سرکشی
کودک از سینههای مادرش شیر مینوشد
تا سیر شود
با نور چشمان او میخواند
تا خواندن و نوشتن بیاموزد
از کیف او پول میدزدد
تا بستهای سیگار بخرد
روی پاهای لاغر او راه میرود
تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود
زمانی که مرد میشود
پایش را روی پای دیگرش میاندازد
در یکی از کافههای روشنفکران کنفرانس مطبوعاتی برگزار میکند و میگوید:
عقل زن کامل نیست
دین زن کامل نیست
و مگسها و گارسونها
برایش دست میزنند
سعاد الصباح
بسیار عالی اینم قصیده از خانم سعاد الصباح از ترجمه های خودم تقدیم به شما. البته افراد دیگر هم ترجمه کردن که من خوشم نیومده
بر روی این کره زمین لرزان
تو نقطه اتکای من هستی
و زیر این باران اسیدی سیاه
و در این شهر هایی که خواندن و نوشتن بلد نیستند
تو فرهنگ من هستی
در حضورم وطن تکه تکه میشود
مانند شیشه ای شکسته
و تاريخ خودروییست که راننده آن درگذشته است
و حافظه ام پر هست از ده ها شکاف
نه خیابان ها همان اسم ها را دارند
و نه صندوق های پست ، رنگِ قرمزِ خود را حفظ کردند
و نه کبوتر ها در همان آدرس ها خانه دارند
دیگر نه توان عاشقی را دارم نه نفرت
و نه سکوت و نه فریاد
و نه فراموشی و نه به یاد آوردن
دیگر توانِ پرداختن به زنانگی ام را ندارم
دل خواسته هایم به مرخصی طولانی رفته اند
و دلم… قوطی ساردینی است
که تاریخ مصرفش گذشته
می کوشم دریایی رنگین کمانی رسم کنم
و شکست می خورم
و می کوشم جزیره ای بیابم
که درختانش به تهمت خیانت به دار آویخته نشوند
و پروانگانش به تهمت نوشتن شعر دستگیر نشوند
و شکست میخورم
و می کوشم اسب هایی را رسم کنم
که در صحرا های آزادی بدوند
و شکست میخورم
و می کوشم قایقی رسم کنم
مرا به همراه تو به دور دست ترین نقطه های جهان ببرد
و شکست میخورم
و می کوشم وطنی را بسازم
مرا پنجاه ضربه شلاق نزند… بخاطر دوست داشتنت
و شکست میخورم
می کوشم ای دوست من
که زنی باشم
در همه اندازه ها و مشخصاتم
پس دادگاهی را نمی یابم که به سخنانم گوش دهد
و نه قاضی که شهادت من را بپذیرد
در قهوه خانه های دنیا به تنهایی چه کنم؟
روزنامه ام را پاره کنم؟
مصیبتم را تکه تکه کنم؟
بندهای حافظه ام را پاره کنم؟
با فنجان هایی که می آیند و می روند چه کنم؟
و با اندوهی که می آید و نمی رود؟
و با خستگی که هر ربع ساعت سر بر می آورد
گاه از صفحه ی ساعتم
و گاه از دفترچه ی آدرس هایم
و گاه از کیف دستی ام
با میراث عاشقیت چه کنم
که مانند درخت یاسمینی در خون من کاشته شده
چه کنم با صدای تو که مانند خروسی نوک میزند…
به روی رو تختی ام
با بوی تو چه کنم
که مانند کوسه ماهی در آبهای حافظه ام شنا میکند
با نشانه های سلیقه ات در اثاث (وسایل) اتاقم چه کنم
و رنگِ پیراهن هایم
و جزئیات زندگی ام
و چه کنم با گروه خونی ام؟…
ای کسی که شبانه روز در گردشی
در گلبول های خونم
چگونه تو را نزد خود آورم
ای همراهِ زیباترین روزها
چهره ام پوشیده در زغال
و احساسم پوشیده در زغال
تنها فلسطین نیست که در آتش میسوزد
شوونیسم
سادیسم
و فریاد و فغان سیاسی
و ده ها نقاب و پوشش مخفی کننده
همچنین می سوزند
و تنها پرندگان و ماهی ها
نیستند که خفه می شوند
این انسان عرب است که خفه می شود
در هولوکاستِ بزرگ
ای دوستی که در هنگام ناتوانی نیاز به دستانش پیدا میکنم
و در هنگام فرو پاشی به ایستادگیش
هر آنچه اطراف من هست اجرای یک تئاتر است
و قهرمانانی که برایشان کف میزدم
چیزی بیشتر از یک انفجار صوتی نبودن
و ببرهایی کاغذی
ای آقای من ای کسی که همیشه روزهای من را می چیند
و محتوای زنانگی ام را
میخواهم به مهربانی کلماتت تکیه کنم
که در برهنگی نمانم
و میخواهم وارد سرخ رگهای دستانت شوم
که در تبعید نمانم
دکتر #سعاد_الصباح
↩ @shabahang137
از چندتا تحصیل کرده که اونم فقط و فقط در حوزه ی تخصصی خودشون چیزی میفهمن بگذریم
و این نکته هم در نظر بگیرید که من فکت علمی نمیگم
دارم تجربه عینی خودم رو میگم
از بچه های مدرسه هم بگذریم
شاید در کل پونصدتا زن دیدم و باهاشون حرف زدم
یدونه
حتا یدونه هم ندیدم که درک درستی از موقعیت خودش و محیط اطرافش داشته باشه از بیسواد داهاتی گرفته تا خانم دکتر
↩ مرسده اف
محیط سهم بسزایی در ترتیبت و رشد و نبوغ و هرچه که فکر کنید داره
درسته که ذات و استعداد خیلی مهمه
اما ما در محیطی هستی زن رو از دید جنسیتی نگاه میکنه و نه انسانی
این در اکثر نقاط دنیا صدق میکنه
پس نمیشه تجربه ی چند صد نفری رو با علم مقایسه کرد
و صرفا از دید شخصی این به این قضیه دید داشت
پس اینکه درک درستی از محیط ندارن جوابتون در خود جملتون هست و اونم خود محیط
↩ مرسده اف
خب خیلی از مردها هستن که درست فکر و برخورد نمیکنن و قدرت تحلیل پایینی دارن البته برعکسش هم هست که مردهای منطقی و سنجیده هم زیادن