یاسِ سپید ۲🎈

1400/10/04



قسمتِ قبل
به روز دفاع نزدیک می‌شدیم. تامیما پیام می‌داد، سعی می‌کرد کوتاه باشد، گاهی زنگ می‌زد و من جواب نمی‌دادم، بعد با کج خلقی می‌گفتم
+کار دارم، نمی‌تونم جواب بدم. خونه نیستم…بهانه‌های مختلف.
_فقط دلم تنگ شده بود، می‌خواستم صداتو بشنوم.

عذاب وجدان می گرفتم. اما خودم هم نمی‌دانستم چه می‌خواهم.
اگر هوس می‌کردم یا کاری داشتم پیام می‌دادم، با روی خوش جواب می‌داد. در سریع‌ترین زمان ممکن.
شکایتی نمی‌کرد، سعی می‌کرد از مشکلاتش حرفی نزند. گفته بود خانواده شوهرش برای گرفتن آنیت اقدام کرده‌اند.
فقط گفتم: متاسفم، امیدوارم مشکلت حل بشه.
همین!
حتی یکبار نپرسیدم اوضاع دادگاه چطور پیش می‌رود یا چه خبر؟
اما تامیما، جزء به جزء ؛ همه چیز را می‌پرسید. حواسش به همه چیز من بود، غذا خوردنم، خواب و استراحتم، درس و پایان‌نامه، کار و پروژه‌ای که با یکی از دوستانم شراکتی تحویل گرفته بودیم. همه چیز.
روز قبل از دفاع، پیام دادم:
خانومی، شما سلیقه‌ت خوبه، بنظرت اینو بپوشم یا اینو؟
عکس‌ها را برایش فرستادم، پیام داد
-می‌شه زنگ بزنی؟ اینجوری راحت‌تر می‌تونم کمکت کنم.
تماس ویدیویی، عسل چشم‌هایش غمگین بود اما لبهایش می‌خندید. به شوق دیدن من و برای من.
لباس‌ها را انتخاب کردیم، قربان صدقه‌ام می‌رفت
-فدات بشم من، شما هر چی بپوشی بهت میاد آقای مهندس.
+جونم، مرسی عزیزم.
-همام، می‌شه سر جلسه بهم زنگ بزنی اگه شد؟
+فک نمی‌کنم بشه عزیزم، برات فیلم می‌گیرم.
-پذیرایی چکار می‌کنین؟ می‌خوای من برات آماده کنم؟
_نه ممنون، سپردیم به خانوم دوستم.

در برابر این‌همه محبت و دلسوزی، عذاب وجدان می‌گرفتم، خودم را مجبور می‌کردم مهربان‌تر باشم. مهربانی زورکی!
روز دفاع پیامی نداد، عصر برایش یک ویدیو فرستادم، کمی بعد جواب داد
-ده بار نگات کردم، قربونت بشم، موفق باشی؛ باید جشن بگیریم.
+مرسی عزیزم، یه جشن دو نفره می‌گیریم. فقط خودمون دو تا.

اوایل اغلب در مورد یک سفر چند روزه رویا بافی می‌کردیم. کاری که با توجه به شرایط تامیما و اوضاع مالی من بعید بنظر می‌رسید.
بعد از مدتها دوباره به آن رویا اشاره کرده بودم. نوشت
-یعنی می‌شه؟
ترس برم داشت.
می‌شد؟
شرایط بدی بود رابطه ما آنقدر پیچیده بود که به هیچ کجا ختم نمی‌شد.
تامیما، ازدواج کرده بود و یک بچه داشت، چهار سال از من بزرگتر بود و بدتر از همه این‌ها، مسیحی؛ یادگار پدربزرگ روس تبارش.
من یک فارغ‌التحصیل بدون کار و پول که سربازی هم نرفته بود. چکاری می‌توانستم بکنم؟
می‌رفتم به پدرم می‌گفتم: عاشق شدم، می‌خوام زن بگیرم؟
قیافه مادرم را تجسم می‌کردم وقتی که می‌شنید عروسش یک بیوه‌ی مسیحی است، مادر مذهبی من که حتی با اهل تسنن هم نمی‌توانست کنار بیاید.
نمی‌خواستم باز هم رویا ببافد، اصلا شاید این مسائل دلیل تغییر رفتار و احساس من بود یا لااقل بخشی از دلایلم بود که قابل حل نبودند.
گفته بودم بعد از دفاع همه چیز مثل قبل می‌شود به خودم هم دروغ گفتم.
احساساتم بشدت آشفته شده بود، گاهی دلتنگش می‌شدم، نوازشش می‌کردم، بعد بلافاصله پشیمان می‌شدم و برمیگشتم در غار تنهایی خودم.
تامیما هم کلافه شده بود، می‌خواست دلیل رفتارهایم را بداند هر بار یک بهانه سمبل می‌کردم، اینکه بیکارم یا با دوستم سر پروژه مشکل داریم یا توی خانه آرامش ندارم.
من داشتم برای یک زن عاشق سفسطه می‌کردم، او هم سعی می‌کرد صبوری کند. اما تغییر رفتارش را حس می‌کردم.
آدم چقدر میتواند تظاهر کند؟
پرسید
-همام، نمی‌خوای بگی واقعا چته؟ حق دارم دلیل این رفتاراتو بدونم، خسته شدم ازین اوضاع.
+راس می‌گی، حق داری بدونی. ببین من دوستت دارم ولی شرایط خیلی ناجوره، تو بیوه‌ای، یه بچه داری، دینت، من خودم بیکاری، سربازی…
سکوت کرد.
پیام ها سین شد، اما جوابی نمی‌آمد. داشت فکر می‌کرد؟ عصبانی بود؟
-اینا رو تازه فهمیدی؟ همه‌شو از اول می‌دونستی، من چیزی رو پنهان نکردم، دروغی هم نگفتم.
+می‌دونم عزیزم، اما خب جفتمون نیاز داشتیم، احساساتی بودیم، نتونستیم درست فکر کنیم.
باز هم سکوت کرد.
-تمومش کنیم؟
حتی شهامت این را نداشتم رک و پوست کنده بگویم بله
چرا؟ مگر نه اینکه این اواخر بارها به تمام کردن فکر کرده بودم؟ مگر همین را نمی‌خواستم؟ حالا چرا لال شده بودم؟ دوستش داشتم؟ چرا انقدر همه چیز پیچیده بود؟ آدم وقتی خودش نمی‌فهمد چه مرگش است، چطور می‌تواند برای دیگری توضیح بدهد؟
+عزیزم، من نمی‌گم تمومش کنیم. فقط دارم برات توضیح می‌دم دلیل رفتارامو.
-خب، آخرش؟
+هیچی.
و هیچ، تامیما از عشق و من از سردرگمی نمی‌توانستیم تمامش کنیم.
لنگ در هوا مانده بود رابطه، گاهی پیامی می‌دادم، سردو خشک.
جواب می‌داد، معمولی.
+چطوری تامیما؟
-مرسی، تو خوبی؟
+ممنون.

این شرایط چند روز می‌توانست ادامه پیدا کند؟آخرش چه؟
نمی‌خواستم یا جرات نداشتم به آن فکر کنم.
این درست همان چیزی بود که می‌خواستم، یک تمام شدن غیر رسمی بدون مراسم خداحافظی و گریه و زاری، عذر‌خواهی و آرزوی موفقیت یا نفرین.
تمام شدن بدون اشاره واضحی به آن.
تامیما، نه زنگ می‌زد، نه عکس می‌فرستاد ونه پیام… هیچ.
سکوت مطلق.
زنی که عاشقم بود و می‌گفت به هوای خبری از من، تمام روز زل می‌زند به گوشی‌اش، حالا پیام‌هایم را هم با سردی تمام جواب می‌داد، دیگر از آن شور عاشقانه خبری نبود، یعنی برای او هم تمام شده بود؟ دیگر دوستم نداشت؟ شاید مرا یک آدم پست می‌دانست که فریبش داده‌ام.
من ابدا همچین قصدی نداشتم، اما آیا چیزی غیر ازین بنظر می‌رسید؟
قدرت و غروری که عشق تامیما به من می‌داد تمام شده بود.
شاید فکر می‌کرد پای زن دیگری در میان است، اگر او هم برای انتقام با کس دیگری حرف می‌زد چه؟
افکارم آشفته‌ام بود این‌همه سال درس خوانده بودم حالا باید دو سال علاف می‌شدم، اکثر اعزامی‌ها طرف مرز بود بدون توجه به مدرک تحصیلی، دوستانم که رفته بودند از شرایط سخت می‌نالیدند، نه پولی داشتم که خودم کاری را شروع کنم و نه بدون سربازی از کار دولتی خبری بود.
برزخ بدی بود، هر روز احساس متفاوتی داشتم.
یک‌صبح با دلتنگی بیدار شدم، یکی از آهنگ‌هایی که اوایل برایش فرستاده بودم را پلی کردم، دلم هوایش را کرد.
آهنگ را دوباره برایش فرستادم
+خوبی تامیما؟
یک ساعت بعد جواب داد
-بد نیستم، تو خوبی؟
+چکار کنم خوب باشی؟ چکار کنم دوباره بخندی؟ مثل قبل؟
این حرف‌ها همان لحظه از دهنم بیرون آمد، کجای وجودم پنهان شده بود این احساسات ؟
-چیزی درست نمی‌شه، بیخیال. خودتو اذیت نکن.
+می‌خوام درستش کنم، می‌خوام که مثل قبل باشیم. بگو چکار کنم؟
سکوت کرد. جوابی نداد.
من‌هم چیزی نگفتم، غلیان یکباره احساسات فروکش کرد، قلبا خوشحال هم شدم که چیزی نگفت و نخواست.
باز فرو رفتم توی غار تنهایی‌ام.
چند روزی در سکوت کامل گذشت.
من بی هدف توی دنیای مجازی می‌چرخیدم، کتاب می‌خواندم، گاهی پست می‌گذاشتم، استوری‌ها و پست‌هایش را در سکوت می‌دیدم و اتفاقی نمی‌افتاد…
ادامه دارد …
سپیده🎈
ادامه

