تاوان

1397/03/29

آن قدر این کتاب لعنتی را ورق زده ام که تاول انگشتانم بر تمام صفحاتش جا مانده. چرا نفرینش را نمی بینم؟
صد بار؟ نه! شاید هزار بار تک تک خطهایش را خوانده ام. کلمه ای از آن را نمی فهمم! اگر از من بپرسند در مورد چیست جوابی ندارم! هر بار که بازش می کنم صدای نفسهای مریم در گوشم می پیچد و مرا به مرز جنون می کشاند.
لعنت به تمام کتابهایی که دوزخیان نوشته اند.
دلم بد جور شور می زند. همه چیز به طور هولناکی عادی ست. خانه را تمیز کرده ام. غذا آماده ست. چیزی نمانده عقربه ها شلوغ شوند و ساعت های کسالتم را یک جا هورت بکشند. دیوارهای خانهٔ خالی از او به هم نزدیک می شوند، نزدیک و نزدیک تر تا جایی که نفسم بالا نمی اید.
چرا نمی آید؟ دیروز هم نیامد و دیروزهای قبل. حتم دارم که فردا هم نخواهد آمد. تیک تاک ساعت چه دور پوچی را سرگیجه می رود وقتی برای حضور دوباره اش نمی تواند جایی باز کند. همان بهتر این عقربه های لعنتی در خود بمیرند. صدای زنگ تلفن در گوشم عربده می کشد و چنان در مغزم جا می اندازد که با هر صدای تلفنی به آشوب کشیده می شوم. دلم بدجور شور می زند. فراموش کردم زیر غذا را خاموش کنم. گونه های مریم پشت در دفتر مدیر، نم کشیده. قدش نصف شده. هر چقدر دستانم را آب می کشم جای انگشتانم از صورتشی پاک نمی شود. صدای فریادش در گوشم می پیچد و لحظه لحظه هایم زیر مشت و لگدش کبود می شود. چشم هایش گرگ می شوند و مادرانگی ام را می دَرند. تقصیر من است اگر درست تربیت نشده. تقصیر من است اگر سرافکنده مان کرده، تقصیر من است از اخم پدر، شلوارش خیس می شود. ترساندمش با ترسِ سرزنشی که انتظارمان را می کشید. بیشتر از او، من باید جواب پس می دادم. کاش این قدر باهوش بود که می فهمید مثل رازهای دیگر مان بین خودمان دفن خواهد شد. تبعیدش کردم به قفس اتاقش تا چنان بلیعده شود که نخواهد اشتباه دوباره ای انجام دهد. ترساندمش با خونی که زیر پوستش دلمه می بست براثر رد کمربند پدر که باید سفت می بست که دخترش را بادهای هرزه از دستمان ندزدند.
تصمیم خودش بود که نباشد که فریادهایمان جای خالی اش را درد بکشد.

نمی توانم کسی را مقصر بدانم. کار درست را انجام داده بودند. فقط می خواستند از پاکی گل هایی که به دستنشان سپرده شده بود محافظت کنند. معلم شان حق داشت از کلاس بیرونش کند وقتی به جای گوش سپردن به نیروهای وارد بر جسم ساکن، حواسش پرت کتابی بود بزرگتر از سنش، خارج از چارچوبی که برای
جامعه تعریف شده بود.
دلم بد جور شور می زند. دخترم! متعهد به کدام قانون نانوشته بودی که جرم داشتن این کتاب ممنوعه را به دوش کشیدی؟ چرا حرف نمی زنی؟ سکوتت پنجه در قلب من فرو می کند. دخترم! وقتی طنابی که گردنت را سفت در آغوش گرفته بود باز می کردم، دلشوره هایم تمام شد همراه با خودم. همراه با حجم مادرانگی ام که با پیکر تو به خاک سپردمش. از تمام تو برای من کتابی مانده که نباید می خواندیش. سالهاست دنبال واژه های ممنوعه آن می گردم که تو را از ما کم کرد. زیر سنگینی کدام کلمه جان سپردی؟

          نوشته : Tirass
580 👀
3 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2018-06-19 11:10:12 +0430 +0430

? ?

زخمایی که مادرا از بچه ها و کاراشون و زخماشون میخورن تنها زخمیه که هیچوقت ترمیم نمیشه...هر اشاره ساده ای،اون زخمو دوباره و دوباره ایجاد میکنه...

تیراس عزیز،کتاب خاصی توی داستان مد نظرت بود؟

1 ❤️

2018-06-19 11:22:30 +0430 +0430
نقل از: Deadlover4

? ?

زخمایی که مادرا از بچه ها و کاراشون و زخماشون میخورن تنها زخمیه که هیچوقت ترمیم نمیشه...هر اشاره ساده ای،اون زخمو دوباره و دوباره ایجاد میکنه...

تیراس عزیز،کتاب خاصی توی داستان مد نظرت بود؟

کتاب خاصی که خیر بیشتر هدفم نشوند دادن فاصله ای بود که میون نسلها افتاده و اینکه توان درک کردن همدیگه رو ندارن

سرک کشیدن تو داستان های سکسی میتونه در حکم کتاب ممنوعه تصور بشه

1 ❤️

2018-06-19 11:32:31 +0430 +0430

خیلی عالی به فرهنگ نداشته ای اشاره کردی که ما ایرانی ها داریم . اون هم تعیین حد و مرز برای فرزندانمون هست . یادمه خودم 11 سالم بود و خوره کتاب . خیلی اتفاقی یک کتاب دستم افتاد از یک نویسنده ژاپنی که اسمش یادم نمونده و شروع کردم به خوندنش . داستان یک زن در یک روستای دور افتاده هستش که تو سنین پایین شوهرش میدن به یه مرد 40 ساله مریض و تمام داستان های توی اتاق خوابشون رو کامل نوشته بود و فکر کن این کتاب که من سال 74 خوندمش چه تاثیر بدی تو ذهن یه بچه 11 ساله داره . هرچند اتفاقات دیگری تو سن 6 تا 8 سالگی برام افتاده بود که با مفاهیمی مثل معاشقه و بغل های تحریک آمیز ناآشنا نبودم . و در پایان عشق بازی زن با جسد بیجان شوهرش که نصف شب تو رختخواب بغل زنه میمیره و زنه همچنان با پره و اندوه به خیال خودش آخرین لذت رو به بدن سرد و بیجان شوهرش میده .

امروزه با پیشرفت های علمی و وسایل ارتباط جمعی باید بیشتر از پیش مواظب کودکان بود چون اگر دیروز بچه رو از رفتن به خونه همسایه منع میکردیم امروز کنج اتاق خواب هم در امان از این دنیای بیرحم که قابل درک برای ذهن جستجو گر کودکان نیست , نیست .

خیلی ممنون که ضعفهای موجود در جامعه رو با این لطافت و زیرکی بیان میکنی . بنویس ?

2 ❤️

2018-06-19 11:36:47 +0430 +0430

قوی ترین و عمیق ترین حس دنیا حس مادرانس که هیچ زبونی برای گفتنش نیاز نیست … هر رنگی میخوای باش … سیاه سفید زرد پوست بازم مادر و درک میکنن … ولی ی چیز قوی تر و عمیق تر از اون میتونه بشه … اعتقادات و پوچ و غلط که ممکنه خدشه ای درست کنه اونقد عمیق که از حس ی مادرم عمیق تر بشه … اونوقته که بخاطر احترام به اون چارچوب حتی حاضره دست روی بچه خودش بلند کنه … حالا هر کاری میخواد باشه … بچه ای که نماز نخونه بچه ای که به کلیسا نره یا حتی بچه ای که کتاب بزرگ تر از سنشو بخونه … قوی ترین حس دنیا حس مادرانه نیست … حس پوچ اعتقاداته

2 ❤️

2018-06-19 18:05:25 +0430 +0430
نقل از: dickerman خیلی عالی به فرهنگ نداشته ای اشاره کردی که ما ایرانی ها داریم . اون هم تعیین حد و مرز برای فرزندانمون هست . یادمه خودم 11 سالم بود و خوره کتاب . خیلی اتفاقی یک کتاب دستم افتاد از یک نویسنده ژاپنی که اسمش یادم نمونده و شروع کردم به خوندنش . داستان یک زن در یک روستای دور افتاده هستش که تو سنین پایین شوهرش میدن به یه مرد 40 ساله مریض و تمام داستان های توی اتاق خوابشون رو کامل نوشته بود و فکر کن این کتاب که من سال 74 خوندمش چه تاثیر بدی تو ذهن یه بچه 11 ساله داره . هرچند اتفاقات دیگری تو سن 6 تا 8 سالگی برام افتاده بود که با مفاهیمی مثل معاشقه و بغل های تحریک آمیز ناآشنا نبودم . و در پایان عشق بازی زن با جسد بیجان شوهرش که نصف شب تو رختخواب بغل زنه میمیره و زنه همچنان با پره و اندوه به خیال خودش آخرین لذت رو به بدن سرد و بیجان شوهرش میده .

امروزه با پیشرفت های علمی و وسایل ارتباط جمعی باید بیشتر از پیش مواظب کودکان بود چون اگر دیروز بچه رو از رفتن به خونه همسایه منع میکردیم امروز کنج اتاق خواب هم در امان از این دنیای بیرحم که قابل درک برای ذهن جستجو گر کودکان نیست , نیست .

خیلی ممنون که ضعفهای موجود در جامعه رو با این لطافت و زیرکی بیان میکنی . بنویس ?

ممنونم ا ز کامنت مفصل و پر مغزت مشتاق شدم کتابی رو که گفتی بخونم اگه اسمش یادت اومد بی خبرم نذار

1 ❤️

2018-06-19 18:08:50 +0430 +0430
نقل از: POOOOOKER قوی ترین و عمیق ترین حس دنیا حس مادرانس که هیچ زبونی برای گفتنش نیاز نیست ... هر رنگی میخوای باش ... سیاه سفید زرد پوست بازم مادر و درک میکنن ... ولی ی چیز قوی تر و عمیق تر از اون میتونه بشه ... اعتقادات و پوچ و غلط که ممکنه خدشه ای درست کنه اونقد عمیق که از حس ی مادرم عمیق تر بشه ... اونوقته که بخاطر احترام به اون چارچوب حتی حاضره دست روی بچه خودش بلند کنه ... حالا هر کاری میخواد باشه ... بچه ای که نماز نخونه بچه ای که به کلیسا نره یا حتی بچه ای که کتاب بزرگ تر از سنشو بخونه ... قوی ترین حس دنیا حس مادرانه نیست ... حس پوچ اعتقاداته

ممنون که خوندی و سپاس بخاطر کامنت زیبات

0 ❤️

2018-06-19 20:25:20 +0430 +0430
نقل از: Tirass@
نقل از: dickerman خیلی عالی به فرهنگ نداشته ای اشاره کردی که ما ایرانی ها داریم . اون هم تعیین حد و مرز برای فرزندانمون هست . یادمه خودم 11 سالم بود و خوره کتاب . خیلی اتفاقی یک کتاب دستم افتاد از یک نویسنده ژاپنی که اسمش یادم نمونده و شروع کردم به خوندنش . داستان یک زن در یک روستای دور افتاده هستش که تو سنین پایین شوهرش میدن به یه مرد 40 ساله مریض و تمام داستان های توی اتاق خوابشون رو کامل نوشته بود و فکر کن این کتاب که من سال 74 خوندمش چه تاثیر بدی تو ذهن یه بچه 11 ساله داره . هرچند اتفاقات دیگری تو سن 6 تا 8 سالگی برام افتاده بود که با مفاهیمی مثل معاشقه و بغل های تحریک آمیز ناآشنا نبودم . و در پایان عشق بازی زن با جسد بیجان شوهرش که نصف شب تو رختخواب بغل زنه میمیره و زنه همچنان با پره و اندوه به خیال خودش آخرین لذت رو به بدن سرد و بیجان شوهرش میده .

امروزه با پیشرفت های علمی و وسایل ارتباط جمعی باید بیشتر از پیش مواظب کودکان بود چون اگر دیروز بچه رو از رفتن به خونه همسایه منع میکردیم امروز کنج اتاق خواب هم در امان از این دنیای بیرحم که قابل درک برای ذهن جستجو گر کودکان نیست , نیست .

خیلی ممنون که ضعفهای موجود در جامعه رو با این لطافت و زیرکی بیان میکنی . بنویس ?

ممنونم ا ز کامنت مفصل و پر مغزت مشتاق شدم کتابی رو که گفتی بخونم اگه اسمش یادت اومد بی خبرم نذار

اگه یادم بیاد که فکر نکنم یادم بیاد چون جلد اول کتاب کنده شده بود و اسم کتاب و نویسندش رو هم توجه نکردم , عرض خواهم کرد خدمتتون .

پایدار باشید

1 ❤️

2018-06-20 11:29:43 +0430 +0430
نقل از: dickerman
نقل از: Tirass@
نقل از: dickerman خیلی عالی به فرهنگ نداشته ای اشاره کردی که ما ایرانی ها داریم . اون هم تعیین حد و مرز برای فرزندانمون هست . یادمه خودم 11 سالم بود و خوره کتاب . خیلی اتفاقی یک کتاب دستم افتاد از یک نویسنده ژاپنی که اسمش یادم نمونده و شروع کردم به خوندنش . داستان یک زن در یک روستای دور افتاده هستش که تو سنین پایین شوهرش میدن به یه مرد 40 ساله مریض و تمام داستان های توی اتاق خوابشون رو کامل نوشته بود و فکر کن این کتاب که من سال 74 خوندمش چه تاثیر بدی تو ذهن یه بچه 11 ساله داره . هرچند اتفاقات دیگری تو سن 6 تا 8 سالگی برام افتاده بود که با مفاهیمی مثل معاشقه و بغل های تحریک آمیز ناآشنا نبودم . و در پایان عشق بازی زن با جسد بیجان شوهرش که نصف شب تو رختخواب بغل زنه میمیره و زنه همچنان با پره و اندوه به خیال خودش آخرین لذت رو به بدن سرد و بیجان شوهرش میده .

امروزه با پیشرفت های علمی و وسایل ارتباط جمعی باید بیشتر از پیش مواظب کودکان بود چون اگر دیروز بچه رو از رفتن به خونه همسایه منع میکردیم امروز کنج اتاق خواب هم در امان از این دنیای بیرحم که قابل درک برای ذهن جستجو گر کودکان نیست , نیست .

خیلی ممنون که ضعفهای موجود در جامعه رو با این لطافت و زیرکی بیان میکنی . بنویس ?

ممنونم ا ز کامنت مفصل و پر مغزت مشتاق شدم کتابی رو که گفتی بخونم اگه اسمش یادت اومد بی خبرم نذار

اگه یادم بیاد که فکر نکنم یادم بیاد چون جلد اول کتاب کنده شده بود و اسم کتاب و نویسندش رو هم توجه نکردم , عرض خواهم کرد خدمتتون .

پایدار باشید

چشمت روشن

ممــــــنونم دوست خوبم

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «