وقتی چهار سال داشتم

1394/09/24

سلام
من دانشجوی پزشکی شیرازم؛این خاطره برمیگرده به سال ۷۸؛وقتی که فقط چهارسال داشتم.
پدرم ارشد دانشگاه شهید باهنر کرمان قبول شده بود فلذا تصمیم گرفتیم که به مدت دوسال از بوشهر به کرمان بریم. تابستون سال ۷۸ یه خونه پشت پارک نشاط کرایه کردیم؛یه خونه چهارطبقه شیک.
ما طبقه چهارم؛روبروی واحد صاحبخونمون بودیم.
مادرم معلم بود و خواهرم چهار سال از من بزرگتره.صاحبخونمون که تو کارخونه*** کار میکردو دوتا دختر داشت.زهره که تازه ازدواج کرده بود و سارا که راهنمایی میرفت.
زهره با شوهرش که کارمند بود خونه باباش زندگی میکردو خانومش که معلم عربی بود. خلاصه یه هفته گذشت تا خانواده ما با اونا گرم شد.
چون مادرم سرش خیلی شلوغ بود قرار شد؛زهره که کاری نداشت قرار شد هم برای خودشون و هم برای ما غذا درست کنه.
راستشو بخوایین من بچه سرخ و سفیدی هستم و خود زهره هم دختر بور و نازی بود.
هیچ وقت روز اولی که اومدیم؛موقع اسباب کشی؛رو یادم نمیره؛همین زهره یواشکی منو بغل کرد و بوسم کرد.منم اصلا نفهمیدم چی شد! من هر روز صبح بلند میشدم تا برنامه کودک از تلویزیون ببینم؛دلقک بازی های عمو قناد و خمسه منظورمه؛خلاصه چند روز اول به همین منوال پیش رفت.
یادم میاد یه روز که یه کارتون راجب میکروب و این چرت و پرت ها میذاشت و منم در بحر مکاشفت فرورفته بودم یهو زهره گفت:خسته نمیشی اینقدر کارتون میبینی؟!
گفتم:خوب چی کار کنم؟!
گفت:چی دوست داری؟!یعنی میخوای چی کاره شی؟
گفتم:دکتر…
گفت:خوب آقای دکتر؛من حالم خوب نیست؟!چی کار باید بکنم؟!
منم ذوق زده…از بس این فیلمای پزشک دهکده رو دیده بودم…سریع رفتم پیشش گفتم:اول دهنو باز کن.
گفت:اینطور میخوای دکتر شی؟!من جای دیگم درد میکنه.
گفتم:کجات؟!
با وقفه اشاره کرد به کسش.
گفتم:بلبلیت درد میکنه؟!
خندید و گفت آره…
گفتم:خوب من چی کار کنم؟
گفت:باید اول خوب نگاش کنی تا تشخیص بدی مشکلش چیه؟
گفتم:خوب تو خجالت نمیکشی؟!
گفت:کسی که از دکترش خجالت نمی کشه؟!
گفتم باشه.وسریع شلوارش رو کشید پایین.
بلند گفتم:بلبلیت کو؟!لولو خورده؟!!!
زد زیر خنده؛گفت:نه…باهام قهر کرده…گفته تا برام دوست پیدا نکنی؛بیرون نمیام.
گفتم:خوب من باید چی کار کنم؟!
گفت:خوب بلبلت رو ببر پیشش تا خجالت نکشه و باهام آشتی کنه.
منم در یک حرکت شلوارکم رو در آوردم و بردم پیش کسش.
گفتم:خوب چرا در نیومد؟!
گفت:نمیدونم شاید خجالت میکشه؛بزار بوسش کنم تا خجالت نکشه.
دیوث داشت برام ساک میزد…خودم که هیچ احساسی نداشتم ولی اون خیلی حال میکرد. گفتم بسه بابا خوردیش؛قرار بود بوسش کنی. گفت:ببخشید آخه خیلی شیرینه.
دوباره بردم پیش کسش…گفتم باز در نیومد؟!گفت شاید بلبلی من رفته تو اتاقش؛خوابیده!
گفت بلبلت رو بکن داخل تا بره در اتاقش در بزنه.
منم کردم داخلش…چه کس سفید بی موی تپلی داشت…حیف که الان دستم نیست.
خلاصه کردم داخلش…خودم هیچ حسی نداشتم ولی زهره خیلی حال میکرد.
بهش گفتم:چرا اینطوری میشی؟!!درد میاد.
گفت نه:بکن داخل تر.
خلاصه بعد که کار تموم شد…گفت به کسی نگیا وگرنه لولو میاد بلبل تو رو هم میخوره…منم مثل سگ میترسیدم.
خلاصه کار هر روزمون همین بود…چند بارم خواهر و دوست هاشو آورد و من اونا رو درمون کردم.
و بعد دوسال برگشتیم بوشهر.
دیوث اگه الان گیرم بیاد؛چنان مداواییش کنم که اون سرش ناپیدا…

نوشته: دکتر کاوه


👍 6
👎 3
41932 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

525501
2015-12-15 20:15:40 +0330 +0330

من که تا چند ماه بیش رو یادم نمیاد چجوری چهار سالگیتو یادته

0 ❤️

525502
2015-12-15 20:16:06 +0330 +0330

چقدر مسخره و لوس…

0 ❤️

525516
2015-12-15 22:35:18 +0330 +0330

عجب کس شعری

0 ❤️

525521
2015-12-15 23:22:37 +0330 +0330

کون نشور با مزه ای هستی

0 ❤️

525529
2015-12-16 00:16:01 +0330 +0330

اینکه شما چطوری در 16 سالگی دانشجوی پزشکی تشریف دارید برام سوال بود بعد یادم اومد تو خونه شما به دکتر بازی میگن پزشکی یعنی خیلی مودبانه فرمودید که کونی تشریف دارید!! حالا اون به کنار بچه 4 ساله دودولش به اندازه هسته خرماس چی داره که زن شوهر دارو دوستاشو جمیعا کرده باشه!!! یعنی تو کل اون محله یک یکر پیدا نمیشد که همه به بچه 4 ساله میدادند؟؟ سوما حمل بر خود ستایی نشه من تا 6 سالگیم خارج بودم بعد برگشتیم ایران ولی هرچی فکر میکنم حتی 1 تصویر یا خاطره کوچیک از اون دوران رو به خاطر ندارم قدیمی ترین خاطره من مال اول دبستانه که با خط کش جوری کتکم زدن که انگشتم سیاه شد بابام فرداش اومد مدرسه دادوبیداد. شما چطور زندگیت در 4 سالگی و کس کردنات رو اینقدر با جزیات به خاطر دارید؟؟ اخه زن شوهر دار بچه 4 ساله رو میخواد چیکار!!! بابا خالی میبندید ببندید ولی دیگه سقف سایتو نیارید پایین!!!

2 ❤️

525580
2015-12-16 19:26:21 +0330 +0330

لاف ابادانی معروف ن لاف بوهشهری جدیدن بوشهری ها هم لاف میزنن

0 ❤️

525589
2015-12-16 21:28:14 +0330 +0330

خودمونیم ریدی اونم با ر دسته دار ها!!! ‎:-|‎

0 ❤️

525630
2015-12-17 06:30:59 +0330 +0330

من یادم نیست دیشب شام چی داشتیم، اونوقت این دیوث مکالمه هاشو توی 4 سالگیش یادشه.
کاسه کوزتو جمع کن باو

0 ❤️

525795
2015-12-18 19:40:28 +0330 +0330
NA

نظر شما چیه؟دانشجویی اونم در 16 سالگی کیرم تو مغزت

0 ❤️

525798
2015-12-18 19:54:41 +0330 +0330

از این دخترا زیاده روشون نمیشه. با بچه خودشونو خالی می کنند. سر رفیق منم همچین بلایی اومده بود خخخ

0 ❤️