همه چیز از یک سانحه ی رانندگی شروع شد که در آن من پدر و مادرم را از دست دادم. من که تنها فرزند آنها بودم دیگر به جز چند تا فامیل کسی را نداشتم . فامیل پس از کلی سروچانه زدن سرپرستی من را به داییم سپردند که در شرکت نفت آبادان مشغول به کار بود و فقط ماهی شش روز به تهران می آمد و زن و تنها دخترش بقیه ی این مدت را تنها زندگی می کردند و یکی از دلایلی که من را به آنها سپردند همین بود که کمک حال آنها باشم. راستی خودم را معرفی نکردم اسمم امین است، شانزده سال بیشتر ندارم و کلاس اول دبیرستان هستم. همسر دایی ام الهام حدوداً چهل و دو ساله است با قد حوالی صد و شصت، هیکل تراشیده و موهای شرابی و پوست سفید. با وجود وضع مالی متوسط زن دائیم خیلی اهل مد است وخیلی شیک پوش و افاده ای و دوست دارد از همه برتر باشد. دختر دائیم مرجان هم هجده ساله است، قدش حدود صد و شصت و دو و بخاطر تنبلی شدید و بی تحرکی کمی تپل است. مرجان برای کنکور درس می خواند و چون تنها فرزند خونه بود خیلی لوس بود. اوایل بد نبود ولی بعد از چند ماه سرکوفت های زن داییم شروع شد که تو سربار هستی و ما توی خرج خودمون موندیم و بعد از مدتی که گذشت او می گفت: باید توی کارهای خونه کمک کنی و جارو و شستن ظرفها را به من سپرد. کم کم شستن دستشویی و حمام و لباسها را هم به وظایف من اضافه کرد و پس از مدتی همه ی کارهای خانه حتی پخت و پز را من انجام می دادم و زن داییم و دخترش دست به سیاه و سفید نمی زدند. البته دایی من از این موضوع خبر نداشت و زنش هم تهدید کرده بود که اگر چیزی بگم روزگارم رو سیاه میکنه؛کارهای خانه آنقدر زیاد بود که دیگه وقتی برای درس خواندن باقی نمی گذاشت طوریکه آخر سال شش تا تجدید آوردم و زن دایی ام هم از این فرصت استفاده کرد و در گوش دایی ام خواند که این بچه اهل درس نیست و باید بفرستیش سرکار تا خرج خودش رو در بیاره. همین طور هم شد و من در یک مکانیکی تو همون محله مشغول به کار شدم؛صبح ها قبل از رفتن صبحانه رو آماده می کردم و زن داییم و دخترش رو بیدار می کردم و بعد سر کار می رفتم. چون مغازه نزدیک بود ظهر برای ناهار خونه می آمدم ولی همیشه پسمانده ی نهار آنها را باید می خوردم. یه روز عصر بود مشغول نظافت خانه بودم که زن داییم از بیرون آمد و یه راست بدون اینکه کفشهاشو در بیاره، آمد و روی کاناپه لم داد و گفت: ن شربت خنک بیار “نون یه حیف!” من سریع آوردم. معلوم بود خیلی راه رفته وحسابی خسته شده. من همونجا ایستاده بودم که گفت: “هی پسر کفشامو در بیار پاهام توش دم کرد!” من که شوکه شده بودم سر جام ایستاده بودم که با صدای بلند تر گفت: " با توام الاغ" من سریع جلو پاهاش زانو زدم و شروع کردم به باز کردن بندهای کفشش! زن داییم کفشهای سفید اسپوت با خط های صورتی و جوابهای سفید پشمی ساق کوتاه به تن داشت طوریکه قوزک پاهاش معلوم بود. ابتدا کفش پای راست و سپس پای چپ را به آرامی در آوردم. زن داییم که مشغول خوردن نوشیدنیش بود پنجه های پاهاش را جلوی صورتم بالا و پایین کرد و گفت: “حالا ماساژ بده تا خستگیم در بره!” من که از این رفتار هنوز در شوک بودم با ضربه ی آرومی پنجه های پای زن داییم به صورتم و فرمان " یاللا"ی او به خود آمدم و شروع کردم به ماساژ دادن از پنجه تا پاشنه و بلعکس. روی پا وانگشت ها. این کار را با هر دو پا کردم از قیافه زن داییم معلوم بود از اینکه یکی داره پاهاشو ماساژ می ده واو راحت برای خودش لم داده خیلی احساس خوشی داره. بالاخره پس از ربع ساعت ماساژ دادن گفت: “کافیه! زود جورابامو در بیار ببر بشورشون که خیلی پاهام توشون عرق کرده!” من به آرامی اولین جوراب رو در آوردم سپس نوبت دومی که رسید زیبایی خیره کننده ی ناخن های پاهاش زیر لاک قرمز منو دچار حال خیلی غریبی کرد. تا اون موقع هیچ وقت اون پاها اینقدر برام زیبا جلوه نکرده بودند. اون موقع بود که برای اولین بار حس کردم که چقدر در برابر زن داییم حقیر هستم؛
… زن داییم که از اینکه من مثل یک کرم زیر پاهاش بودم احساس قدرت می کرد با لحنی تحکم آمیز گفت:؛
حیف نون از این به بعد هر وقت من از بیرون می آم، با ید جلوی پاهام زانو بزنی با احترام اول کفشامو در بیاری بعدش هم جورابامو و شروع کنی به ماساژ دادن تا من بگم بسه!؛
سپس با انگشتهای پاش ضربه ای به صورتم زد و گفت:؛
حالا برو گم شو
چند روز به همین وضع گذشت و زن داییم حسابی به اینکه من پاهاشو ماساژ بدم عادت کرده بود. حالا دیگه حتی موقع رفتن بیرون هم روی کاناپه لم می داد و من باید جلو پاهاش زانو می زدم و جوراب و کفشاشو که از قبل تمیز کرده بودم، پاش می کردم. کم کم کار به جایی رسید که موقع تماشای تلویزیون و یا حتی غذا خوردن من پاهاشون رو ماساژ می دادم. این کارها رو برای دختر لوسش هم انجام می دادم. روزها به همین منوال سپری می شد تا یه روز، طبق عادت برای بیدار کردن زن داییم به اتاق ایشون رفته بودم هر چه صدا زدم بیدار نشد. زن داییم که یک شورت و کرست صورتی تنش بود روی شکم خوابیده بود من از ترس اینکه صبحانشون سرد نشه به آرومی با دست ضربه ای به کمرش زدم تا بیدار بشه که یهو زن داییم برگشت و شروع کرد به جیغ کشیدن و فحش دادن که پسرک یتیم می خواستی به من تجاوز کنی! در همین موقع هم دختر داییم وارد اتاق شد و شروع کرد به لگد زدن به من. زن داییم که از فحش دادن دست بردار نبود به دخترش گفت:؛
زنگ بزن صد و ده بیان این حیوونو ببرن!؛
من حسابی ترسیده بودم! اوضاع بدی بود و همه چیز بر علیه من بود! اینه که چاره ای جز التماس کردن ندیدم. در حالی که زن داییم کنار تخت نشسته بود بی اختیار به پاهاش افتادم و شروع کردم به التماس کردن و مدام پاهاش رو می بوسیدم این کار رو تند تند انجام می دادم روی پا، پاشنه، انگشت ها وهر جایی که می تونستم! زن داییم هم در این حین با پاهاش مدام به سر و صورتم ضربه می زد. در آخر پس از حدود نیم ساعت پابوسی ملتمسانه آروم شد و با پاهاش چونمو آورد بالا و زل زد توی چشمام و گفت:؛
به یه شرط از گناهت می گذرم! این که از امروز مث یه برده و غلام حلقه به گوش نوکری من و دخترمو بکنی! البته این موضوع یک راز بین ما و توئه و احدی هم نباید از این ماجرا با خبر بشه، بخصوص داییت! اگه سر سوزنی نافرمانی یا تنبلی و اشتباه ازت سر بزنه، همین بلایی که قرار بود، امروز سرت بیاد، منتظرته و سر و کارت با پلیس و زندانه!؛
زن داییم ادامه داد:؛
از این به بعد همه ی کارای شخصی من و خانم مرجان به عهده ی توئه! صبحها هم میایی کف پاهامونو میبوسی تا بیدار بشیم. یادت باشه هر وقت من یا خانم مرجان رو دیدی، فوراً زانو می زنی و پاهامون رو می بوسی. حالا گمشو و زیر میز صبحونه بتمرگ تا من و خانم مرجان تشریف بیاریم!؛
من زیر میز منتظر بودم که صدای تق تق دمپایی های زن داییم آمد. آخه اون عادت داشت توی خونه دمپایی پاشنه دار بپوشه. زن داییم رو صندلی نشست و در حین صبحونه خوردن با پاهاش با سر و صورت من بازی می کرد. صبحونه که تموم شد گفت:؛
بیا بیرون
من با حالت چار دست و پا آمدم بیرون و سرم پایین بود که تکه نانی رو روی زمین انداخت و گفت:؛
بخور حیوون
من سرم رو آوردم که نان رو بخورم که پاشو روی اون گذاشت و گفت:؛
الاغ بی شعور! اول تشکر کن بعد کوفت کن
من تشکر کردم و پاهاش رو بوسیدم. سپس زن داییم پاشو برداشت. نون حسابی له شده بود به زمین چسبیده بود. من مشغول خوردن شدم و زن داییم پاهاشو گذاشت روی سرم و فشار می داد و می گفت:؛
بخور حیوون
و با دخترش با صدای بلند می خندیدند. من که حسابی تحقیر شده بودم مثل یک سگ زمین رو لیس میزدم و نون های چسبیده به اون رو می خوردم. زن داییم در همین حال لگدی به من زد و گفت:؛
کارت دیر شد. زود برو تا بیرونت نکردن. ظهر هم موقع برگشتن می ری بانک و تمام موجودیتو میگیری و زود می آیی خونه! می خواییم بریم خرید!؛
من پاهای زن داییم و دخترش رو بوسیدم و رفتم سر کارم.؛
نوشته: ARMAN2011
گفتی بابا و مامانت مردن پس ریدم توی قبرشون کیر تو کس مامانت بابا کونی برو مامانت رو سر کار بزار خواهر کونی کیر تو کون مامان تو با ادمین خواهر کسو
ARMAN2011 کس ننه اون داستان دیگت، (دختر خاله مغرورم سنم) هم از این مدل بود. آخه کس کش خالی بند. کیرم تو این مغز معیوبت. چرا تراوشات کیری مغزت رو میریزی تو این سایت کس شعر تر از خودت و اون خانواده لاشیت که از هر چی سگه پست ترن؟
اونجا بابا ننه داشتی با کلی فامیل، اینجا یتیمی
مادر جنده. اگه دوست داری یکی بکنتت یا بزنه تو سرت یا با لگد بزنن تو صورتت و تو هم از این کارا لذت میبری بیچاره همش به خاطر اینه که عقده ای هستی روانی. ئلم میخواد تا فردا صبح کیر خر اسب نثار خودت و اون خانواده کس مغز پرورت بدم ولی میگم حیف خودم که اصلاً همینا رو هم واست نوشتم.
کیرم تو کسسسسسسسسسس ننت لاشی…
یعنی من ریدم تو کس ننت که تو دیوس کس کش پدر مریض روانی باعقده خود کوچک بینی پس انداخت مدیر سایت داستانهای این کونی ولد زنا رو حذف کن خودشم بفرست بره دبی بردگی برای اعراب کیر کلفت تا جای پای زندایی جندش کیر عرب بخوره ابجی کونی کلی لذت میبری بچها تمام زنهای فامیلتون روبکنن کونی مادر کارخونه سایپا تو کس ننت کیری پروستات پدرتو گاییدم ریدم تو پستون ننت که به تو شیرداد مادر جنده کون داری پی ام بذار
کس کش عمه جند کونی لاشی دیگه کون وارونه نده با این داستان که نه کس شعر نوشتند
اینم که ماله ارمانه باز ای بابا …
ادمین خوبه وسط سریالش مسابقه پیامک نمیزاری من میزارم مسابقه پیامک این قسمت :
به نظر شما جوراب هایه زن دایی ارمان چه بویی میداد ؟
1- بو باقالی پخته.
2-بو تخم مرغ گندیده.
3-بو نمیداد.
4-هر سه مورد.
جواب خود را به سامانه پیام کوتاه 30000310 ارسال کنید .
جوایز ارزنده کیره طلایی ارمان
هههههههههههههههههههههههههه
=))
R-sexy به نازم به نکته سنجی
آخه آرمان کس مغز حداقل اسمت رو عوض کن فکر کردی بقیه هم مثل خودت خرن
مادر جنده مجبوری این همه دروغ بنویسی خودتوحقیر کنی احمق؟
madar jende khare kharo gayidi ba in dastanaye koso sher dg asabamo khord kardi
باران نفس نظرت جالب بود
آرمانم برا اینکه به خانوادش فوش ندین گفته خانوادشو تو یه سانحه رانندگی از دست داده.هههههههه
دمتون گرم بچها ایول با این نظراتون…
تو هم بچه کونی عقده ای کمتر فیلم ببین که نیای اینجا به اسم خودت بنویسی .
بچهای اینجا خر که نیستن این کس شعراتو باور کنن
اولا که نه زن دایی در کاره نه دختر دایی ثانیا اگه در کاره کییییییییییییر همه این بچها تو کونشون
madar ghabe in ke film hendi bood kos kesh maro alaf kardi
اشغال سیکیم کثافت!!! این چه کس شعری بود!!!
بخوور حیوون!!
دیوانه ننویس دیگه.
چه فحشی بالاتر از اینا میخوای؟!
بس کن دیگه الاغ.
اين چي بود مگه كوزتي اگه واقعي بود من جات بودم هر دوشونو جر ميدادم خاك تو سرت
چرا واقعا دوست داری نقش قربانی هایی رو که بهشون ظلم میشه رو بازی کنی؟
bacheha age mardino sharaf darin be jaye fohsh dadan aval akhare dastano negah konin
age nevisandash in kos keshe bi namoose nakhoonino nazar nadin
heyfe fohsh
in sadismiye badbakht
az ye ravani che entezari darin
khak too sare oon admin ba in modiriyate kirish
این کون طلق طولوق جنده رو ببین… این وسط داره مشتری جمع میکنه!
کیرم بو بینت…
کیرم تو کس مادرت----همینمون مونده بود تو مارو سر کار بزاری----کیرم توکون گشادت–بچه کونی
خیلی تخمی بود ارزش پا رو آوردی پایین با این داستانت
mordeshore too on zan daiito bain kose shera ke goftiya bebaran
الان این داستان سکسی بود مثلا؟!!!
خدا شفات بده عزیزم!
واقعا هم خدا شفا بده مریضا رو
گیریم که واقعی باشه که نیست کسی که اینجوری هست میذارن بیاد تو اینترنت داستان بخونه و بنویسه
اگرم به فرض محال باشه کجاش سکسی بود که اینجا بنویسی عزیز یه کم دقت کن
دهنتوگائیدم اونم باسرعت نور کون گشاد زیقیی بددنخور،الان اینی که گفتی داستان سکسی بود دیگه آره؟!!!کیرم تو سبک نوشتنت نکن زن دایت کف پاشوسنگ پامیکنه تویواشکی دید میزنیو جق میزنی،آره؟حتمأ اگه دختردایتم انگشت کنه تو دماغش فکرمیکنی داره خود ارضایی میکن؟بعد اوج این داستان سکسیت اونجا بود که برای ناخن شست پای زندایت بلند کردی دیگه؟تااون موقع هم ناخن پاشو اونقدر سکسی ندیده بودی هان؟چاقال این چه جفنگی بود گفته بودی؟دیگه ازاین دستانای سکسی نگیا ناخن پای زندایت تودماغت.
جدي نگيريد.
بابا، بچه هاي شهواني ، اينا همه داستانه.خيالبافيه. شماها چرا جدي ميگيرين همه داستان ها رو.تو يه داستان ننه بابا نداشته، تو يه داستان داشته.اينا خاطره نيست كه ، داستانه.
البته از نوع داستان سكسي بوده كه نا تمام نوشته شده بود.
خود نويسنده هم بياد يه توضيحي بده بد نيست.
اتفاقا اين توانايي نويسنده هست كه تونسته واقعي جلوه اش بده و احساسات شما را خدشه دار و عصبانيتون كنه.
يعني نويسنده به هدفش رسيده.
داداش داستانات عالی بود…
به عنوان یه فوت فتیش خیلی خوشم اومد…:)
خیلی اغراق کردی ولی ترحم آمیز و خوب بود مخصوصا نگارشت
کیر ژان وارژان وشهردار مادلن تو کس خوارومادرت که دیگه ازش الهام نگیری،پدرکونی.
اگه احساس میکنی سگ هسی پس شب ها نباید بخوابی , بجاش روز ها بخوابی؟ اینطوره؟
کسکش دیوث خودت کونت میخواره بدبخت سگ
کیر تو قبر پدرمادرت با این سگ تربیت کردنشون
بچه ها داستان خیلی تخمی بود ولی از نظرات بچها خیلی حال کردم و حسابی خندیدم biggrin
اولین دیسلایکو دادم ظاهرا ???
اصلا جالب نبود فقط روپای دختر داییت تمرکز میکردی بهتر میشد
dost aziz ba kozet binavaian eshtebah nagerfti khodeto
in khozabalat chieh neveshti