سکس با استاد دانشگاه

1390/04/13

خورشید پاییزی گرمای لذت بخشی رو به تن زمین می مالید…
از گرمای تند تابستان کم شده بود و هوای پر از شور و حال پاییز همه جا رو پر کرده بود منتظر تاکسی بودم جایی کار اداری داشتم و باید همون روز انجامش میدادم هوا رو دوست داشتم … با این که خیلی سال بود مدرسه ودانشگام تموم شده بود ولی بازم مهر ماه حس زنده بودن و هیا هو می اومد سراغم…
نمی دونم خوبه یا بد ولی من لذت میبردم حس خوبی داشتم
سوار تاکسی شدم اول یه آقایی حدودا چهل ساله یا بیشتر بعد من وبعد یه خانوم دیگه… توی راه موبایلم زنگ خورد مادرم بود مشکلی کاری پیش اومده بود و هر چه از پشت گوشی توضیح میدادم متوجه
نمی شد حس کردم آقا داره گوش میده ولی توجهی نکردم چون اصولا برام مهم نبود چند لحظه ای نگذشته بود که آقا شروع کرد حرف زدن با من و یک سری سوال که من از روی از سر باز کردن جوابهایی میدادم اما او ول کن نبود و همین طور سوال میکرد ازطرفی دلم نمی خواست دیگران راجع به من بد فکر کنند از طرفی هم دلم نمی خواست بی شخیصیت جلوه کنم راه هم که تمام نمیشد خلاصه ایشان پیشنهاد دادند که یکی از دوستانشان می تواند مشکل ما را حل کند و شماره تماس خودش را به من داد وازم درخواست کرد که براش میس کال بذارم که شماره من روبشناسه و به من جواب بده چون اصولا ایشون به دلیل کارشون شماره های ناشناس رو جواب نمیدن و گفت که الان وقت نداره وباید بره دانشگاه و من کمی تعجب کردم آخه به سن وسالش نمی اومد دانشجو باشه بعد فکر کردم حتما از ایناس که به خاطر کارش مجبوره بره دانشگاه و از این حرفا خلاصه از تاکسی پیاده شدم وکرایه خودم رو حساب کردم و فکر وخیا ل اون آقا رو گذاشتم توی تاکسی بمونه چون زیاد این اتفاقا رو جدی نمیگیرم مخصوصا این مدلیش رو که حس خوبی هم بهم نمی داد.
خلاصه چند روزی از این ماجرا گذشت ودر یک بعد ازظهر آفتابی موبایلم زنگ خورد اون طرف خط مردی بود که خودش رو اینطوری معرفی کرد:
-سلام

  • سلام
    -من تقی پور هستم چند روز پیش با هم تو تاکسی صحبت کردیم
    -اوه !بعله سلام آقای تقی پور !
    -مشکلتون حل شد ؟! من دوستم میتونه کمکتون کنه ها رابط زیاد داره
    -نه حل نشد ولی ممنونم مزاحم کسی نمیشم(می خواستم از سرم بازش کنم حوصله دردسر نداشتم)
    -نه من واقعا گفتم
    یکهو یه چیزی مثل برق از سرم گذشت حس فضولیم گل کرد
    -راستی آقای تقی پور شما دانشگاه می رفتید؟
    -بعله
    -دانشجویید؟
    -نه
    -پس دانشگاه چی کار میکنید؟کار میکنید؟
    -بعله
    -چی کار البته ببخشید دارم فضولی میکنم
    -نه خواهش می کنم من استاد دانشگاه هستم
    -ا چه جالب چی تدریس میکنید؟؟
    -ریاضی
    جالب بود چون منم کارشناسی همین رشته رو داشتم و حالا کمی به خاطر هم رشته بودن و استد دانشگاه بودن طرف نظرم عوض شده بود
    -اوه چه جالب پس هم رشته ایم
    فکر کنم فکر کرد خالی میبندم چون چیزی در این مورد نگفت وادامه داد:
    -در کل اگه کاری داشتین من در خدمتم
    -مرسی حتما مزاحمتون میشم
    -راستی اسمتون چیه؟
    دوس نداشتم اسم کوچیکم رو بگم آخه در این جور مواقع فامیلی رابطه رو رسمی میکنه ومن دلم نمی خواست غیر از این باشه
    -صادقی هستم
    -واسم کوچیکتون
    گیر افتادم وبرای این که جهت رو عوض کنم گفتم اول شما
    -امیر هستم
    -منم مرجانم
    -خوشحالم و امید وارم ببینمتون
  • مرسی منم همین طور (واین رو همین جوری الکی گفتم چون ادب ایجاب میکرد)
    -خداحافظ
    -خداحافظ
    و دوباره فکرشو گذاشتم کنار و به زندگی خودم برگشتم
    تا این که یک روز رفتم دنبال همون مشکل کاری که یاد آقای تقی پور افتادم بهش زنگ زدم گفت سر کلاسه و یک ربع بعد خودش زنگ میزنه
    هوای خوبی بود همیشه توی پاییز حس عشق می اومد سراغم یه سرخوشی الکی
    یه خاطره از عشق های گذشته وتداعی قسمتهای خوبشون در کل حس سبکی داشتم یک ربع گذشت و آقای تقی پور زنگ زد
    -سلام آقای تقی پور
    -سلام کاری داشتید ؟
    -اوم آره خوب می خواستم ببینم دوستتون میتونه برام کاری انجام بده یا نه؟
    -فکر کنم میخوایید یه قراری بذاریم و با هم بریم دفتر اون
    -آخه…
    فهمید که کمی ترسیدم وگفت :
    -نگران نباشید من شماره تماسشو میدم و در یک ساعت اداری قرار بذاریم بریم پیشش
    -کمی خیالم راحت شد وگفتم من برای پنج شنبه وقتم آزاده
    -شماره رو بهم داد و گفت من هم پنج شنبه ساعت 11 بی کارم
    گفتم: پس میبینمتون
    -باشه خدا حافظ
    و دوباره رفت کنار اما این سری نه کامل چون دیگه باهاش قرار داشتم هر چند گاهی می اومدتو ذهنم و دوباره میرفت کنار
    سعی میکردم مرورش نکنم
    اما دیالوگمون مثل آونگ میرفت و می اومد یه نوسان متناوب داشت یه بالا و پایین شدن مثل موج سینوسی که از صفر شروع میشد و دوباره به صفر برمیگشت
    سعی میکردم چهرش رو یادم بیارم اما نمیشد چون خوب ندیده بودمش…
    فردای اون روز ساعت دوازده زنگ زد وشروع کردیم حرف زدن اینبار خیلی رسمی حرف نزدیم حتی وسطاش شوخی هم کردیم…
    دوباره فرداش ساعت دوازده زنگ زد و دوباره صحبت کردیم
    وفردای فرداش ساعت دوازده…
    دیگه شرطی شده بودم یاد قصه شازده کوچلو افتاده بودم وقتی شازده می خواست روباه رو اهلی کنه روباهه گفت برای اهلی کردن من سر یه ساعت خاص بیا
    و فکر کنم منم داشتم اهلی میشدم چون حوالی ساعت یک ربع به دوازده یه حسی می اومد سراغم حس خوبی که آخرین بارها وقتی بیستو یک دو ساله که بودم تجربه اش کرده بودم ولی حالا بیست و نه
    سالم بود گاهی دلم برای آن روزها تنگ میشدو فکر می کردم هرگز نمی توانم عشق را تجربه کنم ولی این کمی فرق داشت به داغی احساست آن زمان نبود اما همینش هم خوب بود
    چهارشنبه شد…
    ساعت دوازده
    من استرس داشتم
    موبایلم زنگ خورد صدایش را دوست داشتم طرز حرف زدنش را وبه اشتراک گذاشتن دانسته هایش را
    اینبار لحن صحبتش فرق می کرد کمی مهربان تر شوخ تر وبازتر…
    من به روی خودم نمی آوردم چون دلم نمی خواست راه را هموار کنم با هم کمی حرف زدیم گفت که دلش برایم تنگ شده ومی خواهد مرا زودتر ببیند وفقط من این راشنیدم چون دوست داشتم بشنوم
    پنج شنبه ساعت یازده من هیچ وقت به موقع سر قرار نمی رفتم بر عکس بقیه خانمها حتی در حساس ترین وعشقی ترین قرارها… یادنگرفته بودم به موقع برسم
    وقتی رسیدم سر قرار با ماشین اومده بود فکر کنم پژو 405 بود من از ماشین زیاد سر در نمی آوردم
    خیلی برام مهم نبود
    سوار ماشین شدم و اینبار برای اولین بار دیدمش موهای مجعد کوتاه پوست سفید چشمهای درشت و کمی برجسته آبی لبهای کمی باریک اما خوش فرم بادندانهای کمی بزرگ جلو در کل چهره خوبی داشت حالا کنارش نشسته بودم و دیگر مشکل کاری کامل از یادم رفته بود برای چه آنجا هستم
    حس خوبی داشتم حسی که در بیست سالگی ام جا گذاشته بودم سراغم آمده بود ومن راضی بودم خیلی
    چون خیلی وقت بود که حس زنده بودن وزندگی کردن را گم کرده بودم باهم حرف میزدیم از هر دری من او ولی چهارچوب شخصی را برای خودمان نگه داشته بودیم و لزومی به حرف زدن نمی دیدیم و همین خوب بود کنار هم بودن برای تخلیه روانی از مشکلات وتجربه حس مرده ای که دوباره برگشته بود
    با دوستش تماس گرفت ودوستش گفت که جلسه داره و ما مجبور شدیم که باهم باشیم من که شخصا از این موضوع ناراحت نشدم به پیشنهاد ایشان به یک فست فود رفتیم و با هم نهار خوردیم در حین غذا خوردن کلی شوخی کردیم وخندیدیم من حس می کردم هجده ساله ام خیلی حس خوبی بود دوباره به ماشین برگشتیم وشروع کردیم به حرف زدن
    اما نگفتیم چرا اینجا هستیم نگفتیم آخرش چی میشه تنها باری بود که تو همون لحظه بودیم و داشتیم از لحظه لحظه اش لذت میبردیم دستمون بی اختیار تو دست هم بود ومن نفهمیدم این اتفاق کی افتاد اما وقتی هم فهمیدم دستم رو کنار نکشیدم و شروع کردم با دستاش بازی کردن نوازش میکردم ولذت میبردم اون هم چون میدیدم داره اتفاقایی زیر شلوارش می اوفته وبا علم به این موضوع بیشتر بهش ور میرفتم خوب بود
    نگاهی به من کرد وبا حالتی خاص گفت بریم پیش دوستم من که حداقل حالا فهمیده بودم برای چی میخواد بره پیش دوستش گفتم نه آخه من امروز به درد تو نمی خورم با تعجب درحال که چشای برجسته اش گرد شده بود گفت واسه چی؟
    خندیدم و گفتم آخه من پریودم
    او هم خندید و خندیدیم خندیدیم در همان حال کیف کردیم مطمئن بودم این حس دو طرفه س از انرژی که تو فضای ماشین پخش بود از حسی که من داشتم لذت می بردم واین خوب بود با این که اتفاقی بین ما نیا فتاد ولی هردو راضی بودیم امیر منو رسوند خونه (البته نزدیکا ی خونه)و اون روز تموم شد
    من موندم و یک جمعه طولانی مرور بی وقفه مدام دیروز با شناختی که از خودم داشتم زیاد با هر کسی قاطی نمی شدم که هیچ کنترلم روی خودم بالا بود اما چطور با امیر تا این حد پیشرفته بودم نمی دونستم
    خلاصه جمعه ئ سخت گذشت و دوباره ساعت های دوازده وعشق و حرف زدن راجع به همه چی شروع شد دوباره قرار بعدی رفت واسه پنج شنبه
    حالا حرف زدنمون بازتر شده بود از هر چی راحت حرف میزدیم و من اصلا ناراحت نبودم
    پنج شنبه شد…
    قرارمون مثل هفته گذشته بود اما این بار بدون ماشین اومده بود هیکل نسبتا درشت وپری داشت و چون من ریزه بودم این مساله بیشتر به چشم می خورد گفت به دوستم گفتم بریم دفترش کلید رو داده بهم که دوتایی بریم اول رفتیم یه رستوران ودو پرس غذا گرفت بعد نزدیکای دفتر دوستش گفت من میرم تو هم پشت سرم بیا قبول کردم چون از بودن باهاش لذت میبردم ودلم می خواست همه جوره لذتم رو کامل کنم
    رفتم …
    سر ظهر بود خیابون خلوت بود از پشت که تماشا ش می کردم به نظرم خیلی عادی می اومد اونقدر که حتی که یک آن به خودمگفتم اینجا چی کار می کنم؟ اما داشتم میرفتم اولین باری بود که سکس مخفیانه رو آگاهانه انتخاب می کردم اولین باری بود که خودم می خواستم اونجا باشم
    دفتر در طبقه سوم یک ساختمان نسبتا شیک بود رفته بود تو ودر پشت در منتظرم بود…
    رفتم تو در رو بست
    دفتر از سه اتاق تشکیل شده بود ویک آشپزخونه. دریکی از اتاقها که به گفته امیر اتاق منشی بود دو ععد مبل کهنه یک گوشه بود یک میز بزرگ در کنج دیگرو یک کامپیوتر ودر کنج دیگر دقیقا دیوار مقابل مبل ها یک میز کوچک چسبیده بود که معلومبود بلا استفاده بود
    امیر یک تکه موکت از آشپزخانه آورد وکف اتاق منشی پهن کرد وبعد به طرفم اومد… اولین فکری که به ذهنم رسید این بود :من اولی نیستم ولی مهم نبود چون می خواستم تجربهای دلخواهانه از سکس داشته باشم
    امیر منو بغل کرد کمی خجالت کشیدم اما تو تصمیمی که داشتم خجالت معنایی نداشت وشروع کردم به رها کردن ولذت بردن لبهام روو بوسید خون به صورتم دوید وگرم شدم من لبهاش رو مکیدم و لذت بردم قلبم تند می تپید ونفسم به شماره افتاده بود منو به دیوار چسبوند و خودش به من با لبهاش لبهام رو میخورد ومنم همراهیش میکردم و با دستاش با سینه هام بازی میکرد ومیبردتم فضا آخه من از اون دسته افرادی بودم که با مالیدن و لب و این جور کارها خیلی حال میکردم
    لباسامون رو در آوردیم من آدم حشری نیستم اما خیلی خوب سکس می کنم و همیشه اداره کننده سکس خودم هستم نه طرف مقابلم
    سینه هام رومی خورد گردنم رو حالت وحشی و حشریش رو دوست داشتم چون از اون بالا پایین می آوردش و عادیش می کرد منم کم وحشی نبودم تنش رو چنگ میزدم لباش رو گاز می گرفتم شورتش رو که در آورد یه کمی جا خوردم با اون هیکل کمی کیرش کوچیک بود اما مهم نبود چون خیلی چیزهای دیگه برای لذت بردن وجودداشت شروع کردم براش ساک زدن اوه چه حالی میداد دستش رو سرم بود با حالتی وحشی به طرف کیرش هل میداد من رو بیشتر حشری میکرد
    دراز کشیدیم روی زمین شورتم دراوردم کمی براش ادا درآوردم که البته اختیاری نبود همراه بود با
    شهوت داغ زیاد حرف نمیزد منم دوست نداشتم که حرف بزنه آخه تمرکز سکسم به هم می خورد واین رو هم دوست داشتم
    شروع کرد به انگشت کردنم منم حال میکردم و باهاش ور میرفتم رفت از جیبش یه کاندوم درآورد اومد روکار آخ چه حالی میداد از جهات مختلف سرپا نشسته باا نرژی زیادی بالا و پایین میکرد بعد رفتم روی میز بلا استفاده و ان سر پا ایستد زد اوه چه حالی میدادرو میز چرخیدم وازپشت قنبل کردم شروع کرد به زدن بایه دستش کمرم رو گرفته بود بادست دیگه سینه هام رو میمالید دوباره منو خوابوند روزمین هی میزد وبا هام ور میرفت اینقدر حال میداد که بعد از یکی دوبار بالا پایین کردم به اوج لذت رسیدم محکم به سمت خودم کشیدمش وبغلش کردم و خودم رو بهش مالوندم خیلی حال داد کمی در اون حالت موندیم بعد نوبت من بود کاندومش رودرآوردم شروع کردم به لسیدن وساک زدن تخم وکیرش یه چند دقیقهای گذشت که گفت چی کارکنم کشیدم بیرون وبا دست شروع کردم مالید آبش با فشار زیادی پاشید رو صورت ودست وبدنم من از اب کیر زیاد خوشم نمی اومد مخصوصا بوش اما به روم نیاوردم چون تقریبا خیلی حال کرده بودم ونمی خواستم حالشو بگیرم رفتم توالت صورتم رو بدنم روشستم او هم رفت در مدتی که او نبود شروع کردم به آرایش وبعد با هم ناهار خوردیم و اون روز به اتمام رسید و امیر منو رسوند به خونه
    من موندم و تداعی سکس داغ وجمعه طولانی ادامه ارتباط…

نوشته: مرجان


👍 0
👎 0
46790 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

288829
2011-07-04 15:43:20 +0430 +0430
NA

نظرم را شما حدس بزنید:D

0 ❤️

288830
2011-07-05 01:48:19 +0430 +0430
NA

داستانت اعصابمو حسابی خرد کرد به این دلایل
واسم کوچیکتون
گیر افتادم وبرای این که جهت رو عوض کنم گفتم اول شما
-امیر هستم
-منم مرجانم این جهت عوض کردنت منو کشته
چی شد یهو لحنتو عوض کردی و کتابی شد توام مشکل داریا؟؟
فکر کنم پژو 405 بود من از ماشین زیاد سر در نمی آوردم :O یعنی تا اون حد سر در نمیاری؟؟ بابا یه نوزاد هم میتونه لااقل پژو رو تشخیص بده
بی اختیار تو دست هم بود ومن نفهمیدم این اتفاق کی افتاد اصلا اینو نمیتونم درک کنم
من از اون دسته افرادی بودم که با مالیدن و لب و این جور کارها خیلی حال میکردم اکثر دخترا اینجور فکر نکن خیلی خاصی

0 ❤️

288831
2011-07-05 02:07:58 +0430 +0430
NA

عالی بود مرسی ولی نویسنده آشناست خیلی … نگارشت و ویرایش نشون میده به خواننده احترام میذاری پس نویسندگی برازندته جملات داستانت به من یه حس خوب میداد یاد یه آدم … و یه جاهایی رو منم تجربه کردم خیلی زیبا توصیف کردی مرسی مرسی
البته یه کوچولو اشتباه تایپی داشتی

0 ❤️

288832
2011-07-05 03:56:08 +0430 +0430
NA

همون قسمتي كه كفتي ٤٠٥ بود ولي زياد از ماشين حاليم نيست برام كافي بود كه بكم كس ننه دروغكو!‏‎ =)) ‎
عزيزم داستان سكسي رو اكه كتابي بنويسي هيج لذتي نداره! بايد عاميانه و نزديكه زبان كفتار بنويسي تا بتونيم خودمونو تو داستان حس كنيم !
خيلي داستانت شر بود، نخوندمش جون ديدم كتابيه!‏‎:-p ‎

0 ❤️

288833
2011-07-05 05:29:07 +0430 +0430
NA

بچه ها دستتون درد نکنه
حسابی کیرش کردین این جنده رو.

0 ❤️

288834
2011-07-05 11:03:14 +0430 +0430
NA

rقشنگ بود "مرسی/ تاکون اقایون وخانومایی که ایراد کیری میگیرن بسوزه!!!
همه اینا تخیلات جقشون نوشتن " بقیه هم فحش بارونشون کردن !

0 ❤️

288835
2011-07-05 11:47:12 +0430 +0430
NA

داستان نسبتا خوبی بود

0 ❤️

288836
2011-07-05 13:35:15 +0430 +0430
NA

قسمت دوم
parte 1
گنده گوزی مادر …sex… و سکس خشن

اینبار همچین ساک میزد که تا الانم ندیدم کسی اونجوری ساک بزنه؛کیرمو میکرد تودهنش و وقتی عقب میرفت لباش بیرون میزد؛منم به حالت ) پرانتز بسته :d واستاده بودم و چشامو بستم؛دیگه حس میکردم دندون نداره؛وقتی پایینو نگاه کردم دیدم کمر کیرم تومشتشه و بقیش تو دهنش و به من نگاه میکنه و چشمک میزنه؛دیدم بغل پاهاش رو زمین دندون هست؛با تعجب گفتم؛اجدادتو گاییدم،اون چیه؟کیرمو از تو دهنش در اورد که جواب بده؛دیگه از خنده ترور شدم؛قیافش خیلی مسخره بود؛منو یاد سگه تو تامو جری انداخت؛شده بود مثل سگ اقای پتیبل؛
=)) =)) =))
گفتم من فکر کردم حرفه ای شدی؛گفت نه؛اون سری sex گوه خوری کرده بود واسه خاندانشم اورده بود؛گفتم خب؛گفت یه تیکه از لوبیاش زیر پل مونده بود کل دندونامو خراب کرد؛گفتم که اینطور،کیرمو کردم تو دهنش و داد زدم؛روسپی هرزه

0 ❤️

288837
2011-07-05 14:15:11 +0430 +0430
NA

قسمت سوم
مادر …sex…
گایده شدن رمانتیک

یه چک خوابوندم در گوشش و گفتم: از شیر خوار تا کیر خوارتو میکنم؛الان همچین میکنم که خواهرو مادرت تو خونشون گاییده بشه؛
گفتم لخت شو جنده؛اونم هی گریه میکردو میگفت؛هر کاری دوست داری بکن ،فقط گیتارو با خودت نبر(اشتباه نشه با اون گیتار معروف؛گیتا نام دختری بود که همراه فاطی تکدیگری میکرد)
:d
؛تورو خدا نزن؛گفتم؛جنده خانوم کس نگو لخت شو؛بعد شروع کرد لخت شدن؛اول مانتوشو در اورد؛زیر مانتوش یه تاپ یشمیه خال خال پشمی پوشیده بود؛شلوارشو تا زانو کشید پایین؛واستا؛تا دستمو بلند کردم بزنم ؛دیدم از ترس جمع شدجوری که دستاشو اورد جلوی صورتش و چشاشو بست و سر شونهاشو اورد بالا تا صورتشو قایم کنه؛منم دلم سوخت و گفتم بیخیال سکس خشن؛رمانتیک عشق است
:d :))
گفتم کاریت ندارم؛میخوام عشقولانه بکنمت؛با این حرفم مادر …sex… همون فاطی فیل کس؛نیشش تا بناگوش باز شد اینطوری
:d
منم دوباره از خنده هم پاره شدم و هم ترور شدم
:‎)‎) =))
گفتم هو خنده میکنی سلیطه
؛بخواب کونت پارس.
تاپشو که در اوردم دوتا لیمو اندازه کله ی صدام افتاد بیرون؛و شرتشو در اورد و چوچولای نحیفش که تا روی زمین میرسید خودنمایی میکرد
پایان قسمت سوم
ادامه دارد

0 ❤️

288838
2011-07-05 14:16:53 +0430 +0430
NA

قسمت چهارم_
گاییده شدن مادر …sex…

بهش گفتم این چه هیکله کیرییه واسه خودت درست کردی!!؟ گفت هیکلم تو فامیلام تکه؛گفتم اره ارواح کونت؛گفت حامله ام؛ گفتم جنده خانوم حامله ای! گفت اره ؛سه ماه پیش که باسرنگ جمعش کردم؛فکر کنم همونه؛
گفتم کیر تو ابا اجدادتون بیاد که ذاتأ کثیفید؛اسمشو چی میخواید بذارید؟گفت …sex…
چون بهترین سکس عمرم بود؛
گفتم بخواب؛خوابیدو منم لخت شدم و خوابیدم روش؛بوی گوه میداد؛ولی تحمل کردم؛رفتم سراغ لباش؛لبامون تو هم قفل شد؛هر کاری کردم قفلش باز نشد؛با بدبختی لبامو ازش جدا کردم و دیدم دندوناش چسبیده رو لبام؛
:d
گفتم حالا لبو بده بیاد؛لبامو گذاشتم رو لبش و شروع به مکیدن کردم که احساس کردم دهنم خاکی شده؛تف کردم بیرون و گفتم خوارتو سگ بگاد؛این چی بود؛از کجا اومد؟
دیدم همچین مکیدم که توی بدنش خلأ شده بود و از سوراخ کونش خاک رفته تو کونش و از دهنش بیرون اومده؛
:)) :))
دوباره لب تو لب شدیم و چون ترسیدم که نکنه شیشه نوشابه ای چیزی زیر خاک باشه و بره توکونش یه قل خوردیمو اون اومد روم؛دیگه خیالم راحت شد؛دوباره لباشو به شدت مکیدم و بعد چند دیقه دیدم گفت اخ و چشاش از حدقه زد بیرون؛گفتم چی شد؟با دست به کونش اشاره کرد،و دیدم چندتا کلاغ که داشتن پرواز میکردن بر اثر وکیوم شدن و قدرت مکش با کله رفتن تو کون مامانه sex که میشه خواهر navid lov و یه فوت محکم کردم و دیدم دوپ دوپ دوپ سه تا کلاغ از کون فاطی فیل کس شوت شدن بیرون؛گفتم بسه دیگه ؛خوابیدم روش و با سینه های مرمریش بازی میکردم و میخوردم؛بعد رفتم سمت کسش که گفت اووووف جوووون مردم؛چه حالی میده
پایان قسمت چهارم
ادامه دارد

0 ❤️

288839
2011-07-05 14:21:41 +0430 +0430
NA

قسمت پنجم
گاییده شدن مادر …sex…

وقتی رسیدم جلوی کسش خندم گرفت
:)) =)) =))
گفت به چی میخندی! گفتم به شکل کست؛ فاطی گفت؛مگه چشه! گفتم شبیهه یه گل کلمیه که پلاسیده
=)) =))
گفت عیب نداره بکن توششششش یا بمال پهلوششششش
دارم خفه میشم از شهوت؛
منم اروم کلاهکشو مالیدم به چوچولاش که خیس شده بود؛و اروم کردم توش؛کلش که رفت تو دیدم ویبره زد؛خندیدم وگفت ایرضا شدم؛گفتم به کیرم؛نویدم بشی ولت نمیکنم؛تا دسته گذاشتم توشششش؛و اروم کمرو از زمین بلند کردو گفت اوففففففف چه کیری داری تو؛عاششقتممم؛وای اینو نگفت؛من حشریتر شدم؛و کیرم بیشتر راست شد؛(کیر من مثل انتن ماشین چند مرحله ایه)
:d
دیگه تا دسته توش بودو مامان سکس که میشه خواهر نوید هی میگفت اوففف اه اه اه اه
و هی سرشو به چپ و راست میچرخوندو پستوناشو میمالید؛منم دیگه ریتم تلمبه زدنم تندتر شده بود (تو مایه های بندری یا عربی )و با قدرت هر چه بیشتر میزدم توش؛مامان سکس که خواهر نوید بود سینهاشو از درد تو دستاش نگه داشته بود و با اخم به من نگاه میکرد و میگفت ایییییییی اوخ اخ وای هاپ هاپ هاپ ای مامان مردم؛فاطی گفت
پایان قسمت پنجم
ادامه در قسمت ششم

0 ❤️

288841
2011-07-05 14:32:06 +0430 +0430
NA

قسمت اخر
گاییده شدن مادر …sex…

وقتی دیدم داره حال میکنه گفتم دروغ بگم که کیرم گنده تر شه؟
گفتم چه کس خوشگلی داری
؛کیرم ۱۰سانت بزرکتر شد؛و فاطی میگفت؛ای میتراسم؛درا درا قینم ترکید ؛این جنده بازی نیه ؛ایی خر بازیه
=)) =))
گفتم کیر تو کس زن داداشت؛خفه شو الان ابم میاد؛
تا سه بار کردم توش گشاد گشاد شد؛منم تندتر میکردم که یه آن سوراخ تنگ شد
:-0
گفتم جنده خانوم ؛چرا سولاخت تنگ شد؟!؟؟!
گفت؛وای ؛خاک تو سرم؛کردی تو کونه بچه
(…sex…) :p :p
گفتم خب حالا چیکار کنم؟!!
گفت ؛ کس خوارش؛بکن دارم حال میکنم؛
منم تند تند کردم باز گشاد شد؛
فاطی گفت؛میتراسم؛دروغ بگو دروغ بگو
منم یه دروغ گنده گفتم که اینا داستان هستش نه واقعیت؛
چون دروغ بزرگی گفتم ۲متری کیرم گنده شد و دیدم فاطی سیخ شده و کله فاطی میخواد کنده بشه؛دهنشو باز کردو دیدم کیرم از دهنش زد بیرون که رو کله کیرم یه بچه نشسته که همین …sex… بود و همون لحظه ابم با فشار پاشید بیرون که به همین خاطر …sex… شوت شد بیرون و ۱۰متر جلوتر رفت تو کون یه گاو و بقیه عمرشو تا ناقص لخلقه بدنیا بیاد تو کونه خر موند
پایان ندارد
:p :p :d :)) =))

0 ❤️

288842
2011-07-05 14:43:49 +0430 +0430
NA

ghesmate 1 zire dastane doktor bazi .
ghesmate 2 parte 2 espam.vali bezodi chinisho minevisam

0 ❤️

288843
2011-08-03 06:06:06 +0430 +0430
NA

پس کار اداریت چی شد جنده

0 ❤️