عشق بازی من و نیلوفرم

1394/02/03

سلام به همه کاربرا
قبل شروع داستان یه چیزو متذکر بشم. هرگونه فحاشی کردن ممنوع چون اصلا خوشم نمیاد.این داستانم طبق تخیلم نوشتم پس لزومی نمیبینم بیاین پایین فحاشی کنین.
این فصل دوم داستان نوازش گل نیلوفری هس
امید وارم خوشتون بیاد

از اونروز صبح تا الان رابطه ی علیرضا باهام سرد شده بود. خیلی کمتر میدیدمش و شبها دیر می اومد خونه. احساس بدی داشتم.حس کسیو داشتم که فقط واسه یه شب میخواستنش و بعد عین یه دستمال کهنه پرتش کردن یه گوشه.بعضی شبها یه گوشه اتاق کز میکردم و به حال خودم گریه میکردم.این اتفاقات تا یه هفته ادامه داشت. تا اینکه اونروز مادرم بهم زنگ زد.
گفت چندروزی میرن مسافرت و من و علی هم باهاشون بریم. که با مخالفت من رو به روشدن.پدر و مادر علیرضا هم قرار بود باهاشون برن.خواهر کوچیکه علیرضا هم نمیرفت بخاطر حجم زیاد درساش و سنگین بودنش.با مادرم حرف زدم و قرار شد که منو علی بریم خونه ی پدرجون بمونیم تا برگشتن مامان اینا تا نیوشا هم تنها نباشه.
واسه شب شام مختصری درست کردم و منتظر علیرضا موندم تا بیاد.راستش استرس داشتم…مثل وقتی که میخوام با یه مرد غریبه حرف بزنم دست و پامو گم میکنم…
تقریبا ساعت ده و نیم میشد که صدای چرخیدن کلید در اومد…

علیرضا
بعد اون شب روم نمیشد تو چشمهای نیلوفر نگاه کنم.نه که خجالت بکشم، بهش قول داده بودم تا خودش نخواد بهش دست هم نزنم اما من اونشب و بدون خواستن خودش باهاش رابطه داشتم.اون شب بهترین شب عمرم بود هرچند ناراضی به نظر میرسید اما…اون شب دیوونه شده بودم نیلوفر شده بود بت من و من میپرستیدمش…
بعد متذکر شدن چندتا نکته به منشی احمقم از شرکت اومدم بیرون.تو این یه هفته اونقدر سرم شلوغ بود که نتونستم با نیلوفر حرف بزنم.تونستم یکمی شرکت رو سر و سامون بدم و رو به راهش کنم.سوار ماشین شدم و نگاهی به ساعتم انداختم.ساعت ده بود.تصمیم گرفتم امشب با نیلوفر حرف بزنم.سر راه یه دسته گل ارکیده واسش گرفتم میدونستم عاشقشه.بعد یه ربع تو ترافیک موندن رسیدم خونه.درو باز کردم و داخل شدم.بوی فسنجون راه پله رو برداشته بود.رو کاناپه که تقریبا رو به روی در ورودی بود نشته بود و با دیدن من از جاش بلند شد.استرس و عصبی بودنو میتونستم تو چهرش حس کنم. لبخندی به چهرش پاشیدم ک کمی اروم شد و اومد جلو.کیفمو گذاشتم کنار در و کتمو دراوردم و دادم دستش.سلام و خسته نباشیدی گفت و کتو ازدستم گرفت و برد به طرف اتاق خواب.امابرگشتنش ده دقیقه کشید.بوی فسنجون فضای خونه رو پرکرده بود و منم که گشنه! به طرف اتاق رفتم تا صداش کنم بیاد و شامو بده.درو باز کردم و سرم رو بلند کردم تا با چشمهام دنبالش بگردم.مسخ شده نگاهش میکردم.پشتش به در بود و پیرهنش رو در اورده بود و داشت دنبال لباس تو کشو میگشت.نگاهی به کمرش انداختم.چندتا کبودی خیلی کمرنگ و جزئی به چشم میخورد.ناراحت شدم و پیش خودم گفتم لابد بخاطر وحشی بازیای اون شبمه.تک سرفه ای کردم که پیچید سمتم و با دیدن من سریع پیرنش رو گرفت جلوش و سینه هاشو پوشوند.لبخندی زدم و گفتم :
-نمیخوای شاممونو بدی خانوم؟یه هفتس دست پختتو نمیخورم با بویی که راه انداختی دل ودینمو به باد دادی
سرشو تکون داد و به سر به در اشاره کرد که یعنی برو بیرون! خندم گرفت از این شرم خانومای ایرانی.حتی اگه صدبارم باهات سکس کنن و لخت جلوت قر بدن باز بعد گذشت یه مدت خجالت میکشن و خودشونو ازت میپوشونن.رفتم سر میز نشستم و منتظر شدم.بعد خوردن شام مفصل سریع به سمت اتاق خواب رفتم چون خیلی خسته بودم.پیرهنم رو دراوردم و یه گرمکن ورزشی پوشیدم.داخل اتاق شد و با تعجب نگاهم کرد.اروم و با خجالت اومد گوشه ای از پتو رو بالا زد و اومد رو تخت.با اخم بامزه ای نگاش کردم و گفتم:
-نکنه میخوای با همین تونیک و شلوار بخوابی؟پاشو درشون بیار بینم
سرشو با شیطنت بالا انداخت که خودم دست به کار شدم و رفتم جلو.بازور پیرهنش رو دراوردم و دماغشو گاز گرفتم.خندید و با شرم دستشو جلوی سینه هاش گرفت.خواستم شلوارشو که یه ساپورت مشکی رنگ کلفت بود بکشم پایین که یکی ازدستاشو رو دستم گذاشت.اشاره ای به سینش کردم و تا اومد اونو بپوشونه سریع کشیدم پایین وانداختمش یه گوشه تخت.با اخم بامزه ای نگاهم میکرد که گرفتمش تو بغلم و حسابی چلوندمش.پیشونیش رو به روی چونم بود.بوسه ی ارومی رو پیشونیش زدم و صداش کردم:
-نیلوفرم؟
با کمی مکث : جان دلم؟
-تو که…ازدستم عصبی یا ناراحت نیستی؟؟؟…ببین اون شب درسته واقعا داغون بودم و احتیاج یه هم اغوشی داشتم اما…سکسم با تو فقط از رو هوس نبوده…
-نه علیرضا نیستم…من خودمم…به اون رابطه نیاز داشتم…(سرش رو بلند کرد و گفت)فقط هوس نبوده؟پس … چی بوده؟؟
لبخند شیرینی رو لبام نشست.انداختمش رو تخت و خیمه زدم روش.با لحن ارومی گفتم:
-عشق بوده…
و اروم لباشو بوسیدم.بدون هیچ جلوگیری شروع کرد به همراهیم.با لذت میبوسیدمش .سیراب که نمیشدم هیچ،تشنه تر هم میشدم…اروم به سمت گردنش رفتم و بوییدمش.بوی گل میداد…درست مثل اسمش.
اروم زبونمو کشیدم رو گردنش و شروع کردم به بوسیدن گردن و لاله ی گوشش.دستش رو داخل موهام کرده بود و با خشونت نوازشم میکرد.
میخواستم امشب رو واسش یه خاطره ناب کنم تا از فکر سکس قبلیمون بیرون بیاد.امشب میخواستم توهوشیاری حسش کنم…روی سینش بوسه های ریزی میزدم و نوازشش میکردم.طعم شیرینی داشت و به مزاجم خوش اومده بود.اروم سینه هاشو لیس میزدم و میخوردم.یه گاز کوچیک ازش گرفتم که اخش دراودمد که ترقیبم میکرد به این کار.روی سیه هاشو گاز میگرفتم و میلیدیسم. صدای اه و نالش فضای اتاقو پرکرده بود.رفتم پایین تر و شکم صافش رو بوسه بارون کردم.شرتش رو اروم کشیدم پایین و بوسه ی ریزی روی نازش زدم.چراغ اتاق خاموش بود و بانور ماه ک از پنجره به داخل اتاق میتابید فضا رو رویایی تر میکرد.بدن سفیدش تو اون نور کم میدرخشید.اروم پاهاشو ازهم بازکردم که دستش رو گذاشت رو نازش.سرمو بلند کردم که گفت:
-نمیخوام مردَم اینکاروکنه،ارزش و غرورش بیشتر از این حرفاست
لبخند زدم و رفتم پیشش درازکشیدم.لبهامون تو هم قفل شد دستهامون بدن همدیگه رو نوازشم میداد.چرخیدم و اوردمش بالا.روم درازکشید و اروم و با ناز منو میبوسید.با دستش شلوار و شرتمو کشید پایین و مثل خودم انداختشون یه گوشه تخت و لبخند شیطونی زد.التمو میون نازش گرفت و اروم خودشو بالا پایین میکرد اما داخل نمیکرد.و درهمون حالت هم صورتمو میبوسید.این دختر امشب میخواست دیوونم کنه.چند دقیقه به کارش ادامه داد که زدم به سیم اخر و با خشونت برش گردوندم و زیرم دراز کشوندمش.با خنده حرصی گفتم:
-قصد جونمو کردی تو دختر؟وایسا الان بهت نشون میدم
همونطور با اخم و خشونت شروع کردم به بوسیدن لبهاش. التمو با نازش مماس کردم و یهویی هل دادم داخل.جیغ خفه ای کشید که لباشو گاز گرفتم و دوباره بوسیدمش.همونطور با خشونت تلمبه میزدم و میبوسیدمش و لذت رو میتونستم تو چشمهاش و ناله هاش حس کنم.بعد مدتی حس کردم به خودش لرزید و اروم شد.لبخند کوچیکی رو لبام نشست و محکمتر از قبل بوسیدمش. بعد چند دقیقه منم ارضا شدم و وقتی خواستم بکشم بیرون که کمرمو با حلقه کردن پاش دورم گرفتو نذاشت واروم گاز کوچیکی از لبهام گرفت و شروع کرد به بازی باهاشون.بعد یه ربع بلندش کردم و باهم رفتیم حموم.یه دوش ده دقیقه ای گرفتیم و پریدیم بیرون.خواست لباس بپوشه که نذاشتم و رو دستام بلندش کردم و بردم سمت تخت خواب و گذاشتم روش.پیشش دراز کشیدم وتو اغوش گرفتمش و گفتم:
-اینجا گرم ترین جاست واسه تو.احتیاجی به لباس نیست.
و بوسیدمش.دوباره داشتیم گرم میشدیم که سرش رو کشید عقب و گفت:
-بگیر بخواب جناب فردا کار و زندگی داری
-زندگیه من تویی دیوونه
و سرشونشو گاز گرفتم و محکم بغلش کردم.بخاطر خستگی تو اغوش هم بیهوش شدیم.
صبح با صدای زنگ موبایل خانوم که روی پاتختی بود بیدار شدیم.مامان اینا بودن خبر رفتنشون رو دادن.
از روتخت بلند شدم ولباسهامو پوشیدم.بوسه طولانی از لبای مث عسل نیلوفر گرفتم و رفتم بیرون از خونه.به سمت ماشینم رفتم و سوارش شدم.بازم کارای خسته کننده ی شرکت.با یاداوری دیشب لبخند محوی رو لبام نشست.یاد نیلوفرم منو از همه ی خستگیام دور میکرد…

ادامه دارد…

دوستان ببخشید اگه یکم طولانی شد :)
شب و روزتون خوش

870 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .



تاپیک‌های داغ





‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «