تجربه‌های زنان از روابطشان با مردان عوضیِ به‌ظاهر خوب

1402/09/13

خانم‌ها خاطرات روابطشان با مردان عوضی «مثلاً‌خوب» را به اشتراک گذاشته‌اند که نتیجه‌شان از بد تا افتضاح متغیر بوده است



«مثل قرارگذاشتن با قاتینگا و پاتینگا بود»
اگر درمورد ماجرای رابطه با مردان «مثلاً خوب» چیزی نمی‌دانید، باید گفت که بخت با شما یار بوده است. فرهنگ اصطلاحات محلی در تعریف این اصطلاح نوشته «مردان مثلاً خوب کسانی هستند که فکر می‌کنند انسان‌های شایسته و درستکاری هستند و لیاقت رابطه یا سکس با هرکسی را دارند» و دقیقاً همین افراد از هر کسی که خوششان بیاید، «هر زمانی که فرصتش را پیدا کنند»، سوء‌استفاده می‌کنند.
اما وقتی فرصتش را پیدا کنند، چه خطری در کمین دیگران است؟ یکی از کاربران ردیت به نام u/targetgoldengoose از دیگران خواسته تا چنین خاطراتی را به اشتراک بگذارند و پرسشش را با این مضمون مطرح کرده است: «تا حالا با آدمای مثلاً خوب رابطه داشتید که براتون زندگیو تبدیل به جهنم کرده باشه؟ اگر تا حالا از این آدما به تورتون خورده، چه بلایی سر رابطه‌تون اومده؟» پیشاپیش این نکته را فراموش نکنید: در هیچ‌یک از موارد، رابطه ختم به خیر نشده است.
هشدار: این پست شامل مواردی مانند مزاحمت، تجاوز، آزار و اذیت و سوءاستفادۀ جنسی است.


  1. «بالاخره حاضر شدم که برای صبحانه باهاش سر قرار برم. فکر کردم که قرار ملاقات وسط روز بهترین زمان برای قرارای بیرون از خونه باشه. به‌محض این‌که با خانم پیش‌خدمت صحبت کردم، بهش برخورد. در جواب سوالش که پرسیده بود چند نفریم، بهش گفتم که یه میز برای دونفر می‌خوایم. پسره اصرار داشت که اون خانم نظر اونو پرسیده و روی صحبتش با اون بوده و من جلوی جمع تحقیرش کردم. من فکر کردم داره شوخی می‌کنه و بهش خندیدم. تو خونواده‌ای بزرگ شده بودم که چنتا برادر داشتم. برام واضح بود که داره شوخی می‌کنه»


    نشستیم. همون خانم اومد سفارشمونو بگیره. بهش سفارش خودمو گفتم. پسره زیر لب یه غرغری کرد و به پیش‌خدمت گفت چند ثانیه دیگه بیاد. بعد برام توضیح داد که اصول بیرون‌رفتن با اون این‌طوریه که باید اول به اون بگم چی می‌خوام بخورم، بذارم که تصمیم نهایی رو بگیره و بعد اون به پیش‌خدمت اطلاع بده که سفارشمون چیه. بهش گفتم دیوونه‌س، از کافه اومدم بیرون، شماره‌شو بلاک کردم و دیگه نذاشتم جایی پیدام کنه.
    کاربر ردیت: u/AndThenThereIsJess

  1. «یکی از دوستای دخترم برام تعریف می‌کرد که اون اوایل که تازه با پسرا سر قرار می‌رفته، یکی از این پسرای مثلاً خوب به پستش خورده و باهاش رابطه داشته. شهراشون از هم فاصله داشت و بعد از چند هفته که به اصطلاح این دوست من بهش یه عکس یا ویدئوی سکسی بدهکار شده بوده، حاضر می‌شه تو برنامۀ FaceTime باهاش صحبت کنه و بین خودشون می‌دونستن که یکم قراره چتشون سکسی باشه. روز موعود از راه می‌رسه و پسره به دوست من می‌گه هیکل خوبی داری ولی لاغرتر دوست دارم و بهتره باشگاه بری. بعدم به این حد راضی نمی‌شه و می‌گه یه‌جا نزدیک به من قرار بذاریم که نکات لازمو درمورد مسائل جسمانی بهت یاد بدم. دوست منم بلافاصله بعد این حرف باهاش قطع رابطه کرد»


    کاربر ردیت: u/milkeymikey

  1. «خواهرم با یکی از این آدما قرار گذاشت. آرایشگر بود و مشتریاش به‌شدت اصرار داشتن باهاش قرار بذارن. یکی از مشتریا مدام تو محل کار گل، بلیت کنسرت و انواع و اقسام کادوها رو می‌آورد. خواهرمم هربار که از این کارا ازش می‌دید ناراحت می‌شد و درخواستشو رد می‌کرد. پسره یه تصادف وحشتناکی کرد و خواهرم سر همین جریان دلش براش سوخت و حاضر شد باهاش سر قرار بره. چند ماهی باهم قرار گذاشتن و نمی‌دونم دقیقاً سر چی باهم رابطه‌شون خراب شد. ولی بعد از اون جریان، پسره تعقیبش می‌کرد و مزاحمش می‌شد»


    تقریباً پنج‌سالی از این ماجرا می‌گذره ولی بازم با این‌حال هنوز براش مزاحم خواهرم می‌شه. چندبار خواهرم مسئله رو به پلیس گزارش داد و برای پسره حکم منع مزاحمت اومد و تو فیس‌بوک و هرجایی که فکرشو بکنید بلاکش کرد ولی بازم بعد از چندماه یه راهی پیدا می‌کرد که باهاش حرف بزنه.
    کاربر ردیت: u/Isaac_The_Khajiit

  1. «در تمام طول رابطه الم‌شنگه داشتیم. خیلی کنترل‌گر بود. هروقت با دوستام بیرون بودم، ناراحت می‌شد که چرا بدون اون بهم خوش گذشته. بهم خیانت می‌کرد و ترکم می‌کرد و چندوقت بعد به دست و پام می‌افتاد که برگردم پیشش. چند سالی حتی یه‌جورایی مزاحمم می‌شد. یه وبلاگ آنلاین داشت که توش درمورد کارای روزمرۀ من می‌نوشت و سعی کرد به این واسطه با دوست‌پسرای سابقم دوست بشه»


    کاربر ردیت: u/Lrad5007

  1. «یه‌دفه با یه پسر نازنینی قرار گذاشتم، ولی راستشو بخواید، این نازنین‌بودنش ناشی از تصورات خیالی خودم بود. خیلی مرد محترمی بود ولی مدام اصرار جدی داشت که هربار خودش در ماشینو برایم باز کنه و در عمل اجازه نمی‌داد به دستگیرۀ در ماشین دست بزنم و مجبورم می‌کرد که اول من غذا بخورم (به‌جای این‌که باهم غذا بخوریم)، و اصلاً اجازه نمی‌داد که موهامو کوتاه کنم. احساس می‌کردم با یه مردی از دهۀ پنجاه میلادی قرار گذاشتم. باهام به‌جای پارتنرش شبیه ملکه برخورد می‌کرد»


    کاربر ردیت: u/100_night_sky_

  1. «بارها تو دوران دانشگاه، پیشنهاد رابطه با پسرایی که باهم در حد دوست رابطه داشتیمو قبول کردم چون احمق بودم و ناراحتشون می‌شدم. آخرین ضربه رو اونجایی خورم که یه پسره‌ای منو برای خرید بیرون برد. شب جمعه بود و خیلی احساس تنهایی می‌کردم و قبول کردم که بعدازظهر شنبه با هم بیرون بریم. از هر مغازه‌ای که در می‌اومدیم ازم ایراد می‌گرفت که چرا ازش نخواستم چیزی برام بخره یا می‌گفت حالا که یه بازی کامپیوتری دست دوم برات خریدم، باید باهام سکس بکنی. دیگه بعد از اون یاد گرفتم که با هیچ‌کدوم از دوستام سر قرار نریم»


    کاربر ردیت: u/MinMaxMarissa

  1. «بعد از این‌که حاضر شدم باهاش سر قرار برم، بهش گفتم که بهتره فقط در حد دوست با هم رابطه داشته باشیم. برام بیشتر از 26 تا پیام در روز می‌فرستاد که من یه جندۀ بی‌ارزشم که حقمه بهم تجاوز بشه و سوراخامو برام گشاد کنن و آرزو کرد بمیرم و خلاصه هرچی که فکرشو بکنید سرم بیاد و این ماجرا برای ماه‌ها ادامه داشت. اوایل چون آدرس خونه‌مو داشت، جرئت نمی‌کردم که بلاکش کنم، ولی بالاخره جرئت کردم بلاکش کنم»


    کاربر ردیت: u/eatblueberrypancakes

  1. «چند ماه باهم قرار گذاشتیم. از همون اولم کاراش شرم‌آور بود. دوستای مشترک داشتیم و هربار از تمام بیرون‌رفتنا، پارتیا و مسافرتای آخر هفته برای بیان ناباوریش به رابطه با من استفاده می‌کرد. به همه با لحن تحقیرآمیز و زننده‌ای می‌گفت که چقدر خوش‌شانس بوده و لاتاری برنده شده و از سرش زیاد بودم. هرچقدر ازش خواستم که دست از این کاراش برداره و دیگه این حرفارو نزنه، فایده‌ای نداشت و هر بار هر جا با هم بودیم بازم این حرفا رو تکرار می‌کرد. یکی از همین دفعاتی که داشت با لحن مسخره‌ای درمورد رابطه‌ش با من می‌گفت، یکی از دوستاش از دیدن تأثیر خجالت‌آور حرفاش روی من، بهش برخورد و حرفشو قطع کرد و گفت خیلی کارش شرم‌آوره»


    یه جروبحث وحشتناکی از همون نقطه شروع شد: ولی اون ملکۀ منه و دارم مثل یه ملکه باهاش برخورد می‌کنم! منم جرئت موافقت با رفیقشو پیدا کردم و جلوی همه به گریه افتاد! همون آخر هفته باهاش قطع رابطه کردم. وقتی بهش گفتم دیگه نمی‌خوام باهاش رابطه داشته باشم، بحثمون ساعت‌ها ادامه داشت. ساعت‌ها التماس می‌کردم که از خونه‌ام بره بیرون درحالی که یه بند زار می‌زد که خیلی بهم لطف داشته و چطور می‌تونم همچین کاری باهاش بکنم. بعدش کار به خشونت کشید. مجبور شدم از همه‌جا بلاکش کنم و وقتی چند ماه بعد با یه آدم جدید قرار گذاشتم و خیلی از دوستامم هم‌زمان بلاکش کردن، متوجه شدن که مزاحمم می‌شه. اگر با کسی قرار می‌ذارید که وانمود می‌کنه با رابطه با شما بهتون لطف کرده، باهاش قطع رابطه کنید.
    کاربر ردیت: u/BrownSugarBare

  1. «تو تیندر باهاش آشنا شدم. به‌نظر واقعاً آدم خوبی می‌اومد. تو قرار اولمون، منو برد بیرون و با هم بال کبابی خوردیم و خوش گذشت. بعدش اوضاع ناجور و عجیب شد. تو قرار دوممون، منو یه جایی برد و یه حرکت عجیبی کرد. از ماشین پیاده شد و درای ماشینو قفل کرد و منو توی ماشین زندانی کرد، بعد دور زد و در ماشینو برام باز کرد. درسته متوجه شدم که می‌خواسته حرکت شرافت‌مندانه‌ای انجام بده، ولی رفتارش یه کم عجیب بود. می‌شد فقط بگه خودم برات درو باز می‌کنم. بعدش مدام پشت سر هم بهم پیام می‌داد که کی دوباره قرار هم‌دیگه رو ببینیم»


    اگر بلافاصله جوابشو نمی‌دادم، گوشیمو با زنگاش منفجر می‌کرد. تیر خلاصو اون‌جایی بهم زد که رفتم خونه‌اش و وقتی با هم تو رخت‌خواب بودیم بهش گفتم که نمی‌خوام باهاش سکس کنم، و شروع کردیم به بوسیدن و معاشقه. با این‌که بهش گفتم نمی‌خوام بیشتر از این پیش بریم، ولی بازم سعی می‌کرد که باهام سکس بکنه. احساس می‌کنم چون چندبار با هم بیرون رفته بودیم، حس می‌کرد کاملاً حق داره باهام سکس کنه.
    کاربر ردیت: u/jakebakescakes

  1. «به‌محض این‌که قبول کردم با هم قرار بذاریم، دیگه هیچ تعریف و تمجیدی از من نمی‌کرد و هیچ حرف عاشقانه‌ای بهم نمی‌زد و احساس کردم رابطه‌مون طوری شده که من همه‌ش باید التماس کنم که بهم توجه کنه و تأییدم کنه (که مشکل خودم بود و نمی‌تونم اونو برای این رفتارم مقصر بدونم). متوجه شدم که از دست‌کشیدن از توجه و محبتش نسبت به من لذت می‌بره و با توهین، تحقیر یا نظرات دوپهلو سعی می‌کرد منو تو بلاتکلیفی نگه داره»


    کاربر ردیت: u/GilbertTheCrunch

  1. «با یکی از پسرای مثلاً خوب، بعد از کلی خواهش و التماس قرار گذاشتم. دوستم بود و همیشه خوشحالم می‌کرد. برای همین با خودم گفتم خب چرا که نه؟ مدتی که با هم بودیم به طولانی‌ترین هفت‌ماه زندگیم تبدیل شد. حتی نمی‌ذاشت دوستامو ببینم. نمی‌ذاشت سر کار برم( می‌گفت ممکنه مشتریا بخوابم)، و مدام گریه می‌کرد (به‌خصوص هروقت که شک می‌کرد خواهرامو از اون بیشتر دوست دارم). آخرش خودش بهم خیانت کرد و برای دخترایی که آنلاین پیداشون کرده بود شعر و ترانه‌های عاشقانه می‌نوشت. حتی وقتی که به‌روش آوردم اصرار داشت که فقط برای یه‌مدت قراره به رابطه‌مون استراحت بدیم و دوباره به رابطه باهم برگردیم»


    کاربر ردیت: u/ToastedMaple

  1. «مثل قرارگذاشتن با دو شخصیت کاملاً متضاد بود. وقتایی که از کارا و رفتارام راضی بود، باهام مثل شاه و ملکه‌ها برخورد می‌کرد و با کوچیک‌ترین کاری که نمی‌پسندید، به‌شدت عصبانی می‌شد یا کلاً باهام حرف نمی‌زد. توقع داشت که هرزمان صلاح می‌دید به‌شدت حشری باشم و بقیۀ اوقات به‌شدت وفادار و پرهیزکار بمونم. اگر کاری خلاف علاقه و ترجیحش می‌کردم، شرم‌آور بودم و باید سرزنشم می‌کرد»


    کاربر ردیت: u/kitsunecoon

  1. «تو دوران دانشگاه، یه پسری بهترین دوست من بود که برای یه سالی طبقۀ اول خونه‌ام زندگی می‌کرد. ازم خوشش می‌اومد ولی خیلی حسی بهش نداشتم. بعد با آزار و اذیت مجبورم کرد که باهاش قرار بذارم و اگر نمی‌ذاشتم من آدم بدی می‌شدم که حتی حاضر نشده بهش یه فرصت بده. آخرش کار به جایی رسید که بدترین دوست‌پسر کنترل‌گر و آزاردهندۀ تمام عمرم شد. با این‌که آخرش از شرش خلاص شدم ولی یک سال و نیم از بهترین روزای عمرمو به پاش هدر دادم»


    کاربر ردیت: u/squirrelygirly412

  1. و در نهایت: «این آقای مثلاً خوبی که من باش قرار می‌ذاشتم تو شبکۀ اجتماعی تیندر باهاش آشنا شده بودم و این‌قدر رو مخ بود که آخرش حاضر شدم باهاش رابطه داشته باشم و یه‌سالی باهم بودیم. برعکس بقیۀ کسایی که تو تیندر باهاشون آشنا شده بودم، این خیلی مهربون و لطیف بود. ولی بعدش همه‌چی عوض شد: هر روز گریه می‌کرد و شاکی بود که دوستش ندارم و هر وقت با پستی که تو اینستاگرام از ما می‌ذاشت مخالفت می‌کردم، یه گریه‌زاری حسابی راه می‌نداخت. مدام بهم می‌گفت به اندازۀ هم‌اتاقیام، دوستای خودش، دخترایی که تو دوران دانشگاه باهاشون بیرون می‌رفت و حتی فامیلای خودم، خوشگل نیستم و حتی با این‌که من پیشنهادشو نداده بودم سعی می‌کرد با یکی از هم‌اتاقیام با من سکس سه نفره داشته باشه، درحالی که اصلاً خوشم نمی‌اومد و دلم نمی‌خواست تو همچین رابطه‌ای دخیل باشم»


    کاربر ردیت: u/throwawayyyss4days

اگر شما هم داستان یا خاطرۀ مشابهی از رابطه با چنین افرادی دارید، حتماً در قسمت نظرات درموردشان بنویسید.
نکتۀ قابل توجه: بعضی از نظرات به دلیل عدم وضوح یا طولانی‌بودن، اندکی اصلاح شده‌اند.


منبع

12120 👀
3 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-12-05 00:10:32 +0330 +0330

متأسفانه برعکسش هم وجود داره
پسری ک عمرش رو پای یه دختر تلف میکنه و نمیدونه این رابطه ی سمی رو چطوری تموم بکنه
تعدادش هم کم نیست اصلا

2 ❤️

2023-12-05 10:42:13 +0330 +0330

خداروشکری اصلا رابطه نداشتم که گیر مدل سمیش بیفتم 😁

2 ❤️

2023-12-06 00:53:13 +0330 +0330

درود بر همه دوستان. واقعا خوبه که یاد بگیریم توی این سایت برای این قسمت از ابعاد زندگی هم وقت بذاریم و از این طریق از هم خیلی چیزا یاد بگیریم‌. اسم این سایت شهوانیه و بلا استثنا همه اعضای اینجا اولین خواستشون ارضای امیال شهوانیشونه. خود من تو همین سایت بارها پارتنرهای خیلی خوبی رو برای تجربه های فانتزی های سکسی پیدا کردم. از ضربدری تا پیدا کردن نفر سوم و حتی نفر سوم بودن خودم. ولی با اینحال واقعیتش اینه که فکر کنم از هر سه باری که وارد سایت شدم حداقل دوبارش رو با نیاز پرداختن به بعدهای اخلاقی و روانی که در موازات با مساله شهوت هستن وارد سایت شدم‌ و باید بگم شاید از هر ۵ بار رجوع به شهوانی که برای پرداختن به فانتزی سکسی واردش شدم یه بارش رو تونستم پارتنری که میخوام رو از طریق این سایت آشنا شم و شروع کنم به آشنا شدن و مقدمه چینی برای دیدار و…ولی واقعا یادم نمیاد تو دفعاتی که دلم میخواست با کسی که دیدگاه وامیال و ویژگی های فکری مشابه خودمو داره آشنا شم و کمی گپ بزنم و فرضا تجربه هامون رو بشه در اختیار هم بذاریم یا اینکه سوالی داشتم که میخواستم تو دل چت بپرسم و… هیچ کدوم از دفعاتش رو نتونستم با احدی یک ارتباط انسانی ساده برقرار کنم و باهاش گپ دوستانه بدون نیت یا الزام به رفتن سمت زیر شورت همدیگه داشته باشم. به نظرم این یک ضعف و خلا بسیار بزرگ تو جامعه ماست و وقتی توی فضایی که میشه اهالیش رو به نوعی آوانگارد و تاوو شون و روشنفکر تلقی کرد هم این خلا وجود داشته باشه واقعا جای ناراحتی و تاسف داره.

1 ❤️

2023-12-06 02:13:30 +0330 +0330

و اما اگه بخوام راجع به چیزی که توی این تاپیک راجع بهش گفته شده نظری بدم باید بگم مساله ای که مطرح شده یک واقعیت ناراحت کنندست که قطعا همگی به دفعات شاهد چین صحنه هایی بودیم. ولی باید در نظر داشته باشیم که اولا این مساله ناراحت کننده اینجوری نیست که واقعیت تلخی برای کل خانومها باشه و بشه به راحتی براش مرزبندی کرد و خانومها یه ور مرزش قرار بگیرن و آقایون اونورش. من میخوام از چیزی که تو زندگی مشاهده کردم مختصر شرحی راجع به این مساله بدم و خاطره یک تجربه واقعی رو هم در پایان حرفم براتون تعریف کنم‌‌.
باید بگم که اگه مردی بخواد توی ایجاد رابطه با خانومها اولویت رو این ببینه که مخ بزنه و سکس کنه و غرور مردانشو روز به روز بیشتر کنه و اصلا هم به دنبال دیدن یا توجه و آشنا شدن با خصلتهای درونی و رفتاری و ذاتی خانومها نشه توی ارتباط برقرار کردن با اکثر خانومها و توی لذت بردن ازشون و سکس باهاشون و کسب لذت همراه با غرور و همینطور داشتن کاریزمای خاص در چشم خانومها حتی بعد از اینکه به شکل ناراحت کننده ای طردشون کرده باشه خیلی موفق تر و راحتتر از مردی که این اولویت رو نداره همه امورش در روابط با جنی مخالف پیش میره و خیلی موفقتر و بی دردسر تر هم زندگی میکنه. با اعتماد به نفس بالاتر از بقیه و با لذت های بیشتر. و جا داره بگم خانوم باز بودن به شکلی که تعداد زیادی از زنها رو توی زندگیت به عنوان یه ابزار برای لذت بردن و فتح کردن بتونی داشته باشی اصلا کار سخت و پیچیده ای نیست. مخ زدنی که اصطلاح این اتفاقاته از یه سری فرمول بسیار ساده حاصل میشه. ترکیب ساده ای داره که مثلا یکیش اینه که دو جمله از سه جمله ای که میگه بایددروغ باشه‌. دروغ همشه کارسازه‌. مخصوصا اون دسته از دروغهایی که شنونده همون لحظه میفهمه طرف داره دروغ میگه. مثلا یه بطری بازی ۷ نفره رو در نظر داشته باشین که دو مرد متاهل و یک مرد مجرد و ۴ دختر مجرد و مطلقه انجامش میدن. چیزی که شخصا تحربش کردم. توی بازی از دوستم که متاهل بود میپرسن که آیا زنشو دوست داره؟ اونم با تاکید فراوان میگه آره. عاشقشم. چند دقیقه بعدشم در عین وقاحت در جواب سوال دیگه ای میگه من هیچ وقت به زنم خیانت نکردم‌. در حالیکه اون دوست من شهره ی شهر بود در خانوم بازی‌. ولی با این حرفها پارتنری که قصد داشت رو میبره به سمت بازی روانی که اگه امشب با من بخوابی این حسو خواهی داشت که خیلی جذاب و سکسی هستی‌. چون تونستی یه مردی رو که اینجوری میگه زنمو دوست دارم و تا حالا بهش خیانت نکردمو از راه به در بکنی. شک نکنین تا قبل اون حرفها اون دختره تو دلش احساس میکرد اینکه در حق زن یه مرد متاهل نباید اجحاف بشه اهمیت داره و اصلا دوست نداره جزو زنایی باشه که قاپ شوهر زن دیگه ای رو میدزده. این نمونه ای بود از تکنیک های ساده خانوم بازی. فکر کنم همه خبلی واضح متوجه باقی چیزایی که بشه ازش مثال زد شدن. باید بگم که در این مساله ناراحت کننده خانومها کمتر از آقایون مقصر نیستن. و این واقعیت رو هم باید در نظر بگیرین که در چنین اتفاقاتی قربانی فقط خانومها نیستن. آقایونی که به مقوله رابطه و سکس ایده آلگراتر نگاه میکنن و ذاتا نمیتونن هیچ جوره راضی شن برای ارضا جنسی فیزیکی و پوشوندن خلاها و ترسها با غرور حاصله از خانوم باز بودن به دروغ و ریا و تظاهر به چیزی که نیستن رو بیارن در همین جامعه و در کنار دوستان دیگشون که جزو هنون خانومبازهان توی خیلی فضاها بیشتر از خودخانومهایی که فکر میکنن قربانی هستن دچار ناراحتی و عصبانیت میشن. باید بگم خود آقایونی که در این بحث به عنوان شخصیت منفی معرفی شدن که همون دسته ی آقایون خانومباز هستن به نوعی بدتر از اون خانومها قربانی این معزل رفتار نادرست اجتماعی هستن. چونکه من شاهد بودم همه ی خانومباز های دور و ورم به این علت به این نوع رفتار و تفکر راجع به رابطه و زن و سکی رو آوردن که تو تجربه های اول از خود خانونمهای به اصطلاح قربانی به صورت غیر مستقیم یاد گرفتن که چطور رفتار کنن تا بتونن خیلی زود با اون زن در حال سکس باشن.
حرفهای زیادی در این باره میشه زد. اما فکر کنم تا همینجاشم خیلیییی حرافی کردم.
خاطره ی آخرمو میگم و بحثو میبندم. من در دل بدترین بحران روحی خودم برای اینکه بتونم حداقل حرفهای خودم رو به کسی گفته باشم به یک روانشناس جا افتاده خانوم مراجعه کردم و خب طبق حدس خودم بلافاصله جامونبا هم عوض شد و جلسات و چتهای زیادی رو شنونده اون خانوم بودم که باید بگم حس دوستی و همینطور میل جنسی خیلی خاصی هم بهش پیدا کردم. اونم همینطور‌. اما خب تو اون شرایط روحی بدم نمیشد که بخوام اقدامی برای این مساله بکنم. مدتی بعد اون دوست عزیز توی چالش سختی که تو رابطه با همسرش که طلاق گرفته بودن ولی با هم زندگی میکردن پیدا کرد. جوری که با چشم گریون اومد شمال و با هم تو همون کرونا رفتیم بابلسر ویلا اجاره کردیم و شب روی یه تخت خوابیدیم. با هم کاملا ندار بودیم. جوری که وسط خواب وقتی بغلم بود یک دقیقه تو خواب و بیداری شروع کرده بود به مالوندن و… بعد که بیدار شدیم خندیدیمو دوباره خواب. راجه به مسالش با من حرف زد و سبک شد. تو حرفاشم گفته بود که اگه بخوایم کاری با هم بکنیم که در آینده حتما خواهیم به هیج عنوان نمیخواد و نباید که تو اون شرایط و تو اون حال و در حالتی که به عنوان یه دوست پناه آورده بود بهم کاری انجام بشه. که من هم کاملا درکش کردم. خودم هم همین نظرو داشتم. ولی میدونستم همون حین خواب کافیه دستمو از توی پیرهنش ببرم زیر سوتینش‌. تمام بود. اما میدونستم این کار باعث میشه با توجه به نوع رابطمون و مسنتر بودنش ازم و … برگشتش به تهران همراه با حس خفت و حقارت باشه و حس کنه هیچکس قابل اعتماد نیست. یادمه وقت رفتن منو بوسید و خیلی صادقانه و محترمانه تشکر کرد از جنتلمن بودنم و درک بالام. این کارش حس خوبی رو در من ایجاد کرد‌. خداحافظی کرد و رفت. اما بدونین تو طول شب قبل و صبح فرداش کاملا متوجه بودم سکس کردن باهاش بهش آسیب بدی میزنه ولی باعث میشه رابطمون ادامه پیدا کنه و در عین حال سکس نکردن باهاش منجر به اتمام زیباترین رفاقت زندگیم میشه. اینو میدونم که اون این آگاهی رو نداشت‌. تشکر فرداشم واقعا بی ریا و صادقانه بود و تو اون لحظه کاملا و به شکل درستی درکشو داشت که فضای موجود مال سکس نیست. ولی با همه ی اینها یک ماه شایدم ۴۰ روز بعد از اون اتفاق با یه حالتی که انگار دلیل واضحی براش نداشت از من ذره ذره فاصله گرفت و بعدشم وقتی برای مساله ای باهام تماس داشت که نظرمو بشنوه در برابر یه نظر بی اهمیت گارد بدی نسبت به حرفام گرفت وهمون بهانه ای شد که رابطمون قطع شد‌. نمیدونم خانومها چه برداشتی از این خاطره میکنن ولی میدونم که آقایون همگی همه جوره همه ی ابعاد مساله رو درک کردن و کاملا میفهمن چه اتفاقی تو ایت داستان افتاده و چرا؟
پایان

3 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «