جامِدادیِ چوبی

1400/09/09

جامدادی چوبی که بهم هدیه داده بودی شکست. می‌دونم چند وقته که حافظه‌م ضعیف شده ولی این یکی رو خوب یادم مونده؛ هدیه‌ی روز تولد هجده سالگی. یه جامدادی ساده. دو دستی که بهم تقدیمش کردی گفتم حتمن داخلش چیز باارزشی گذاشتی. خیلی آروم از دستت گرفتمش و به خیال خودم، واسه این‌که اون مجسمه‌ی عقاب شیشه‌ای کوچیک نشکنه، با نهایت ظرافت زیپش رو باز کردم. همین‌که داشتم زیپ رو به سمت خودم می‌کشیدم چشمم به لبخندت افتاد. نتونستم ازش چشم بردارم. جامدادی رو با زیپ نیمه‌باز کنار گذاشتم و بغلت کردم. تا می‌تونستم دستام رو باز کردم و خودم رو به سمتت فشار دادم.

مثل همیشه ساعت از دوازده عبور کرده بود و همزمان یاد این افتادیم که به هم زنگ بزنیم. کمتر از نیم‌ساعت بعد، کنار هم بودیم. دست راستت رو توی جیب کاپشنت فرو برده بودی و دست چپت روی دوشم بود. چقدر حس خوبی می‌داد سنگینی دستت روی کولم. هوا خیلی سرد بود و مه غلیظی هم خیابون رو گرفته بود؛ طوری که بیست متر اون‌طرف‌تر دیده نمی‌شد. هوای موردعلاقم بود. ناخودآگاه از جیبم پاکت سیگار رو درآوردم و شروع کردم به روشن کردن فندک زیر نخی که روی لبم بود. مثل همیشه اول یک نگاه چپ بهم انداختی و بعد که دیدی از رو نمیرم به جلو نگاه کردی. همین که مهم بود برات، برام یک دنیا بود. نه که منع کردن‌هات اذیتم نمی‌کردن، ولی پر از صمیمیت بودن. چیزی که چندین سال بود با کسی تجربه نکردم و مطمئنم تا سال‌های زیادی هم تجربه نمی‌کنم.

هنوز هم هر روز نامه‌هات رو یکی یکی می‌خونم. این نامه‌ی زیر رو هم می‌ذارمش برای قبل از خواب. شاید بعدش اومدی پیشم. شاید برگشتی برادر. دل‌تنگ هوای موردعلاقه‌ی اون روزهامم. برگرد؛ جامدادی که شکسته بود رو تعمیر کرده بودم؛ شده عین روز اولش، فقط یادم رفته کجا گذاشتمش؛ برگرد برادر.

مهم حق برادری‌ست. من بودم برایت تا برادر داشته باشی نه تا برادر داشته باشم. اصل تو بودی
از اولین باری که دیدمت؛ از اولین لحظه‌ای که پیوند برادری‌مان شروع شد؛ از همان لحظه که شمع هجده را فوت کردی تا حالا که دیگر فوت کردن شمع برایت معنا ندارد همراهت بودم
من بودم تا پشتیبانی داشتی باشی از جنس خودت. از جنس برادر. اگر تصمیم اشتباهی پیش رویت بود، آن را برایت برداشتم
اگر لحظه‌ای شک و تردید به دلت راه پیدا کرد، ازمان راندمش. اگر حال بدی بود، خودم را شریک کردم و اگر خوشی بود ناخوشی را از جفتمان دریغ
مهم تویی برادر. امیدوارم که آن‌قدر امید داده باشم تا امیدوار باشی باقی عمرت را. لااقل تا قبل این‌که برادر بعدی سر برسد
برادری از جنس خودت. برادری در ذهن خودت


17 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-11-30 23:46:29 +0330 +0330

لذت بردم 👏 😎

1 ❤️

2021-11-30 23:59:54 +0330 +0330

واقعی بود ماجرا؟
اتفاق بدی افتاده؟

قشنگ نوشتی

2 ❤️

2021-12-01 00:10:05 +0330 +0330

↩ saeedf13681369
خیلی خوشحالم که دوست داشتین🌹🌹🙏

1 ❤️

2021-12-01 00:17:23 +0330 +0330

↩ sina101s
هیچ لذتی برای من بالاتر از این نیست که باعث لذت شما بشم🌹

1 ❤️

2021-12-01 00:22:42 +0330 +0330

↩ negar93
نه نگار جان واقعیت نبود؛ دل‌نوشته بود صرفن
از دل کس دیگه‌‌ای نوشتم

مرسی از نظر قشنگت❤

2 ❤️

2021-12-01 00:26:45 +0330 +0330

↩ Rabbit131313
فدات 😎 😘

1 ❤️

2021-12-01 00:27:47 +0330 +0330

↩ IPiinkMoon
خیلی خوشحالم که به دلت نشست نرگس

و اینکه امیدوارم کلی اتفاقای خوبو خودت رقم بزنی❤❤❤

1 ❤️

2021-12-01 01:12:53 +0330 +0330
همین‌که داشتم زیپ رو به سمت خودم می‌کشیدم چشمم به لبخندت افتاد. نتونستم ازش چشم بردارم. جامدادی رو با زیپ نیمه‌باز کنار گذاشتم و بغلت کردم.
این بخش محشر بود. یاد یکی از عزیزترین آدم‌های زندگیم افتادم.

برادر (و احینا برادرهای قبلی و بعدی) ساخته ذهن فراموشکار نویسنده بود؟
راستی جدیدا دیگه با ابهام کنار اومدم… 🙃

2 ❤️

2021-12-01 03:03:28 +0330 +0330

قشنگ بود

2 ❤️

2021-12-01 08:11:38 +0330 +0330

↩ IamSheida
مرسی شیداجون
خوشحالم که باهاش همزادپنداری کردی🌹

ساخته‌ی دل نویسنده‌ن بیشتر تا ذهن😄

خدا رو شکرررر😂 اصلن از این به بعد تا میشه میپیچونمشون😂

1 ❤️

2021-12-01 08:17:19 +0330 +0330

↩ Mastewine
ممنون مینا جان که این ورام سر زدی خوندی😄🌹

1 ❤️

2021-12-01 11:09:36 +0330 +0330

↩ Rabbit131313
چه خوب که توی واقعیت چیزی نشده. نمی دونم چرا اینطوری تصور کردم و ناراحت شدم!

دوباره با آرامش خیال خوندم نوشته رو😁😁 خیلی خوب نوشتی :) توصیف حرکات و حالات و احساسات، عالی :)

فقط یه چیزی رو میشه بیشتر توضیح بدی؟ اونجا که نوشتی تا می‌تونستم دستام رو باز کردم و خودم رو به سمتت فشار دادم. هرجور تصور می کنم آدم برای محکم تر فشار دادن، دستاشو باید بیشتر ببنده تا باز کنه 😁 مگر اینکه بگی دستامو باز کردم تا محکم تر قفلشون کنم و فشار بدم خودمو!
اگه لطف کنی خودت توضیح بدی بهتره 🌸

1 ❤️

2021-12-01 11:22:59 +0330 +0330

…🌺

1 ❤️

2021-12-01 12:57:41 +0330 +0330

↩ Rabbit131313
قربونت🌺

1 ❤️

2021-12-01 13:45:42 +0330 +0330

↩ Pasha(Renlly)
ممنونم که خوندیش پاشا جان 🙏❤️

1 ❤️

2021-12-01 13:53:54 +0330 +0330

↩ negar93
نه اول دستاشو باز کرد بعد فشار داد بعد قفل کرد بعد دوباره فشار داد😄 خلاصه کردمش

حرفت درست بود به اون شکل زیبایی بیشتری داشت

ممنونم

1 ❤️

2021-12-01 14:21:45 +0330 +0330

↩ arazs
🌹🌹🌹

1 ❤️

2021-12-01 14:33:01 +0330 +0330

↩ .Nazanin.
مرسی نازنین عزیز❤
خوشحالم که دوست داشتی

1 ❤️

2021-12-01 17:52:10 +0330 +0330

↩ Rabbit131313
آها خلاصه بود :)))
خیلی هم زیبا 😁👌

1 ❤️

2021-12-01 20:19:29 +0330 +0330

↩ Rapunzel
مرسی از نظرت🌹🌹

اره دنیایی دیگه نه؟؟
تو گپ مشترک بودیم خیلی کم

1 ❤️

2021-12-01 20:23:31 +0330 +0330

↩ Rapunzel
خوشحال میشم به اون اسم صدا نزنی ولی اره😑😑😂😂

خدا باعث و بانی‌شو بگم چیکار نکنه🤦‍♂️😂
احتمالن خودش الان میاد همه کامنتارو لایک میکنه

1 ❤️

2021-12-01 20:27:36 +0330 +0330

↩ Rapunzel
😂😂😂🤦‍♂️
حیف که این کلاث کاری دست و پای منو بسته😑😂

1 ❤️

2021-12-01 20:29:44 +0330 +0330

↩ Rapunzel
😂😂😂

اولین باری که جریان کلثیک بوجود اومد فقط من و میثم بودیم ما حس کلاثو بهتر از هرکسی درک میکنیم😂😂😂

1 ❤️

2021-12-01 20:33:52 +0330 +0330

↩ .Nazanin.
خیلی برام دوره که باورش کنم
خیلی ممنونم از روحیه‌ت🌹❤

1 ❤️

2021-12-01 20:44:27 +0330 +0330

↩ Rapunzel
نه منظورم لحظه اتفاق افتادنش بود😂😂
لایو و زنده

1 ❤️

2021-12-01 20:57:43 +0330 +0330

↩ Rabbit131313
عزیزم گفتم کنار اومدم. نگفتم بیشتر بپیچون 😂
بچه‌ها دچار سوءتفاهم شدن 😂

1 ❤️

2021-12-01 22:04:49 +0330 +0330

↩ IamSheida
باشه پیچیده نمیکنم فقط منو بلاک نکن😒😂😂😂

1 ❤️

2021-12-01 22:26:54 +0330 +0330

↩ Rabbit131313
دستم خورد 😂
نوتیفیکیشن ها وقتی باز میشن پشت دکمه ها میافتن.

1 ❤️

2021-12-01 22:28:29 +0330 +0330

↩ IamSheida
باشه باشه
والا ما که جرعت نه گفتن دیگه نداریم وگرنه ریپورت میشیم😂
.
.
.
(حالا حالا ها قراره ازش استفاده کنم😂)

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «