من و زن های فامیل

1390/03/21

سلام. خاطراتی که می خوام براتون تعریف کنم مربوط به حدود 15 سال پیش تا الآن هست. هرچند طولانی هست ولی واقعیه. بنابراین باید با حوصله بیشتری بخونید. به جز اسم خودم اسم بقیه رو تغییر دادم.

من ساکن یزد هستم و هم از طرف مادر و هم از طرف پدر نوه بزرگ خانواده هستم. پدر فرزند ارشد و مادرم دختر بزرگ خانوادهشون هست برای همین من با اقوام (عمه، خاله، زن دایی و …) اختلاف سنی کمی دارم. حدود 10-15 سال پیش اکثرشون تازه ازدواج کرده بودن یا جوون بودن.
هر وقت یکی از زن های فامیل شوهرشون به سفر یا مأموریت می رفت، من چون نوه بزرگ خانواده بودم می رفتم و باهاشون می خوابیدم.
بیشتر عمه مریم، عمه فریبا، خاله ستاره و مینا (زن دایی) شوهراشون سفر می رفتن و کسی جز من نبود که بره باهاشون بخوابه.
من از بچگی اونجای اکثر بچه های فامیل رو دیده بودم! ولی چون خانواده مذهبی داریم جلوی بزرگتر ها خیلی محترمانه و محافظه کار بودم. کلا وقتی برای خواب یا … تنهایی خونه فامیل می رفتم، خیلی حال می کردم.
اولین خاطره من مربوط میشه به خاله ستاره . البته اون یکی راستش توی کف موندم و کاری نتونستم بکنم برای همین ممکنه براتون جالب نباشه. دومین خاطرمو براتون میگم که مربوط به عمه فریبا بود.

287539 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2011-06-11 03:16:56 +0430 +0430

عمه فریبا بیشتر از دو سال بود که عروسی کرده بود و رفته بود مشهد. من یادمه 15 سالم بود و یک شب تابستونی که عرق زده بودم و تازه از بازی برمی گشتم خونه، عمه فریبا زنگ زد و به پدرم گفت که شوهرش داره میره تهران برای نمایشگاه و خودش باید تو خونه تنها بمونه و گفت که سینا رو بفرستین که بیاد پیش من. پدرم اولش گفت اون بیاد یزد پیش ما. ولی عمه گفت که ممکنه خواهر شوهرش برای کاری بیاد مشهد. دو روز در هفته هم باید بره مدرسه (معلم بود) و نمی تونه بیاد. پدرم هم موافقت کرد. من هم انگار دنیا رو بهم داده بودن.
خلاصه روز بعدش من رفتم و حدود 10 روزی اونجا بودم. اصلا هوای خنک مشهد به تنهایی آدمو تحریک می کرد! وقتی رسیدم شوهر عمه رفته رفته بود. بعد از احوالپرسی و… چایی و میوه و … یک مدت که بیکار بودم، عمه گفت می خوای ویدیو برات بذارم؟ من که زیاد ویدیو ندیده بودم ،بدم نیومد دور از چشم والدین ببینم! روز دوم که ویدیو نگاه می کردم، گفت حوصلت سر نرفته؟ گفتم چرا. دستکش هاشو درآورد و کمی بیسکویت برای من آورد. بعدش گفت پاشو برقص. من هم گفتم بلد نیستم و… گفت پاشو دیگه تنبلی نکن. گفتم پس تو شروع کن و عمه شروع کرد به رقصیدن. خیلی قشنگ می رقصید. حجم سینه هاش رو براحتی میشد از زیر لباس نازکش دید ولی من تمام حواسم محو کونش بود که از زیر شلوار تنگ (که کمتر تن فامیل دیده بودم) کونش رو دید می زدم. کارش که تموم شد گفت که نوبت منه و من هم که کیرم کمی سفت شده بود نمی تونستم بلند بشم و گفتم تازه از راه اومدم و حالشو ندارم. باشه برای بعد. چند دقیقه بعدش گفت خسته شده و ازمن خواست پشتش رو ماساژ بدم. من خیلی کف کرده بودم و کیرم رو به سختی کنترل می کردم. رفتم و پشت و شانه هاش رو ماساژ می دادم…
خلاصه ناهار خوردیم و بعدش خاله گفت نیم ساعتی بخوابیم. پشت به هم خوابیده بودیم و من هم باسنم رو کمی چسبونده بودم به باسن عمه و یک ساعتی حال می کردم. عصر که بیدار شدیم نمی دونم چی شد سر جک باز شد و عمه هم جک تعریف می کرد. حتی جک های خفن و بی ادبی! و… و همینطور داشت چراغ سبز نشون می داد ولی من می ترسیدم کاری بکنم.
صبح روز بعدش عمه گفت باید بره مدرسه شون و منو توی خونه تنها گذاشت. من هم داشتم فضولی می کردم و کمد و وسایل عمه رو دید می زدم. بالاخره از بالای کمد تلویزیون یک فیلم پیدا کردم! گذاشتم توی ویدیو. فیلم سکس بود. اولین بارم بود که فیلم سکس می دیدم. نزدیک ظهر که خاله اومد خونه من که روی مبل نشسته بودم تا صدای کفشاشو از پشت در شنیدم سریعا تلویزیون رو خاموش کردم و کیرمو زیر پام گذاشتم. اما عمه وقتی اومد بعد از اینکه لباساشو در آورد چشمش به ویدیوی روشن افتاد و گفت اگه نگاه نمی کنی خاموش کنم. وقی فیلم رو درآورد متوجه ماجرا شد! برگشت و به من گفت سینا؟ و پشت لبش رو گاز گرفت! من هم گفتم شرمنده نمی دونستم… گفت ولی خیلی کار بدی کردی بدون اجازه دست زدی و … من هم حسابی سرخ شده بودم که عمه پرسید: تا کجاش رو نگاه کردی؟ من جواب ندادم و فیلم رو گذاشت توی دستگاه و دید که زنه دو زانو خوابیده و مرده از عقب داره زنه رو می کنه… من هم از روی صندلی بلند شدم و کیرمو که که از زیر شلوار مشخص بود به رخ عمه بکشم که عمه دعوام کرد و من حسابی سنگ روی یخ شدم… با هزار ترس و لرز ناهار خوردم. اصلا نفهمیدم چی خوردم. همش فکر میکردم نکنه به پدر و مادرم بگه.
بعدش خاله گفت وقته استراحته و رفتیم زیر چادر دراز کشیدیم و اخبار و تلویزیون تماشا می کردیم. دراز کشیده بودیم که عمه شروع کرد به پرسیدن اینکه تا حالا فیلم سوپر دیده بودی (منم نمی دونستم سوپر یعنی چی!) یا اونجای دخترای فامیل و رو دیدی … اینطور حرفها و من هرچی جواب می دادم با خنده پشت لبشو گاز می گرفت. من که روم با عمه باز شده بود ازش خواهش کردم که کسش رو به من نشون بده. من هم در عوض اونجامو نشون میدم. اصلا حاضر نبود نشون بده ولی من گفتم که خیلی کنجکاوم که بدونم چه شکلیه. گفت یعنی چی؟ خجالت بکش سینا. کمی اصرار کردم ولی همش می گفت: سینا دست از سرم بردار. من که این حرف رو گفته بودم، دیگه برام خیلی سخت بود که اینطوری مفت آبروم رو پیش عمه از دست بدم. تکونش میدادم و دست هاشو گرفتم و کلی اصرار و تمنا کردم تا اینکه تلوزیون رو خاموش کرد و گفت: فقط به کسی نمی گی، دست هم نمی زنی. شلوارش رو کمی کشید پایین و شرتش رو کنار زد و کسش رو از جلو نشون داد. گفتم پس کوش؟ گفت همینه دیگه! من تعجب کرده بودم چونکه قبلا کس بچه ها رو که می دیدم جلو بود، ولی مال عمه اونطوری نبود.
بلند شدم نشستم و خواهش کردم که بذاره بیشتر ببینم. شلوارش رو با هزار التماس در آوردم. شورتش رو خودش تا زانو پایین کشید و از بین پاهاش کسش رو نشونم داد. وااای چی داشتم می دیدم. من دفعه اولم بود که کس یک زن رو می دیدم. می خواستم دست بزنم که شورتش رو کشید بالا و گفت قرار بود دست نزنی. گفتم باشه.حالا من نشون میدم. شلوارم رو کشیدم پایین و کیرم رو که قبل از اومدن توی حموم صاف کرده بودم نشونش دادم. تا عمه دید با تعجب گفت هییییو و پشت لبش رو گاز گرفت. چند ثانیه بعد دستش رو آورد جلو و گفت میذاری دست بزنم؟ اولش با اشتیاق گفتم آره. بعد گفتم نه تو نذاشتی. میذارم به شرط اینکه بذاری اینو به اونجات بزنم. گفت باشه و کمی کیرم رو توی دستش مالید. چه دست نرمی هم داشت. بعدش شورتش رو تا مچ پاهاش کشید پایین و از یک پاش در آورد. خوابید و پاهاشو باز کرد و گفت بیا. وااای من تازه داشتم کسشو کامل می دیدم. چه کس جمع و جور و قشنگی بود. لبهای کسش کاملا بسته بود. ای کاش می شد تصویرش که هنوز توی ذهنم هست رو به شما نشون بدم.کیرمو با دست چند بار به کسش مالیدم. همینطور که کیرم رو به کسش می کشیدم و نرمی پاهاش رو با با پاهام احساس میکردم، تو این فکر بودم که بهش بگم بذاره کیرمو توی کسش بکنم. تا بهش گفتم زنگ درو زدن.
عمه گفت همسایس. شورتش رو بالا کشید و بدون اینکه شلوارشو بپوشه گفت “آمد” و سریع چادرش رو سرش کرد و رفت پشت در. من دست و پاهامو گم کرده بودم و زود رفتم شلوارمو پوشیدم. شلوار عمه رو هم زیر مبل انداختم و روی مبل نشستم. از انعکاس شیشه پنجره می شد دم در رو دید. عمه گفت سلام تویی؟ تعارف کرد که بیا تو. درو باز کرد و یک زنه اومد تو و بعد گفت: سلام. خوبی؟ مهندس رفت؟ عمه گفت مرسی، آره پریروز رفت. زنه چادرشو از جالباسی دم در آویزون کرد و داشت میومد سمت مبل ها. عمه هم چادرشو برداشت و تا کرد. زنه تا عمه رو دید گفت: مژگان! لباساتو چرا در آوردی؟! عمه با خنده گفت: هیچی، آقا می خواد منو بکنه :)) زنه تا شنید گفت: وای خدا مرگم. مهندس هست؟ و سریع رفت چادرشو برداره که عمه گفت نه بابا بیا. کسی نیست. زنه با چادرش اومد. منو دید و با تعجب سلام و احوالپرسی کرد. عمه گفت برادر زادمه سینا. از خودمونه. راحت باش. به من هم گفت که مژگان جون همسایمونه. دوست صمیمی من و تنها کسی که اینجا دارم.مژگان هم چادرشو برداشت و تا کرد روی مبل گذاشت و کنار من نشست. موهای بلندی و بوری داشت که روی شونه هاش بود و خیلی خوب آرایش شده بود. عمه گفت: شلوارمو کجا گذاشتی سینا؟! من هم با خجالت گفتم: زیر مبل. مژگان گفت: وا فریبا !! چشمم روشن، مهندس نیست … که عمه حرفشو قطع کرد و گفت راحت باش مژگان جون. عمه شلوارش رو پوشید و رفت آشپزخونه. همینطور که داشت شربت درست می کرد، با مژگان احوالپرسی می کرد. بعدش مژگان شروع کرد به صحبت با من و پرسید کلاس چندمی و … بعدش عمه برامون شربت و کیک آورد.همینطور که شربت و کیک رو می خوردیم مژگان و عمه باهم درمورد این و اون و ماجرای دختر همسایه پایینی که با دوست پسرش گرفتنش و …صحبت می کردن و می خندیدن. منم همینطور که داشتم مژگان رو دید می زدم، شربتمو می خوردم و با حرفاشون لبخند می زدم. عجب شربتی هم بود و عجب هوایی بود.
تا اینکه عمه رفت آشپزخونه و مژگان با لبخند به من گفت: خوب بگو ببینم آقا سینا حالا داشتی چکار می کردی؟! من خجالت زده بودم و چیزی نگفتم و عمه با خنده از پشت میز آشپزخونه گفت: هیچی آقا اومده میگه بیا بکنمت! مژگان رو به من گفت: آره؟ آخه تو که هنوز دهنت بوی شیر میده! خجالتم ریخت و گفتم: فلفل نبین چه ریزه. بشکن ببین چه تیزه! که هر دو زدن زیر خنده. مژگان لپم رو کشید و بعدش از عمه پرسید: خوب تو چی گفتی فریبا؟! عمه گفت می خواستی چی بگم؟! بیا منو بکن؟! مژگانبه شوخی گفت:خوب بابا این که بچس. دلشو نمی شکستی! عمه گفت: خوب بشکنه! فدای سرم. من گفتم: خیلی نامردی عمه. من از یزد پاشدم این همه راه اومدم که تنها نباشی حالا تو میگی دلم بشکنه، فدای سرت؟ مژگان به عمه گفت خوب بگو آره، ببین اصلا می تونه! من گفتم: امتحانش مجانیه! عمه هم گفت عمرا. من پرسیدم من نمی تونم یا تو حاضر نیستی؟ عمه گفت اولا که نمی تونی، تازه تا همینجاشم کلی بهت حال دادم که چیزی نگفتم. دیگه پر رو نشو. به مژگان گفتم: بفرما ! می ترسه، بعد به من میگه نمی تونم. مژگان هم گفت: خوب راست میگه دیگه. تو هنوز بچه ای. نمی تونی. گفتم: بچه نیستم. خوبشم می تونم. عمه حاضر نیست. مژگان هم با خنده تحقیرآمیزی گفت: خوب من حاضرم، بیا منو بکن. می تونی؟! من هم گفتم حرفی نیست. مژگان بلند شد و گفت: خوب فریبا جون مرسی من دیگه برم. کاری باری.
من گفتم: چی شد؟ شما هم جا زدین؟ مژگان گفت بیشین بینیم بابا. آخه تو یه الف بچه رو چه به این کارا. گفتم سر حرفتون باشین. یه الف بچه که ترسیدن نداره! لجش گرفت و گفت: خیلی خوب. من در خدمت شما ! بیا منو بکن اگه راست می گی! گفتم خوب بریم روی کاناپه. رفت نشست و گفت بفرما نشستم. بوی کرم و ادکلنش آدم رو مست می کرد. گفتم خوب لباستونو در بیارین دیگه! دکمه های لباسشو باز کرد. من همش حواسم به کونش بود. دستم رو بردم و از روی شلوار کونش رو لمس کردم. خیلی نرم بود. بعد هم دست به کسش زدم که عمه گفت: سینا ! مژگان گفت: بذار ببینم چکار می کنه! من گفتم میشه دراز بکشید؟ دوباره عمه گفت: سینا ! تو خجالت نمی کشی؟ مژگان به پشت خوابید و سرش رو گذاشت روی بالش. کمی به کسش دست زدم و بعد شلوارمو در آوردم و درحالی که کیرم از زیر شورت پیدا بود به مژگان گفتم به شکم بخوابه. سوارش شدم و با شورت خودمو به کونش می مالیدم. از بس کونش نرم و ملایم بود همه حواسم به کونش بود. بعدش گفت: خوب چی شد؟ تا فردا می خوای بمالونی؟ تو که گفتی می خوای بکنی!
من هم بلند شدم و شورتمو در آوردم. مژگان داشت تماشا می کرد. گفتم شما در نمیارید؟ مژگان هم بلند شد و کونش رو عقب داد شلوارشو در آورد. فقط یک شورت سفید طرح دار و یک سوتین نازک داشت. کیرمو دادم دستش و گفتم نمی خوای دست بزنی؟ مژگان رو به عمه کرد و گفت: خوب کیری هم در آورده با این قیافش! به سن و سالش نمی خوره ها ! کمی کیرمو مال داد. دستاش خیلی نرم و انگشتاش ظریف بود. بعد از کمی مالیدن گفتم خوب بسه. بخواب دیگه. باز به پشت خوابید. پاهاشو که جمع کرد، زیبایی ران هاش توجهم رو جلب کرد. سفید و گوشتی و نرم بود. نه زیاد چاق و نه خیلی لاغر. دست که می زدم مثل ژله تکون می خورد. اولش رانهاشو لمس کردم، بعد شورتش رو درآوردم. بعدش رفتم سوارش شدم و کمی کیرمو به شکمش مالوندم. بعدش گفت پاشو. سوتینشو در آورد. من هنوز 14-15 سالم بیشتر نبود و زیاد به سینه فکر نمی کردم. گفتم اینو چرا در میارید؟ گفت: نگفتم بچه ای؟ نکنه می خوای یکراست بری سراغ… خوب باید اول با اینا ور بری تا منم آماده بشم. سوتین رو درآورد و سینه های قشنگش رو دیدم. سینه هاش درشت و نرم بود ولی زیاد سفت و جمع و جور نبود. کمی سینه هاشو با دست مالیدم و بعد لیس زدم. همینطور سینه هاشو می مکیدم و کیرمو به کس و شکمش می مالوندم. گفت خوب کافیه. بلند شدم و پاهاشو باز کردم و کیرمو دستم گرفتم بردم دم کسش که گفت: ببینم تو شاشت کف نکرده؟ گفتم یعنی چی؟! گفت یعنی آبت اومده تا حالا؟ یک چیزایی می دونستم ولی فکر می کردم نباید کم بیارم. با احتساب اون یک قطره ای که وقتی حشری میشیم در میاد، گفتم: آره! ولی فقط یک قطره بی رنگ. خندید و گفت اون که شاشه! آب مثل شیر سفیده و وقتی در میاد چند بار به بیرون پرت میشه و بعدش تمام بدنت سست میشه. گفتم راستش نه تا حالا اینطوری نشدم. گفت اصلا تا حالا تست کردی که ببینی در میاد یا نه؟! آبت در نیاد بیچاره بشیم! (شنیده بودم وقتی آب توی کس زن بریزه حامله میشه)
گفتم آره. خیلی باهاش بازی کردم. گفت بازی نه. با کرم یا روغن مالیدیش؟ چقدر مالیدیش؟
گفتم هفته پیش چند تا عکس لختی می دیدم. نیم ساعتی می مالیدمش. بعد هم توی حموم نیم ساعت با شامپو می مالیدمش. اونطوری نشدم. گفت باشه.
دوباره کیمو دست گرفتم که گفت؟ همینطوری خشک خشک؟ یه تفی چیزی… گفتم دهنم خشکه. کمی تف به کیر من و کس خودش مالید و گفت خیلی خوب. دوباره خوابید و من خوابیده راحت نبودم. ازش خواهش کردم که پاهاشو روی زمین و کونش رو روی کاناپه بذاره. پاهاشو باز کردم. من باورم نمی شد که می خوام توی کس یک زن بکنم. یک احساس شعف همراه با دلهره داشتم. کمی کیرمو به کسش مالیدم و بعد فشار دادم. بر خلاف تصور من، سوراخ کس پایینش بود. من فکر می کردم وسطشه. لبهای کسش مثل عمه جمع و جور نبود. کسش خیلی نرم و ملایم بود و زیاد تنگ نبود. طوری که کیرم خیلی راحت واردش شد. نمی دونستم توی کس اینقدر نرم و لطیفه. احساس خیلی عجیبی داشتم. کیرم که هنوز کامل وارد نشده بود رو در آوردم و جابجا شدم. کمی پاهای مژگان که روی کاناپه نشسته بود رو کشیدم سمت خودم که کونش نزدیکتر بشه. کونش خیلی خوش فرم بود کیرم رو دوباره توی کسش کردم و دستامو بردم پشتش و ایندفعه تا ته فرو کردم. مژگان آخی کشید. گفتم درد گرفت؟ گفت نه به کارت ادامه بده. عاشق لحظه ای بودم که کیرم وارد کسش میشه. همینطور کیرمو در می آوردم و دوباره وارد می کردم. شروع کردم به کردن حدود 5 دقیقه ای همینطوری می کردم. مژگان باز ضدحال زد و گفت صبر کن.
جاشو عوض کرد و زانوهاش رو روی زمین و سینه هاش رو روی کاناپه گذاشت. کونش سمت من بود و کونش رو بیرون داده بود. طوری که کسش معلوم بود. من که خیلی شیفته کونش بودم از این حالت خیلی خوشم اومده بود و نتونستم خودمو کنترل کنم. همینطوری ایستاده نیمخیز شدم و کیرمو توی کسش کردم و شروع کردم به کردن. کیرم رو تا سرش بیرون می آوردم و تا ته می کردم و فشار می دادم. چند دقیقه نگذشته بود که آخ و اوخ مژگان بلند شده بود. عمه که پاهاش رو روی هم انداخته بود و معلوم بود حشری شده گفت: خوش می گذره؟! مژگان هم با صدای لرزان گفت: تقصیر خودت. اول که به خودت گفت. بعدش آخ هاش بلند تر شد. من دست نگه داشتم و جابجا شدم. زانوهامو روی زمین گذاشتم و از پشت خودم رو بهش چسبوندم و دست رو بردم زیر سینه هاش. ایندفعه آروم تر می کردم که بیشتر بتونم لذت ببرم. چند دقیقه همینطوری می کردم. احساس می کردم که کسش لیز شده. مژگان همینطور آخ و آخ می کرد که تلفن زنگ زد و عمه جواب داد. عمه اشاره کرد که دست نگه دارید. مژگان بلند شد و کمی سینه ها و کمرش رو مالید.
تلفن که تموم شد من روی کاناپه نشسته بودم و مژگان اومد ایستاده پاهاش رو باز کرد و کیر منو با دستش گرفت و آروم وارد کسش کرد. و شروع کرد به بالا و پایین شدن. یک دستش به کاناپه بود و با یک دستش همینطوری کسش رو می مالید. من هم کمرش رو گرفتم. عمه دیگه طاقت نیاورد و اومد روی کاناپه کنار من نشست و پاهاش رو روی هم انداخت. در حالی که لبش رو می جوید داشت تماشا می کرد. من گفتم خسته شدم. جا رو عوض کنیم. عمه گفت خوب برید روی تخت خواب. همینطور که داشتیم به سمت اتاق خواب می رفتیم، من کیرم رو به کونش چسبونده بودم و با دستام کمرش رو گرفته بودم! روی تختخواب عمه یک شال پهن کرد و مژگان که انگار کمی خسته بود، اینبار به شکم خوابید. نمی دونید چه کونی داشت و من کیرم رو لای باسنش گذاشته بودم و می مالیدم به باسنش. خودش هم از زیر کسش رو می مالید. بعدش من بلند شدم و گفتم برگرده. به پشت خوابید من هم پاهاش رو بالا گرفتم طوریکه که کونش رو به من بشه. کیرم رو وارد کسش کردم و درحالی که دستام روی زمین بود، شروع کردم به کردن. کسش رو شل و سفت می کرد و این به من خیلی حال می داد. تازه داشتم لذت می بردم و آخ و اوخ مژگان هم دوباره بلند شده بود. عمه هم روی تخت دراز کشیده بود و با سینه های مژگان بازی می کرد
کلا حدودا نیم ساعتی می شد که من داشتم مژگان رو می گاییدم . دستام که تمام سنگینی بدنم روش بود، خسته شده بود. آرنجم رو گذاشتم روی زمین، پاهام رو دراز کردم و به مژگان چسبیدم و پاهامو دور پاهاش حلقه کردم. بدون اینکه بدنم به جلو و عقب حرکت کنه، با حرکت کمر و باسنم مژگان رو می کردم و مژگان هم آخ و اوخش بیشتر شده بود که یکدفعه نفسش رو حبس کرد و در حالی که سینش بالا اومد، تکونی خورد و چند بار مثل ضربان قلب کسش سفت شد طوری که شکمش هم تکون می خورد و در همین حال آه بلندی کشید. من هم بلافاصله بلند شدم و کیرمو بیرون کشیدم که آب سفید و غلیظی از کسش در اومد. من که با دیدن آب مژگان تعجب کرده بودم پرسیدم چی شد؟ مژگان بلند شد نشست و گفت که چیزی نیست. ارضا شدم. من هم کیرم رو به آب کسش مالیدم و می خواستم ادامه بدم که دستش رو آورد جلو و گفت دیگه کافیه.

بقیه داستان در قسمت بعد

0 ❤️

2011-06-11 05:38:17 +0430 +0430

مژگان رفت دستشویی و عمه فریبا رفت دستمال کاغذی آورد و آبی که روی شال ریخته بود رو پاک کرد. مژگان که شورت و سوتینش رو پوشیده بود، برگشت و روی تخت دراز کشید. عمه گفت من برم نسکافه درست کنم. شب شده بود. من و مژگان تنها داشتیم صحبت می کردیم. که عمه با سینی نسکافه و یک پارچ آب اومد و چراغ اتاق رو روشن کرد. مژگان ازم پرسید تا کی اینجا هستی؟ گفتم تا وقتی که مهندس از تهران برگرده. مژگان از عمه پرسید: مهندس کی برمیگرده؟ عمه گفت: یک هفته دیگه. تو هم مثل اینکه بهت بد نگذشته ها !مژگان گفت: خوب مگه تو بدت میاد؟! عمه هم داشت لبشو می جوید. معلوم بود بدش نمیاد.

داشتیم نسکافه رو می خوردیم که من گفتم خوب راست میگه عمه! اگه می خوای بگو! خجالت رو بذار کنار! عمه گفت: با همون چک قلمیت؟! وقتی روی مژگان بودی شکل قورباغه ها شده بودی :)) و هر دو زدن زیر خنده. من هم فنجون نسکافه رو که هنوز پر بود خالی کردم روی خاله :)) خاله هم گفت ای خفه شی سینا و بعد لباس و شلوارشو در آورد و گفت: من اگه به بابات نگفتم. منم گفتم باشه. اگه روت میشه بگو! من هم به همه فامیل میگم بالای کمد چی پیدا کردم! عمه گفت: جدی که نمی گی؟ گفتم چرا که نه! منو که می شناسید. عمه گفت سینا خیلی نامردی! گفتم حالا یا میگذاری بکنم یا وقتی برگشتم به همه بچه ها میگم خونه مهندس فیلم سوپر بوده. عمه که داشت با دستمال بدنش رو خشک می کرد گفت: خیلی کثافتی. مژگان گفت: خوب حرفشو قبول کن! به من که بد نگذشت! عمه گفت: مژگان معلوم هست چی داری میگی؟! من با تو فرق دارم. من عمشم! من بیام بشینم که این جوجه منو بکنه؟! مژگان گفت: خوب چرا بچه رو اذیت می کنی؟ مهندس هم که ده روز نیست که باهات بخوابه. من که تازه شوهرم هست ولی تو باید ده روز تو کف بمونی. خوب حرفشو قبول کن، خودتم یه حالی ببر!
عمه که روش نمیشد مستقیم بگه آره به من گفت: سینا قول میدی ماجرای فیلمه رو به فامیل نگی؟ گفتم باشه. قول میدم. به من گفت برو چکتو بشور. من گفتم بیخیال ولی اصرار کرد منم رفتم بشورم. خودش هم سینی رو برداشت و رفت سمت آشپزخونه.
وقتی من از دستشویی برگشتم عمه داشت با مژگان پچ پچ می کرد و می خندید. من که اومدم پرسید؟ شستی؟ گفتم آره و لب تخت نشستم. بعد عمه شورتش رو در آورد و اومد به طرف کیر من. شروع کرد به لیسیدن کیر من. من هم کیرم راست می شد. بعدش سوتینش رو در آورد. دفعه اول بود که سینه هاشو می دیدم. برخلاف مژگان سینه هاش خیلی ترد و سفت بود. سر سینه هاش هم انگار داشت می ترکید. من هم کمی سینه هاشو لیسیدم و بعد خوابید. پاهاشو باز کرد. من که کیرم هنوز خیس بود کمی تف به کس عمه زدم. و با دست مالش دادم. کس عمه خیلی جمع و جور و سفت و خوشگل بود. سر کیرم رو بردم و کمی به کسش مالیدم. کیرم رو گذاشتم روی کسش و فشار دادم. با کس عمه خیلی حال می کردم چون کس تنگی داشت. هر بار که کیرمو فشار می دادم کسش هم می رفت پایین و هر وقت می کشیدم بیرون لبه هاش باز می شد و با کیرم بالا میومد. برای همین خیلی یواش می کردم. مژگان کونش نظرم رو گرفته بود و عمه فریبا کس و سینه های سفتش.
می خواستم تا ته فرو کنم که عمه با دستش جلوم رو گرفت. ظاهرا آماده نبود. چند بار کیرم رو در آوردم و دوباره وارد کردم. یادم اومد که مژگان گفت باید سینه رو بلیسم تا آماده بشه. بعدش روی عمه خوابیدم و همینطور که آروم و آهسته توی کسش می کردم، سینه هاشو می مالیدم و یکی رو می لیسیدم. بعد عمه گفت بلند شو و بخواب روی تخت. خوابیدم و زانوهاشو گذاشت زمین و روی من قرار گرفت. کیرم رو با دست برد به سمت کسش و بعد دستهاشو آورد کنار شونه هام و شروع کرد به کردن. حرکات باسنش رو که می دیدم خیلی حال می کردم. من هم دستم رو بردم و باسنش رو از پشت می کشیدم. یک کم همینطوری عمه روی من بود که کیر من در اومد.
عمه بلند شد یک بالش گذاشت زیر شکمش و به شکم خوابید. من هم سوارش شدم و زانو هامو بردم کنار باسنش و دستمامو هم گذاشتم روی کونش. از این حالت خیلی خوشم اومده بود. انگار من بودم و یک کون که بهش مسلط بودم. دوباره کیرمو تف زدم و چند دقیقه همینطوری می کردم. احساس عجیبی داشتم. یک سوزش ملایم و لذت بخشی رو زیر شکمم احساس می کردم. مثل اینکه مثانم پر شده باشه. کس عمه لیز شده بود. چند دقیقه بعد کیرم یک جوری شده بود. حساس شده بود و هربار که فرو می کردم یک حالت لرزمانند (مرمر) و لذت بخشی تمام کیرم رو می گرفت و ناخودآگاه خایه هام میومد بالا. دستها و بدنم می لرزید و نمی تونستم ادامه بدم. فکر می کردم بهتر باشه یک دستشویی برم تا دوباره به حالت طبیعی برگرده.
رفتم دستشویی و وقتی برگشتم عمه فریبا لب تخت نشسته بود و کسش رومی مالید. مژگان هم سینه هاش رو مالش می داد. عمه برگشت زانوهاش رو گذاشت روی زمین و بدنش رو روی تخت گذاشت. کونش طرف من بود. من رفتم پشت کونش که بکنم. کیرم رو که وارد کسش کردم، انگار بهتر شده بود. کمی که از عقب همینطوری می گاییدمش، احساس می کردم که دوست دارم سینه هام یک چیزی رو لمس کنه. همینطوری که دوزانو داشتم می کردم، روی عمه خوابیدم. اما سینه هام خوب به پشتش نمی چسبید.
بلند شدم و ازش خواستم که روی تخت به پشت بخوابه. سرش رو گذاشت روی بالش و پاهاش رو خم کرد. لبه های کسش کمی در اومده بود. زانوهامو گذاشتم پلهوی کمرش، کیرم رو بدون دست وارد کسش کردم و سینه های عمه رو گرفتم و سینه های خودمو روش گذاشتم. آهسته شروع کردم به کردن و دستم رو از زیر دستهاش بردم پشت سرش قلاب کردم.
از این حالت خیلی خوشم اومده بود. حالت لذت بخش و راحتی بود. مخصوصا وقتی وزنم رو می انداختم روی سینه هاش. کیرم توی کسش بود، شکمم به شکمش چسبیده بود. با سینه هام سینه هاشو احساس می کردم دستم هم دور سرش بود. خایه هامو بالا می کشیدم که بیشتر لذت ببرم و آهسته می کردم. توی این یک ساعت که می کردم بیشترین لذت رو داشتم می بردم. داشتم کمی حرکتم رو تند تر می کردم که ناگهان از بیخ کیرم (پشت خایه ها) یک درد شدیدی تیر کشید و تا پشت قفسه سینم بالا اومد. بدنم طوری شد انگار یک ضربه ملایم بهش زده باشن. هنوز یک ثانیه از این درد نگذشته بود که یکباره کیرم به شدت سفت شد و لذت عجیبی بهم دست داد. ناخودآگاه فریبا رو محکم گرفتم و کیرم رو تا ته فرو کردم و با تمام قدرت فشار می دادم که پشت کیرم شروع کرد به ضربه زدن و احساس کردم که یک چیزی داره از کیرم در میاد. چند بار که ضربه زد فریبا متوجه شد و گفت آبت اومد. کنترل خودم رو از دست داده بودم همینطور فریبا رو محکم بقل کرده بودم و بیشتر از بیست بار همینطوری ضربه می زد.
تموم که شد تمام بدنم داشت می لرزید. بلند شدم و و کیرم رو کشیدم بیرون که پشت سرش آب زیادی از کس فریبا در اومد. اینبار دیگه آب فریبا نبود. مشخص بود که آب خودمه. مژگان با تعجب گفت: هیییو آبت اومد بیرون؟ تازه متوجه عمق فاجعه شده بودم. آنچنان ترسی به دلم ریخت که تمام لذت این یک ساعت از سرم پرید. من که تا بحال آبم نیومده بود، آشنا نبودم و نمی دونستم کی آب میاد که بتونم خودمو کنترل کنم.
تمام دست و پاهام شل شده بود. مژگان بهم دستمال داد و کیرمو که کاملا شل شده بود پاک کردم. پرسیدم هر بار که آب توی کس بریزه حامله میشه؟ مژگان جواب داد آره. دوباره پرسیدم هر بار؟ گفت هر بار. پرسیدم هرچقدر؟ گفت: نه که خیلی کمه! یک لیوان آب توش خالی کردی! دوباره پرسیدم حتی اگه آب یک نفر کم سن و سال باشه؟ بازم گفت آره. از عمه پرسیدم راست میگه عمه؟ حتی اگه آب آدم نابالغ باشه؟ فریبا گفت: آب آبه دیگه. آدم نابالغ که آبش در نمیاد. انگار داشتم کابوس می دیدم. بلند شدم و با دست کوبیدم به پیشونیم و رفتم بیرون که فکر کنم چه خاکی به سرم بریزم. تمام بدنم داشت می لرزید. هیچی به ذهنم نی رسید. خواستم برگردم توی اتاق که بپرسم هیچ راهی نیست که یکباره دیدم صدای خنده هردوتاشون بلند شد. من که تمام تنم می لرزید رفتم گفتم به چی می خندین؟
فریبا گفت به تو :)) گفتم: جفتمون بیچاره شدیم. تو داری می خندی؟ مژگان گفت: فریبا نازاست. حامله نمیشه. پرسیدم آره عمه؟! فریبا که نشسته بود فقط از زیر چشم نگاهی کرد و مژگان جواب داد: خوب مگه نمی بینی بچه دار نمیشن؟! رفتن دکتر گفته مشکل از فریباست! من که همینطوری لخت بودم و دست و پاهام می لرزید با شنیدن این حرف انگار دنیا رو بهم داده بودن. دوباره پرسیدم آره عمه؟! فریبا گفت: رنگشو ببین و دوباره هر دو زدن زیر خنده :))
مژگان بلند شد و گفت: خوب دیگه من برم یک دوش بگیرم تا محسن نیومده. شما هم برید خودتون رو بشورید. رفت لباساشو پوشید و فریبا رو بوس کرد و رفت. عمه شال و دستمال ها رو جمع کرد و گفت: لباس تمیز داری یا بدم؟ گفتم دارم. گفت پس برو لباسهاتو بیار که بندازم تو لباسشویی. فکر می کردم اول من باید برم، ولی عمه هم پشت سرم اومد و با هم رفتیم حموم و خودمونو شستیم.
اون شب تا موقع خواب دستمام می لرزید. اونقد خسته شده بودم که قبل از شام خوابم برده بود. روز بعدش فریبا رفت بیرون و عصرش با هم رفتیم جایی به نام کوهسنگی. شب که برگشتیم شام خوردیم و خوابیدیم. فریبا شب ها بدون لباس می خوابید. من رفتم و می خواستم فریبا رو لمس کنم که گفت فردا باید زود بره مدرسه و امشب باید زود بخوابه و ازم خواهش کرد که راحتش بذارم. اما تا هفته بعد که اونجا بودم من هم بقلش لخت می خوابیدم. فریبا هم خودش پاشو میگذاشت روی من یا روی هم غلط می زدیم. یک شب توی رختخواب و یکبار هم عصر که اون فیلمه رو با هم دیدیم، سکس داشتیم.

از اون موقع (12 سال پیش) تابستون ها که شوهرش میرفت سفر زنگ می زد به من که برم پیشش. بجز دوره سربازی که ندیدمش. از سه سال پیش هم که سربازی تموم شده و کار می کنم، هر چند ماه یکبار به بهانه پروژه میرم مشهد و عصرها که شوهرش میره سر کار، باهم سکس می کنیم. عمه فریبا تنها کسی هست توی فامیل که هنوز باهاش رابطه سکسی دارم. تمام لذت بقل کردن، دیدن و لمس کردن بدنش و گاییدنش یک طرف؛ و لذت وقتی که آبم درمیاد و مجبور نیستم کیرم رو بکشم بیرون یک طرف. الآن هم منتظرم که شوهرش بره سفر تا دوباره برم پیشش :*

0 ❤️

2011-06-11 06:13:06 +0430 +0430

نمي دونم سكس با محارم چه لذتي داره
ولي من كه اصلا خوشم نمياد

0 ❤️

2011-06-11 16:43:55 +0430 +0430

akhe nemid00nam avain baresh b00d dasht k00s mikard bad yek saat dasht m0zhgan00 migayeed kamtar beband kh0b

0 ❤️

2011-06-13 12:32:34 +0430 +0430

باور کن که من هم دوست نداشتم پیش فامیل دستم رو بشه و شأنم رو پایین بیارم

حتی اولین باری که شرایطش بود با خاله ستاره (که از همه جوون تره و مهربون تره) اینکارو نکردم یا شاید نتونستم بکنم.

اما وقتی توی جامعه مذهبی شرایط طوری هست که حتی کوچکترین ارتباطی نمیشه با نامحرم داشت ، سکس با نامحرم که جای خود دارد.
درحالی که با محرم ارتباط طبیعی هست. حتی خودشون ازت می خوان که باهاشون ارتباط داشته باشی یا بری مثلا باهاشون بخوابی.

تازه فامیل با فامیل فرق می کنه. زنهای فامیل ما اکثرا جوون هستن و اختلاف سنی کمی داریم. تازه خودشون هم دوست دارن (هرچند اولش بروز نمیدن)

از طرفی سکس با فامیل نسبت به کسی که نمی شناسی مزیت هایی داره:

  1. دنبال خونه خالی نمی گردی. تازه اونم با دلهره که هر لحظه ممکنه کسی بیاد.
  2. با خیال راحت تری کارتو می کنی.
  3. طرفو میشناسی و بهش اعتماد داری. طرف هم بهت اعتماد داره و بهت حال میده
  4. نمی ترسی که پس فردا عکس و فیلمت پخش بشه.
  5. نمی ترسی که پس فردا کسی بفهمه و ازت اخاذی کنن.
  6. یکبار که کاری کردی، دفعه بعد دیگه راحت و بدون دلهره می کنی.
  7. خطر جور کردن کس غریبه یا آبروریزی رو نداره. یک زن فامیل نهایتش هم نخاد به روی خودش نمیاره و نهایتا چند ماهی باهات قهر می کنه و بعد از مدتی همه چیز برمیگرده به شرایط طبیعی. یک زن جوون هرگز روش نمیشه به پدرت بگه که پسرتون می خواسته منو بکنه! تازه روش بشه حاضر نیست آبروی خودشو به خطر بندازه.
  8. نمی ترسی که طرف ایدز داشته باشه و همش نگران این موضوع باشی.
  9. در دسترست هستن و نیازی نیست دنبالشون بگردی. حتی خودشون دعوتت می کنن
  10. تو خونشون همه امکانات محیا هست. از تخت و تشک گرفته تا کاندوم و کرم و… چون خودشون استفاده می کنن.
  11. از همه مهمتر هیچ پولی نمیدی!!!

تازه اگه یکی باشه که نازا باشه و بدون کاندوم بتونی کارتو بکنی یا بجای اینکه همش فکر این باشی که کی بکشی بیرون، اون لحظه آخر با خیال راحت و با لذت تمام محکم بقلش کنی و در همون حالت ارضا بشی…

خوب وقتی با نامحرم نمی شه ارتباط داشت، از طرفی سکس با فامیل این شرایط رو داشته باشه، ناچارا سکس با فامیل (چه محرم - چه نامحرم) رو انتخاب می کنی.

همون اوایل یکبار عمه بهم گفت که دیگه حاضر نیست و این کار برات خوب نیست و… بهش گفتم که من بخام کاری رو بکنم خودتون می دونید که آخرش می کنم. حالا با تو نشه با یکی دیگه. وقتی قراره بکنم ، با تو باشه خیلی بهتره تا برم یک غریبه رو پیدا کنم چون ممکنه دردسر برام درست بشه. برای همین هم پذیرفت و حتی خودش وقتی که موقعیتش باشه زنگ می زنه و بهم اطلاع میده !
الآنم اولتیماتم داده که برم زن بگیرم چون فقط تا آخر همین امسال حاضره با من ارتباط داشته باشه :)) اما بهش گفتم حالا من زنم بگیرم کو تا عقد و عروسی و بریم خونه خودمون. تازه من ده تا زن هم داشته باشم بازم سالی دو-سه بار باید بیام پیش خودت! چون فقط با تو می تونم بدون کاندوم بکنم و آخرش هم با خیال راحت ارضا بشم.

0 ❤️

2011-06-13 12:39:28 +0430 +0430

تو اگه چیزی نگی، کسی بهت نمی گه لالی یا پستت کمه.

نکنه تو از بچگی آبت میومده؟!

0 ❤️

2011-06-14 05:55:24 +0430 +0430

تو باید بگی من حروم زادم محرم ونامحرم سرم نمیشه
یا باید بگی بی عرضه ام نمیتونم برم دوست دختر گیر بیارم بکنم
مجبورم مثه سگ منت فامیل وبکشم

0 ❤️

2011-06-18 01:42:27 +0430 +0430

حرومزاده لاشی دیگه توجیه برای گوهی که خوردی نیار
زر زر کردی
همه زنای فامیلت جندن؟
خاله ؟ عمه؟ زن دائی؟
پس مادرتم جنده بوده
برو ببین به کدوم برادرزادش داده که تو حرومزاده پس افتادی
جاکش تخم حروم

0 ❤️

2011-06-25 15:45:01 +0430 +0430

man ye zan amo daram ke badane besyar sefidi dareh wa besyar ham sadast.man ziyad to nakhesh bodam wa har waght jor mishod badanesh ra negah mikardam.wa ye bar barayeh ziyart ba ham raftim mash had ke onja khaily be man khsh gozasht wa khob bash hal kardam ke albateh dast mali aksaran bod

0 ❤️

2011-07-14 09:11:44 +0430 +0430

تعجب می کنم که کوچکترین بحثی به فحاشی و پرخاش منتهی میشه.
حالا من هم فقط نظرم رو میگم. دوستمون یک سری دلایل آورده بود که به خاطر اینها از سکس با خانواده دفاع کرده بود.
من روی دلایلشون دست نمی گذارم که بگم درسته یا غلط، فقط این رو می دونم که اکثر اینها حاصل وضعیت فعلی جامعه ماست و محدودیتهای زیاد یک جور دید افراطی داده و شاید در مواردی حرفشون منطقی (نمی گم درست، چون از نظر من درست نیست) باشه. اما اگر شما مثلا پسر باشید یک تجربه جدید، یک سکس تازه براتون دلچسب تر نیست؟ یه دوست دختر داری، بهش پیشنهاد سکس میدی، حالا یا می پذیره یا نه یا سر اون مذاکره می کنید و نتیجه اگر مثبت بودیک رابطه لذت بخش دارید و اگر منفی بود به سلامت، دیگه آبرو ریزی نداره.
اما اصلا فکرش رو نمی تونم بکنم کسانی که از سن کم با هم بزرگ شدن بتونن رابطه لذت بخشی با هم داشته باشن.
والا خود من به نظر فرهنگی تو خانواده مون کلا باز هستیم و به موقعش مثلا استخر با مایو پسر و دختر میرن (نه همیشه فقط متناسب موقعیت) و هیچ وقت مثلا ندیدم توی نزدیکان کسی نظر داشته باشه.
یا برادرم ممکنه در صحبت خصوصی از رابطه (گفتگوها و مشاجره هاش) با دوست دخترش بگه ولی تصور رابطه جنسی با برادرم برای من چندش آوره
ولی در هر صورت به عنوان داستان دستت درد نکنه، می خونم و خوب اگر بهترین داستان خونده شده من نباشه، ولی به هر حال داستانه

0 ❤️

2011-07-14 09:36:27 +0430 +0430

خوب بود ممنون بازم بنویس راستی بقیه داستان بازنهای فامیل جی شد

0 ❤️

2011-07-14 18:43:00 +0430 +0430

in kos shera chie minevisi dastanet vase zamane enghelb bud ke ba vidio film midi?yeho khalat resid bad amat umad tu?ba in vajud amat hamun khalate va vase inke chenin chizi momken bashe babat bayad ba khaharesh ezdevaj karde bashe va u valado z…ii.didam chertopert neveshti baghisho nakhundam vagarna malum nabud shayad bad amato maman ya zan amu ya khahar ham seda mikadi

0 ❤️

2011-08-11 17:02:29 +0430 +0430

سلام داداش
دمت گرم داستانت خیلی هم توپ بود
اینم بگم بچه یزدی دروغ نمیگه دیگه نبینم توهین کنینا وگرنه …
:D

0 ❤️

2011-09-20 09:59:35 +0430 +0430

كير كلفتم تو كونت با اين داستان پردازيت كوني
من از اين داستانهايي كه مينويسيد متنفرم اخه كسي مياد با محارم سكس كنه كوني

0 ❤️

2011-09-20 10:03:32 +0430 +0430

[quote=Daniel Roy]حرومزاده لاشی دیگه توجیه برای گوهی که خوردی نیار
زر زر کردی
همه زنای فامیلت جندن؟
خاله ؟ عمه؟ زن دائی؟
پس مادرتم جنده بوده
برو ببین به کدوم برادرزادش داده که تو حرومزاده پس افتادی
جاکش تخم حروم[/quote]

ايول دمت گرم خوب گفتي داداش
كيرم تو كونش تا ديگه داستان با محارم ننويسه و جوون مردم تحريك نكنه

0 ❤️

2012-10-18 19:27:49 +0330 +0330

همون چند خط اولو خوندم… سوالم این بود که عمه جان معلم بودن و مدرسه می رفتن… اونوقت شما که محصل بودی 10 روز پا شدی رفتی مشهد؟ هوم؟

0 ❤️

2013-03-13 05:27:53 +0330 +0330

مردی هست از شیراز که بخواد زنی رو صیغه کنه/؟

0 ❤️

2014-12-03 07:42:21 +0330 +0330

داشت از عمت {فریبا} حرف میزدی یهو شد خاله؟

0 ❤️

2014-12-30 03:36:34 +0330 +0330

کسکش کس ندیده تو اول یاد بگیر که فریبا عمته یا خالته بعد زر بزن
خلاصه ناهار خوردیم و بعدش خاله گفت نیم ساعتی بخوابیم. پشت به هم خوابیده بودیم و من هم باسنم رو کمی چسبونده بودم به باسن عمه و یک ساعتی حال می کردم. عصر که بیدار شدیم نمی دونم چی شد سر جک باز شد و عمه هم جک تعریف می کرد. حتی جک های خفن و بی ادبی! و… و همینطور داشت چراغ سبز نشون می داد ولی من می ترسیدم کاری بکنم.

بعدش خاله گفت وقته استراحته و رفتیم زیر چادر دراز کشیدیم و اخبار و تلویزیون تماشا می کردیم. دراز کشیده بودیم که عمه شروع کرد به پرسیدن اینکه تا حالا فیلم سوپر دیده بودی

0 ❤️

2015-01-05 10:38:41 +0330 +0330

خواستی دنبال بابات بگردی زحمت نکش من اینجام preved

0 ❤️

2015-01-05 10:50:50 +0330 +0330

خلاصه ناهار خوردیم و بعدش خاله گفت نیم ساعتی بخوابیم. پشت به هم خوابیده بودیم و من هم باسنم رو کمی چسبونده بودم به باسن عمه و یک ساعتی حال می کردم. عصر که بیدار شدیم نمی دونم چی شد سر جک باز شد و عمه هم جک تعریف می کرد. حتی جک های خفن و بی ادبی! و… و همینطور داشت چراغ سبز نشون می داد ولی من می ترسیدم کاری بکنم.

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «