تسخیر

1397/03/31

آلا را میخواهند از من بگیرند
این ازمون و خطا را سالهای زیادیست انجام میدهند …

زن دستش را روی سر آلا که روی تخت دراز کشیده می گذارد. پنهان می شوم. دست پائین آمده روی شانه ی چپ و راست آلا می لغزد. همه هول شده اند. هر کدام به گوشه ای می دوند. عدنان دست سلیمه را می گیرد و با هم می دوند. یاسین اما همانجا که نشسته مچاله می شود. پیرتر از آن است که ورجه وورجه کند.

ضربان نبض آلا زیاد می شود. زن دست راست آلا را بالا می‌آورد و بعد ولش می کند. دست سنگین و کرخت می افتد. من دست را در هوا می گیرم. زن باز آن را فشار می دهد. زورم به دست زن نمی‌رسد. حالا دست زن روی سینه ی برهنه ی آلا حرکت میکند و هلال زیر سینه اش را با کف دستش جمع کرده بالا میاورد و تا جایبکه حجم سینه الا مشتش را باز نکرده به کارش ادامه میدهد مشت زن که باز میشود آسیمه سر احساسمان را بغل زده هر کداممان به سویی میگریزیم ! زن انگشتانش را دور هلال کالباسی رنگه سینه‌ی سپید آلا می گرداند و دل من قیلی ویلی میرود کف دستش را روی آن می مالد. و‌باز مرا با احساسات دو گانه ام درگیر میکند !

ٍ‍ یک دلم نمی‌خواهد کسی لمسش کند.و یک دل دیگر غنج میرود برای احساس بازی زن

دست راست آلا را چنگ می‌کنم و به صورت زن نزدیک می شوم. میان تخت خواب و صورت زن که بالای سر آلا نشسته معلق می مانم. حالا تنم می لرزد… ؛ دست آلا می‌لرزد… ؛ صورت زن هم !

به هر سه مان فشار می‌آید. زن می‌پرسد: کیستی؟ جوابش را نمی‌دهم. دوباره می‌پرسد. می‌خواهد بداند از جان آلاوه آنها چه می خواهم؟ یاسین دست دیگر آلا را بالا می‌آورد و چهار انگشت را در هوا نشان می دهد. نگاه غضب آلودی به او می‌اندازم. خودش را کنار می‌کشد و دست آلا ول می‌شود روی ملحفه‌ی تخت.

زن دست راست آلا را میان دو دست می‌گیرد و آرام مرا نوازش می کند. از او خوشم نمی آید. می‌دانم می‌خواهد آلا را از من بگیرد، مثل قبلی ها. هر کدامشان شیوه‌ای دارند. دفعه‌ی قبل آنقدر مرا زدند که آلا آش و لاش شد. یکیشان حتی سکه‌ای داغ کرد و روی جگرم گذاشت، هنوز جایش پشت دست آلا گود مانده.

زن می گوید چه می خواهم؟ سلیمه از دست عدنان فرار می کند و می گوید: آلا!

تَشَر می‌زنم که آرام بگیرد. زن اصرار دارد که آلاوه مال آن‌هاست. او می گوید بهتر است ما برویم. عدنان پرخاش می‌کند و می‌گوید زن برود. یاسین دستش را روی شانه‌ی عدنان می‌گذارد که بنشیند.

من و یاسین سال‌هاست که با آلائیم. از همان شبی که آلا چادر وال سفید به سر کرد و خرامان خرامان از آن کوچه‌ی تنگ، جایی که همیشه من و یاسین می‌نشستیم و رهگذران را نگاه می‌کردیم، گذشت. هوا تاریک تاریک بود ولی چادر آلا انگار نور پخش می کرد. صدای جلنگ جلنگ النگوهایش سکوت کوچه را به هم می‌ریخت. به وسط کوچه که رسید کمی مکث کرد، بعد برگشت و نگاهی به سمت ما انداخت. بند دلم پاره شد. فاصله مان زیاد نبود. می‌توانستم عطر پونه‌ای را که از برگ‌های روی چادرش بلند می‌شد، حس کنم. یاسین به دیوار چسبیده بود، زانوهایش درد می‌کردند. آلا نفسش تند شد. رویش را برگرداند و قدم‌هایش را بلند برداشت. دنبالش دویدم. یاسین صدایم کرد. بین او و آلا مردد شدم. آلا داشت می دوید، لبه‌ی چادرش را که از شانه‌ی چپ آویزان بود، کشیدم. صدای جیغ آلا به دیوارهای دو بَر کوچه خورد وآلا همانجا افتاد. حالا باید برمی‌گشتم و یاسین را با خود می آوردم. او همیشه با من بوده.

زن می‌گوید ما داریم آلاوه شانرا اذیت می کنیم. یاسین می‌گوید آلا دخترش است…! . من دلم نمی‌خواهد حرف بزنم. دلم نمی‌خواهد هیچ کس حرف بزند. زن دنبال چهارمین نفرمان می گردد. من خودم را لو نمی‌دهم . سلیمه آرام و قرار ندارد. از وقتی او و عدنان آمده‌اند ما هم آرام و قرار نداریم . آنها آلا را اذیت می‌کنند. سلیمه کوچک است. او همیشه می‌خواهد بازی کند. عدنان هم همیشه مواظب اوست.

زن می‌گوید آلاوه برای چهار نفرمان جا ندارد. او می‌گوید حاضر است به ما کمک کند تا به جای بهتری برویم. این ترفند همیشگی شان است. من گول این حرف‌ها را نمی‌خورم. عدنان دارد رام می‌شود. من پشت دندانهای کلید شده‌ی آلا نشسته‌ام تا به وقتش بگویم : نـــــــَعععععععععع.

یاسین پاهایش را می‌مالد. از او می‌خواهم پایش را دراز کند، ولی اومی‌ترسد که سلیمه و عدنان لگدش کنند.

زن پیشانی آلا را با دو انگشت شست می‌مالد. دارد به دنبال من می‌گردد. این بار می‌پرسد نفر چهارم کیست؟ به چشمان آلا می‌دوم و پلکهایش را کنار میزنم. آلا که زُل می‌زند به او، زن پشیمان شده، دستش را برمی‌دارد.

زن می‌گوید آلاوه ما را دوست ندارد. او می‌گوید ما باید برویم. عدنان متقاعد شده، سلیمه را بغل می‌زند. یاسین نگاهشان می‌کند. برایم اهمیتی ندارد. این اولین باری نیست که آن‌ها می‌روند. خیلی‌های دیگر هم آمدند و رفتند.

زن خوشحال می‌شود از اینکه دو نفرمان را بیرون کرده، این را از نفسی که بیرون می‌دهد، می‌فهمم. از این کارش راضی هستم. سلیمه و عدنان حوصله‌ام را سر برده بودند. آلا همیشه درگیر شیطنت آنها بود و از من غافل می شد.

زن فهمیده یاسین پیر است. با او کاری ندارد، مرا می‌خواهد. اصرار دارد عشقم به آلا را زیر سوال ببرد. می‌گوید دنیای من و آلا از هم سواست. می‌گوید این عشق نتیجه‌ای ندارد. خیلی چیزهای دیگر هم می‌گوید.

من انگشت نشانه‌ی آلا را به حلقه مویی که روی سینه‌ی برهنه ی آلا افتاده می‌پیچم و باز می‌کنم.

زن قشنگ حرف می زند. یاسین چشم از او برنمی‌دارد. وقتی که یاسین دست به زانو می‌گیرد و کمر راست می‌کند، می‌فهمم که تصمیمش را گرفته. راه که می‌افتد، پشت سرش را هم نگاه نمی‌کند. به یاسین فکر می‌کنم و به پاهایی که دیگر لنگ نمی‌زند. گوشم اما به زنی است که زبانش یکریز دارد از عشق میگوید و چشمانش مرا مبکاود که شاید پشت نفسهای آلا یا جایی در کنج قلبش پنهان شده باشم اما من تا وقتی که زن برود و مزا با عشقم تنها بگذارد پشت گوش زن خواهم ماند.

پایــــــــــــــــــــــــان

نوشته ی : Tirass

««… با نیم نگاهی به مراسم زار که در جنوب کشور برای پایان دادن به تسخیرانجام میشود »»

331 👀
3 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2018-06-21 17:46:25 +0430 +0430

اولش یه خرده گیج شدم، بعدش که فهمیدم از زبون اجنه حرف زدی تازه قضیه رو گرفتم. زیرکانه بود.

0 ❤️

2018-06-21 17:51:37 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم اولش یه خرده گیج شدم، بعدش که فهمیدم از زبون اجنه حرف زدی تازه قضیه رو گرفتم. زیرکانه بود.

ممنونم که خوندی

1 ❤️

2018-06-21 17:52:50 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم اولش یه خرده گیج شدم، بعدش که فهمیدم از زبون اجنه حرف زدی تازه قضیه رو گرفتم. زیرکانه بود.

اقا این عکس پروفایلت کلا مارن قبضه روح کرده ماشالا تو همه تاپیکهام تشریف میارین ما کلا دیگه نیاز به واجبی نداریم .
یعنی از داستان این دوستمونم وحشتناکتره . …

1 ❤️

2018-06-21 17:55:52 +0430 +0430
نقل از: mohandes_sexy
نقل از: کیر ابن آدم اولش یه خرده گیج شدم، بعدش که فهمیدم از زبون اجنه حرف زدی تازه قضیه رو گرفتم. زیرکانه بود.

اقا این عکس پروفایلت کلا مارن قبضه روح کرده ماشالا تو همه تاپیکهام تشریف میارین ما کلا دیگه نیاز به واجبی نداریم .
یعنی از داستان این دوستمونم وحشتناکتره . …

چرا؟ یه کیر خندون مگه ترس داره؟ چهره دوستانش رو ببین، دلت میاد بگی ازش بدت میاد؟

0 ❤️

2018-06-21 18:44:56 +0430 +0430
نقل از: mohandes_sexy
نقل از: کیر ابن آدم اولش یه خرده گیج شدم، بعدش که فهمیدم از زبون اجنه حرف زدی تازه قضیه رو گرفتم. زیرکانه بود.

اقا این عکس پروفایلت کلا مارن قبضه روح کرده ماشالا تو همه تاپیکهام تشریف میارین ما کلا دیگه نیاز به واجبی نداریم .
یعنی از داستان این دوستمونم وحشتناکتره . …


این که برخلاف سایر شومبولهای آواتار و امضای کاربران خعلی هم شیک و ترتمیز و شسه‌رفته‌س! مسواکشم زده، فرق وسطم وا کرده واست لبخند ملیحم که بهت میزنه. بقیه‌شونم همینجوری بودن خوب بود.

3 ❤️

2018-06-21 19:02:38 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: mohandes_sexy
نقل از: کیر ابن آدم اولش یه خرده گیج شدم، بعدش که فهمیدم از زبون اجنه حرف زدی تازه قضیه رو گرفتم. زیرکانه بود.

اقا این عکس پروفایلت کلا مارن قبضه روح کرده ماشالا تو همه تاپیکهام تشریف میارین ما کلا دیگه نیاز به واجبی نداریم .
یعنی از داستان این دوستمونم وحشتناکتره . …

چرا؟ یه کیر خندون مگه ترس داره؟ چهره دوستانش رو ببین، دلت میاد بگی ازش بدت میاد؟

محض شوخی گفتم دوست عزیز .
کلا اواتار خیلی باحالیه .
ولی خدایی اولین بار که دیدم جا خوردم حسابی !!!
این نشوندهنده خلاقیت شماست که بنظرم عالی هم هست.

2 ❤️

2018-06-22 07:40:42 +0430 +0430
نقل از: 8saeed8 لایک به خاطر اینکه با نوشته های قشنگت باعث شدی از دست داستان های مزخرف سکسی که از ذهن ادمای جقی تراوش میشه راحت بشیم. ولی با عرض معذرت باید بگم با این داستان حال نکردم و برخلاف بقیه داستانات جذاب نبود

ممنونم بابت وقتی که برای خوندن داستانم اختصاص دادی امیدوارم کارهای بعدیم به دلت بشینه

0 ❤️

2018-06-22 11:06:37 +0430 +0430

داستان رو چند بار خوندم . خیلی دیر متوجه شدم از چه قراره . یعنی حتی اگه کیر ابن آدم نمیگفت نمیفهمیدم از چه قراره قضیه . ببخش شاید به خاطر سردرد بدیه که این چند روز دارم . اصلا حواسم جمع نیست .

مرسی که همیشه وقت میزاری و برامون داستانای خوب خوب مینویسی

1 ❤️

2018-06-22 14:19:52 +0430 +0430
نقل از: dickerman داستان رو چند بار خوندم . خیلی دیر متوجه شدم از چه قراره . یعنی حتی اگه کیر ابن آدم نمیگفت نمیفهمیدم از چه قراره قضیه . ببخش شاید به خاطر سردرد بدیه که این چند روز دارم . اصلا حواسم جمع نیست .

مرسی که همیشه وقت میزاری و برامون داستانای خوب خوب مینویسی

ممنون که خوندی
عجیبه که مطلبو نگرفتی ؟!
لطفا سر حال که شدی بازم بخونش #
فداااااااااای تو

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «