ba yeki bud yeki nabud shoru she,hich payani vasash behtar az avaregiye kalaq nist

0 ❤️

401419
2013-10-17 07:11:59 +0330 +0330
NA

دختره گناه داشت بايستي باهاش ازدواج ميكردي اينجوري آبروشو بردي

0 ❤️

401420
2013-10-17 07:32:02 +0330 +0330

عزیزم باید سیر میکردیش حداقل دلت نسوزه،،،از کون هم میکردی جر بخوره،،،هر چند حال میکرد…

0 ❤️

401424
2013-10-18 02:13:54 +0330 +0330
NA

واقعا دستت درد نكنه، خيلى داستانت پر محتوى و سكسى بود. مخصوصا اون صحنه اى كه دارى از ديوار خونه باغ بالا ميرى كاملا مهيج بود. مرسى

0 ❤️

401425
2013-10-20 12:18:35 +0330 +0330
NA

خوب نبود…
بدم نبود…

0 ❤️

401426
2013-11-02 13:16:57 +0330 +0330

در مورد داستان نظری ندارم ولی اون دوستمون خوب نوشتن که اینجا مجله خانواده نیست بلکه یه سایت سکسیه :D
دادا سعید سلام خوش امد بهتون میگم و خوشحالم که دوباره تو سایت میبینمتون :X

0 ❤️