یه وقت هایی خسته ای، خیلی خسته…
و یه جای خیلی معمولی، مثلا توی ماشین وقتی به چراغ های زرد اتوبان زل زدی، یه خاطره میاد تو ذهنت که انگار هزار سال ازش میگذره…
حس میکنی یه بار تو زندگی قبلیت اون خاطره رو زندگی کردی و مردی و حالا دوباره زنده شدی و داری تو یه مسیر متفاوت زندگی میکنی.
هر کس چند بار مرده؟ زندگی چندمش رو میگذرونه؟ جواب این سوال ها رو فقط خود اون شخص میتونه بده. البته اگه تا حالا بهش فکر کرده باشه…
مثلا من زندگی دوممه؛ تو زندگی اولم خیلی بچه بودم، از یه خونواده ی معمولی، با مادر فداکار و پدر مهربون. یه خونواده ی سه نفره که زندگی خوبی داشتیم. یه منِ آروم، ساکت، یکم خجالتی، عاشق پدر و مادرش…
یه صحنه هایی از زندگی گذشته مثل عکس جلوی چشممه؛ منی که جلوی تلویزیون تو بغل مامانم خوابیدم و مامانم تو بغل بابامه. منی که کنار مامانم جلوی در ایستادیم و با یه عالم دلتنگی، منتظریم بابام بیاد داخل؛ میپرم بغلش و میپرسم چی برام خریده؟ بابایی که با هر سفر، سوغاتی من و مامانم یادش نمیره.
اولین خاطره از زندگی قبلیم این تصویره: منی که وسط آشپزخونه نشستم و با شیشه شیرم، چایی خیلی کم رنگ میخورم و مامان مشغول ظرف شستنه، شاید ۳ سالمه…
این زندگی ساده و دوست داشتنی گذشت و گذشت و در نهایت من توی ۱۱_۱۲ سالگی مردم!
شاید اون روز نمیفهمیدم که دارم میمیرم و وارد یه زندگی جدید میشم ولی امروز مطمئنم…
اصلا شاید بعد ها بفهمم تا این سن باز هم مردم و وارد زندگی جدیدی شدم؛ البته گمون نمیکنم، هر چند الان صد در صد مطمئن نیستم، اینو گذر زمان مشخص میکنه. شاید مثلا فلان روز که جواب پیام فلانی رو دادم هم مردم. شاید فلان تاریخی که به تولد فلان دوستم رفتم هم مردم. شاید… فقط میدونم همه ی مردن ها تلخ و بد و دردناک نیست.
زندگی جدیدم نسبت به زندگی قبلی پستی و بلندی های زیادی داره. مادر فداکار زندگی قبلی، توی این زندگی یه زن خودخواه و عصبیه. اون بابا تبدیل شده به یه بابای کمی نامهربون و عصبی تر از مامان؛ البته هنوز هم اغلب دوستش دارم. دیگه سه نفره نیستیم؛ یه داداش هم توی این زندگی دارم که اواخر زندگی قبلی به دنیا اومد. براش متاسفم که داره تو این خونواده زندگی میکنه. و من! یه دختر همچنان ساکت ولی عصبی. دیگه خجالتی نیستم چون هیچ آدم بدون نقصی رو ندیدم که لازم بدونم در برابرش خجالت بکشم. کون لق همه!
زندگی دومم سخته، دوستش ندارم، گاهی کم میارم، گاهی واقعا میبرم! فقط سعی میکنم زیاد غر نزنم و ناله نکنم. چون یه حسی بهم میگه قراره زندگی های بعدیم سخت تر باشه و تنها زندگی راحتم، زندگی اولم بوده و تمام…
گاهی به این فکر میکنم که این چندمین زندگی پدرمه؟ چندمین زندگی مادرمه؟ کجا و چرا مردن؟ کاراکتر من توی هر کدوم از زندگی هاشون چه خصوصیاتی داشته؟
ولی هیچ جوابی براش ندارم؛ یعنی هیچ وقت نپرسیدم. گمون نمیکنم هیچ وقت هم بپرسم. بعد از اولین مردنم خیلی ازشون دور شدم.
تو چی؟ تا حالا فکر کردی زندگی چندمته؟ چرا مردی؟ کجا مردی؟ یا از این به بعد قراره چند بار دیگه بمیری؟
مخم نمیکشه فکر کنم
ولی مطمئنم عرق عزرائیل رو در اوردم 😄
آدم وقتی دفعه ی اول میمیره… دیگه مرده
یه مرده رو دوباره نمیشه کشت!
🙄🙄🙄
خیلی قشنگ بود
منم فکر میکنم در طول ۳۱ سالی که روی زمینم چندباری مردم
تا خالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم. مرسی از دید جالب و مثبتی که یادم دادی
همه مُرده به دنیا میان، عشق زندهشون میکنه!
↩ hamedan131
تولد و مرگ، اتفاق های متوالی آن که کنار هم معنی پیدا میکنن…
↩ کاراگاه کاستر
از نظر یه کارگاه شاید…
ولی از نظر من، آدم ها تا وقتی نفس میکشن، هزار بار هم میتونن بمیرن و زنده بشن!
↩ الهه ی آتش
عرضم به حضورت که طی تحقیقات وسیعی که به عمل آوردم، هم امکانش بود که مجموعش باشه (16 تا) و هم میانگینش (8 تا).
ولی ازونجایی اگر هرکدومشون دارای ذهن خوداگاه مختص خودشون، به اضافه سیستم عصبی و تنفسی و گوارش جداگونه بودن، میشد هرکدومشون رو یه موجود جداگونه محسوب کرد (مثل دوقلوهای به هم چسبیده). ولی با این حال، به دلیل چسبیده بودنشون، سیستم گردش خونشون اشتراکات بسیار داره.
فلذا، اگر یکیشون بمیره، اونیکی هم به تدریج خواهد مرد. درنتیجه باید کمترین تعداد جون رو درنظر گرفت. ینی همون 7 تا.
↩ الهه ی آتش
بهش فکر کن.
شاید چون برات اتّفاق نیفتاده، درکش یهکم سخته.
اگه عاشق نباشی، مُردهای متحّرک بین بقیّهای!
↩ الهه ی آتش
تو نمیدونی قبول. ولی از کجا میدونی من نفهمیدم؟
↩ لاکغلطگیر
از کجا به این نتیجه رسیدی که برام اتفاق نیوفتاده؟
↩ bahar payiz
خب تو که نمیدونی چند وقت دیگه نفس میکشی و چه اتفاقاتی قراره تو مسیر برات بیوفته…
↩ الهه ی آتش
هیچچیز که قطعی نیست، منهم گفتم شاید.
خب چه خوب که زندهای، با عشق، نمیمیری!
↩ الهه ی آتش
تمام مسیری که اومدیم، الان توشیم و جایی که میریم تعیین شدست.
مثل یک ویدیو. مهم نیست دقیقه ی چندم این فیلمی، سکانس های بعدی مشخص هست و فقط زمان پخشش نشده. اگر بتونی روحت از این استریم بکشی بیرون و فقط یک لحظه یک نگاه به کل مسیر بندازی بعد از اون همه چیز عوض میشه، البته کار متافیزیکی هست که قطعا باید روح سبکی داشته باشی