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-12-25 20:02:14 +0330 +0330

↩ lilgirl
خودمم دوسش ندارم .خیلی خره😐
اما هستن از این دست آدما. دیدم که میگم‌…
نوش دلت عزیزم ♥️🎈

3 ❤️

2021-12-25 20:02:30 +0330 +0330

↩ saeid 75
فدای تو بشم عزیزم 🎈😘

0 ❤️

2021-12-25 20:28:22 +0330 +0330

↩ Nafas7196
چه خوب درکش کردی 👌👌👌👌♥️

1 ❤️

2021-12-25 20:28:39 +0330 +0330

↩ هاینریش
چون ذهنت آشفتس و تمرکز نداری

2 ❤️

2021-12-25 20:47:16 +0330 +0330

↩ .نیکان.
ای جونم تو طلبکار باش من فدا بشم شما رو😘😍
داستان آمادس فقط باید ادیت بشه .روز ها که سر کارم.
فردا عصر ادیت میکنم و منتشر 🤗♥️🎈

2 ❤️

2021-12-25 20:56:55 +0330 +0330

↩ .نیکان.
مرسی که دوس داری نوشته‌های منو ♥️

1 ❤️

2021-12-25 21:02:53 +0330 +0330

این حس اخرش خیلی بده خیلی
خلا ، سکوت ، بیتفاوتی خیلی بدن
فرقی هم نمیکنه رابطه عاشقانه باشه یا یه دوستی ساده
ادم پا درهوا میمونه !
کاش همه جرعت و شهامت رک حرف زدن و داشته باشن

1 ❤️

2021-12-25 21:17:44 +0330 +0330

عالیه قسمت بعدیشو کی مینویسید؟ 😍 😎

1 ❤️

2021-12-25 22:04:59 +0330 +0330

↩ Alixxx$$$
😍😍😍😍

1 ❤️

2021-12-25 22:05:32 +0330 +0330

↩ .نیکان.
♥️♥️♥️♥️🎈

1 ❤️

2021-12-25 22:06:58 +0330 +0330

↩ Lilak lime

این حس اخرش خیلی بده خیلی
خلا ، سکوت ، بیتفاوتی خیلی بدن
فرقی هم نمیکنه رابطه عاشقانه باشه یا یه دوستی ساده
ادم پا درهوا میمونه !

خیلی بده .تجربش کردم …

کاش همه جرعت و شهامت رک حرف زدن و داشته باشن
کاااااش🎈
0 ❤️

2021-12-25 22:08:41 +0330 +0330

↩ om1d00

فقط با این جمله می‌شه یک هفته گریه کرد! چقدر ذوق و احساس و عشق پشت همین جمله‌ی ساده پنهان شده

خیلی بده امید.تجربشو داشتم . خوشحالم درکش کردی ♥️

زیبا بود اما تلخ بود… خیلی تلخ… بخش‌های بعد از روز دفاع؛ توجیه‌ها و دو دلی‌های همام منو یاد این جمله از خودت انداخت:

به‌جای خوشحالیِ بُرد، دلم برای تیم بازنده می‌سوزه، فکر می‌کنم الان چه حالین، آرزو می‌کنم کاش لااقل مساوی می‌شدن.

🥺🙁♥️

2 ❤️

2021-12-25 22:09:12 +0330 +0330

↩ sina101s
آمادس ادیت کنم فردا شب منتشر میکنم 🙏♥️😘

1 ❤️

2021-12-25 22:09:33 +0330 +0330

↩ Im MK
ماچ بهت و دیگر هیچ♥️🎈😘

1 ❤️

2021-12-25 22:39:52 +0330 +0330

ممنون از اینکه هستی دختر خوشگل 😘 😘 .
بعد از این ترم دوباره شروع می کنم به نوشتن، هم بیوگرافیمو تموم می کنم، هم داستانمو که دو قسمتش و هم یه مجموعه جدید شروع می کنم.

1 ❤️

2021-12-25 23:08:35 +0330 +0330

↩ Mobin khan kh
فدای عزیزم 😘
حتما بنویس 😍👌

1 ❤️

2021-12-25 23:08:49 +0330 +0330

↩ Nafas7196
😍😘♥️

1 ❤️

2021-12-25 23:37:34 +0330 +0330

↩ IPiinkMoon
فدای تو عزیزم
این جزء اولین کارهای منه خیلی قبلتر نوشتمش. در بخش داستان ها هم منتشر شد اما خب پاکش کردم چند سال پیش.
الان فقط ویرایش و منتشر میکنم .
شاید بخاطر همین برات دلنشین نیست .امیدوارم آخرش نخوره توی ذوقت😄😄♥️🎈

1 ❤️

2021-12-25 23:56:03 +0330 +0330

↩ IPiinkMoon
این چه حرفیه خوشگلم. همه اینجاییم که تمرین کنیم و یاد بگیریم. هیچ کس کامل نیست .اونی که برات منم منم کرد بدون طبل توخالیه😄
مرسی که نظرتو صادقانه دادی .منم باهات موافقم که کار قوی نیست اصلا .فقط برای کامل کردن آرشیو داستانهام، منتشرش کردم 😘😘😘😘♥️

1 ❤️

2021-12-26 03:40:38 +0330 +0330

ذِهنِ خلّاقِت پایدار
و قَلَمِت تا اَبَد مانا

1 ❤️

2021-12-26 09:00:05 +0330 +0330

هر تعریفی از حس و حال و تصویرسازی‌ها و فضای تیره‌‌ای که برای مخاطبت ترسیم کردی، زیبنده‌ی داستانت نیست…

عجیب قلمت خوش درخشیده…

فقط افسوس میخورم که ای کاش واسه ورود به داستان، به جای اون پاراگراف اول قسمت اول، جوری دیگه ورود میکردی تا این التهاب “چی میشه آخرش؟” مخاطب رو تا آخر درگیر میکرد…

حرف نداری دختر شیرازی … 🍃🌹

1 ❤️

2021-12-26 10:28:41 +0330 +0330

شبیه این داستان برای خیلی از دخترای ایرانی اتفاق افتاده 😕 😕 قشنگ بود عزیزم 💋 💋 ❤️ ❤️

1 ❤️

2021-12-26 11:57:33 +0330 +0330

↩ Lor-Boy

فقط افسوس میخورم که ای کاش واسه ورود به داستان، به جای اون پاراگراف اول قسمت اول، جوری دیگه ورود میکردی تا این التهاب “چی میشه آخرش؟” مخاطب رو تا آخر درگیر میکرد

بذار تا اخرشو بریم بعد 😁

1 ❤️

2021-12-26 12:41:26 +0330 +0330

مثل همیشه برجسته مینویسی رفیق کارت درسته و تحسین برانگیز…
مبلو خریدما ولی آقا سعید گفت خودت بیا و لی مبلارو جا نداریم 😞 🙏
در کار کش این عقل به کار آمده را
تا راست کند کار به هم برزده را
از نقش خیال در دلت بتکده ای است
بشکن بت و کعبه ساز بتکده را
افضل کاشانی

0 ❤️

2021-12-26 13:28:51 +0330 +0330

↩ aga.mehdi
😍🙏

1 ❤️

2021-12-26 13:29:17 +0330 +0330

↩ shoqi_bahar
دقیقا خیلی از ماها تجربش کردیم 🙁♥️

1 ❤️

2021-12-26 19:47:18 +0330 +0330

↩ sepideh58
عهههه
پس برو که بریم 🏃‍♂️🏃‍♂️🏃‍♂️🏃‍♂️🏃‍♂️🏃‍♂️🏃‍♂️🏃‍♂️

1 ❤️

2021-12-26 21:51:11 +0330 +0330

↩ arashkarimi44
قربون تو بشم آرش جان ما😍♥️

1 ❤️

2021-12-26 21:51:28 +0330 +0330

↩ Lor-Boy
هرکی نیاد خره 😂

1 ❤️

2021-12-26 22:10:04 +0330 +0330

↩ sepideh58
سپپپپ، بدجوری هوای شیراز رو کروم، یهو دیدی زنگیدمت که بیا حافظیه 🤣🤣🤣

1 ❤️

2021-12-26 22:18:08 +0330 +0330

↩ Lor-Boy
از تو بعید نیست اصلا 😂😍

1 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «