بالباستینگ و خاطره هایی از ضربه تو بیضه

1395/08/30

سلام
خاطره ای که براتون تعریف میکنم به چند سال قبل برمیگرده.اون موقع من یه دختر 15 ساله بودم.خونواده مادر من کم جمعیت هستن.من یه خاله دارم و اونم دو فرزند داره.ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به خالم و بچه هاش میشه.یه دختر خاله دارم که یه سال ازم بزرگتره و اسمش پانیذه و یه پسرخاله که اسمش پویاس و یه سال ازم کوچکتره.البته مادر پویا از مادر من چهار سال کوچکتره.این دو تا خواهر یعنی مامان و خاله خیلی با هم راحتن و از همه چیز هم باخبرن و هرجور حرفی هم بینشون زده میشه.البته اینم بگم که اهل پرده پوشی نیستن و حداقل تو جمعهای خودمونی و مخصوصا دونفره شون ادبیات راحتی دارن.اصلا اولین بار خود من با خیلی از واژه ها توسط مامان و خاله آشنا شدم.
مامان و خاله یه عادتی که دارن اینه که به اینکه یکی اتفاقی واسه بیضه اش پیش بیاد حساسن و کلی باهاش حال میکنن.خدانکنه یه جایی یکیو ببینن که همچین بلایی سرش اومده.اینقدر درباره اش حرف میزنن و میخندن که ضعف میکنن.اینم بگم که لابلای حرفاشون شنیدم که یه وقتایی با شوهراشونم درحد خفیفش ازین شوخیا میکنن.البته یه بار خاله نزدیک بود سر همین شوخی بلایی سر شوهرش بیاره که به خیر گذشته بود.
ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به روزی میشه که خاله و بچه هاش خونه ما بودن.مادرا تو حیاط سر میزی که کنار باغچه مونه نشسته بودن و مشغول صحبت بودن.ما هم تو اتاق من بودیم.اون موقع پویا چند ماهی میشد که کاراته میرفت.وسطای حرفمون رسید به اینجا که اون شروع کرد از باشگاهش گفتن و تعریف کردن و منم واسه اینکه لجشو درآرم میگفتم کاراته به درد نمیخوره و جیغ و داده الکیه.خلاصه پویا از جایی به بعد کلافه شد و اومد خودی نشون بده.برگشت بهم گفت بیا مبارزه کنیم.اونم با منی که اصلا از کاراته چیزی بلد نبودم.بالاخره موفق شد منو از جام بلند کنه و کار شروع شد.یه خورده اینور اونور پرید و چند تا مشت و لگد از دور انداخت که هیچکدومش بهم نخورد.منم الکی این وسط لگد میپروندم.تا اینکه یهو وسط یکی از این حرکات محاسباتمون غلط دراومد و درست لحظه ای که پویا به من نزدیک میشد منم سمتش لگد پرت کردمو لگدم محکم خورد لای پای پویا.یه آخ نصفه گفت و آخ و نفسش با هم تو سینه اش حبس شد.صورتش سرخ شد.خیلی سعی کرد به روی خودش نیاره ولی ضربه جدیتر از اونی بود که بتونه تحملش کنه.یه کم به خودش پیچید  و بعد دو تا دستشو گرفت به بیضه هاشو و دولا شد و نشست زمین.یه نگاه به پانیذ کردم و دیدم اونم خیره مونده به من.نگاهمون که به هم برخورد بی اختیار خنده مون گرفت.حالا این وسط پویا میپیچه به خودشو بیضه هاشو میماله.هرچی ازش میپرسیدیم چی شد و حالت چطوره چیزی نمیگفت.فقط آه و ناله میکرد.یه بارم پاشد که از اتاق بره بیرون ولی همین که نیمخیز شد دوباره نشست زمین.پانیذ اومد کنارشو گفت پویا کجاته؟حالت خوبه؟پویا دستشو پس زد و گفت برین بیرون ولم کنین.پانیذ با خنده بهش گفت خب کجاته آخه؟نکنه جای حساس خورده؟اینو که گفت دوباره خنده مون گرفت.پویا هم همچنان دولا مونده بود و به خودش میپیچید.تو این لحظه یهو صدای مامان اومد که بچه ها کجایین؟بیاین یه کم بیرون پیش ما بشینین خب.من به پانیذ اشاره کردم که بریم.
با هم از اتاق اومدیم بیرون .موقع خارج شدن از اتاق پانیذ برگشت به پویا گفت اقلا شلوارتو درآر یه نگاه بنداز ببین چی شده.سالمی یا نه.
فاصله بین اتاق و در ورودی به حیاط خونه به پانیذ گفتم طوریش نشده باشه.
برگشت گفت چطوری شده باشه.یه لگد خورده تو تخمش.دردش اومده.مغرورم هست نمیخواسته بلند شه ضایع شه.هرچند با اون آه و اوهی که اون میکرد هرکی بکد میفمید.وقتی از در رفتیم بیرون خنده مونو جمع کردیم که مامانا چیزی نگن.
رفتیم و نشستیم کنارشون.یه چند لحظه ای شد.مامان پرسید پویا کو پس؟
پانیذ برگشت گفت تو اتاق شمیم خوابیده.
خاله با تعجب پرسید خوابیده؟!الان چه وقت خوابه.تا چند دقیقه پیش صداش تا اینجا میومد که.نکنه انقدر دوتایی ادیتش کردین که قهر کرده؟
بازم پانیذ گفت واه مامان ما چکار اون داریم.اون همش اذیت میکنه.
خاله پسرشو صدا کرد و گفت پویا جان بیا اینجا پیش ما بشین.وقتی دید جوابی نیومد اومد پاشه ب ه داخل که پانیذ گفت بابا ولش کن.میاد.داشت با شمیم کاراته میکرد یه لگد خورده بهش.
تو این لحظه همزمان خاله و مامان از جا پاشدن.
خاله پرسید کجاش خورده؟
پانیذ گفت کجاش خورده.چه میدونم.پاش،شکمش… همون طرفا.
خاله و مامان به سمت داخل خونه حرکت کردن.خاله گفت تو تخمش خورده؟
پانیذ گفت آره مامان جان.چیزیش نیست.
دو تا خواهر داخل خونه شدن.یه کم که گذشت دیدیم خبری نشد.به پانیذ گفتم بریم ببینیم.چی شده.نیومدن.پاشدیم بی سر و صدا رفتیم داخل که دیدیم از اتاق من صدا میاد.رفتیم نزدیکتر دیدیم خاله به پویا میگه خب شلوارتو درآر ببینم چی شده.مامان منم برگشت گفت مادرته خاله جون.بذار خیالش راحت شه.من رومو میکنم اونور.
بالاخره به زور خاله تونست شلوار پویا خانو بکشه پایین و دم و دستگاهو وارسی کنه.از حرفاشونم معلوم بود مامان برخلاف گفته اش داره میبینه.
خلاصه وارسیشون که تموم شد مامان گفت پویا درد داری هنوز.
پویا گفت یه کم بهتر شده ولی هنوز درد داره.
مامان بهش گفت برو دستشویی کن یع کم هم ماساژ بده بهتر میشی.
پویا از اتاق اومد بیرون و رفت دستشویی.
مامان به خاله برگشت گفت طوری نیست.نترس.نوجوونه و تخماش حساستره.اگه دیدیم ادامه پیدا کرد میبریمش دکتر.
تو همین لحظه از اتاق اومدن بیرون و به سمت جایی که ما بودیم اومدن همین که به ما رسیدن مامان بهم گفت آخه اینم کاره تو میکنی دختر.زدی تخم پسره عین لبو قرمز شده.میترکید چکارش میکردیم.
خلاصه اون روز به خیر گذشت.ولی تا مدتها پویا و این اتفاق سوژه خنده برا ما شده بود.

28217 👀
3 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2017-01-31 18:15:51 +0330 +0330

این شیمک سره کاریه اصل معلوم نیست پسره یا دختر

1 ❤️

2017-01-31 18:35:45 +0330 +0330
نقل از: farhad_kaviani این شیمک سره کاریه اصل معلوم نیست پسره یا دختر

باشه.حق با تویه.آفرین کارگاه زرنگ.کلا اینجا همه به همه شک دارن و همه به همه فحش میدن.نمیدونم.پس چرا اینهمه آدم اینجا جمعن!! هر کی میاد یه حرفی میزنه همه کارآگاه میشن.هر کی میاد یه داستان میگه همه بهش فحش و بد و بیراه میگن.جالبه که از گروه فقط همین برمیاد .خب اگه خوشتون نماید نخونین.

0 ❤️

2019-03-10 12:16:27 +0330 +0330

منم زیاد ضربه خورده به بیضه‌هام، حسه خوبیه در صورتی که خودم بخوام این اتفاق بیوفته و فقط یه خانم این کار رو بکنه ، یعنی برناممون این باشه نه اینکه تو خیابون باشه یا اتفاقی ضربه بخورم

0 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «