از اونجايي كه نژادپرستي كمابيش در خاور ميانه و كشورهاي جهان سومي شايعه به نظرم رسيد كه گذاشتن عكسهاي سكسي از نژادها و ملتهاي مختلف شايد حس تحمل ديگر ملل و نژادها رو افزايش بده.
اميدوارم با ديدن اين عكسها حشري بشيد.
[quote=بختيار]از اونجايي كه نژادپرستي كمابيش در خاور ميانه و كشورهاي جهان سومي شايعه[/quote]
مگر خاور میانه، روسیه می باشد که در آن نژاد پرستی رواج داشته باشه؟
خاور میانه یه چیزی توی مایه های نسل کشی داره که از بیخ و بن درو می کنه میره جلو diablo
چه ربطي به روسيه داره؟
من كاري با مسائل ديگه ندارم و ميخواستم در مورد نژادپرستي كاري بكنم
عكس يادگاري دسته جمعي از نوع آفريقايي
عكس يادگاري جلوي يادبود نميدونم چي
عکسای قشنگی گذاشتی، ادامه بده،
هدفت هم قابل ستایشه امیدوارم این دیدگاه نادرست اصلاح بشه.
زنای سیاهپوست هم زیبایی و جذابیت خاص خودشونو دارن
[quote=جـاوید]تنها مردی که در آمریکا عمرش را گذاشت برای مبارژه با نژاد پرستی و پایان برده داری و مبارزه با جنگ های داخلی آمریکا و براستی پایه گذار خردورزی، آزادی، برابری، دموکراسی و احیاگر اندیشه های والای انسانی نوین بود آبراهام لینکلن نام داشت.
درس هایی از آبراهام لینکلن:
لینکلن تلاش بسیاری برای لغو بردگی نمود و تصمیم گرفت تا برده فروشی را به طور قطع براندازد. وی در ۲۳ سپتامبر ۱۸۶۲به اعضای کابینه گفت: من با خدای خود عهد کردهام که این عمل را انجام دهم و به دنبال آن، اعلامیه آزادی را صادر نمود که به موجب آن، چهار میلیون برده آزاد می شدند. این اقدام لینکلن بزرگ ترین حادثه قرن نوزدهم به شمار میرود.
در سال ۱۸۶۵ در آغاز دومین دوره ریاست جمهوری خود به قتل رسید. وی در این مورد بیان داشت:
« راهی خسته کننده و لغزنده بود، یک پایم لغزید و به پای دیگرم خورد تا آن را هم از راه رفتن باز دارد ولی من به خود آمدم و گفتم این صرفاً لغزشی است نه از پا افتادن».
آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود و زمانی که رئیس جمهور آمریکا شد، طبعاً همه اشراف زادگان سخت برآشفتند و آزرده و خشمگین شدند.
در اولین روزی که میرفت تا نطق افتتاحیه خود را در مجلس سنای آمریکا ارائه دهد، درست موقعی که داشت از جا برمیخاست تا به طرف تریبون برود، اشراف زاده ای بلند شد و گفت : « آقای لینکلن، هر چند شما بر حسب تصادف پست ریاست جمهوری این کشور را اشغال کردهاید اما فراموش نکنید که همیشه به همراه پدرتان به منزل ما میآمدید تا کفشهای خانواده ما را تعمیر کنید و در این جا خیلی از سناتورها کفش هایی به پا دارند که پدر شما آنها را ساخته است. بنابراین، هیچ گاه اصل خود را از یاد نبرید». این مرد فکر می کرد با این کار او را تحقیر می کند اما انسانهای عالی قدر فراتر از تحقیرند. آبراهام لینکلن گفت:
« من از شما سپاسگزارم که درست پیش از ارائه اولین خطابهام به مجلس سنا، مرا به یاد پدرم انداختید. پدرم چنان طینت زیبایی داشت، چنان هنرمند خلاقی بود که هیچ کس قادر نبود کفشهایی به این زیبایی بدوزد. من خوب می دانم که هر کاری هم انجام دهم، هرگز نمی توانم آن قدر که او آفرینش گر بزرگی بود، رئیس جمهور بزرگی باشم. من نمیتوانم از او پیشی بگیرم. در ضمن، میخواهم به همه شما اشراف زادگان خاطر نشان سازم اگر کفشهای ساخت دست پدرم پاهایتان را آزار میدهد، من هم این هنر را زیر دست او آموختهام. البته من کفاش قابلی نیستم اما حداقل می توانم کفشهایتان را تعمیر کنم. کافی است به من اطلاع بدهید تا خودم شخصاً به منزلتان بیایم ».
سکوتی سنگین بر فضای مجلس حکم فرما شد.
نامه آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش
مشاهیر- او باید بداند که همه مردم عادل و صادق نیستند.
به همین دلیله که امروزه میلیونها آمریکایی از ترور او بعنوان شهادت یاد میکنند و میلیاردها انسان در جهان دست کم در کتب درسی مدرسه خود از شخصیت برجسته او می خوانند و خواهند شنید…
برای شناخت بیشتر آبراهام لینکلن بر روی نگاره او در امضایم کلیک کنید.
[/quote]
ممنون از توضیحی و متن زیبایی که از این مرد بزرگ گذاشتی لذت بردم
[quote=جـاوید]
آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود و زمانی که رئیس جمهور آمریکا شد، طبعاً همه اشراف زادگان سخت برآشفتند و آزرده و خشمگین شدند.
در اولین روزی که میرفت تا نطق افتتاحیه خود را در مجلس سنای آمریکا ارائه دهد، درست موقعی که داشت از جا برمیخاست تا به طرف تریبون برود، اشراف زاده ای بلند شد و گفت : « آقای لینکلن، هر چند شما بر حسب تصادف پست ریاست جمهوری این کشور را اشغال کردهاید اما فراموش نکنید که همیشه به همراه پدرتان به منزل ما میآمدید تا کفشهای خانواده ما را تعمیر کنید و در این جا خیلی از سناتورها کفش هایی به پا دارند که پدر شما آنها را ساخته است. بنابراین، هیچ گاه اصل خود را از یاد نبرید». این مرد فکر می کرد با این کار او را تحقیر می کند اما انسانهای عالی قدر فراتر از تحقیرند. آبراهام لینکلن گفت:
« من از شما سپاسگزارم که درست پیش از ارائه اولین خطابهام به مجلس سنا، مرا به یاد پدرم انداختید. پدرم چنان طینت زیبایی داشت، چنان هنرمند خلاقی بود که هیچ کس قادر نبود کفشهایی به این زیبایی بدوزد. من خوب می دانم که هر کاری هم انجام دهم، هرگز نمی توانم آن قدر که او آفرینش گر بزرگی بود، رئیس جمهور بزرگی باشم. من نمیتوانم از او پیشی بگیرم. در ضمن، میخواهم به همه شما اشراف زادگان خاطر نشان سازم اگر کفشهای ساخت دست پدرم پاهایتان را آزار میدهد، من هم این هنر را زیر دست او آموختهام. البته من کفاش قابلی نیستم اما حداقل می توانم کفشهایتان را تعمیر کنم. کافی است به من اطلاع بدهید تا خودم شخصاً به منزلتان بیایم ».
سکوتی سنگین بر فضای مجلس حکم فرما شد.
************************[/QUOTE]
جاوید این قسمت متنت واقعا عالی بود
دمت گرم
یکی از دو تا کاربری که ارادت کامل بهش دارم جناب جاوید هست
[quote=ارامش دوستدار]حالمون بهم خورد با این عکسای تخمیت …[/quote]
خخخخخخخخخ