سبز

1396/04/14

دوستان هموفوبیک در جریان باشند، داستان گی است. صحنه های آنچنان سکسی هم ندارد!

هایلایت سبزو با خشونت میکشم رو متنی که هیچی ازش نمی فهمم! زیر لب غرغر میکنم و انواع فحشهای اختراع شده از دوران دبیرستانی رو نثار وجود مبارک مزخرف ترین مبحث از مزخرف ترین درس میکنم.نیم نگاهی از اون سمت بهم میندازه
_ باز کدوم مادر مرده ای رو مورد عنایتت قرار میدی؟
با حرص میگم
_ عربی!
لبخند میزنه
_ خوب کاملا حق داری حالا کدوم مبحث؟
_ تمییز. حال دوست دارم ولی تمییز نه!
_ اتفاقا منم عشق و حال و با کثیف کاریاش دوست دارم!
من از چی می نالم و اون تو فکر چیه!
ادامه می ده
_ خصوصا مبحث قبل ترش! چی بود؟ اهان. مفعول مطلق اونم از نوع تاکیدیش! و ایضا پیش از اون صرف فعل! حالا تمییز که واسه رفع ابهامه… میخوای ابهاماتتو رفع کنم؟! عملی؟!
و چشمک میزنه! تو اوج بی اعصابیم خنده ام میگیره! بلند میشه و میاد پشت سرم. نیم نگاهی به کتابام میندازه.
_ میخوای یه استراحتی به خودت بدی؟
بدون اینکه منتظر جوابم بشه، کتابامو از تخت پرت میکنه پایین. قبل از اینکه دهن به اعتراض وا کنم با لبهاش ساکتم میکنه. همراهیش می کنم. خودم تشنه ترم. میخوابونتم رو تخت. دستشو از زیر تیشرتم اروم میکشه رو شکمم. لباش میرن رو گلوم, دستاش حالا رو دنده هامه. تیشرتمو در میاره. لعنت به مبحث فعل و مفعول و حال و تمییز! دستامون تو هم قفل میشه. مثه ماهی که از آب بیرون افتاده باشه لبام باز و بسته میشه. به اقیانوس وجودش احتیاج دارم. بوسه های داغش میاد پایین تر. قفل دستامو باز میکنم و دستمو می برم لای موهای نرمش.میاد پایین تر .زبونشو دور نافم میکشه. طبق روال همیشگی عش
ق بازی هامون پایین تر نمیره. مسیر رفته رو بر میگرده. زل میزنه تو چشام:
_ ابهاماتت رفع شد؟!
میخندمو میگم:
_ ابهامات من آره, ولی تو نه! این دفعه نوبت منه.
دستمو میبرم پشت گردنش. با لذت همراهیم میکنه, دستم میره سمت لباسش. مانعم میشه تماس لبامونو قطع میکنه
_ درستو بخون جوجو.
از اتاق میره بیرون. درس بخونم؟ الان با این کارش حس درس میاد؟ لعنتی! حوصله پوشیدن تیشرتمو ندارم, نمیخوامم درس بخونم پس میرم بیرون. رو مبل نشسته و بی هدف کانالا رو بالا و پایین میکنه, به هر شبکه فقط چند ثانیه فرصت ارائه دفاعیه میده! کلافه اس. کلافگیشو میفهمم. به خاطر من،به خاطر ترسهای من از بوسه و نوازش جلوتر نمی ره . ممنونشم به خاطر احترام گذاشتن به شرایطم.کنارش میشینم.دستشو میندازه دور شونه لختم
_ یه چیزی بپوش، کولر روشنه، تنت درد میگیره!
سرمو میذارم رو شونه اش
_ نه بابا مشکلی نیس! _ جون من این یه ماهی رو هم تحمل کن! سرما نخوری یه وقت؟!
میخندم و میگم
_ باز شروع کردی دکی؟ سرماخوردگی عاملش ویروسه نه مو خشک نکردن بعد حموم ،یا لخت جلو کولر خوابیدن!
همزمان میخندیم. جفتمون یاد یه خاطره افتادیم.
چند ماه پیش بود. بدجوری سرما خورده بودم. تب و لرز شدید. اصولا وقتی تب میکنم هذیون میگم و حتی گاهی اوقات از آدم تا خرخره مست هم بیشتر چرت و پرت میگم! برام سوپ درست کرده بود. با کلی غرغر قاشق قاشق بهم سوپ میداد
_ چند دفعه بگم ؟! د آخه پسر اون سشوار بد مصبو بعد حموم روشن کن بگیر جلو موهات!
نای لبخند زدنم نداشتم. کل تنم درد میکرد.
_ سرماخوردگی به خاطر ویروسه نه مو خشک نکردن!
سوپ که تموم شد کمک کرد دراز بکشم.
_ هورداد برو. سرما میخوریا!
کنارم دراز کشید
_ پوست کلفت تر از این حرفام.
_ بس که کرگدنی!
دستشو گذاشت رو پیشونیم
_ تبت بالا تر رفته. هر چند تب کرده, نکرده هاتی!
چشام داشت بسته میشد
_شبیه چمنی.
با تعجب پرسید
_چمن؟
_ اوهوم! از این چمنایی که تازه بارون خورده روش، خیسه. بوی خوبی میده… از اون چمنا! خندید
_ چرت و پرت چرا میگی! بگیر بخواب.
بیحال از نظریه ام دفاع کردم
_ نه جدی! بعضی اوقات منو یاد چمن میندازی. لمست حس خوبی میده بهم
_ خیلی خوب باشه. بخواب.
_ آخه نمی خوام تنهام بذاری.
کشیدم تو بغلش
_ من همینجام. هیچ جا نمی رم. قول میدم.
_ سبز بهت میاد، میدونی، رنگ مقدسیه… تو هم واسه من مظهر قداستی. گاهی اوقات میخوام بیام بهت دخیل ببندم!
فشارم داد .سرمو گذاشتم رو شونه اش
_ هورداد؟
_ هوم؟
_ تا حالا فکر کردی سرماخوردگی شبیه حاملگیه؟
_ بچه زودتر خوب شو. این چیزا چیه میگی؟!
_ آخه هر چقدرم پیشگیری کنی بازم اتفاق می افته!
_یه تختت کمه ها! ببین چیا رو بهم ربط میدی!
_ گاهی اوقات به زنای حامله حسودیم میشه، فکرشو بکن… حس کردن نبض عزیزترینت تو بدنت… باید حس قشنگی باشه!
_ واسه حس کردن نبض یه نفر تو بدنت احتیاجی نیس حتما حامله شی!
تو بغلش خوابم برد.

سرمو میذارم رو پاش.
_ چرا یهو رفتی؟
نفس عمیقی میکشه. اخماش میره تو هم.
_ بعضی اوقات نمی تونم خودمو کنترل کنم. نمیخوام زیاد پیش بریم، می ترسم بیشتر بخوام و این خواستن بترسوندت. مثله اون دفعه! نمیخوام یه وقت حس کنی دارم بهت تجاوز میکنم. سایه گذشته هنوز رو زندگیته، تا وقتی این سایه نره کنار…
انگشتمو میذارم رو لبای داغش
_ کمک کن این سایه رو با هم بزنیمش کنار. هورداد تنهایی نمی تونم. از پسش بر نمیام…
_ یه روز کنارش میزنیم پسر خوب. با هم. ولی اون روز امروز نیست. حالا بدو برو خودتو تمییز کن!

نوشته: اژدهای_سیاه


👍 17
👎 2
2001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

638198
2017-07-05 21:16:46 +0430 +0430

چه باحال.اینهمه استفاده مفید از مباحث عربی تاحالا ندیده بودم!
از داستان قبلت هم بهتر بود.لایک

1 ❤️

638200
2017-07-05 21:18:58 +0430 +0430

:)…خیلی قشنگ بود… (inlove) …بسی دوست داشتم…هورداد…اسم قشنگیه(آقا میدونم غیرت داری روش…نزنی منو یه وقت? )
راستش اول منتظر زرد بودم…;)…
فک کنم چون زرد، مثلِ خورشیده و عشق‌جانِ شما زاده‌ی خورشید…باز غیرتی شدی;)…
لایک۲…
روز قلم هم مبارکت باشه اژدهایِ رنگین ?

1 ❤️

638213
2017-07-05 21:55:39 +0430 +0430
NA

خیلی قشنگ بود مرسی حیف که کوتاه بود ?

1 ❤️

638258
2017-07-06 04:13:02 +0430 +0430

اژدهای_سیاه ? پَ زردو فرستادی ولی نیومده…عب نداره فدات.‌.میادش…کله به دیوار مکوب ?
نه بابا ضایع که نیس…:)…خیلیم خوبه…ریا نباشه معنی اسم منم یِی چی تو همو مایه ها هس ;)…
روز قلم هم دیروز بوده…۱۴ تیر…خلاصه ما به هرکی دستی در قلم داشته تبریک گفتیم از جمله اژدهای قشنگِ خودمون :-*

1 ❤️

638293
2017-07-06 07:21:15 +0430 +0430

خیلی هنرمندانه بود آفرین. لایک۸…
از آبی بهتر هم بود…
کماکان بنویس…

به طرز عجیبی بازم شباهت!
من هم موقع تب خیلی چرت و پرت میگم… :)

1 ❤️

638328
2017-07-06 10:50:43 +0430 +0430
NA

زیبا بود (clap)

1 ❤️

638343
2017-07-06 13:38:13 +0430 +0430

کلی خندیدم دمت گرم … راستی رفیق اواتار و کدوم قسمت میتونم بذارم ؟ :|
تو قسمت پروفایل رفتم اما قسمت اواتارش لود نمیشه چرا ؟

1 ❤️

642170
2017-07-27 20:55:46 +0430 +0430

اژدهای سیاه از داستانهای گی همیشه بدم میومد چون نمیتونستم باهاش کنار بیام و هضم کنم رابطه رو .مسخرش نمیکردم اما دوسش هم نداشتم
اما …اما داستانهای تو بطرز شگفت اوری قشنگه نمیدونم چرا الان چند روزه دارم میخونمش تا کشف کنم علت اینهمه قشنگی یه داستان گی رو

0 ❤️