آرزوي مهتاب(قسمت دوم)

1390/05/15

راهي فرانسه شدم و حدود 4 روز کارم طول کشيد و يک شب با مايک توي يه کافه تريا قرار گذاشتم تا باهاش صحبت کنم .
من به کافه تريا رفتم و ديدم که مايک زوذتر از من رسيده اونجا ، نشستيمو بعد از احوال پرسي و صحبت در مورد کار ، من مقدمه چيني کردم براي قصد اصليم . بهش گفتم : مايک ميدوني که منو مهتاب خيلي همديگه رو دوست داريم و براي همديگه همه کار ميکنيم تا همديگر رو راضي نگه داريم ؟ مايک گفت : آره مهرداد چطور ؟ مشکلي پيش اومده ؟ منم فهميدم که دارم خوب پيش ميرم با کمي لحن ناراحت گفتم : ببين مايک منو زنم تازه فهميديم چجوري سکس کنيم . اينو که گفتم مايک گفت : آهان فهميدم … زنت ميخواد جور ديگه اي باهاش سکس کني ؟ خوب گوش کن به حرفاش … من حرفشو قطع کردم : نه! مايک ! مشکل اينجاست که ما دنبال شخص ثالثي توي سکسمون هستيم . مايک پوزخندي زد گفت : مهرداد ! دوست من ! اينجا اينجور مسائل عاديه ! حتي مراکزي هم براي اين جور کارها خدمات ميدن ، باورت ميشه ؟! من همينطور متعجبانه بهش گوش ميدادم . ادامه داد : ببين مهرداد تو اگه مي خواي زنت رو راضي نگه داري بايد يه شخصي رو هميشه مد نظر داشته باشي براي اينجور مواقع ، اين قضيه ربطي به کمبود عشق و خيانت نيست فقط توي روابطتون تنوع ايجاد کنيد اينطوري زندگيتون خيلي زيبا ميشه . من ازش پرسيدم : آخه مايک اون آدم بايد قابل اعتماد باشه و همينطور عوضي نباشه بشه روش حساب کرد . ميدوني که تو ايران بخاطر فقر فرهنگي اينجور مسائل به پايان زندگي ختم ميشه و احکام نا جوانمردانه اي صادر ميکنند. مايک گفت خوب زنتو براي تعطيلات بيار فرانسه من راهنماييت مي کنم چکار کني. من هم ديگه از اين حاشيه رفتن ها خسته شده بودم ، گفتم : مايک؟ تو مياي ايران ؟ مايک چشماش گرد شد … به تتِ پتِ افتاد . گفت : آخه … مهرداد … منم ادامه دادم : نگران هيچي نباش مهتاب موافقه اينه که تو بياي پيشمون . مايک ليوان آب رو برداشت و سر کشيد . کمي آروم شد و گفت : من زن دارم و نمي تو… بهم فرصت بده تا با ماري هم در ميون بزارم . منم گفتم اشکالي نداره ، من منتظر زنگتم .
اون شب در مورد علايق زنم در مورد اون نوع سکس با مايک صحبت کردم و 2 روز بعد من عازم تهران شدم و برگشتم تهران ، مطمئن شدم که مايک نتونست تصميم بگيره و با ماري حرف بزنه . شبي که رسيدم خونه ، مهتاب در رو که باز کرد ساک و چمدونمو گرفت و بعد از احوال پرسي …ازم پرسيد که شير بودم يا روباه منم با افسوس دست مهتاب رو گرفتمو بهش گفتم : عزيزم متاسفم ، مثل اينکه مايک قبول نکرده و جوابي هم نداد. مهتاب لبخند زد و گفت اشکالي نداره مهرداد. همين که سعي خودتو کردي من خيلي خوشحالم . اون شب رفتم حموم و بعد اين همه جابجايي يه خواب مفصل رو انتظار داشتم و روي تخت خوابيدم . داشتم به ملاقاتم با مايک فکر مي کردم که ديدم موبايلم زنگ مي خوره برداشتم ديدم صدا داره مياد : مهرداد منم مايک ما امشب راه مي افتيم ميايم تهران ، من يه دفعه از جام پريدم بدون خداحافظي قطع شد . مهتاب گفت چي شده گفتم مايک داره مياد تهران . مهتاب از هيجان زياد پريد روم و کلي منو بوس کرد منم همينطوري بهت زده و باورم نميشد که مايک داره مياد. بعد از کلي خوشحالي يه دفعه به خودم اومدم به مهتاب گفتم : اون گفت ((ما داريم ميايم !)) يعني کس ديگه اي باهاشه ؟ نکنه زنشم باهاشه !؟ مهتاب گفت : عزيزم نگران نباش ، مطمئنا فکر درستي کرده ، اگه با خانمشم بياد که ايرادي نداره گلم . اون شب خوابيديم و هراسون واسه فردا ،خونه رو مرتب کنيم براي مهمونامون.
فردا شد و مثل هميشه مهتاب صبح زود پاشده بود و داشت غذا رو آماده ميکرد منم پاشدمو بقيه کارا رو کردم حدود ساعت 9 بود که مايک بهم زنگ زدو ازم خواست که آدرس رو به راننده تاکسي بگم ومنم راهنماييش کردم.
مهتاب تو پوست خودش نمي گنجيد و منم دلواپس بودم که بدونم کي همراه مايکه . زنگ در خورد از بالا ديدم که تاکسي رسيده و دارن باهاشونو برميدارن ، من هم رفتم جلوي در کمکشون ولي بيشتر از اينکه بخوام کمک کنم مي خواستم بفهمم چه کسي باهاشه .
حدس ميزدم مايک با ماري اومده بود تا همديگر رو ديديم سلام و احوال پرسي کرديم و راهنماييشون کردم به سمت خونه و ساک و چمدوناشونو آوردم بالا ، توي راهرو نزديک در خونه ماري جلوتر از ما بود به مايک گفتم : مايک از اينکه اومدي خيلي خوشحالم ولي آخه چرا خانومتو آوردي ؟ مگه قرارمون اين نبود که تنها بياي . مايک هم زد پشتم گفت : مهرداد. نگران نباش به موقش بهت ميگم . خلاصه بعد از سلام و احوال پرسي مايک و خانومش با مهتاب همگي خونه ما مسقر شدن . حين اينکه مايک و خانومش وارد خونه شدند ، متوجه نگاه هاي مرموزي که اون دو به زنم داشتن ، شدم. حتي موقع ناهار هم مهتاب رو موقعي که پا ميشد تا غذا ها رو بياره و تعارف کنه ، اونو برانداز مي کردن. راستش همون موقع احساس پشيموني کردم از اين کارم و مي خواستم يه کاري کنم هم مهتاب هم مايک و خانومش بيخيال اين داستان شن. ولي احساس کردم که مهتاب فوق العاده شاد شده بود و از يه طرفي نمي خواستم اين حس رو خرابش کنم . نگاه هاي مايک که رفيق شفيقم بود ، به مهتاب منو تحريک ميکرد که يه برخوردي باهاش بکنم ولي از يه طرف خودم ازش خواسته بودم و از طرفي مهتاب رو مايوس ميکنم با اين رفتارم . خلاصه ظاهرم رو خيلي معمولي نشون ميدادم ولي از داخل داشتم خُرد ميشدم. ناهار تموم شد و مايک و ماري رو راهنمايي کردم به تراس براي صرف نوشيدني. من هميشه يه بطري هِنِسي توي خونه نگه مي داشتم براي مهمونا و براشون سرو کردم . مهتاب هم مشغول شست و شوي ظروف بود تو آشپزخانه و من فرصت رو خوب ديدم چون ماري هم به بهونه مهتاب رفت به آشپزخانه ، از مايک پرسيدم : مايک ؟ چرا خانومتو آوردي ؟ اونم جواب داد : من اون قضيه رو با ماري در ميون گذاشتم و اون بعد از مدتي فکر کردن قبول کرد ولي به يه شرط ، اون هم اينکه خودش هم باشه ! من کمي تو فکر فرو رفتم ، مايک که متوجه شد من قفل کردم ، گفت : مهرداد ناراحت شدي ؟ گفتم : نه … مايک … نمي دونم چرا ؟ ولي بر خلاف منطقم ، حس ميکنم اينطوري بهتر شد (يعني فقط اين زن من نيست که اين وسط برنامه رو اجرا کنه) ولي خوب گذشته از اين فکرا ، داشتم از تراس به ماري نگاه مي کردم که متوجه شدم ، ماري بر خلاف چهره معموليش خيلي هيکل جذاب و تو پري داره . چون معمولا سياه پوستا يوقور و اندامشون اکثرا رو فرمه مخصوصا زنهاشون . مبهوت فرو رفتگي ها و برآمدگي هاي بدن ماري شده بودم که مايک شروع کرد صحبت کردن : خوب … مهرداد ؟ قراره امشب برنامه شروع شه ؟ چون ما 3 روز بيشتر اينجا نيستيم . منم زدم پشت مايک به شوخي گفتم : عجله داريا ! نترس به برنامت ميرسي . بعد زديم زير خنده .
درونم دعوايي بين منطق و اميالم بود که ولم نمي کردن ، آخر سر بايد يه کدوم رو انتخاب ميکردم ، يا برنامه رو بهم مي زدم و يا نه، حس مي کردم با اومدن ماري اون دلشوره و احساس بدي که نسبت به اين قضيه داشتم کم شده و فکر ميکنم لذت بخش باشه که يه چيز جديد رو امتحان مي کنيم و خيالم هم از طرف مايک و خانومش راحته و همينطور مهتاب که انگار بهترين هديه رو بعد از 4 سال زندگي بهش دادم .

ادامه دارد…

2703 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «