مشاعره،کل کل شعر بابچه باحالای شب زنده دار

1397/04/25

تو مثل ِ سرزمین ِ من بـــزرگی
که هر شب داره به تاراج میره

یکی از دامنت میره به معراج
یکی با دامنت معراج ، میره !

همون جایی که بـــــه تیراژ ِ موهات
کتاب ِ ضــعــفــتـــو ، تالیف کردی

نشستی مشق ِ چشماتو نوشتی
یه دنیا رو بلاتکلیف کردی

اسیر ِ بی گناه ِ ترس و تقدیــر
رفیـــق ِ اشک و خون و آه و ناله

دلــیـل ِ اختلاف ِ بین ِ ادیان
معــمّـــایی ترین بحث ِ رساله

تو مرز بین اسلام و یهودی
گناه ِ سیب ِ لبنانو بپوشون

یه چیزی رو تنت بنداز دختر
بلندی های جولانو بپوشون !

چقد باید سر ِ تو جنگ باشه
سَر ِ دنیا رو با چی گرم کردی

تو باید دست ِ شیطونو ببندی
تو کــــه حتی خدا رو نرم کردی

تو مثل سرزمین من بزرگی
که هر شب داره به تاراج میره

یکی از دامنت میره به معراج
یکی با دامنت معراج میره

3821 👀
2 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2018-07-20 22:47:35 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: mr_jinx
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: mr_jinx درخواب ناز بودم شبی دیدم کسی در میزند/در را گشودم روی او دیدم غم است در میزند

بقیه رو حوصله نداشتم☺☺☺

دیشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
تو خوبتر ز ماهی,من اشتباه کردم

دوشینه پیش رویت آینه را نهادم
روز سپید خود را آخرسیاه کردم

هر صبح یاد رویت تا شامگه نمودم
هر شام فکر مویت تا صبح گاه کردم

ای دوستان بی وفا از غم بدآموزی وفا/با همه بیگانگی سر میزند هر شب به ما

آنیم که داغی چه گران در دل ماست / وان کان حقایق تو بدان سینه ماست

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی/ تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی/ تو خود اسرار نهانی/ تو خود باغ بهشتی…

یک دشمن دونست که باقیست به میدان


یک مرد دگر آید و بستاند از او جان


تزویر به دست است و همین است سلیحش

1 ❤️

2018-07-20 22:52:28 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: mr_jinx
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: mr_jinx درخواب ناز بودم شبی دیدم کسی در میزند/در را گشودم روی او دیدم غم است در میزند

بقیه رو حوصله نداشتم☺☺☺

دیشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
تو خوبتر ز ماهی,من اشتباه کردم

دوشینه پیش رویت آینه را نهادم
روز سپید خود را آخرسیاه کردم

هر صبح یاد رویت تا شامگه نمودم
هر شام فکر مویت تا صبح گاه کردم

ای دوستان بی وفا از غم بدآموزی وفا/با همه بیگانگی سر میزند هر شب به ما

آنیم که داغی چه گران در دل ماست / وان کان حقایق تو بدان سینه ماست

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی/ تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی/ تو خود اسرار نهانی/ تو خود باغ بهشتی…

یک دشمن دونست که باقیست به میدان


یک مرد دگر آید و بستاند از او جان


تزویر به دست است و همین است سلیحش

ولی فک کنم باید ش بدم
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

0 ❤️

2018-07-20 23:03:31 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: mr_jinx
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: mr_jinx درخواب ناز بودم شبی دیدم کسی در میزند/در را گشودم روی او دیدم غم است در میزند

بقیه رو حوصله نداشتم☺☺☺

دیشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
تو خوبتر ز ماهی,من اشتباه کردم

دوشینه پیش رویت آینه را نهادم
روز سپید خود را آخرسیاه کردم

هر صبح یاد رویت تا شامگه نمودم
هر شام فکر مویت تا صبح گاه کردم

ای دوستان بی وفا از غم بدآموزی وفا/با همه بیگانگی سر میزند هر شب به ما

آنیم که داغی چه گران در دل ماست / وان کان حقایق تو بدان سینه ماست

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی/ تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی/ تو خود اسرار نهانی/ تو خود باغ بهشتی…

یک دشمن دونست که باقیست به میدان


یک مرد دگر آید و بستاند از او جان


تزویر به دست است و همین است سلیحش

ولی فک کنم باید ش بدم
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

1 ❤️

2018-07-20 23:11:08 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: mr_jinx
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: mr_jinx درخواب ناز بودم شبی دیدم کسی در میزند/در را گشودم روی او دیدم غم است در میزند

بقیه رو حوصله نداشتم☺☺☺

دیشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
تو خوبتر ز ماهی,من اشتباه کردم

دوشینه پیش رویت آینه را نهادم
روز سپید خود را آخرسیاه کردم

هر صبح یاد رویت تا شامگه نمودم
هر شام فکر مویت تا صبح گاه کردم

ای دوستان بی وفا از غم بدآموزی وفا/با همه بیگانگی سر میزند هر شب به ما

آنیم که داغی چه گران در دل ماست / وان کان حقایق تو بدان سینه ماست

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی/ تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی/ تو خود اسرار نهانی/ تو خود باغ بهشتی…

یک دشمن دونست که باقیست به میدان


یک مرد دگر آید و بستاند از او جان


تزویر به دست است و همین است سلیحش

ولی فک کنم باید ش بدم
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

سرعت نت بنده دقیقا تداعی کننده زمان دایالاپ هست.

ما مستانیم بی می و جام
خمها نوشیم بی لب و کام
بی نغمه و صوت می‌سرائیم
سیر دو جهان کنیم بی‌گام
پیوسته بگرد دوست گردیم
نی سرداریم و نی سرانجام

1 ❤️

2018-07-20 23:39:22 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: mr_jinx
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: mr_jinx درخواب ناز بودم شبی دیدم کسی در میزند/در را گشودم روی او دیدم غم است در میزند

بقیه رو حوصله نداشتم☺☺☺

دیشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
تو خوبتر ز ماهی,من اشتباه کردم

دوشینه پیش رویت آینه را نهادم
روز سپید خود را آخرسیاه کردم

هر صبح یاد رویت تا شامگه نمودم
هر شام فکر مویت تا صبح گاه کردم

ای دوستان بی وفا از غم بدآموزی وفا/با همه بیگانگی سر میزند هر شب به ما

آنیم که داغی چه گران در دل ماست / وان کان حقایق تو بدان سینه ماست

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی/ تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی/ تو خود اسرار نهانی/ تو خود باغ بهشتی…

یک دشمن دونست که باقیست به میدان


یک مرد دگر آید و بستاند از او جان


تزویر به دست است و همین است سلیحش

ولی فک کنم باید ش بدم
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

سرعت نت بنده دقیقا تداعی کننده زمان دایالاپ هست.

ما مستانیم بی می و جام
خمها نوشیم بی لب و کام
بی نغمه و صوت می‌سرائیم
سیر دو جهان کنیم بی‌گام
پیوسته بگرد دوست گردیم
نی سرداریم و نی سرانجام

مشکلی نیست. منم سرگرم نوشتنم. احتمالا فردا شب تو سایت قرار میگیره.


مرخبا طایر فرخ پی فرخنده پیام / خیر مقدم، چه خبر دوست کجا یار کدام

1 ❤️

2018-07-22 01:19:23 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: mr_jinx
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: mr_jinx درخواب ناز بودم شبی دیدم کسی در میزند/در را گشودم روی او دیدم غم است در میزند

بقیه رو حوصله نداشتم☺☺☺

دیشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
تو خوبتر ز ماهی,من اشتباه کردم

دوشینه پیش رویت آینه را نهادم
روز سپید خود را آخرسیاه کردم

هر صبح یاد رویت تا شامگه نمودم
هر شام فکر مویت تا صبح گاه کردم

ای دوستان بی وفا از غم بدآموزی وفا/با همه بیگانگی سر میزند هر شب به ما

آنیم که داغی چه گران در دل ماست / وان کان حقایق تو بدان سینه ماست

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی/ تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی/ تو خود اسرار نهانی/ تو خود باغ بهشتی…

یک دشمن دونست که باقیست به میدان


یک مرد دگر آید و بستاند از او جان


تزویر به دست است و همین است سلیحش

ولی فک کنم باید ش بدم
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

سرعت نت بنده دقیقا تداعی کننده زمان دایالاپ هست.

ما مستانیم بی می و جام
خمها نوشیم بی لب و کام
بی نغمه و صوت می‌سرائیم
سیر دو جهان کنیم بی‌گام
پیوسته بگرد دوست گردیم
نی سرداریم و نی سرانجام

مشکلی نیست. منم سرگرم نوشتنم. احتمالا فردا شب تو سایت قرار میگیره.


مرخبا طایر فرخ پی فرخنده پیام / خیر مقدم، چه خبر دوست کجا یار کدام

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

1 ❤️

2018-07-22 04:08:21 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: mr_jinx
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: mr_jinx درخواب ناز بودم شبی دیدم کسی در میزند/در را گشودم روی او دیدم غم است در میزند

بقیه رو حوصله نداشتم☺☺☺

دیشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
تو خوبتر ز ماهی,من اشتباه کردم

دوشینه پیش رویت آینه را نهادم
روز سپید خود را آخرسیاه کردم

هر صبح یاد رویت تا شامگه نمودم
هر شام فکر مویت تا صبح گاه کردم

ای دوستان بی وفا از غم بدآموزی وفا/با همه بیگانگی سر میزند هر شب به ما

آنیم که داغی چه گران در دل ماست / وان کان حقایق تو بدان سینه ماست

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی/ تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی/ تو خود اسرار نهانی/ تو خود باغ بهشتی…

یک دشمن دونست که باقیست به میدان


یک مرد دگر آید و بستاند از او جان


تزویر به دست است و همین است سلیحش

ولی فک کنم باید ش بدم
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

سرعت نت بنده دقیقا تداعی کننده زمان دایالاپ هست.

ما مستانیم بی می و جام
خمها نوشیم بی لب و کام
بی نغمه و صوت می‌سرائیم
سیر دو جهان کنیم بی‌گام
پیوسته بگرد دوست گردیم
نی سرداریم و نی سرانجام

مشکلی نیست. منم سرگرم نوشتنم. احتمالا فردا شب تو سایت قرار میگیره.


مرخبا طایر فرخ پی فرخنده پیام / خیر مقدم، چه خبر دوست کجا یار کدام

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

شباهنگام، درآن دم، که برجا، دره ها چون مرده ماران خفتگان اند/درآن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سروکوهی دام،/گرم یادآوری یانه، من از یادت نمیکاهم؛/ تورا من چشم درراهم.

1 ❤️

2018-07-22 23:33:02 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: mr_jinx
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: mr_jinx درخواب ناز بودم شبی دیدم کسی در میزند/در را گشودم روی او دیدم غم است در میزند

بقیه رو حوصله نداشتم☺☺☺

دیشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
تو خوبتر ز ماهی,من اشتباه کردم

دوشینه پیش رویت آینه را نهادم
روز سپید خود را آخرسیاه کردم

هر صبح یاد رویت تا شامگه نمودم
هر شام فکر مویت تا صبح گاه کردم

ای دوستان بی وفا از غم بدآموزی وفا/با همه بیگانگی سر میزند هر شب به ما

آنیم که داغی چه گران در دل ماست / وان کان حقایق تو بدان سینه ماست

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی/ تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی/ تو خود اسرار نهانی/ تو خود باغ بهشتی…

یک دشمن دونست که باقیست به میدان


یک مرد دگر آید و بستاند از او جان


تزویر به دست است و همین است سلیحش

ولی فک کنم باید ش بدم
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

سرعت نت بنده دقیقا تداعی کننده زمان دایالاپ هست.

ما مستانیم بی می و جام
خمها نوشیم بی لب و کام
بی نغمه و صوت می‌سرائیم
سیر دو جهان کنیم بی‌گام
پیوسته بگرد دوست گردیم
نی سرداریم و نی سرانجام

مشکلی نیست. منم سرگرم نوشتنم. احتمالا فردا شب تو سایت قرار میگیره.


مرخبا طایر فرخ پی فرخنده پیام / خیر مقدم، چه خبر دوست کجا یار کدام

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

شباهنگام، درآن دم، که برجا، دره ها چون مرده ماران خفتگان اند/درآن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سروکوهی دام،/گرم یادآوری یانه، من از یادت نمیکاهم؛/ تورا من چشم درراهم.

من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام

سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،

سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین

باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست

بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند

من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن

من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام

1 ❤️

2018-07-23 00:12:12 +0430 +0430

من بی می ناب زیستن نتوانم / بی باده کشید بارتن نتوانم


من بنده آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

1 ❤️

2018-07-23 22:47:37 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم من بی می ناب زیستن نتوانم / بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
شعرهای کهنه ام را نونوا از بر کنی

1 ❤️

2018-07-23 22:55:53 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم من بی می ناب زیستن نتوانم / بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
شعرهای کهنه ام را نونوا از بر کنی

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم / در میان لاله و گل آشیانی داشتم


گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار / پای آن سرو روان اشک روانی داشتم


آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود / عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم


چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی / چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم


در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود/ در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم


درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من / داشتم آرام تا آرام جانی داشتم


بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش/ نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

1 ❤️

2018-07-23 23:09:21 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم من بی می ناب زیستن نتوانم / بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
شعرهای کهنه ام را نونوا از بر کنی

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم / در میان لاله و گل آشیانی داشتم


گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار / پای آن سرو روان اشک روانی داشتم


آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود / عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم


چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی / چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم


در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود/ در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم


درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من / داشتم آرام تا آرام جانی داشتم


بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش/ نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه

که باغ وبیشه می‌خندد، که برگ تازه افشاند

بیایید ای درختانی که دیتان حلها بستد

بهار عدل بازآمد، کزو انصاف بستاند

1 ❤️

2018-07-23 23:43:43 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم من بی می ناب زیستن نتوانم / بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
شعرهای کهنه ام را نونوا از بر کنی

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم / در میان لاله و گل آشیانی داشتم


گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار / پای آن سرو روان اشک روانی داشتم


آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود / عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم


چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی / چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم


در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود/ در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم


درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من / داشتم آرام تا آرام جانی داشتم


بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش/ نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه

که باغ وبیشه می‌خندد، که برگ تازه افشاند

بیایید ای درختانی که دیتان حلها بستد

بهار عدل بازآمد، کزو انصاف بستاند

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس


کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد / که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

1 ❤️

2018-07-24 07:35:24 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم من بی می ناب زیستن نتوانم / بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
شعرهای کهنه ام را نونوا از بر کنی

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم / در میان لاله و گل آشیانی داشتم


گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار / پای آن سرو روان اشک روانی داشتم


آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود / عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم


چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی / چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم


در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود/ در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم


درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من / داشتم آرام تا آرام جانی داشتم


بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش/ نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه

که باغ وبیشه می‌خندد، که برگ تازه افشاند

بیایید ای درختانی که دیتان حلها بستد

بهار عدل بازآمد، کزو انصاف بستاند

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس


کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد / که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

1 ❤️

2018-07-24 10:26:51 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم من بی می ناب زیستن نتوانم / بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
شعرهای کهنه ام را نونوا از بر کنی

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم / در میان لاله و گل آشیانی داشتم


گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار / پای آن سرو روان اشک روانی داشتم


آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود / عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم


چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی / چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم


در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود/ در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم


درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من / داشتم آرام تا آرام جانی داشتم


بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش/ نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه

که باغ وبیشه می‌خندد، که برگ تازه افشاند

بیایید ای درختانی که دیتان حلها بستد

بهار عدل بازآمد، کزو انصاف بستاند

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس


کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد / که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب / کز هر زبان که می شنوم نامکرر است

1 ❤️

2018-07-24 11:47:30 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم من بی می ناب زیستن نتوانم / بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
شعرهای کهنه ام را نونوا از بر کنی

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم / در میان لاله و گل آشیانی داشتم


گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار / پای آن سرو روان اشک روانی داشتم


آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود / عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم


چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی / چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم


در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود/ در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم


درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من / داشتم آرام تا آرام جانی داشتم


بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش/ نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه

که باغ وبیشه می‌خندد، که برگ تازه افشاند

بیایید ای درختانی که دیتان حلها بستد

بهار عدل بازآمد، کزو انصاف بستاند

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس


کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد / که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب / کز هر زبان که می شنوم نامکرر است

تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن

در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن

گر نسیم فیض خواهی ازگلستان وجود

یک‌سحر چون گل به عشق اوگریبان چاک کن

1 ❤️

2018-07-24 12:38:59 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم من بی می ناب زیستن نتوانم / بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
شعرهای کهنه ام را نونوا از بر کنی

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم / در میان لاله و گل آشیانی داشتم


گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار / پای آن سرو روان اشک روانی داشتم


آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود / عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم


چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی / چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم


در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود/ در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم


درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من / داشتم آرام تا آرام جانی داشتم


بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش/ نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه

که باغ وبیشه می‌خندد، که برگ تازه افشاند

بیایید ای درختانی که دیتان حلها بستد

بهار عدل بازآمد، کزو انصاف بستاند

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس


کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد / که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب / کز هر زبان که می شنوم نامکرر است

تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن

در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن

گر نسیم فیض خواهی ازگلستان وجود

یک‌سحر چون گل به عشق اوگریبان چاک کن

نیست زمام کام دل؛ در کف اختیار من / گر نه اجل فرا رسد، زین همه وارهانمش

1 ❤️

2018-07-24 13:13:24 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم من بی می ناب زیستن نتوانم / بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
شعرهای کهنه ام را نونوا از بر کنی

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم / در میان لاله و گل آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار / پای آن سرو روان اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود / عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی / چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود/ در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من / داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش/ نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه

که باغ وبیشه می‌خندد، که برگ تازه افشاند

بیایید ای درختانی که دیتان حلها بستد

بهار عدل بازآمد، کزو انصاف بستاند

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس

کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد / که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب / کز هر زبان که می شنوم نامکرر است

تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن

در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن

گر نسیم فیض خواهی ازگلستان وجود

یک‌سحر چون گل به عشق اوگریبان چاک کن

نیست زمام کام دل؛ در کف اختیار من / گر نه اجل فرا رسد، زین همه وارهانمش

شبی با خیال تو هم خونه شد دل نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل نبودی ندیدی پریشونیامو فقط باد و بارون شنیدن صدامو غمت سرد و وحشی به ویرونه می زد دلم با تو خوش بود و پیمونه می زد دلم با تو خوش بود و پیمونه می زد

0 ❤️

2018-07-24 19:08:06 +0430 +0430

شما چقدر فعالی؟! ? تاپیکات باحال بودن تا اینجا که دیدم؛ منتهی مضمون این یکی انگار با عنوانش چندان جور در نمیاد؛ یعنی با خوندن کامنتای صفحه اول به این نتیجه رسیدم راستش؛ دیگه دومی و سومی رو نخوندم راستش!

1 ❤️

2018-07-24 19:11:20 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: کیر ابن آدم من بی می ناب زیستن نتوانم / بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
شعرهای کهنه ام را نونوا از بر کنی

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم / در میان لاله و گل آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار / پای آن سرو روان اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود / عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی / چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود/ در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من / داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش/ نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه

که باغ وبیشه می‌خندد، که برگ تازه افشاند

بیایید ای درختانی که دیتان حلها بستد

بهار عدل بازآمد، کزو انصاف بستاند

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس

کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد / که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب / کز هر زبان که می شنوم نامکرر است

تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن

در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن

گر نسیم فیض خواهی ازگلستان وجود

یک‌سحر چون گل به عشق اوگریبان چاک کن

نیست زمام کام دل؛ در کف اختیار من / گر نه اجل فرا رسد، زین همه وارهانمش

شبی با خیال تو هم خونه شد دل نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل نبودی ندیدی پریشونیامو فقط باد و بارون شنیدن صدامو غمت سرد و وحشی به ویرونه می زد دلم با تو خوش بود و پیمونه می زد دلم با تو خوش بود و پیمونه می زد

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

0 ❤️

2018-07-24 19:12:24 +0430 +0430

سروده ي اَرديمَنيش با الهام از غزلِ جناب «بختياري»

زيبا فراوان ديده ام امّا تو چيزِ ديگري

غارتگرِ جان ديده ام امّا تو چيزِ ديگري

بي باك و شوخ و باوفا، شكر لبِ شيرين ادا

ديدم هزاران دلربا، امّا تو چيز ديگري

چشمان شهلا بُد بسي، رخساره زيبا بُد بسي

دل را تمنّا بُد بسي، امّا تو چيز ديگري

در عاشقي آزاده ام، بر گلرخان دل داده ام

در دامشان افتاده ام، امّا تو چيز ديگري

اندر صفوفِ دلبران، در عالمِ مه پيكران

در جمعِ زيبا دختران، امّا تو چيز ديگري

ديدم هزاران مه جبين، چون ماه بودند بي قرين

در چشمِ من اي نازنين، امّا تو چيز ديگري!

0 ❤️

2018-07-24 19:13:35 +0430 +0430
نقل از: OSVABERIN شما چقدر فعالی؟! ? تاپیکات باحال بودن تا اینجا که دیدم؛ منتهی مضمون این یکی انگار با عنوانش چندان جور در نمیاد؛ یعنی با خوندن کامنتای صفحه اول به این نتیجه رسیدم راستش؛ دیگه دومی و سومی رو نخوندم راستش!

نظرلطف شماست ولی ادامه بده به خوندن کامنتاچون یه کل کل دوستانه با دوست گلم کیرابن ادم عزیز پیش اومده یجورایی همه کنارکشیدن و رقابت تنگاتنگ شده بین من و اون 🙄
متوجه نشدم کجاشو متوجه نشدی ;-) ولی دوستدارم شماهم به جمع دوستانه ما بپیوندین

2 ❤️

2018-07-24 19:15:59 +0430 +0430

بنام خداوند اندوه و غم

كه اَرديمَنيش است اينك دُﮊَم

چو پيدا شود رايتِ آفتاب

كِشد ماهِ رخشنده بر رخ نقاب

و چون صبحِ صادق شود آشكار

كِشد لشكر ليل صف بر كنار

جهانجوىِ فرزانه اَرديمَنيش

كه لَرزد زنامش تَنِ گرگ و ميش

بيامد به نخجير درّنده خوي

بريزد همو خون دشمن به جوي

بسي را كه بود ادّعاشان زياد

زخُرد و كبيرش به خاكم فتاد

كه من همعنان بوده ام با شهان

بسي مجلس افروختم با مَهان

اگر في المَثل از كران تا كران

شود بَحر و بَر پُر زِمرغابيان

ز پروازِ شهبازِ فرخنده بال

شود طاقتِ جغد بر وي محال

عنان كِش تو اي دشمنِ خيره سر

كه طفل از دويدن در افتد به سر

مكن تند خوئي مكن تركتاز

به حدّ گليمت بكن پا دراز

به توفيق فرمانده ي لايزال

به امداد گوينده ي ذوالجلال

نمايم به تو تاج و تخت و كلاه

نمايم به تو هم شمارِ سپاه

نمايم به تو زور و بازو چنان

كه احسنت گويند كرّ و بيان

نخوردي يكي سيلي از روزگار

نديدي دگر مجلسِ كارزار

تو از گوشمالِ جهان غافلي

نپُختي همان جاهلي جاهلي

بتازم همين دم به آن تاج و تخت

به سقّائىِ مطبخ آرَم زتخت

چنانت در آرَم به خمِّ كمند

كه شاه و گدا را بود آن پسند

ز دريا به دريا سپاهِ من است

جهان زير پرِّ كلاهِ من است

ز چرخ برين تا به شيب افسرم

بسيط زمين تنگ بر لشگرم

به روي زمين حكمراني كجاست

كه جانش نه منقادِ فرمانِ ماست

اگر هوش داري خرد پيشه كن

اگر كم سپاهي خود انديشه كن

شود شيرِ غرّان هراسان چو ميش

اگر بشنود نامِ اَرديمَنيش

به تو هرچه بايست كردم پيام

تو داني و تدبيرِ خود والسلام!

1 ❤️

2018-07-24 19:18:56 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: OSVABERIN شما چقدر فعالی؟! ? تاپیکات باحال بودن تا اینجا که دیدم؛ منتهی مضمون این یکی انگار با عنوانش چندان جور در نمیاد؛ یعنی با خوندن کامنتای صفحه اول به این نتیجه رسیدم راستش؛ دیگه دومی و سومی رو نخوندم راستش!

نظرلطف شماست ولی ادامه بده به خوندن کامنتاچون یه کل کل دوستانه با دوست گلم کیرابن ادم عزیز پیش اومده یجورایی همه کنارکشیدن و رقابت تنگاتنگ شده بین من و اون 🙄
متوجه نشدم کجاشو متوجه نشدی ;-) ولی دوستدارم شماهم به جمع دوستانه ما بپیوندین

نظر لطفت‌ه؛ راستش دیگه خیلی وقت حس و حال شعر گفتن نیست؛ این دوتا رو هم همون سالها پیش، وقتی ذائقه و قریحه‌ای تو وجودمون بود گفتم با اجازه‌ت! ?

1 ❤️

2018-07-24 19:25:09 +0430 +0430
نقل از: OSVABERIN
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: OSVABERIN شما چقدر فعالی؟! ? تاپیکات باحال بودن تا اینجا که دیدم؛ منتهی مضمون این یکی انگار با عنوانش چندان جور در نمیاد؛ یعنی با خوندن کامنتای صفحه اول به این نتیجه رسیدم راستش؛ دیگه دومی و سومی رو نخوندم راستش!

نظرلطف شماست ولی ادامه بده به خوندن کامنتاچون یه کل کل دوستانه با دوست گلم کیرابن ادم عزیز پیش اومده یجورایی همه کنارکشیدن و رقابت تنگاتنگ شده بین من و اون 🙄
متوجه نشدم کجاشو متوجه نشدی ;-) ولی دوستدارم شماهم به جمع دوستانه ما بپیوندین

نظر لطفت‌ه؛ راستش دیگه خیلی وقت حس و حال شعر گفتن نیست؛ این دوتا رو هم همون سالها پیش، وقتی ذائقه و قریحه‌ای تو وجودمون بود گفتم با اجازه‌ت! ?

ای بابا ماهم که شاعرنیستیم فقط علاقه مندیامونو به اساطیرشعر ایران اعلام میکنیم و ی کوچولو اینجا یادشون میکنیم

1 ❤️

2018-07-24 19:32:27 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: OSVABERIN
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: OSVABERIN شما چقدر فعالی؟! ? تاپیکات باحال بودن تا اینجا که دیدم؛ منتهی مضمون این یکی انگار با عنوانش چندان جور در نمیاد؛ یعنی با خوندن کامنتای صفحه اول به این نتیجه رسیدم راستش؛ دیگه دومی و سومی رو نخوندم راستش!

نظرلطف شماست ولی ادامه بده به خوندن کامنتاچون یه کل کل دوستانه با دوست گلم کیرابن ادم عزیز پیش اومده یجورایی همه کنارکشیدن و رقابت تنگاتنگ شده بین من و اون 🙄
متوجه نشدم کجاشو متوجه نشدی ;-) ولی دوستدارم شماهم به جمع دوستانه ما بپیوندین

نظر لطفت‌ه؛ راستش دیگه خیلی وقت حس و حال شعر گفتن نیست؛ این دوتا رو هم همون سالها پیش، وقتی ذائقه و قریحه‌ای تو وجودمون بود گفتم با اجازه‌ت! ?

ای بابا ماهم که شاعرنیستیم فقط علاقه مندیامونو به اساطیرشعر ایران اعلام میکنیم و ی کوچولو اینجا یادشون میکنیم

تاپیکای اینجوری زیاد بود اونوقتا؛ حیف که الان‌ها شهوانی دیگه تولید محتوا نمی‌کنه و همه تالاراش پر شده از تاپیکای چرت و پرت! پر شده از یه مشت عکس که نصف بیشترشونم مال خودشون نیست!

1 ❤️

2018-07-24 19:39:14 +0430 +0430
نقل از: OSVABERIN
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: OSVABERIN
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: OSVABERIN شما چقدر فعالی؟! ? تاپیکات باحال بودن تا اینجا که دیدم؛ منتهی مضمون این یکی انگار با عنوانش چندان جور در نمیاد؛ یعنی با خوندن کامنتای صفحه اول به این نتیجه رسیدم راستش؛ دیگه دومی و سومی رو نخوندم راستش!

نظرلطف شماست ولی ادامه بده به خوندن کامنتاچون یه کل کل دوستانه با دوست گلم کیرابن ادم عزیز پیش اومده یجورایی همه کنارکشیدن و رقابت تنگاتنگ شده بین من و اون 🙄
متوجه نشدم کجاشو متوجه نشدی ;-) ولی دوستدارم شماهم به جمع دوستانه ما بپیوندین

نظر لطفت‌ه؛ راستش دیگه خیلی وقت حس و حال شعر گفتن نیست؛ این دوتا رو هم همون سالها پیش، وقتی ذائقه و قریحه‌ای تو وجودمون بود گفتم با اجازه‌ت! ?

ای بابا ماهم که شاعرنیستیم فقط علاقه مندیامونو به اساطیرشعر ایران اعلام میکنیم و ی کوچولو اینجا یادشون میکنیم

تاپیکای اینجوری زیاد بود اونوقتا؛ حیف که الان‌ها شهوانی دیگه تولید محتوا نمی‌کنه و همه تالاراش پر شده از تاپیکای چرت و پرت! پر شده از یه مشت عکس که نصف بیشترشونم مال خودشون نیست!

متأسفانه این شده، اون زمانامنم زیاداینجابودم ولی چندسالی بخاطر اراجیف بعضیا نبودم امیدوارم دوباره اینجا سروشکل خوب بخودش بگیره
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند

یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است

خون می چکد از دیده در این کنج صبوری

این صبر که من می کنم افشردن جان است

از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود

گنجی ست که اندر قدم راهروان است

1 ❤️

2018-07-24 19:46:13 +0430 +0430

تا گهر وصف ترا شد صدف؛ سامعه بر باصره دارد شرف

کی بود آیا که شود بهره‌ور؛ دیده به دیدار چو گوش از خبر!

1 ❤️

2018-07-24 20:07:28 +0430 +0430
نقل از: OSVABERIN تا گهر وصف ترا شد صدف؛ سامعه بر باصره دارد شرف

کی بود آیا که شود بهره‌ور؛ دیده به دیدار چو گوش از خبر!

روزگاریست در این حاشیه ها میمیرم

تا فکر تو راحتم کند میمیرم

تا از همه دل جدا کنم میمیرم

تا لحظه ی دیدن دوباره ات میمیرم

تا دست به دست من دهی میمیرم

تا قصه به آخرش رسد میمیرم

تا خانه ی تو فاصله ای نیست که نیست

این فاصله را به آخرش میبینم

این شعر حکایت عشقم بود

بعد از دو سه روز با همین میمیرم

دیدی که برایم آسمان هم خون شد

0 ❤️

2018-07-24 20:38:18 +0430 +0430

دیری‌ست که دلدار پیامی نفرستاد؛ ننوشت کلامی و…

1 ❤️

2018-07-24 21:19:31 +0430 +0430
نقل از: OSVABERIN دیری‌ست که دلدار پیامی نفرستاد؛ ننوشت کلامی و...

دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

1 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «