مسافرت با اتوبوس واقعاً حوصله سربره.
کتاب جنایت و مکافت رو باز کردم که حداقل کمتر خسته و کسل بشم، حضور راسکولنیکوف قرار بود گذر مسیر رو بهتر کنه واسم.
صندلی کناریم خالی بود و روی صندلی تکی که به موازات من بود، یه پسر جوون نشسته بود.
همیشه کفش و ساعت واسم خیلی مهمه.
ساعتِ مشکی زیرو ژوپیتر و کفشای طوسی نیوبالانسش باعث شد هورمونام جیغ بزنن که برم باهاش دوست بشم.
احمقانهترین ایدهٔ ممکن رو انتخاب کردم!
صداش کردم در بطری آبمعدنیم رو باز کنه، حداقل اون ایرپاد مزخرف رو از توی گوشش درمیآورد.
اشتباه فکر میکردم، خیلی آروم و مودبانه در بطری رو باز کرد ولی ایرپادش هنوز تو گوشش بود.
کلافهکننده بود، من میخواستم الان باهاش لاس بزنم و اون آروم از پنجره به بیرون نگاه میکرد و احتمالاً به اون چیز نامعلومی که تو گوشش پلی میشد، فکر میکرد.
دوباره صداش کردم و بهش گفتم حوصلهم سر رفته، میشه بیاید پیش من بشینید؟
مستقیم و مصمم برای آوردنش کنار خودم!
برای نه شنیدن آماده بودم اما اومد کنارم نشست.
شروع ارتباط همیشه برای من خیلی راحته، برخلافِ ادامه دادنش…
یکم که حرف زدیم موضوع مشترک پیدا کردیم. پادکست مشترک!
همینقدر عجیب غریب اما تو اتوبوس نشسته بودیم و درمورد پادکستهای قشنگی که گوش میکردیم حرف میزدیم.
وقتی درمورد دیس آمریکن لایف حرف میزد و دستاش رو تکون میداد، ترجیح میدادم انگشتاش رو آروم آروم لیس بزنم.
دستاش رو به بهونهی بهم خوردن تمرکزم گرفتم، مثلا میخواستم دیگه تکون نده دستاش رو.
احمقانه بود اما چهارتا دست رو گذاشتم روی رونای پام، با دستام بهش فهموندم که میخوام پاهام رو نوازش کنه.
به طرز غیرقابل پیشبینیای، خوب پیش میرفت. انگار بهش گفته بودم کجای پاهام مستقیم باعث میشه خیستر بشم.
دستم رو بردم روی کیرش، برجستگیش نشون میداد اندازهش میتونه نزدیک به ایدهآلم باشه.
عصبانی شد و دستم رو از روی فاق شلوارش کشید.
فهمیده بود چقدر دلم لمسش رو میخواد و قرار بود اذیتم کنه؟
نمیدونم اما از اخمش مشخص بود که قرار نیست من لمسش کنم.
آروم نشستم و منتظر شدم خودش شروع کنه.
اینبار از ساق پاهام شروع کرد.
نمیدیدم اما حس میکردم یه جاهایی رو مارک میکنه و ترکیب درد و لذتش، بیشتر خیسم کرد.
رونای پام رو اونقدر لمس کرد که میخواستم وسط اتوبوس جیغ بزنم و بگم بیا من رو بکن اما مجبور شدم آروم توی گوشش بگم، خیلی شمرده شمرده گفت آروم باش.
همین.
لعنتی تو حتی به وسط پاهام دست نزدی در حالی که با تک تک سلولای بدنم میخوامت و انتظار داری آروم باشم؟
بالاخره دستش رفت لای پاهام.
نگاه متعجبش بینظیر بود، خودش هم انتظار اینقدر خیس بودن رو نداشت.
دستش رو آورد بیرون و انگار عسلهای باقی موندهی دستی که از تو کندو دراومده رو لیس میزنه.
بار دوم انگشتاش رو توی دهن من برد و بار سوم دستش رو توی شورتم تکون میداد و اونقدر با انگشتاش و کصِ من بازی کرد که خیلی زود داشتم ارضا میشدم.
چند ثانیه قبل از ارضا شدنم، حرکتش رو متوقف کرد و ناخوناش رو روی کصم فشار میداد، دقیقا دو بار تا مرز اورگاسم رفتم، دفعهٔ سوم اما اروگاسمم اونقدر طولانی بود که قطعا ارزشش رو داشت.
بطریِ آبی که درشو واسم باز کرده بود تا قطرهی آخر خوردم، به کیرش اشاره کردم، نوبت من بود.
کتابم رو باز کرد و گفت الان کتابت رو بخون.
و رفت.
دوباره ایرپادش توی گوشش بود.
آخر راه چمدونم رو میکشیدم و ازش دور میشدم، انگار دقیقا شبیه به لحظهی رفت، همدیگه رو نمیشناسیم.
البته که واقعا هم نمیشناختیم…
قول میدم
قسم میخورم
سند ۶دانگامضا میکنم
هیییچ مردی
تاکید میکنم هییییچ مردی انقد جنتلمن نیست ک تعارف یک ساک غیر منتطره را بدون دلیل رد کنه
یا خودش موقع مالیدن کست آبش اومده یا کیر نداشته
تهش باید میگفتی " موقع رفتن حلقه ی ازدواجش رو از جیبش دراورد و گذاشت "
قشنگ بود.گاهی وقعا لذت ارضا کردن از ارضا شدن بیشتره.
البته این حدس هم وجود داره که شاید اوضاع بهداشتی تو شورت گل پسرمون زیاد مناسب نبوده و ترجیح داده تو اوج خدافظی کنه
↩ Reza_rez_a
تصورممم رو خراب نکن:))
بهش نمیخورد واقعاً
↩ GentleGang
آره
شما همیشه یه بطری آب معدنی دستتون نیست تو اتوبوس:(؟
↩ al_ma
شاید به طرز عجیبی اونم میل به زندگی کردن تو لحظه داشت، و کلی شاید دیگه.
هر چند تمایلی نداشتم حتی اسمش رو بدونم و یا شماره رد و بدل کنیم :دی
بالاییها،چرا همش دنبال راست و دروغ یه داستان هستید،از متن زیبا و استعاره های قشنگش لذت ببرید