با مرده ی من بیا(داستان گی)

1397/05/28

بعد از ماه ها سکوت دوباره به سایت برگتم . با توجه به اینکه ادمین عزیز اجازه انتشار سه داستان آخرمو در این سایت نداد ، پس بر خودم لازم دونستم که در قالب تاپیک به اشتراکشون بزارم
پ.ن : برای درک مفهوم این داستان ها میتونین اول قبر خالی من رو بخونین


داستان اول : با مرده ی من بیا

-داروهاتو گرفتی ؟
-نه…با این وضعم معلوم نیست تا کی زنده بمونم . دارو به چه دردم میخوره؟
-میدونی چن درصد بیمارای سرطانی که میمیرن به خاطر همین ناامیدیه؟
-نه…چن درصد؟
-نمیدونم…حالا هرچی…اگه قراره یکیش تو باشی،تو همون چن درصد حسابت میکنن
-خواهش میکنم تو دیگه این حرفو نزن…“برای زندگی باید جنگید”…“امیدتو از دست نده”…کسی برای زندگی میجنگه که بهانه داره برای زندگی…کسی که باید بهش امید داشته باشم الان زیر خاکه…پس من باید برای مرگ بجنگم،نه زندگی…
دستمو میذارم رو داشبورد
-یواش برو…خودت میدونی که نمیتونم کمربند ببندم…قلبم میگیره
-چی شده؟ ترسیدی زودتر از وقتت بمیری؟
چشم از خطای سفید خیابون بر نمیدارم
-میببینی؟ دکتر که از اتاق اومد بیرون به امیر میگه شما دوستشون هستین؟امیر میگه بله آقای دکتر من بودم…بودم!
-نه عزیزم…(باپوزخند)با دستپاچگی میگه: بله آقای دکتر.چی شد؟ عشقم مرد؟ بعد دکتر میگه:متاسفم دست ما نبود
-آره…بعدشم تا نوک دماغ میره تو پیرهن مشکی که دیشبش اتو کرده و میگه:بله آقای دکتر…من شکایتی ندارم…حیوونی خودش مرد.حالا ناراحت نباشین دکتر جان.ظهر رستوران در خدمت همه بازماندگان هستیم…قدمتون رو چشممون تشریف بیارین
-حتما دکترتم در اوج غم و اندوه میگه اگه ما دکترا مرده خور بودیم که هر روز باید میرفتیم مرده پارتی…
ساکت میشم…بعد رفتن رنه مرگ چقدر آسونه…ولی بازم میترسم…وقت رفتنش من کنارش بودم…ولی الان که من دارم میرم کی میخواد کنارم باشه؟
شیشه رو میدم پایین…هوای خنک میاد تو
پشتی صندلی رو میدم عقب و میگم:
-نیما بیاتو غسالخونه…پول بده بهشون اذیت نشم
دنده رو جا میندازه و میگه :
-بیبن عزیزم هرکاری بگی واسه مرده ت میکنم…ولی تو غسالخونه نمیام.از مرده ت میترسم
-بیشعور ده ساله از زِندَم نترسیدی
-خودت که هستی اونجا…روحتو میگم.به کارشون نظارت کن.مطمئن باش کار درستن.مرده شورن بنده های خدا.رخت شور که نیستن!
نمیخوام چیزی بگم.بغض دارم. ولی میگم:
-اگه باورم نشد مردم؟بالا پایینم میکنن…میچرخوننم
-باورت نشد نمون زل بزن سر جنازت.بیا بیرون.میبینی همه فک و فامیلات دارن برات زار میزنن.امیر هم دلداریشون میده و میگه منم در غم شما شریکم ولی غصه خورن چه فایده؟در عوض عمرشو داد به شما…بعد میبینی اشکشونو با آستین پاک میکنن و میفهمی ته دل یه جورایی خوشحال میشن.آخه حداقل یه چیزی از تو بهشون رسیده.حالا بدرد خودت که نخورده شاید کار بقیه رو راه بندازه…
حرفی نمیزنم…میزنه رو پام و میگه:
-خلاصه میفمی جنازت نیستی…جاتم که احتمالا کناره رنه هست…بی خیال جات خوبه اون بالا…برو حالشو ببر
-پس نیما ،خاکم که کردن ، وقتی همه رفتن تو دوباره برگرد.بشین همونجا.دست بزار رو خاکم
-ببین عزیزم از صبح که مارو علاف مرده کشی کردی . میخوای یه لقمه نون باباتم از دهن ما بکشی؟منت نمیذارما ولی از صبح گشنه و تشنه نمیکشم عزیزم.از صبحش که ناراحت بودم.بالاخره چغک که نکردیم زیر خاک.دوست چندین و چن سالم بودی.ظهر بذار برم یه ناهاری بزنم…

نفسم دیگه بالا نمیاد…
-نیما همه چیمو ازم گرفتن…رنه رو…عشقمو…دستاشو که تو دستام سرد شدن…چشمام…گوشام…دست و پاهام…قلبم…نیما!تنم؟ هیچی ندارم.میترسم از تنهایی.دستتو بذار رو خاکم…صدام بزن…باهام حرف بزن…
ماشینو نگه میداره.سرمو میگیره تو بغلش…دارم مثل دیوونه ها گریه میکنم
-باشه…تووخدا بس کن.فشارت میزنه بالا وسط خیابون دوباره خون بالا میاریا.بخدا همه جا میام.تو غسالخونه سفارشتو میکنم.میگم اینکه زنده بود وسواسی بوده و هنوزم هست.اصلا خودم کیسه ت میکشم خوبه؟سر قبرتم هفت شب که نه ، چهل شب چادر میزنم…ناهار مفت باباتم نمیخوام…میمونم…قسم میخورم…پیشت میمونم…فقط تو آروم باش
حالا که دارم میرم پیش رنه…آرومم…آروم آروم…فقط کاش زیاد درد نکشم…

1412 👀
2 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2018-08-20 19:18:30 +0430 +0430
نقل از: sasy__78 حالم گرفته شد

چقدر غمگین…

لایک اول تقدیمت داداش ?

ممنونم ازت . همیشه بهم لطف داری ?

1 ❤️

2022-09-23 19:27:28 +0330 +0330

خیلی تلخ بود ، امیدوارم هر جا هستی حالت بهتر بشه

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «