آرزوي مهتاب(قسمت چهارم)

1390/05/15

نگاه هاي مهتاب و مايک در هم گره خورده بود. ماري هم با نگاه هاش و مالش غير ارادي لاي پاهاش نشون مي داد که حشري شده و اين وسط من … از يک طرف دستهام به تخت قفل بود و از طرف ديگه ديدن رابطه شهواني که بين مهتاب و مايک و زنش ايجاد شده بود ،منو خنثي ميکرد و رمقي در من ايجاد ميکرد که همه چيز رو بسپرم به گذر زمان تا برنامه جلو بره و حسهاي مهتاب رو درک کنم .
مايک نيشخندي زد و دستش رو به سمت صورت مهتاب برد و چونش رو گرفت و لبهاشو به لبهاي زنم چسبوند. در عين حال که انتظار اين جور اتفاقها رو داشتم ،وقتي توي شرايطش قرار گرفتم، شوکه شدم. مايک دقيقا اصل فرنچ کيس رو رعايت کردش و زبونش رو با حالتي خاص توي دهن و لب مهتاب مي چرخوند .مهتاب ابتدا کمي سورپرايز شد ولي نفس زدناش و “اوم” کردناش نشون مي دادن که مايک کاملا روي اون چيره شده . مايک از پشت کتف مهتاب رو گرفت و مهتاب خودش رو روي دست مايک رها کرد و مايک با قوس و خم بيشتر با زن من لب بازي ميکرد.يه لحظه از اينکه متوجه شدم من هيچ وقت نتونسته بودم مهتاب رو اينطوري بوس کنم که لذت بيشتري ببره، احساس سرخوردگي بهم دست داد. مايک فوق العاده به کارش وارد بود. در کنار اونها ماري بود که محو لب بازي مايک و مهتاب شده بود و لبخند خفيفي روي لبهاش رخنه کرده بود،رو ديدم. بد از لب بازي ، وقتي مايک لبهاشو از لبهاي مهتاب جدا کرد ، مهتاب با حالت بسيار هيجان زده شده گفت : وااااووو .
مايک دستش رو آورد روي پاهاي مهتاب و آروم آروم اونها رو نوازش مي کرد و با اون يکي دستش با موهاي مهتاب ور مي رفت.کم کم دست مايک رسيد به شرت مهتابو به آرامي روي کس مهتاب قرار گرفت و شروع به نوازش کرد . مهتاب مثل يه آتشفشان فعال وقتي انگشت مايک با کسش تماس پيدا کرد ، آهي پر سوز کشيد . مايک در همون حالي که کس مهتاب رو ميماليد با اون يکي دست بند کرست مهتاب رو باز کرد و در همون حالت شروع به ليسيدن گردن مهتاب کرد. مهتاب کاملا بي دفاع و لمس شده بود . کرست مهتاب شل شد و مايک پيرهن توري که مهتاب پوشيده بود رو درآورد و کرست مهتاب رو خلاص کرد . سينه هاي مهتاب که زيبايي اون چشم هر زن و مردي رو بهش خيره ميکنه روبروي نظر سورپرايز شده مايک قرار گرفتن…مايک رفت پشت مهتاب و از پشت با دو دست سينه هاي نوک صورتي و سفيد مهتاب رو گرفت و با اولين فشار نفس حبس شده مهتاب رو به بيرون دميد . نوک سينه هاي مهتاب از فشار حشر زياد تيزو سفت شده بودن .مايک دور بعدي سينه هاي زنم را محکمتر ماليد و ارتعاشات احساسات شهواني روي چهرش بيشتر هويدا ميشد . مايک دستش رو از رو سينه ها تا روي شکم زنم و تا دم شرتش کشيد و اون قسمت ها رو مالش مي داد . بي درنگ دو طرف شرت مهتاب رو گرفت و کشيد پايين . مهتاب با دستش مانع اين کار شد چون هنوز کمي احساس غريبي مي کرد ولي مايک پس نخورد و به زور شرت مهتاب رو کشيد پايين . مهتاب دو دستش رو روي کسش قرار داد ولي مايک با کمي نوازش و بوس و ليسيدن گردن مهتاب ، تونست بر مهتاب و رفتار دفاعيش غلبه کنه . مايک با يه دستش کس مهتاب رو شروع به ماليدن کرد و با اون يکي دستش نک سينه هاي مهناب رو نيشگون مي گرفت. همينطور که آه و ناله هاي مهتاب شدت مي گرفت ،حرکت دستاي مايک قوت و سرعت بيشتري ميگرفتند جوري که فشار مالشهاش روي بدن زنم ، لرزش در بدن مهتاب انداخته بود .
آره، اين زن من بود که جلوي چشمام توسط يک مرد زمخت و سياه پوست ، لخت ميشه و ماليده ميشه .شايد باور کردنش سخت باشه ولي همون هنگام که دست مايک روي کس زنم قرار گرفت ،اون حس بدي که مثل بختک به جونم افتاده بود ،منو ترک کرده بود و بعد از گذشت چندتا از قسمتاش که سينه هاي مهتاب لابلاي دستاي سياه مايک ورز مي خورد، کاملا روي موج شهواني حاکم تو اتاق قرار گرفتم .
در اين هنگام لبهاي ماري زير گاز هاي شيطنت آميز دندونهاش قرار گرفته بودن، نظر منو به سمت ماري جلب کرد. ماري دستش تو شرتش بود و کسش رو ميماليد و محو تماشاي ماليده شدن مهتاب، شده بود .

ادامه دارد…

3506 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «