حاکمان، در هنگام مستی و ناهشیاری، به بهانههای گوناگون، از جمله لذّت بردن از شعر شاعران، بذل و بخشش بسیار میکردند و اسباب و لوازم موجود در بساط عیش و نوش را میبخشیدند.
این احتمال وجود دارد که گاهی بعد از پریدن مستی، به صرافت میافتادند که با پرداخت پولی جزئی، آن اسباب را پس بگیرند. چنانکه اثیر اخسیکتی، اینچُنین فکر میکرده است!
گاهی نیز طمع شاعر به آلات زرّین، و درخواست شاعرانه برای نگه داشتن این غنیمتها، دل صاحبِ مال را نرم کرده و از خیر آن گذشته است.
اثیر اخسیکتی
در سفینۀ تبریز آمده:
«روزی اتابک در مجلس شراب نشسته بود و همۀ شاعران حاضر بودند؛ ناگاه شخصی در مجلس بیامد و در گوش اتابک گفت که اتابک کربه [کرب، گرب؟؛ رک: مقالۀ «خاقانی و محیط ادبی تبریز» از شفیعیکدکنی] لشکر ترتیب کرده است و بیرون آمده؛ اتابک عظیم منفعل شد. اثیر فیالحال آغاز کرد و گفت:
آری آید به وقت جنبشِ گل
گربه در بانگ، وانگهی بلبل
داند آنکهش دل خردمند است
که ازین بانگ تا بدان چند است
اتابک را ازآن عظیم ذوقی شد و همۀ آلات مجلس را از زرّین و نقرهگین به اثیر بخشید. اثیر آن را ببرد. شعرا به خبث گفتند که این دو بیت اثیر نگفته است سنائی گفتهاست!
اتابک گفت او قادر هست که ازین دوبیت بگوید یا نه؟ گفتند بلی.
گفت میدانم که سنائی را بدین موقع نیفتاده باشد.
چون اثیر آن آلات را به خانه برد ترسید که چون اتابک هشیار شود دو سه دینار بدو بدهد و این همه را از او بستاند. همه را خرد بشکست! شعرا پیش اتابک به خبث بازگفتند.
اتابک گفت: بیچاره اثیر، لذّت دادن ندانسته است. بعد از آن اثیر مدّتی در شهر بود؛ آنگاه غلام را و زر و نقره را برگرفت و از شهر برفت!» (۵۳٠ نسخۀ عکسی).
گاهی نیز، سلاطین و حکّام، محض رعایت احوال شاعر محبوب خویش، پس از مجلس شرابِ شبانه، شمع و لگن زرّین را به شکل امانی، و تا دم در خانۀ شاعر و برای روشن کردن مسیر وی، به همراه خادمی روانه میکردند. چنانکه در حکایتی مشابه برای همگر و سلمان میتوان دید:
مجد همگر
طبق مقدّمۀ دیوان همگر، میدانم که در تواریخ، آمده که مجد همگر، شباهنگام، قصد مراجعت به منزل میکند. اتابک نیز که تاریکی راه را میبیند، شمع و لگنی زرّین را که در مجلس او افروخته بود، به وی میسپارد؛ امّا بامداد، خدمتکار خود را روانه میکند تا لگن طلائی را بستاند!
شاعر، شعری میفرستد و از گریۀ شمع و جدایی از لگن میگوید! اینچُنین، اتابک را مجاب میکند و اتابک لگنی دیگر نیز برای وی میفرستد:
طشت شمع زرت فرستادم
به تواضع برت فرستادم
دیگری مثلش ارچه کم باشد
با یکی دیگرت فرستادم.
(دیوان؛ مقدّمه ص ۵۷).
سلمان ساوجی
عین حکایت مجلس شراب و شب و تاریکی و لگن و … که برای همگر گفته شد، برای سلمان ساوجی و سلطان اویس نیز نقل شده است.
صبح که خادم لگن را از سلمان میطلبد، سلمان خطاب به سلطان چنین میسراید:
شمع، خود سوخت شبِ دوش به زاری امروز
گر لگن را طلبد شاه ز من، میسوزم.
«سلطان چون این بیت بخواند، خندان شد و گفت از خانۀ شاعران طامع، چیزی بیرون آوردن مشکل است و آن لگن طلا بدو بخشید» (خلاصهالاشعارِ کاشی؛ نسخۀ ایندیا آفیس،۵۸٠).
هر سه حکایت، در مجالس شراب رخ داده است و چه بسا حکایات مشابه دیگری نیز بتوان یافت.
محتمل است، تمام این حکایات، به وقوع نپیوسته باشد؛ چنانکه، شباهت، بلکه یکسانیِ دو حکایت اخیر، جالب توجّه است و من، در دستکم ۲٠ نسخۀ قدیم دیوان سلمان ساوجی، چنین حکایت و بیتی را ندیدهام.
محسن شریفیصحی
همیشه برام سوال بوده که در مجلس شعر رهبر معظم انقلاب چه چیزی به شاعرنماهایی مثل علی معلم ( ورژن ریشو ) داده میشود ؟!
همیشه برام سوال بوده که در مجلس شعر رهبر معظم انقلاب چه چیزی به شاعرنماهایی مثل علی معلم ( ورژن ریشو ) داده میشود ؟!
تربت کربلا برادر، تربت کربلا.
اومدم یه شوخی کنم اما دیدم درست نیست.متن قشنگی بود.
ماجرا های جالبی بودن. ولنگاری سلطانا بیشتر جلب توجه میکرد. احتمالا هربار که شاعرا پیش خودشون از سلطان هوشیار حرف میزدن، میگفتن “گَدایه” 😀
والا یه عکسی داشتم که مربوط به شرب خمر بود◉‿◉
اگه اجازه بدی بذارم!جیگرتو بخورم 🍻❤️
اولش که اسم تاپیک رو دیدم فکر کردم نیم لگن خاصره و این چیزا منظوره 😂 زیادی زیست خوندم مثل اینکه 😂خیلی خیلی جالب بود نوید خان من رو یاد خیلی ها انداخت مخصوصا مامانم که یه چیزی بهت میده و بعدا میگه خیلی به تو میاد شاید به منم بیاد و پسش میگیره 😂
فکر کنم باید براش شعر بگمممنونم از شما که این مطالب خیلی خیلی خوب رو به اشتراک میذارین ❤️ 🌹
ماجرا های جالبی بودن. ولنگاری سلطانا بیشتر جلب توجه میکرد. احتمالا هربار که شاعرا پیش خودشون از سلطان هوشیار حرف میزدن، میگفتن “گَدایه” 😀
شاه داره میگه:«عجب گهی خوردم».
عزیزی نوید جان…
انگار دوره زمونه عوض میشه ولی حاکمان عوض نمیشن…الانم وضعیت همینه…
🌹🌹❤
بسیار زیبا بودند ممنون بابت اشتراکش با ما. 🙏 ❤️نکته: دلم برای ابله گفتنت تنگ شده چون تنها نظری هست که میتونه منو بخندونه وقتی به یکی میگی 😂 😂 😂 ❤️
بسیار. عالی بود جناب لاکغلطگیر ، استاد نوید عزیز
خیلی وقت بود منتظر تاپیکی این چنینی از جنابتان بودم ؛ بسی حظ کردیم قربان
تشکر
قربانت ❤️
آره چون قشنگ میشینه رو طرف و این برای من مضحکه 😁 😁
بازم نوید عزیزم با یه تاپیک جالب دیگه برگشت مثل همیشه عالی 🌹
بازم نوید عزیزم با یه تاپیک جالب دیگه برگشت مثل همیشه عالی 🌹
↩ ایکاروس
سکه عزیز،اونم نه یکی دوتاها…همچین اساسی،برو رو چهل پنجاهتا،بستگی مستقیم به مقدار پاچهخواریت از این پیرمرد دزد و قاتل داره البته
↩ داریوشم
خداوند شر این پیرمرد رو از سر ما کم کند انشاالله !
روح ناصرخسرو قبادیانی شاد باد ، سلطان غزنوی به وی گفت : تو که شاعری چرا مانند دیگر شعرا برای ما شعر نمی گویی ؟! ناصر خسرو پاسخ داد : من آنم که پای خوکان نریزم ، مر این قیمتی در لفظ دری را …