من از آن مسلمانانی می ترسم که با شناختِ سرشتِ اسلام، هنوز مسلمان مانده اند؛ زیرا او که با کُنهِ کیش تازی آشناست، می داند که در نزد او و تفکردین-خویش که آبشخورش قرآن -مانیفست محمد و اوباش راهزن حجازش- و “اسلام ناب محمدی و شیعه ی اثنی عشری” است، من ِ “بی دین ِ بی خدایِ لامصّبِ کافر ِ مشرک” بایسته و شایسته ی ارتداد، مهدورالدم و کشتن هستم…من از دین و باور مادر بزرگم در کنج اتاق کوچکش نمی ترسم، من از شمشیر ِ دوسَر ِ علی، مولای شیعیانِ اثنی عشری و باور زهرآگین ِ انسان ستیزانه و زن کُشانه ی "باورمندان دانا"ی آن می ترسم…
در جوامع مسلمان که یکی از اساسیترین زیربناهای شکل گرفتن عرف در آنها، اسلام و دستورات خدشهناپذیر آن است، بی توجهی به برخی از موارد حقوق بشر عادی میشود. این موارد بسته به هرجامعهای و میزان نفوذ دستورات اسلام در عرف متفاوت هستند. هرچند که حتی یک مورد هم برای بیان اتفاق افتادن این عادی شدن کافی است، موارد متعددی میتوان بر شمرد. اما پیش از بر شمردن این موارد ابتدا باید دانست که حقوق بشر چیست و چرا باید آن را رعایت کرد؟
حقوق بشر مجموعهای از حقوق برای انسانها است که هر انسانی به واسطه انسان بودنش باید از آنها بهرهمند گردد. بدیهی است که این حقوق با توجه به زندگی اجتماعی انسانها باید تعریف شوند و توجه به یک فرد به طور مجزا ممکن است میسر نباشد. با این حال این حقوق را میتوان با رعایت اصل محدودهبندی بیان کرد. به این شکل که حقوق بشر باید طوری تعیین شوند که رعایت حقوق هر فرد نمیتواند منجر به رعایت نشدن حقوق فردی دیگر شود. امروزه بشر با کولهباری از هزاران سال تجربه در زمینه زندگی اجتماعی و وضع قوانین، به درکی از حقوق بشر رسیده است که رعایت آن بتواند موجب بهبود زندگی افراد شود. این درک همهي آن سالها و تجربهها را با خود به همراه دارد. با این تفاسیر، بهترین جمعبندی از ماحصل تلاش و تجربه بشر برای ایجاد شرایط بهتر در زمینه زندگی اجتماعیاش را اکنون میتوان در مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر یافت. این اطلاعیه شالوده اصلی آن چیزی است که این روزها به آن حقوق بشر میگویند. قابل توجه است که تقریبا همه کشورهای جهان اعلامیه جهانی حقوق بشر را به رسمیت شناخته و خود را در رعایت مفاد آن ملزم میدانند.
حال اگر به جوامع مسلمان نگاهی بیندازیم، به راحتی میتوانیم موارد کوچک و بزرگی از نقض حقوق بشر را از آنها استخراج کنیم که عادی شده اند. این عادی شدن به نوعی است که پیوسته این موارد نقض میشوند و اعتراض به نقض این موارد، عجیب و گاهی جرم است. مثلا اگر بخواهیم از موارد کوچکتر آغاز کنیم نگاهی به ماده 16، بند 1 میاندازیم:
ماده ی ۱۶
۱. مردان و زنان بالغ، بدون هیچ گونه محدودیتی به حیث نژاد، ملیت، یا دین حق دارند که با یکدیگر زناشویی کنند و خانواده ای بنیان نهند. همه سزاوار و محق به داشتن حقوقی برابر در زمان عقد زناشویی، در طول زمان زندگی مشترک و هنگام فسخ آن هستند.
در اکثر جوامع مسلمان، ازدواج زنان مسلمان با مردان بیدین حرام است و از آن ممانعت میگردد. در برخی از جوامعی که قوانین حکومتی هم بر اساس عرف اسلامی و شریعت اسلام وضع شدهاند، این ازدواج از نظر قانونی ممنوع میشود. حداقل میتوان به یقین گفت که در جوامع مسلمان این کار بر اساس دستورات شریعت اسلام تا سرحد ممکن منع میشود و افراد حتی اگر مایل به انجام آن باشند هم توسط نزدیکان یا خانواده یا قانون منع میگردند. این منع کردن یکی از موارد نقض حقوق بشر است که در حالی اتفاق میافتد که در جوامع مسلمان یک ارزش هم به شمار میرود و اتفاق افتادنش عادی است. حتی اعتراض کردن به آن غیر عادی و گاهی اوقات جرم هم هست.
یک مورد دیگر از نقض حقوق بشر که در جوامع مسلمان آنقدر عادی شده است که اگر به آن اشاره شود ممکن است مسلمانان به شما بخندند را میتوان در ماده 12 یافت:
هیچ احدی نمیبایست در قلمرو خصوصی، خانواده، محل زندگی یا مکاتبات شخصی، تحت مداخله [و مزاحمت] خودسرانه قرار گیرد.
این بند در جوامع مسلمان با انواع مختلفی روزانه نقض میگردد. به عنوان مثال سردادن اذان از بلندگوهای عمومی یک مورد از تجاوز به حریم خصوصی افراد است. تصور کنید که صدای بلند اذان از بلندگوها برای افرادی که چند ساعت خواب آرام در صبح برایشان حیاتی است چقدر میتواند آزار دهنده باشد. برای بیماران هم همینطور است. اصولا منزل شخصی یک حریم خصوصی است و بر اساس ماده 12 اطلاعیه جهانی حقوق بشر کسی نباید در آنجا مورد مزاحمت قرار گیرد. در جوامع مسلمان روزانه چند بار از بلندگوها اذان پخش میشود که ممکن است موجب ایجاد مزاحمت برای برخی از افراد بشود. این ایجاد مزاحمت یک مورد از نقض حقوق بشر است که در جوامع مسلمان عادی شده است و اعتراض کردن به آن عجیب و گاهی اوقات حتی جرم است.
اما موارد بزرگتر و خطرناکتری هم از نقض حقوق بشر در جوامع مسلمان وجود دارند که عادی شدهاند. لازم به توضیح است که این بزرگ یا کوچک بودن بر اساس خطری که زندگی فرد را تهدید میکند، یا میزان مزاحمتی که به طور میانگین برای افراد ایجاد میکند قابل تعریف است. چه بسا برای برخی افراد صدای اذان مزاحمتی بزرگ باشد.
با این توضیح، بررسی ماده 18 اعلامیه جهانی حقوق بشر یکی از مواردی است که نقض آن در بسیاری از جوامع مسلمان عادی شده است و از این بابت خطر بزرگی متوجه افراد میشود:
هر انسانی محق به داشتن آزادی اندیشه، وجدان و دین است؛ این حق شامل آزادی دگراندیشی، تغییر مذهب [دین]، و آزادی علنی [و آشکار] کردن آئین و ابراز عقیده، چه به صورت تنها، چه به صورت جمعی یا به اتفاق دیگران، در قالب آموزش، اجرای مناسک، عبادت و دیده بانی آن در محیط عمومی و یا خصوصی است.
در بسیاری از جوامع مسلمان، بازگشتن از دین اسلام و اعلام رسمی آن مجازات سنگینی در حد مرگ دارد. این موضوع که ارتداد خوانده میشود، یکی از اصلیترین محلهای اختلاف شریعت اسلام در بسیاری از جوامع مسلمان با حقوق بشر است. نقض این حق آزادی در انتخاب دین و تغییر آن، چه در قالب عرف و چه در قالب قوانین اتفاق میافتد. معمولا اگر فرد بالغ و عاقلی در یک جامعه اسلامی تصمیم به تغییر دینش بگیرد، از سوی نزدیکان یا عرف یا قوانین منع میشود. مواردی از صدور حکم اعدام در جوامعی که قوانین آنها مبتنی بر شریعت اسلام است ثبت شدهاند و کماکان هم مواردی از این دست در حال اتفاق افتادن هستند. با این حال منع تغییر دین در جوامع مسلمان یک مورد از نقض حقوق بشر است که این «منع کردن» عادی شده است و اعتراض به آن عجیب و گاها جرم است.
مورد دیگری از عادی شدن نقض حقوق بشر در جوامع مسلمان را میتوان در ماده 19 یافت:
• ماده ی ۱۹
هر انسانی محق به آزادی عقیده و بیان است؛ و این حق شامل آزادی داشتن باور و عقیده ای بدون [نگرانی] از مداخله [و مزاحمت]، و حق جستجو، دریافت و انتشار اطلاعات و افکار از طریق هر رسانه ای بدون ملاحظات مرزی است.
در بسیاری از جوامع مسلمان، انتشار کتاب یا بیانیه یا انجام سخنرانی در راستای برحق ندانستن دین اسلام و انتقادهای شخصی نسبت به پیامبر اسلام و قدیسان چه از سوی عرف و چه از سوی قانون منع میشود. به عنوان مثال میتوان به صدور فتوای قتل سلمان رشدی نویسنده کتاب آیات شیطانی اشاره کرد. یا فتواهای مشابه دیگر در زمینه ممنوعیت انتشار چنین آثاری. جنجالهای ایجاد شده در جوامع مسلمان پس از انتشار کاریکاتورهای مربوط به پیامبر اسلام در نشریات غربی، بازداشت جوان عربستانی به دلیل اننتشار چند جمله کوتاه در تویتر با این مضمون که علاقهای به محمد ندارد و او را انسانی عادی میداند و دستگیری و مجازات منتقدان اسلام از این دست موارد نقض حقوق بشر هستند. این نقض شدن حقوق بشر در جوامع مسلمان عادی است و مسلمانان اعتراض به آن را عجیب و حتی گاهی اوقات جرم میدانند.
با بررسی مفاد اطلاعیه جهانی حقوق بشر و اتفاقاتی که در جوامع مسلمان میافتند، میتوان به موارد دیگری از این دست اشاره کرد. هرچند که نقض حقوق بشر(در اثر عمل به شریعت اسلام) در جوامعی که حکومتهای آنها قوانینی مبتنی بر شریعت اسلام دارند بیشتر اتفاق میافتد، نمیتوان گفت که در سایر جوامع مسلمان این اتفاق هرگز نمیافتد. عرف مبتنی بر شریعت اسلام جامعه را به گونهای میسازد که این اتفاقات عادی بشوند و افراد حتی به آن اعتراض نمیکنند هیچ، بلکه اعتراض به آن را عجیب هم میدانند. به نظر میرسد ریشه این عادی شدن علاوه بر درک نشدن لزوم احترام به حقوق بشر، خلاصه شدن تمام جهانبینی و ایدئولوژی افراد حاضر در جوامع مسلمان به شریعت و دستورات اسلام باشد. همینطور مسئله «ایمان» یک عامل اساسی است که باعث شده است این بیتوجهیها عادی شوند. بسیاری از مسلمانان دستورات اسلام را کامل دانسته و عمل به آنها را بر هر مورد دیگری(از جمله رعایت حقوق بشر) ارجح میدانند. این «ارجح دانستن دین بر انسانیت» از کودکی در اذهان افراد نهادینه میشود و در نهایت به صحنهای ختم میشود که در آن کسی را به دلیل بازگشتن از دین و اعلام رسمی آن یا انتشار کاریکاتور بر علیه پیامبر اسلام اعدام میکنند و مردان و زنانی عاقل و بالغ، الله اکبر گویان در حال تماشا هستند.
پ ن:
1- ممکن است عواملی دیگری نیز به جز شریعت اسلام(از جمله دستورات ادیان یا ایدئولوژیهای مکتبی یا نژادپرستی و غیره ) باعث عادی شدن نقض حقوق بشر در جامعهای شده باشند یا بشوند. آن عوامل دیگر هم در جای خود باید مورد توجه قرار گرفته و در مورد یافتن راهی برای غلبه بر آنها بحث شود. با این حال این یکی هم(شریعت اسلام) در حال حاضر یک عامل بزرگ و اساسی نقض حقوق بشر در جوامع مسلمان است که جای بحث دارد.
2- ممکن است عدهای معتقد باشند که دستورات اسلام منطبق بر حقوق بشر است و بر اساس آنها نه مرتدی اعدام میشود، نه جلوی انتشار کتاب یا کاریکاتوری گرفته میشود، نه ازدواجی ممنوع میشود، نه به حریم شخصی کسی تجاوز میشود و هیچ مورد دیگری از نقض حقوق بشر اتفاق نمیافتد. این افراد حق دارند نظر خود را بیان کنند و مثالهایی از چنین جوامع مسلمانی ارائه کنند. با این حال این باعث نمیشود که اتفاقاتی را که تاکنون در جوامع اسلامی به وقوع پیوستهاند نادیده گرفت و آنچه را که شریعت اسلام نامیده میشود تنها تفسیر به رای آنها دانست. واقعیت این است که شریعت اسلام از سوی بسیاری از شارعین و جوامع مذهبی به گونهای معرفی و اجرا میشود(شده است) که زیربنای موارد متعددی از نقض حقوق بشر و عادی شدن آن است.
الله اكبر بر لب” به كشورم تاختند و مردان شجاع ميهنم را كشتند.
الله اكبر بر لب” به كشورم تاختند و به زنان و دختران سرزمينم تجاوز كردند.دختران زيباروي ايراني را در صحراهاي برهوت اعراب” كنيز كردند.
الله اكبر بر لب” هر دو دست بابك خرمدين را ق…طع كردند.
…
الله اكبر گفتند و 33 سال است كه تحقير شده ايم. مورد تجاوز ، غارت و قتل قرار گرفتیم.
الله اکبر به گوش جوانان ساده اندیش مان خواندند و هشت سال به کشتنشان دادند.
الله اكبر شنيدم و به دنبالش در كوي دانشگاه تهران “دختران و پسران دانشجو ” نصفه شب از طبقه هاي دوم و سوم به محوطه کوی پرتاب شدند.
الله اكبر شنيدم و به دنبالش بريده شدن سر يك انسان را ديدم.
و اينك هرگز “الله اكبرگويان “را باور نميكنم
این اسلام واقعی که میگید چیه؟ نمونه اش کجا هست؟
ما به هرکس رسیدیم و فحش دادیم به اسلام ، به ما گفت این مصیبتهایی که ما میکشیم ربطی به اسلام نداره و اسلام واقعی خیلی خوبه اسلام واقعی رئوفه ، اسلام واقعی نازه ، اسلام واقعی اله و بله…. اما هیچکس به ما نگفت این اسلام واقعی اصلا چی هست؟ خوردنی یا پوشیدنی!؟ جاندار یا بی جان ؟ ما که هر کشور مسلمونی دیدیم بد بخت بودن از ایران بدتر
ملاحظه کنید وسط اروپا فقط دوتا کشور بدبخت جهان سومی هست همونها مسلمونند(بوسنی و آلبانی)…
یکی نیست بگه این آدمکش ها چرا همشون مسلمونن؟
هر چی تکنولوژی، پیشرفت،علوم،صنعت و … هست مدیون این برادرهای کافر هست!
این مسلمونای واقعی نباید یه غلطی تو این هزارو چهارصد پونصد سال میکردن که بشه بهش استناد کرد؟
حالا هر جا یه موضوع منفی بیش بیاد یه سرش میخوره به اسلام
25%جمعیت زمین مسلمونن یعنی 1% مفت خور(پول نفت خور) + 24% گرسنه !
بسیجی ها مسلمون واقعی نیستن! طالبان مسلمون واقعی نیست! آخوندا مسلمون واقعی نیستن! منم که اصلا مسلمون نیستم!!
پس این اسلام واقعی که میگن چیه؟ نمونه اش کجاست؟
چارلی چاپلین:
من اگر پيامبر بودم، رسالتم شادمانى بود، بشارتم آزادى و معجزه ام خنداندن كودكان… نه از جهنمى مى ترساندم و نه به بهشتى وعده ميدادم…تنها مى آموختم انديشيدن را و انسان بودن را…
وقتی وضو گرفتی
وقتی به سوی خانه اش ایستادی
و به یگانگی اش شهادت دادی
از بخشندگی و مهربانیش یاد کردی
… وقتی از او خواستی که به راه راست هدایتت کنند
پیغام مرا هم به او برسان
بگو پیغامی از یکی از مغضوبینت دارم
بگو مغضوبین را از شر هدایت یافتگانش محفوظ دارد
بگو آنها که هدایت یافته ترند، شمشیرشان برنده تر است
هر روز مغضوبین را برای قربانی به درگاهت می آورند
هر روز بدن مغضوبین را با شلاق احکامت کبود می کنند
بگو، به خاطر بخشندگیش ، زمین را بوی خون فراگرفته است
بگو مغضوبین، مهربانی را شکل دیگری تعریف می کنند
آنها به همه انسانها عشق می ورزند
می خواهند در این دنیا بهشتی برای همه انسانها بسازند
بگو مغضوبین کسی را نجس نمی دانند
زن را به کام مرد نمی خواهند
بگو مغضوبین اخلاق خداییت را رذیلتی برای زمینیان می دانند
بهشت و حوری نمی خواهند
نهرهای شیر و عسل نمی خواهند
عشقهایی زمینی می خواهند
به دنبال وجدان انسانی خویش هستند
اخلاق آسمانی نمی خواهند
فقط این چند روز زندگی دنیا را می خواهند
بگو مغضوبین دشمنی با تو ندارند
اگر شمشیر هدایت یافتگانت بالای سرشان نبود
متوجه حضورت هم نمی شدند
بگو مغضوبین ، او را به شکل شمشیر و شلاق می بینند
بگو همین چند روز هستی را به مغضوبینت امان ده
و آنها را ازشر کسانی که به راه راست هدایت کرده و نعمتشان دادی محفوظ دار
شما دیکتاتورهایی هستید در لباس صلح ، تاریخ ایران بسیار امثال شماها را به خود دیده، دیکتاتوریه شما به مراتب بدتر از عربهای سوسمار خور بادیه نشین کون نشسته است، گوه به قبر این حکومت که باعث بوجود آمدن امثال شماها گردیده است، مطمئنا برای شما ایرانی و غیر ایرانی هیچ تفاوتی ندارد، هر کس با دیدگاه شما موافق نباشد غیر ایرانی است. و این عین دیکتاتوری است.
( فریدون فرخزاد )
یادش گرامی و روحش شاد
دکتر علی: متخصص پارگی پرده فتخ در لیفت اجسام سنگین * دکتر حسن: متخصص بیماری های جنسی و سکسولوژی * دکتر حسین: متخصص حلق و گلو * دکتر زین العابدین:متخصص بیماری های مزمن عفونی (اسهال، استفراغ و …) و صعب العلاج * دکتر باقر: شکافنده و جراح داخلی * دکتر صادق: متخصص جماع تراپی * دکتر کاظم: درمان پرخاشگری و بیماری های اعصاب و روان * دکتر رضا: مددکار دام و طیور * دکتر نقی: درمان نازایی و ابنه * دکتر تقی: متخصص اطفال * دکتر عسگری: متخصص وازکتومی * دکتر زمان: به علت غیبت طولانی نظام پزشکی ایشان باطل گردید. * دکتر خمینی: شفابخش درد مثانه مسافرین جاده تهران * دکتر خامنه ای: ساندیس درمانی و رفع اعتیاد
ایکاش ما در مملکت خر جای رهبر داشتیم
بر جای مردک جنتی عنتر به منبر داشتیم
در جمعه ها جای نماز آهنگهای دلپذیر
قر در کمر رقاصه ها با پای مرمر داشتیم
آغوش در آغوش هم با شوق و شادی دم به دم
در گوشه میخانه ها « می » توی ساغر داشتیم
سر تا سر ایران ما بر جای این شیخان رذل
یک عالمه آه ای خدا بوزینه ی نر داشتیم
از اینهمه بر سر زدن پنهان شدن توی کفن
هر روز و شب لب بر لبِ شیرین دلبر داشتیم
بر جای صدها من حدیث از لذت پایین تنه
بر سفره ها در خانه ها شیر سماور داشتیم
تاریخ ما را مرد سالاران همه پُر کرده اند
ایکاش ما یک رهبر زن توی کشور داشتیم
آواز های عاشقی پر میشد از هر سو کران
ما زندگی را باز هم در خویش باور داشتیم
با این رژیم ایران و ایرانی جهان تحقیر شد
ایکاش ما ، ایکاش ما دنیای بهتر داشتیم
کسروی اگر به خرافات و باورهای خردگریز و عقلستیز دینها میتاخت، در پی برانداختن بنیاد آن دینها بود و نه پیرایش آنها از خرافات و باورهای ناسازگار با نیازهای زندگی انسان در جهان کنونی. در نتیجه، دینپیرا یا، به عبارت دیگر، اصلاحگر دین نبود. با این حال، برخلاف ماتریالیستها و بیخدایان که دشمن هرنوع دینی هستند، کسروی هم خداشناس بود و هم دین را یکی از نیازهای انسان میدانست.
در زمانی که کسروی به مبارزه با فرقههای دینی و انتقاد بنیادی از اصول ایمانی دینهای وحیانی برخاسته بود، کسانی به او خرده میگرفتند و از او میپرسیدند: چرا به برانداختن دینها، که کار نیک و درستی است، بسنده نمیکنی و خود میخواهی دین تازهای بیاوری؟ در قرن بیستم سخن گفتن از دین نشانۀ بیخبری از اوضاع زمانه، ناآشنایی با دستاوردهای علوم و بیگانگی با اندیشۀ علمی است. (1- ص 4) این خرده را هنوز هم کسانی به کسروی میگیرند و بعضیها حتا او را بی پروا هموارکنندۀ راه آیتالله خمینی میدانند. کسروی در پاسخ به این دسته از خردهگیران میگفت: «ما که با ده و چند کیش نبرد میکنیم و میخواهیم آنها را یکایک براندازیم، اگر تنها به آن بس کنیم که بگوییم: این کیشها بیپاست؛ و به ریشخند و نکوهش پردازیم، نتیجه آن باشد که باورها سست گردد، ولی به همان حال بازماند… ما هنگامی میتوانیم آن کیشها را براندازیم که معنی راست دین را نیز روشن گردانیم.» (1- ص 5-6) کاری به درستی یا نادرستی راهی که کسروی در عرصۀ دین پیش گرفته بود، نداریم. و اینکه آیا میتوان با او در مبارزهای که با دینهای گوناگون میکرد همراه شد یا نه، مسئلۀ ما نیست. آنچه در اینجا میخواهیم بدانیم این است که او چه میگفت. زیرا به نظر میرسد بسیاری از سنجشگران دیدگاههای او در بارۀ دین، گوهر سخنان او را درست درنیافتهاند و بههمین سبب، نسبتهای نادرست به او میدهند.
وظیفهای که کسروی بهعهدۀ دین میگذاشت، این بود که مردمان را به نیکخواهی و همدستی با یکدیگر برانگیزد و بدینسان از نبرد آدمیان با یکدیگر که مایۀ رنجهاست بکاهد. (1- ص 19) میگفت: دینها در آغاز بنیاد راستی داشتهاند و دستگاهی ارجدار بودهاند، اما با گذشت زمان در هریک از آنها آلودگیها پدید آمده و برخی از آنها به یکبار گوهر خود را از دست دادهاند.(همان) دین اسلام نیز در آغاز مردمان را به نیکخواهی و نیکوکاری برمیانگیخت. اما از زمانیکه دانشها پدید آمدهاند، دینها حال دیگری پیدا کردهاند. به هر کجا که دانشها پا نهادهاند، سران دینها به تکاپو افتاده، دشمنی آغاز کردهاند و گلولههای دشنام و نفرین بهسوی دانشمندان روانه گردانیدهاند. چیزی که هست، در همهجا پیکار و نبرد میان دینها و دانشها با شکست دینها پایان پذیرفته است. (1- ص 20) به گفتۀ کسروی، دینها همه در برابر دانشها سپر انداختهاند. در اروپا کشیشان پس از شکست، دورۀ دیگری آغاز کردند و کوشیدند میان دانشها و تورات و انجیل سازش ایجاد کنند و بدینسان شکست خود را بپوشانند. برای مثال، تئوری لاپلاس را گرفتند و آن را با «آفریده شدن آسمانها و زمینها در شش روز» سازش دادند و همین را «معجزهای» از تورات شمردند و چیزی هم طلبکار شدند. (1- ص 21) در میان مسلمانان نیز ملایان کتابها نوشتند و آوازها برانداختند که ریشۀ همۀ دانشها در کتابهای اسلام است. گفتند راز پرواز هواپیما در قرآن نهفته است یا نیروی کشش (قوۀ جاذبه) را امامان پیش از نیوتون بازنمودهاند و از راهآهن و تلفن و آیروپلان در «اخبار» آگاهی داده شده است. (همان)
کسروی معتقد بود که این دوره در میان اروپاییان کم و بیش پایان یافته، اما در میان مسلمانان هنوز ادامه دارد چنان که در تهران روزنامهای به تازگی گفتاری نوشته و نشان داده که هواپیماسازی را نخست مسلمانان آغاز کردند و هزار سال پیش خلیفه در بغداد سوار هواپیما میشده است. (1- ص 21- 22) بهگفتۀ کسروی، این پینهکاریها سودی نداده است و نتواند داد. دانشها دینها را شکستهاند، اما آنها را از میان نبردهاند. سست گردانیدهاند، ولی به یکبار از کار نینداختهاند. نتیجهای که از پیکار دانشها با دینها پدید آمده، این است که دینها سست گردیده ناتوان شدهاند و دیگر نمیتوانند پیروان خود را به پاکدامنی و نیکوکاری برانگیزند و جلوگیر آزها و و هوسها و دزدیها و پستیهای آنان باشند. بهعکس، دستاویز گردنکشی و دستهبندی و کالای دکانداری شدهاند. جلو پیشرفت زندگی را میگیرند. میتوانند سنگ راه دانشها باشند و افزار سیاست برای دولتهای آزمند گردند.(1- ص 22) میگفت: مثلاً ایرانیان از پیروان اسلام بشمارند. اما امروز از آن دین با آلودگیهایی که یافته و سستیهایی که پیدا کرده سودی نتوان چشم داشت. آن دین، آز و هوس را نتواند کشت، مردم را از بیدینی نتواند بازداشت، چارۀ پراکندگی نتواند بود، از قافیهبافی و یاوهسرایی که هوس بسیار پستی است، جلو نتواند گرفت، از خودخواهی و گردنکشی نتواند کاست. (همان) امروز به دستاویز همان دین (یا بهتر گویم: به دستاویز کیش شیعی که شاخهای از آن دین است)، بازرگانان از دادن مالیات به دولت سر بازمیزنند، […] یکدسته مردم هوسباز تیرهمغز در محرم دستههای سینهزن و قمهزن و زنجیرزن درست میکنند و در پیش چشم بیگانگان بازارها را میگردند و آبروی یک توده را میریزند. (1- ص 23) و اگر روزنامهای به جلوگیری از آن رسواییها برخیزد، به دستاویز دین بازش میدارند. […] آنگاه گروهی از ملایان، نجف و کربلا و قم را کانونهایی برای خود ساختهاند و در برابر دولت و توده دستگاهی برپا کردهاند و بی تاج و تخت پادشاهی میکنند. دولت این کشور را «غاصب» میخوانند؛ مالیاتی را که میگیرد، حرام میشمارند؛ اما خود که هیچکارهاند از مردم به نام «سهم امام» یا «رد مظالم» مالیات میگیرند. (همان)
درست است که کسروی بیش از همه به شیعیگری و روحانیان شیعه میتاخت، اما اگر نوشتههای او را به دقت بخوانیم میبینیم که نه با یک یا دو دین، بلکه با همۀ دینها درافتاده بود. بنابراین، اگر بگوییم که او شیعهستیز یا بهاییستیز بود، تنها جزء کوچکی از حقیقت را دربارۀ او گفتهایم. برای مثال، در زمان او کسانی بهنام تجددخواهی و مبارزه با اسلام (که آن را دین قوم عرب می دانستند) در پی زنده کردن آیین زرتشت بودند. کسروی به آنان نیز میتاخت، چنان که دربارۀ کوششهای آنان نوشت: برای اخلال و پراکندن روابط اجتماعیِ افراد این مملکت، نعرۀ زردشتپرستی را در عین تجددخواهی به آسمان رساندهاند. […] بر فرض اینکه زردشت در عداد پیغمبران شمرده شود، آیا عصر تاریک سههزار سال پیش که زردشت در آن میزیسته است، با امروز چه شباهتی دارد؟ و این آرزوی خام با تجددخواهی شما چه تناسب و موافقتی دارد؟ بهعلاوه، محققان دستورات مختصر و ناقصی را که بهنام «گاهان» در میان زردشتیان متداول است، با کمال تردید به زردشت نسبت میدهند. (2- ص 299) طبیعی است که چنین سخنانی خوشایند زرتشتیان و ناسیونالیستهای باستانگرا نبود.
کسروی را متعصبان شیعی کشتند، اما اگر آنان نمیکشتند شاید به دست متعصبی از دینهای دیگر کشته میشد. راهی که او پیش گرفته بود، دیر یا زود به نابودیاش میانجامید. نبرد او با دینها، درست یا نادرست، نبردی فکری بود. مخاطبانش پیروان آن دینها بودند و میگفت: ما را با آنان دشمنی نیست. در پایان چاپ دوم رسالۀ بهاییگری نوشته است: چنانکه بارها گفتهایم ما را با بهاییان دشمنی نیست. آنچه ما را به نوشتن این کتاب واداشته دلسوزی به حال مردم است. (3- ص 99) در جای دیگری در همان رساله، کشتار بهاییان را در زمان امیرکبیر و ناصرالدینشاه از افسوسآورترین و دلسوزترین پیشامدهای تاریخ ایران شمرده است و از شمعآجین کردن وحشیانۀ برخی از سران بابی زیر عنوان دُژرفتاری بیسابقه در تاریخ ایران یاد کرده است. (3- ص 50- 51) او حتا از بهاییان در برابر تهمتهایی که به آنان میزدند و میگفتند دین بهایی را روسها یا انگلیسیها پدید آوردهاند، دفاع میکرد. نوشته است: بابیگری و بهاییگری از شیخیگری و شیعیگری زاییده شده و بسیار بیجاست که کسی بگوید فلان روسی یا انگلیسی آن را پدید آورده است. (3- ص 96) بنابراین، درست و منصفانه نیست که کسانی امروز کسروی را در کنار جنایتکارانی قرار میدهند که به دستاویز تهمتهای پوچ و بیاساس دست به کشتار و آزار بهاییان زدهاند و میزنند.
جنگافزار کسروی در مبارزه با دینها عقل یا به گفتۀ خودش، خرد بود. شاید خوانندگان کتابهای او متوجه شده باشند که او تا چه اندازه دلبستۀ واژۀ خرد بود و آن را پیوسته در نوشتهها و گفتارهایش به کار میبرد. کسروی دینها را در زمان خطی مینشاند و آنها را به سرچشمههای تاریخیشان بازمیگرداند و پس از آن بود که به اصول اعتقادی آنها میتاخت. نظام اعتقادی دینها را، بیآنکه وارد بحثهای کلامی شود، تحلیل عقلانی میکرد و به باورها و مناسک آنها از دیدگاهی جامعهشناختی و تاریخی مینگریست.(4- ص 164- 165) دلیل نقلی را که بی آن هیچ دین وحیانی سرپا نمیایستد، با استدلال عقلی رد میکرد و بدینسان، خشم پیروان شاخههای گوناگون دینهای وحیانی را برمیانگیخت. او با این کار میخواست از سویی سدهای فکری، فرهنگی و اجتماعی را از سر راه وحدت ملی ایرانیان بردارد و، از سوی دیگر، نوعی عقلگرایی و خردورزی را در جامعهای که نظامهای دینیاش و بسیاری از آثار کهن ادبیاش پیامآور خردگریزی و عقلستیزیاند، بپراکند. (4- ص 154)
کسروی اگر به خرافات و باورهای خردگریز و عقلستیز دینها میتاخت، در پی برانداختن بنیاد آن دینها بود و نه پیرایش آنها از خرافات و باورهای ناسازگار با نیازهای زندگی انسان در جهان کنونی. در نتیجه، دینپیرا یا، به عبارت دیگر، اصلاحگر دین نبود. با این حال، برخلاف ماتریالیستها و بیخدایان که دشمن هرنوع دینی هستند، کسروی هم خداشناس بود و هم دین را یکی از نیازهای انسان میدانست. همین را مخالفان او بهانه کردهاند و با آوردن جملههای سر و دم بریده از نوشتههایش، از او مؤمن و دینداری خشکه مقدس ساختهاند. حقیقت این است که نه خدای او به خدای دینهای وحیانی میمانست و نه دین او را میتوان دین بهمعنای رایج آن شمرد. میگفت: «ما در زمینۀ دین به جست و جو پرداخته، این به دست آوردهایم که آن را بنیاد استواری هست. دین در معنی راست خود، شناختن جهان و زندگانی بهآیین خرد است. […] آدمیان را به چنان چیزی نیاز سختی هست.» (1- ص 31) درواقع، منظور کسروی از دین، نوعی نظام اخلاقی بود که آدمیان را از زیادهروی باز دارد و به غریزههای حیوانی آنان افسار بزند. میگفت: آدمیان از روزی که بر روی زمین پیدا شدهاند، همیشه رو به بهتری داشتهاند و میدارند و در آینده نیز خواهند داشت. چیزی که هست این بهتری یا پیشرفت، همیشه باید از دو راه باشد: یکی دانشها و دیگری دین. پیشرفتی که تنها از راه دانشها (یا بهتر گویم: از راه افزارسازی) باشد، سودی نخواهد داشت، زیان نیز خواهد رساند. […] نود در صد رنجهای زندگانی از «نبرد آدمیان با یکدیگر» برمیخیزد و این است باید راهی باشد که آن نبرد هرچه کمتر گردد. و آن راه را ما دین مینامیم. […] آدمیان، چنانکه میکوشند بر سپهر چیره گردند، باید بکوشند به «سرشت جانی» خود نیز که سرچشمۀ نبردها و کشاکشهاست، چیره درآیند. (1- ص 39-40) کسروی جان را که همۀ جانداران، از انسان و حیوان، با آن زندهاند، سرچشمۀ کنشها و خواستههای خودخواهانۀ آدمیان میدانست. ولی روان را که تنها آدمیان از آن برخودارند مایۀ ارج آدمی میشمرد. زیرا، به گفتۀ او، سرچشمۀ کنشها و خواستههای روان، دلسوزی و نیکخواهی و راستیپژوهی و دادگری است. (5- ص 23) بدینسان، او میخواست جان آدمیان را با پرورش روانشان مهار کند.
کسروی در زمانی میزیست که در ایران بیخدایی (اتهئیسم) زیر عنوان «نواندیشی» در میان گروههایی از شهرنشینان و لایههای اجتماعی به اصطلاح امروزی رواج یافته بود. نواندیشان به او خرده میگرفتند که چرا در مبارزهاش با خرافات و باورهای عقلستیز نام خدا را میبرد. کسروی در پاسخ آنان میگفت: در کشوری که صد دستگاه بتپرستی برپاست، «نواندیشان» چندان بالا رفتهاند که تاب شنیدن نام خدا را ندارند و این به دستگاه «نواندیشی» آنان برمیخورد که نام خدا به گوششان برسد. […] نخست باید دانست آنان نام خدا را که میشنوند، چیزهایی را که از پدران و مادرانشان یاد گرفته یا از ملایان بیفهم و بیدانش شنیدهاند به یاد میآورند. خدا را جز به آن معنی عامیانه نمیشناسند. (1- ص 44)
کسروی برای اثبات وجود خدا استدلال عقلی میکرد. میگفت: این جهان دستگاه درچیده و بسامانی است. چنین دستگاهی نابهآهنگ [بیهدف] و بیهوده نتواند بود و هرآینه [ناچار و بیتردید] خواستی از آن در میان است. آدمیان در این جهان بهر زیستناند. آفریدگار آدمیان را آفریده و این زمین را زیستگاه آنان گردانیده است. این زیستن خود یک خواست ارجمندی است. (5- ص 8) سامان و آراستگی که ما در جهان میبینیم، خود نشان روشنی از آفریدگار است. (5- ص 12) […] ما نمیدانیم جهان کی پدید آمده و چسان پدید آمده. ما را به اینها راهی نیست. دانشها هرچه توانند پیش روند، ولی ما باید به خاموشی گراییم. این میدانیم که جهان به خود پدید نیامده. (5- ص 13) خدای آفریننده و، به عبارتی، آفریدگاری که کسروی از آن سخن میگفت، همان خدایی است که دئیستها میپرستیدند. کسروی اشارهای به دئیسم نکرده است. نمیدانیم در آن زمان این نظام اعتقادی را در ایران میشناختند یا نه؟
در دئیسم، خدا آفریدگار جهان است و بس. خدای دئیسم با خدای همهجا حاضرِ تئیسم که زندگانی آفریدگانش را چهارچشمی میپاید، نسبتی ندارد. آدمیان زندگانی شان را از روی عقلی که آفریدگار به آنان داده، راه میبرند نه از روی مجموعهای از اصول جزمی که گویا خداوند به صورت وحی نازل کرده است. دئیست، صفات و نشانههای جهانآفرین را به نیروی عقل درمییابد و برای اثبات وجود او و آفرینش جهان به دست او، نه از متنی مقدس یاری میجوید و نه به دلیلی نقلی دست میآویزد. دین دئیستی دینی طبیعی است و بنیاد آن بر تجربۀ فردی استوار است نه بر وحی. در این دین، رابطۀ آفریننده و آفریده (خالق و مخلوق) رابطهای است سرراست. دئیستها کم و بیش همۀ معجزههایی را که در دینهای وحیانی به پیامبران نسبت میدهند، بیپایه و دروغ میشمارند. معتقدند آفریدگار عالم را از روی طرحی اندیشیده آفریده و او را نیازی نیست که آن طرح نخستین را فروگذارد و قوانین طبیعت، یعنی شالودۀ ازلی نظام عالم را تغییر دهد. از نظر دئیستها، آنچه در کتابهای مقدسِ دینهای وحیانی آمده، همه ساخته و پرداختۀ ذهن انسانهاست. معتقدند با حس باطن و دلیل نقلی نمیتوان به خدا راه یافت بلکه باید با دلیل و برهان عقلی به او نزدیک شد. درنتیجه، خدای آنان، خدای استدلال و عقلورزی است و نه خدای ایمان و پرستش و کیش.
دیدگاههای کسروی دربارۀ خدا و دین با اصول عقاید دئیسم همانندیهای آشکار دارد. او نیز وحی را ساخته و پرداختۀ ذهن آدمیان میدانست و میگفت: این یکی از نادانیهایی است که کیشها به میان مردم انداختهاند. (5- ص 67) کسروی با واژۀ پیامبر سخت مخالف بود و میگفت: این نام غلط است و معنای راستی در بر نمیدارد. (5- ص 68) بهجای پیامبر واژۀ برانگیخته را بهکار میبرد. و دربارۀ وحی میگفت: اگر وحی آن است که فرشتهای از آسمان بیاید و پیام از خدا بیاورد یا میانۀ خدا با کسی پرده برخیزد و او هرچه خواست از خدا بپرسد و گاهی با خدا دیدار کند، این به یکبار دروغ است و نباید پذیرفت. […] بدتر از همه، به آسمان رفتن (معراج) پیغمبر اسلام است. اینان خدا را چه میپندارند که چنین گستاخیها مینمایند. (همان)
در دئیسم برخلاف تئیسم، نه خدا با آدمی سخن میگوید و نه آدمی با خدا. به گفتۀ کانت، دئیست معتقد به خداست، در حالی که تئیست به خدایی زنده (summan intelligentiam )اعتقاد دارد. (6- ص 447) دئیستها، بنا به تعریف کانت، معتقدند که ما میتوانیم از راه عقل به هستی موجودی قدیم (یا نخستین) پی ببریم، اما مفهومی که از آن داریم مفهومی استعلایی است. یعنی ما آن را همچون موجودی که واقعیت دارد درمییابیم بیآنکه هرگز بتوانیم چند و چون آن را درست معین و مشخص کنیم. (6- ص 446- 447) به عقیدۀ کانت، خدای دئیسم خدای استدلال و عقلورزی است، نه خدای ایمان و کیش.
مکتب دئیسم در قرن شانزدهم در انگلستان آغاز شد و از آنجا به فرانسه راه یافت. در انگلستان مردان نامداری مانند هربرت چربری، و سپس توماس وولستون و آنتونی کُلینز به این مکتب گرویدند. در فرانسه مفهوم دئیسم را نخست اهل کلام در جدلهای کلامی و دینی برای خوارداشت حریف بهکار بردند. اما سپس، نویسندگان و اندیشهگرانی مانند وُلتر و ژان ژاک روسو به این مکتب گرویدند و آشکارا خود را دئیست نامیدند. بسیاری از فیلسوفان عصر روشنییابی (7) دئیست بودند.
گمان نمیرود که کسروی با فلسفۀ کانت آشنایی داشت. اما شاید اندیشههای ولتر و روسو را میشناخت. دو بخش نخست رسالۀ او به نام «ورجاوند بنیاد» الهامیافته از دئیسم است. بنیادها و اصول آنچه را که او پاکدینی مینامید در این دو بخش میتوان یافت. بخش سوم زیر عنوان «دربارۀ زندگانی تودهای»، درواقع، پروژۀ او بود برای ادارۀ کشور. در این بخش است که شخصیت نابردبار او آشکار میشود. در اینجاست که با نظام فکری بسته و فراگیر او آشنا میشویم. شکی نیست که از دل این نظام فکری بسته، اگر روزی جامۀ عمل میپوشید، نظام سیاسی توتالیتر و هراسآوری بیرون میآمد. در این بخش است که میتوان به کسروی خردهها گرفت و نابردباری او را در بسیاری از زمینههای زندگی اجتماعی و فردی آدمیان نشان داد.
شماره صفحات تنها در مورد قرآنهایی صدق میکند که به شیوه عثمان طاها نوشته شده اند.
سوره توبه آیه 123
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلِيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.
ای کسانیکه ایمان آورده اید، کافرانی که نزد شمایند را بکشید! تا در شما درشتی و شدت را بیابند. و بدانید که خداوند با پرهیزکاران است!
سوره محمد آيه 4
فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاء اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ.
چون با کافران روبرو شديد، گردنشان را بزنید. و چون آنها را سخت فرو فکنديد، اسيرشان کنيد و سخت ببنديد. آنگاه يا به منت آزاد کنيد یا به فدیه. تا آنگاه که جنگ به پايان آيد. و اين است حکم خدا. و اگر خدا ميخواست از آنان انتقام ميگرفت، ولی خواست تا شمارا به یکدیگر بیازماید. و آنان که در راه خدا کشته شده اند اعمالشان را باطل نميکند.
سوره انفال آیه 39 صفحه 182
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّه فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ .
با آنان نبرد کنيد تا ديگر فتنه ای نباشد و دين همه دين خدا گردد پس اگر باز ايستادند ، خدا کردارشان را می بيند.
سوره احزاب آیه 61 صفحه 427
مَلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا.
اینان لعنت شدگانند. هرجا یافته شوند باید دستگیر گردندو به سختی کشته شوند.
سوره مائده آیه 33
إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ.
سزاى كسانى كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او مىجنگند و در زمين به فساد مىكوشندجز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلافجهت يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند اين رسوايى آنان در دنياست و درآخرت عذابى بزرگ خواهند داشت.
سوره مائده آیه 38
وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا جَزَاء بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.
و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه كردهاند دستشان را به عنوان كيفرى از جانب خداببريد و خداوند توانا و حكيم است.
سوره التوبه آیه 28 صفحه 192
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَـذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاء إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.
ای کسانی که ایمان آورده اید، مشرکان نجسند و از سال بعد نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند، و اگر از بینوایی میترسید، خدا اگر بخواهد به فضل خوش بی نیازتان خواهد کرد. زیرا خدا دانا و حکیم است.
سوره التوبه آیه 29 صفحه 192
قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ.
کسانی را از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و چیزهایی را که خدا و پیامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمیکنند و دین حق را نمیپذیرند بکشید، تا آنگاه که به دست خود در عین مذلت جزیه بدهند.
سوره النساء (زنان) آیه 89 صفحه 93
وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَاء حَتَّىَ يُهَاجِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا.
دوست دارند همچنان که خود به راه کفر میروند شما نیز کافر شوید تا برابر گردید. پس با هیچ یک از آنان دوستی مکنید تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند. و اگر سر باز زدند در هرجا که آنها را بیابید بگیرید و بکشید و هیچ یک از آنها را به دوستی و یاری برمگزینید.
سوره الانفال (غنایم جنگی) آیه 12 صفحه 179
إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ.
و آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد: من با شمایم. شما مومنان را به پایداری وادارید. من در دلهای کافران بیم خواهم افکند. بر گردنهایشان بزنید و انگشتانشان را قطع کنید.
سورهُ توبه آیه 5 صفحه 188
فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.
پس چون ماههاي حرام به سر آمد آنگاه مشركان را هر جا يافتيد به قتل رسانيد. و آنها را دستگير و محاصره كنيد . و هر سو در كمين آنها باشيد. چنانچه توبه كردند و نماز به پاي داشتند و زكات دادند پس از آنها دست بداريد. كه خدا آمرزنده و مهربان است.
سوره توبه آیه 12 صفحه 189
وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ.
اگر پس از بستن پیمان، سوگند خود شکستند و در دین شما طعن زدند، با پیشوایان کفر قتال کنید که ایشان را رسم سوگند نگه داشتن نیست، باشد که از کردار خود باز ایستند.
سوره ماده گوساله(بقره) آیه 191 صفحه 31
وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ.
هرجا که آنها را بیابید بکشید و از آنجا که شما را رانده اند، برانیدشان، که فتنه از قتل بدتر است. و در مسجد الحرام با آنها مجنگید مگر آنکه با شما بجنگند. و چون با شما جنگیدند بکشیدشان که این است پاداش کافران.
در رقابت سیاسی میان «اسلامگرایی شریعتگرا /ربانی سالار» از یک سو و «اسلامگرایی موعودگرا/ جادوگرا» از سوی دیگر، دستگاههای تبلیغاتی حکومتی و روحانیون و افراد پیرامون و برخوردار از قدرت حملات شدیدی را علیه باورهای ماوراء الطبیعه (از نوعی که دیگران اختصاصاً و به نحو موردی مدعی آن هستند) آغاز کردهاند؛ تا حدی که ایدئولوگ حکومت، باورمندان رقیب را “آشغال” می خواند (مصباح یزدی، خبر آنلاین، 13 خرداد 1390). آنچه هر دو طرف بر سر آن رقابت دارند علوم غریبه/ قدسیات و دسترسی به ماوراء الطبیعهای است که ادعا می شود “حقیقی ِ” آن در دست یک طرف و قلابی آن در دست بقیه است.
شریعتگرایان خود را تنها مجرای ارتباط با خداوند، فرشتگان، مقدسان و نیروهای ماوراء الطبیعی معرفی می کنند و طرف دیگر را نمایندگان شیطان و دکاندار (“این جریان [انحرافی] اطلاعات خود را از ارواح خبیثه میگیرد،” علی فلاحیان، فارس، 2 خرداد 1390) و طرفهای دیگر نیز منکر واسطه بودن روحانیت میان خدا و مردماند.
تقدس انحصاری
از نگاه شریعتگرایان و ربانی سالاران، اسلامگراییهای بدیل از مقدسات استفادهی ابزاری می کنند: “اعتقاد به مهدویت، از محکم ترین اعتقادات ماست، 250 آیه قرآن، 500 حدیث از پیامبر دربارهء خصوصیات حضرت مهدی(عج)، 2500 حدیث از امام معصوم بالاترین و عمیق ترین اعتقادات است، لذا از این اعتقاد عمیق استفادهء ابزاری و کاسب کارانه می کنند.” (احمد خاتمی، کیهان، 7 خرداد 1390)
شریعتگرایان/ ربانی سالاران، به علت باور به دسترسی به عالم غیب که اساس شکل گیری بازار دین است، نمی توانند منکر دسترسی غیر خود به امور ماورایی شوند اما برای حفظ انحصار بازار به خود، دسترسی دیگران را از حیث روش و نیات پلید و شیطانی می نمایانند: “اما غیر از این راه از طریق شر و انجام کارهای خلاف شرع بیّن می توان به توانائیهایی رسید به طوری که برخی افراد از طرق شیطانی و اضرار بر نفس توانایی انجام یک سری از کارها را به دست می آورند و در اثر فعل و انفعالاتی که بر اثر خلاف شرع صورت می گیرد ممکن است بر یک سری از عناصر شری تسلط پیدا کنند و یا حتی اقدام به سحر و جادو کنند که البته این موضوع هم واقعیت دارد.” (علی سعیدی، نمایندهی ولی فقیه در سپاه، خبرگزاری مهر، 7 خرداد 1390)
روحانیت نمی تواند منکر علوم غریبه و سحر و جادو شود چون بنیاد بازار دین بر همین امور برقرار است اما از رقابت در این بازار نیز بیم دارد و بازار را انحصاراً برای خویش می خواهد: “برخی اوقات دعانویسان مطالبی را بیان می کنند که با عقل و نظام علی و معلولی و میزانهای عالم هیچ سنخیتی ندارد؛ اما به هرحال اصل این که این امور در عالم وجود دارد و آثار و تأثیراتی هم از خود به جای می گذارد غیرقابل انکار است… افرادی که ادعای سحر و جادو می کنند، شیاد و خیالپرداز بوده و تنها قوهء تخیل قوی دارند… هرکس نمی تواند ادعا کند که در علوم غریبه تبحر دارد. باید به این مسئله توجه کرد که ادعای هر فردی در این عرصه پذیرفته نیست… پرداخت به سحر و جادو از نظر فقه و شرع حرام و ساحر در حد کافر توصیف شده است… ممکن است عدهء قلیلی برای باطل کردن سحر و مقابله با آن سحر را بیاموزند اما این افراد جزو علما بوده و تعداد آنها بسیار معدود است.” (محمد سادات منصوری، رئیس مرکز پاسخگویی به سؤالات شرعی، مهر 17 آبان 1390)
علیه معنویت گراییهای بدیل و جدید
با فاصله گیری جامعه از ایدئولوژی اسلامگرایی و سقوط روحانیت شیعه از مقام هدایت معنوی جامعه، کسانی که به معنویت نیاز دارند به عرفانهای جدید و ادیان و جریانهای معنوی دیگر (مثل مسیحیان تبشیری یا دراویش یا عرفان شرقی) رو کردهاند. دعا نویسی و مشخص کردن ساعات سعد و نحس نیز که همیشه در ایران در جریان بوده اکنون به منابع سرشار خانوادههای روحانیون، سپاهیان و مقامات دولتی متصل شده است. از همین جهت حکومت حمله به این جریانها را در چند جبهه آغاز کرده است: بازداشت واعظان و مبلغان و دست اندرکاران، بستن مجامع و تخریب عبادتگاهها و جمع آوری آثار مربوط به آنها.
در فهرست کتاب جمع آوری شده از نمایشگاه کتاب تهران (که حتماً پر فروش بودهاند) اکثر آثار مربوط به این گونه موضوعات هستند: “نبوغ هیتلر، راهنمای کاربردی ری کی، اسرار قدرت فکر، گروه محکومین، فواید گیاه درمانی، گنج های معنوی، اسرار زیبایی پوست، نامه هایی از زندان به دخترم، مردی که گورش را گم کرد، استخاره با قرآن، تاریخ اجتماعی، دایره المعارف طالع بینی، فال ورق تاروت، لعبت، انرژی درمانی عملی، چهار اثر از فلورانس اسکاول [شین]، هاله نورانی، آموزش زیبایی موهای زنانه، قدرت فکر، آخرین عشق، سالنامه معنوی خودت را باور داشته باش، سنت و بدعت، کلیات تعبیر خواب، خود هیپنوتیزمی، تقویم هنرپیشه، سهراب و فروغ، طالع بینی هندی، تاریخ ایران و کمبریج، اسرار ذهنی، راز زیبایی و متون آرایشی، عطر یاس های بنفش، دفتر خاکستری، دفترهای سبز، افسردگان سرا.” (کتاب های جمع آوری شده تا پایان روز پنجم، تابناک، 21 اردیبهشت 1390) کتاب گفتگو با ارواح نیز از غرفه نشر جاویدان جمع آوری شد (جرس، 21 اردیبهشت 1390) چنانکه دیده می شود کتابهای پر فروش و مورد توجه عموم، دیگر آثار اسلامگرایان نیستند و حکومت تنها با سانسور و جمع آوری می تواند با آثار رقیب مقابله کند.
بخشی از آثار فوق توسط معنویت گرایان سکولار و بخشی دیگر توسط معنویت گرایان اسلامگرا اما مخالف با مقامات حکومت تولید شده اند. گروه حاکم اکنون باید با همهی این جریانها در یک جبهه برای انحصار معنویت در حاکمان مبارزه کند. دستگاه سانسور نه فقط مجبور به جمع آوری عرفان شرقی و فال بینی بلکه ناچار از جمع آوری کتاب استخاره با قران است.
صف آرایی رقبا در بازار دین
در فضای رقابتی که همهی رقیبان در باورهای غریبه و بدون اتکا بر تجربه و مشاهده اشتراک نظر دارند طرفها یکدیگر را به سادگی صاحب کالای تقلبی در بازار دین و ساحر و جادوگر و رمال می خوانند: “کمکم چیزهایی ظاهر شدند که اصلاً قابل توجیه نیستند و هیچ منطقی آنها را تأیید نمیکند. نه برهان عقلی تأیید میکند، نه دلیل شرعی و نه اقتصادی و نه کار سیاسی است… یک وقتی به برخی از دوستان نزدیکم گفتم که بیش از 90 درصد معتقدم که او [احمدی نژاد] سحر شده است… این شخص مسئلهدار، این آقا را مسخّر کرده و او توی مشتش هست. البته قرائن فراوانند و خود شما بیشتر از ما اطلاع دارید که حتی تأثیر نگاه و برخورد و آثار طلسمات و چیزهایی از این قبیل در کار است.” (محمد تقی مصباح یزدی، الف، 25 اردیبهشت 1390)
خامنهای ظرفیت رقبا در بازار دین بالاخص کالا و دعوت موعودگرایان را جدی گرفته و نیروهای امنیتی وی بر همین اساس آنها را تحت کنترل داشتهاند: “مثل همهى حقائقى که در برهههاى مختلفى از زمان ملعبهى دست سودجویان می شود، این حقیقت [انتظار فرج] هم گاهى ملعبهى دست سودجویان می شود. این کسانى که ادعاهاى خلاف واقع می کنند – ادعاى رؤیت، ادعاى تشرف، حتّى به صورت کاملاً خرافى، ادعاى اقتداى به آن حضرت در نماز – که حقیقتاً ادعاهاى شرمآورى است… این ادعاهاى اتصال و ارتباط و تشرف به حضرت و دستور گرفتن از آن بزرگوار، هیچ کدام قابل تصدیق نیست.” (علی خامنه ای، 27 مرداد 1387) او اصل ارتباط را تایید می کند تا مقدس نمایی ناشی از ادعای ارتباط با امام زمان تنها به خود وی و کسانی که به ولی فقیه و حکومت دینی وفادار هستند محدود شود: “ممکن است یک انسان سعادتمندى، چشمش، دلش این ظرفیت را پیدا کند که به نور آن جمال مبارک روشن شود.” (همانجا)
سحر و جادو تا حدی که در بازار پر رونق دین فروشی و معنویت کاری در ایران، به دنبال رقابت با بازار روحانیون نباشد خطر امنیتی به شمار نمی آید اما اگر به این مرتبه رسید می توان دوستان و همپیمانان سابق را به خاطر آن قربانی کرد: “قضیه به این شکل در میآید که وقتی خود آقا دارند کشور را اداره میکنند، نیازی به واسطه نداریم… سخنی بیان می شود که اگر در ذهن مردم جا بیفتد، پیامدهای عظیمی دارد. اصلاً چه کسی جرئت داشت و میتوانست چنین حرفی را در جامعه مطرح کند و جا بیندازد که شما احتیاج به ولی فقیه ندارید. وقتی خود امام زمان دارند مدیریت میکنند، نایب به چه کار میآید؟” (مصباح یزدی، الف، 25 اردیبهشت 1390)
حذف قهرآمیز رقیب
روحانیون شیعه بواسطهی از کف دادن مرجعیت معنوی و غرقه شدن در امتیازات و رانتهای حکومتی، توان رقابت اعتقادی و معنوی برای کنار زدن رقبای مدعی دسترسی به عالم غیب را ندارند، گرچه همهی نهادها و اکثر منابع کشور در اختیار آنهاست و رقبا نیز نمی توانند نهادی تاسیس کنند. روحانیت با دسترسی به دستگاههای امنیتی و نظامی و شبه نظامی چارهای بجز بازداشت و زندانی کردن “تجار تازه در بازار دین” و عرضه کنندگان معنویت بدیل را ندارد. پس از بالا گرفتن اختلاف درونی میان اقتدارگرایان، آنها که دست بالاتر را در نهادهای امنیتی و نظامی دارند برای جلوگیری از یار گیری طرف دیگر در میان معنویت گرایان رقیب، اکثر فعالان آنها را بازداشت کردهاند. (به عنوان نمونه، دستگیری عباس امیری فر، امام جماعت نهاد ریاست جمهوری و رئیس شورای فرهنگی ریاست جمهوری و سازندگان سی دی ظهور نزدیک است؛ یا “چهار نفر از مسترهای فرقه عرفان حلقه در بم بازداشت شدند”، جوان آنلاین، 26 اردیبهشت 1390)
حذف قهر آمیز رقیب به هیچ وجه به معنای عدم باور به قدرت دست اندازی به غیب نیست چون همهی طرفها از این باور رزق و روزی می خورند و قدرت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی به دست می آورند. کسانی که خود به بازداشت مدعیان ارتباط با عالم غیب می پردازند به قدرت آنها اعتراف می کنند: “وقتی قرآن و مفاتیح را از دسترس او [غفاری] خارج کردند، تأثیر کارهایش کم شده و قدرت سابق را ندارد و از طرف دیگر از وقتی که قدرت ایشان کم شده، نمی تواند سرویس به بعضی ها بدهد و از همین رو پیشگویی ها هم خیلی کم شده است…او [یعقوبی] یک فرزند شهید است که توانمندیهایی دارد و مبانی فکریاش ضد روحانیت، ضد مرجعیت و ضد رهبری است.” (مجتبی ذوالنور، جانشین سابق نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ایلنا، 7 تیر 1390)
معجزات سلبی و نشانههای مدام الهی بودن حکومت
حرکات و مدعیات موعودگرایان و جادوگرایان و رسوخ آنها به دستگاههای دولتی برای شریعت گرایان تحریک کننده بوده است. یک مورد آن مدعای شعیب بن صالح بودن احمدی نژاد در فیلم “ظهور نزدیک است” عیان شد. مورد دیگر، ادعای معجزهی سلبی برای احمدی نژاد است. معجزهی ایجابی یا همان معجزه در مفهوم سنتی آن اقدام یا عملی غیر معمول است مثل باز شدن رودخانه بر روی موسی و پیروان وی که یهودیان بدان باور دارند یا شفا بخشیدن عیسی مسیح به بیماران که مسحیان مدعی آن هستند. اما معجزه به معنی “عدم رخداد” از اختراعات حاکمان جمهوری اسلامی است. در این معنی از معجزه اگر اتفاقی رخ نداده باشد مثل نسوختن یا زیر آوار زلزله نماندن بخشی از خانه که در آن قران یا عکس شهیدان بوده است این نیز نوعی معجزه است.
نظر کرده بودن احمدی نژاد
آنچه موجب خشم روحانیون شده ادعای معجزهی سلبی احمدی نژاد توسط رسانههای دولتی و شبه دولتی است: “مردم منطقهء زلزلهزده از ایمان و اعتقاد بسیار بالایی برخوردار بودند به عنوان مثال در بازرسیهای ما یک منزلی مشاهده شد که 3 دیوار آن در اثر زلزله فرو ریخته و یک دیوار که عکس دکتر احمدینژاد بر آن نصب شده بود خود مردم با اعتقاد راسخ و محکم خود اذعان داشتند که رییسجمهور محبوب و دلسوز ما خدمات فراوانی برای مردم بهویژه روستاییان انجام داده و میدهد و اعتقاد آنها بر این بود که لطف و نظر خداوند بوده که این دیوار فرو نریخته است.” (اسماعیل نجار، ایسنا، 2 دی، 1389) این نوع جدید معجزه سازی و مقدس سازی کاملاً در رقابت با معجزه سازیها و نظر کردگی روحانیت قرار می گیرد.
قران و عکس شهدا نمی سوزد
البته روحانیون شیعه خود از این نوع معجزات سلبی بسیار ساختهاند و وفاداران به آنها تنها از روی آن مدل نسخه برداری می کنند. رسانههای دولتی و شبه دولتی جمهوری اسلامی مملو است از این گونه معجزه سازیها: “پس از اعلام گزارش یک مورد سرقت به عنف و سپس آتش سوزی در یک منزل مسکونی در خیابان حافظ مشهد و حضور مقامات مسئول در محل حادثه، شاهد معجزهای دیگر از قرآن کریم بودیم. پس از انجام سرقت و آتشسوزی تمام اسباب و لوازم و حتی اشیای آهنی کاملاً سوخته و ذوب شده بود اما یک جلد قرآن مجید به همراه عکس سه شهید که متعلق به همین خانواده بود به طور معجزه آسایی سالم باقی مانده بود. قطعاً این رویداد آیت و نشانههای الهی است و پاسخی قاطع بر حقانیت قرآن مجید و دین مبین اسلام در برابر توهین کنندگان و کسانیکه قرآن کریم را به آتش کشاندند، است.” (معاون دادستان عمومی و انقلاب مشهد، فارس، 21 دی 1389) بنا به نظر گزارشگران این خبرگزاری، قبلاً هم در استان مازندران و گلستان طی حادثه آتش سوزی که کل منزلی سوخته بود قرآن سالم مانده و نسوخته بود.
مدعیات فوق، مثل این که “قران یا عکس شهدا در آتش نمی سوزد”، از جنس مدعیات ابطال ناپذیر و تحقیق ناپذیر با تجربهاند. این که “امام زمان وجود دارد” یا “خدا وجود دارد” یا “رستاخیز رخ خواهد داد” یا “پیامبر به معراج رفت” با تجربه قابل اثبات یا قابل انکار نیستند (از جنس ایمان قلبی و باورند و نه از جنس گزارههای علمی و تجربی) اما این که “قران در آتش نمی سوزد” با یک تجربهی ساده در هر خانهای قابل آزمایش است. بعید است مدعیان این نظر خواهان آن باشند که تک تک کسانی که به سخن فوق باوری ندارند گزارهی فوق را به آزمایش بگذارند.
معجزات روحانیون
همزمان با مبارزه علیه معنویت گراییها و معجزه سازیهای بدیل، روحانیون نيز در ارتباط با عالم غیب ساز خود را می نوازند. در این صحنه هر آنچه مربوط به مقدس سازی روحانیت باشد به روی جلد رسانههای حامی ولایت فقیه (مثل روزنامهی کیهان) انتقال می یابد، حتی اگر ادعای دست نخورده ماندن جسد یک روحانی پس از هفده سال باشد: “پس از مدت 17 سال از درگذشت آن عالم ربانی [محمد کاظم قزوینی] که از سخنرانان و پیرغلامان ابا عبدالله الحسین (ع) بود، در طول این مدت جسد آن مرحوم و نیز کفن وی کاملا سالم مانده و گویا تنها چند ساعت از خاکسپاری وی گذشته است.” (شیعه آنلاین، 21 اردیبهشت 1390) باور به نپوسیدن جسد روحانیون باوری کهنه در میان این قشر است. این داستان در مورد شیخ صدوق، میرزا حسن لاهیجی، و قطب راوندی نیز گفته شده است. باورمندان به این موضوع اعتقاد دارند “تقوا بر تن و جسم انسان به طور فیزیکی اثر میگذارد، پاکی روح و تقوا به جسم انسان خاصیتی میدهد که یکی از اثرات مهم آن نپوسیدن جسم بعد از مرگ است.” (الف، راز سالم ماندن اجساد مومنین در قبر، الف، 24 خرداد 1390)
روایت این گونه داستانها با هدف تشویق افراد به رعایت احکام دین و پیروی از ائمه به قرائت و مشی روحانیت و تقویت روحیهی دنباله روی از این قشر صورت می گیرد: “این مسأله، نتیجهء محاسبهء روزانهء نفس است و جا دارد از این امر عبرت بگیریم و در راه خدا و ائمه اطهار قرار گرفته، تا در دنیا و آخرت جاودانه بمانیم.” (صادق شیرازی، شیعه آنلاین، 21 اردیبهشت 1390) این نوع تبلیغ برای باورمندی در میان پیروان از این جهت موثر است که بسیاری از افراد از طعمه شدن بدن خود برای حشرات واهمه دارند.
اگر بیست سال پس از مرگ ِ چهره های بارز موعودگرایی امروز، مثل معجزهی هزارهی سوم یا حواریون وی، اجسادشان سالم از قبر بیرون آمد نباید چندان تعجب کرد. هیچ کالایی در بازار دین بی رقیب باقی نمی ماند.
فتواهم فتوای مراجع قدیم! که وقتی صادرمی شد غلغله ای به پا می کرد. نمونه بارزش فتوای میرزای شیرازی در مورد حرمت مصرف تنباکو بودکه موجب شد حتی درقصرناصرالدین شاه، اندرونی ها هم علیه ناصرالدین شاه طغیان کنند و قلیانها را بشکنند. باری! دربارقاجار ناچار شد که قرارداد امتیازکشت تنباکو با “کفارخارجی” را بهم بزند.
ازدیرباز یکی ازمهمترین اهرم های قدرت وتهدید روحانیت همین فتوابوده است.برد این فتواها اما تازمانی بوده است که روحانیت کنارگود ایستاده و از آنجا به قدرت(شاهان) بوسه می زده است.اما زمانی که آنها هوس کردند که خود مستقیما این میوه ممنوعه را بخورند انگارهم چون آدم وهوا یک باره از آن بالا و ازبهشت برین و پر از نعمت به زمین سقوط کردند و همه جاه و حشمت آسمانی خویش را یک جا ازدست دادند.نتیجه اش هم بی خاصیت شدن کامل فتواشد.نمونه اش فتواهای مکررخامنه ای پیرامون حرمت تولید سلاح هسته ای است که هرچه صادرمی کند،ظاهرا جزخودش کسی آن را باورنمی کند و هم چون تفی سربالا چرخ زنان بسوی خودش برمی گردد.مخاطبین فتوامی گویند دم خروس(تأسیسات فردو) را قبول کنیم یا قسم حضرت عباس را.آخرین نمونه کاربرد فتوا در دیپلماسی بهنگام دیدارخامنه ای با رجب طیب اردوغان درمشهد صورت گرفت. اردوغان که پس ازدیدار با اوباما و شرکت در نشست امنیتی کره جنوبی و پیش از برگزاری نشست مذاکرات 5+1 به دیدار وی درمشهد رفته بود بهمراه یک پیام ضمنی ازسوی اوباما و سایرقدرتهای بزرگ غربی، با جیبی پر ازفتوای" آقا" برگشت.
البته ناگفته نماند که کرم آفت ازخود درخت بود. خمینی وقتی که خود به قدرت رسید پیشاپیش صاحب فتوا بود وهنگامی هم که بوی الرحمن شنید تصمیم گرفت بنابه مصلحت حکومت داری،قد و قامت ولی فقیه پس ازخود را که خود به قامت مرجعیت دوخته بود اره کرده درحد واندازه کوتوله ای به نام خامنه ای درآورد. خامنه ای هم وقتی طعم لذیذ قدرت را چشید، به غوره بودن بسنده نکرد و شروع کرد به ادا واطوار مویز را درآوردن.القصه،فتوای تقلبی هم وارد بازارشد وکمرحرمت فتوا(وروحانیت؟) را شکست وحتی حکم دادکه صاحبان فتاوی مزاحم-هم چون منتظری- درمنزل خود زندانی شوند. بهرحال، وقتی اردوغان پیام خامنه ای یعنی حرمت ساختن سلاح هسته ای را به نزدآمریکا برد،خانم کلینتون،که خود ازحق فتوا-منتها ازنوع مدرنش- برخاسته ازانحصارزرادخانه عظیم هسته ای بی بهره نیست بلافاصله واکنش نشان دادکه به عمل کاربرآید به سخندانی نیست وفورا شروط سه گانه ای را مطرح ساخت که معنایش چیزی جزدستها بالانیست. البته اگرمن(خدای ناکرده) جای خانم کلینتون بودم، بنابه مصداق جواب های هوی است،ازموضع یک صاحب فتوا درپاسخ به خامنه ای می گفتم بسیارخوب،حرمت فتوای شما بجای خود!.اما برای آنکه اعتبارلازم را داشته باشد وبخواهیم آن را خرج کنیم لطف بفرمایید فتوای دیگرخود وامام مرحومتان را که طبق آن برای مصلحت وحفظ حکومت اسلامی حتی می توان واجبات دین را هم تعطیل کرد(ومثل ریک دروغ گفت)،وبراساس آن هر حلالی را حرام وهر حرام و جنایتی را که برای حفظ قدرت و مصلحت نظام لازم باشد حلال کرد، ابطال بفرمائید تاخیالمان اندکی آرام باشد! مگرنه اینکه ازقدیم و ندیم گفته اند، دوپادشاه( وصاحبان دوفتوا)دریک اقلیم(که همان دهکده کوچک جهانی باشد) نگنجند!
بهرحال مضحکه ترکیب حربه دیپلماسی و حربه فتوا را باید اوج مضحکه ترکیب دین ودولت (وسیاست)دانست،حربه ای هم چون شمشیر وسپروکلاه زنگ زده دن کیشوت درقلع وقمع آسیاب های بادی! بجنگ تابجنگیم!
15 قرن پيش، شبه جزيرهء عربستان منزلگاه و موطن قبايل عرب پراکنده ای بود که با سختی، در چادرهای بدوی، يا زير سقف آسمان، زندگی شبانه ای به دور از تابش جانکاه خورشيد استوائی داشتند و به آبگيرها و واحه های کم آب خويش دلخوش بودند. هر قبيله «اله / بت» ويژه ای داشت و اين اله در بتخانه ای، که «کعبه» (به معنی مکعب يا فضای شش ضلعی) نام داشت، در شهری موسوم به «مکه»، نگاهداری می شد. در بين اعراب، اين «بتخانه» محلی برای زيارت ها و گردهمائی های ساليانه ای بود که «حج» خوانده می شد. زائران اين «خانهء خدايان» در موسم حج به مکه می رفتند، به دور «بتخانه» طواف می کردند، و مراسم خاص بجا می آوردند. شاعران بهترين اشعار خود را می خواندند و بهترين هاشان، که بر پوستی يا برگ پهن و خشکيدهء گياهی نوشته شده بودند، بر ديوار «یتخانهء مکه» آويزان می شدند و «معلقه» (به معنی «آويخته شده») نام می گرفتند.
روشن است که شغل «توليت» يا «پرده داری کعبه» شغلی محترم، قدرتمدار و ثروت آفرين بود. پانصد سالی پس از تولد عيسای ناصری، اين شغل به يک عرب قدرتمند به نام «عبد مناف» رسيد. او دو پسر داشت که «هاشم» و «اميه» نام داشتند و فرزندان آنها به نام های «بنی هاشم» و «بنی اميه» در تاريخ شهرت يافتند. با مرگ عبدمناف، و در شرايطی پيچيده و هنوز در خور بررسی، پرده داری کعبه به بنی اميه رسيد و سر بنی هاشم بی کلاه ماند. بنی اميه زمامداران و (در مقياس آن روز شبه جزيره) ثروتمندان مکه شدند و بنی هاشم به کار گل کردن و چوپانی و نظاير آن افتادند.
در پنج قرنی که بين دوران عيسای ناصری و دوران عبدمناف می گذشت، حوادث مهمی در سرزمين های شمالی خاورميانه کنونی (شامل عراق و سوريه و ترکيه و فلسطين و اسرائيل و لبنان امروز)، يعنی در جهان متمدن بالای مدار 20 درجه، اتفاق افتاد که ساختار و چهرهء شهر مکه و، اندکی بعد، کل شبه جزيرهء بی آب و علف عربستان را تغيير داد.
مختصر اينکه دويست سالی پس از اخراج جانشينان اسکندر از ايران، و بازسازی شاهنشاهی کشور، و استقرار نيروهای اشکانی مهری مذهب در منطقهء خاورميانه کنونی، در 60 سال قبل از ميلاد عيسی، سرو کلهء سربازان «جمهوری روم» در اين منطقه پيدا شده و آنها توانسته بودند حاکميت بخش های غربی سوريه و عراق، تا کناره های دريای مديترانه، را از چنگ ايرانيان خارج کنند و يکی از فرماندهان نظامی خود را به حکومت آن منصوب نمايند. و سی سالی مانده به ميلاد مسيح «جمهوری روم»، در پی کشورگشائی های جوليوس قيصر، به «امپراطوری روم» تبديل شده، مجلس سنای روم قدرت های عمدهء خود را از دست داده، و فرماندهان نظامی، بخصوص با تکيه بر توارث خونی، به نام «ديکتاتور دائمی» و «امپراتور»، بر سراسر اروپای زير مدار 60 درجه حکومت آغاز کرده بودند.
در طی دو قرن تسلط بلامنازع ايرانيان بر خاورميانهء کنونی، اروپا به کمک شاهراهی که «جاده ابريشم» خوانده می شد به شرق «عالم مسکون» (چين و ماچين) وصل می شد و بازرگانان مختلف در اين شاهراه ـ که بخش عمده ای از آن هم از خاک ايران اشکانی و هم از خليج فارس می گذشت، بين چين و روم در رفت و آمد بودند. از آنجا که هر شاهراهی با خود رونق اقتصادی و رفاه مادی می آورد، «جادهء ابريشم» نيز شاهرگی اقتصادی محسوب می شد که شرق و غرب ايران را به چين و اروپا وصل می کرد و در سراسر مسير خود شکوفائی و رونق می آفريد.
اما با حضور نيروهای رومی در غرب خاورميانه، عيسای ناصری در عمر سی سالهء خود شاهد آغاز جنگ هائی بين ايران و روم شد که تا ششصد سال پس از به صليب کشيدن او ادامه می يافت. حتی اگرچه 220 سال پس از مرگ او حکومت ايران دست به دست گشت و «ساسانيان» جانشين «اشکانيان» شدند و تا 430 سال بعد بر شاهنشاهی ايران حکومت کردند، اما جنگ های ايران و روم همواره بر سر تملک خاورميانه، بصورتی نامرتب اما مستمر، شعله ور می شد و گاهی اين و گاهی آن به پيروزی می رسيدند.
دوران زندگی عبدمناف، پرده دار بزرگ مکه، مصادف بود با پادشاهی خسرو ساسانی ملقب به انوشيروان (جلوس 531 ـ مرگ 579) که قدرتمندترين شاه اين سلسله محسوب می شد و با مرگ او و آغاز پادشاهی فرزندش، «هرمزد چهارم» (تا 590)، بار ديگر شعلهء جنگ بين ايران و روم بالا گرفته بود.
نتيجهء مهم جنگ های دو امپراتوری شرقی و غربی از رونق افتادن «جادهء ابريشم» بود. در واقع، در صد وپنجاه سالهء آخر شاهنشاهی ساسانی، جبههء جنگ، همچون خطی شمالی ـ جنوبی، از ميان سوريه و عراق گذشته و شاهراه شرقی ـ غربی ابريشم را،بيشتر بنا به تصميم ايرانيان، بسته بود. و بسته شدن اين راه روميان را واداشته بود تا به جستجوی راهی تازه برآيند و به کشف مسيری تازه نائل شوند: بارهای امتعهء آنان را کشتی ها در اوقيانوس هند به بندر «یمن»، در منتهی عليه جنوب غربی شبه جزيرهء عربستان، می رساندند و در آنجا آنها را بار شتر می کردند و کاروان های شتر در کنارهء دريای سرخ به سوی شمال می رفتند، از شهرهای طائف و مکه و يثرب می گذشتند، و به اورشليم و بنادر لبنان در شرق مديترانه می رسيدند. در آنجا بارها ديگرباره به کشتی ها منتقل می شدند و به اروپا می رسيدند. بدينسان، رومی ها، بدون اينکه قدم در قلمرو شاهنشاهی ساسانی بگذارند، به شرق دور وصل می شدند.
ايجاد راه «يمن ـ اورشليم» يکباره شهرک های سر راهی متعددی همچون مکه را بر روی نقشهء دنيا نشاند، و از آنجا که روميان مجبور بودند برای انجام کارهای خود بر نيروی کار محلی حساب کنند، اعرابی که به استخدام روميان در می آمدند معيشت اقتصادی نوينی را تجربه می کردند که تا آن زمان در شبه جزيره عربستان سابقه نداشت. در عين حال، مثل هر تحول اقتصادی نوينی، نخستين اقشار جامعه که بکار در فعاليت جديد مشغول می شوند از جمله قشرهای فرو دست جامعه بودند. از لحاظ ضوابط سنتی، طبيعی بود که بنی اميه کاروان داری را دون شأن اشرافيت مکه بدانند؛ بخصوص که اين کار در پيوند با نيازهای روميان انجام می شد حال آنکه اشرافيت مکه خود را دست نشاندهء شاهنشاهی ايران می دانست و از اين هراس داشت که همکاری با روميان خشم ايران را برانگيزد.
در مقابل اما، خاندان های ثروتمند ديگری دست بکار «حمله داری» (يا حمل و نقل کالا) برای روميان شدند و به ثروت های باد آورده ای رسيدند. از جملهء اين خانواده ها يکی هم خاندانی بود که خديجه (دخت خويلد بن اسد) از آن می آمد. او را بخاطر ثروت و قدرتی که بهم زده بود «اميرة القريش» می خواندند و نقل است که تعداد شتران کاروان های او از مجموع شتران کاروان داران ديگر بيشتر بود. بدين سان اعراب ثروتمند مکه، بعنوان مقاطعه کار روميان، برای آنها کار می کردند و دستمزد دريافت می داشتند.
در عين حال، گسترش کار ايجاب می کرد که اشخاص جديدی به استخدام کاروان داران در آيند و اينجا بود که مردان خاندان بنی هاشم نيز تصميم گرفتند اشرافيت فقرزدهء خود را کناری نهاده و به کار کاروانسالاری برای روميان مشغول شوند. عبدالله، يکی از ده پسر عبدالمطلب بن هاشم، از اعضاء اين خاندان بود که بکار در کاروان های اعراب ثروتمند مشغول شد و در سال 570 ميلادی (9 سال مانده به مرگ انوشيروان ساسانی) در بين راه اورشليم و مکه جان سپرد، در حالی که همسرش، آمنه، فرزندی را در شکم داشت.
اين فرزند محمد بن عبدالله نام داشت که شش ماه پس از مرگ پدر ديده به جهان گشود و به دست پدر بزرگش عبدالمطلب بن هاشم سپرده شد. اما پدر بزرگ نيز چندان نپائيد و آنگاه محمد را به دست عمويش، ابيطالب، سپردند که از راه کاروانسالاری آب باريکه ای نصيب می داشت. محمد که کودکی را در کار چوپانی گذرانده بود، از نوجوانی به کار برای عمويش پرداخت و در کار حمل و نقل تجربه آموخت. شايد از همان سنين باشد که با کاروان عمويش سفرهای متعدد خود را به سوريه و اورشليم آغاز کرده و با کارفرمايان رومی و تهديد دائم ايران برای بازگيری سرزمين های افتاده به دست روميان، و جهان شگفتی آور قرن ششم ميلادی آشنا شده باشد. بسياری از منابع موجود سال 583 (يعنی 13 سالگی او) را زمان نخستين سفرش به سوريه می دانند
اما امر قطعی آن است که به هنگام 22 سالگی، بوسيلهء عمو و سرپرست اش، به خديجه معرفی می شود و بعنوان جوانی قابل اعتماد به استخدام اين بانوی ثروتمند، که در آن زمان 37 ساله بوده و مرگ سه شوهر را بچشم ديده بود، در می آيد. محمد بن عبدالله، بعنوان يکی از مسئولان کاروان های خديجه بکار می پردازد و بزودی رهسپار شامات (سوريه کنونی) و اروشليم در شمال و يمن در جنوب مکه می شود.
هيچکس نمی داند که در اين سفرها، که از بيست و دو تا سی و هشت سالگی اش مرتباً ادامه داشت، او با چه کسانی آشنا شده و، در اواخر قرن ششم و اوائل قرن هفتم ميلادی، در جهان پيچاپيچ خاورميانه چه می کرده است. اما بر حسب برخی از اسناد، می دانيم که او در اين سفرها هم به اهميت حياتی پيوند اقتصادی کاروانداران عرب شبه جزيره با رومی ها پی برده، هم خطر ايرانی ها را (چه به هنگام جنگ با روم و چه در صورت صلح طرفين و گشوده شدن ديگربارهء جادهء ابريشم) برای کار خود و همهء اعراب در گير در کار حمل و نقل امتعهء رومی ها دريافته، و هم با کشيش ها و خاخام های سوريه و فلسطين و «يهوديه» آشنائی و گفتگو داشته ، و هم با تورات و انجيل آشنا بوده است.
و سه سال پس از استخدام شدن در کاروانداری خديجه، اين زن ثروتمند عرب دل به محمد 25 ساله می بندد و به او پيشنهاد ازدواج می دهد. در پی اين وصلت محمد جزئی از پايگاه اجتماعی خديجه و ديگر کاروانداران ثروتمند مکه می شود.
آنچه در خاندان خديجه و پسرعموهايش می گذشته چندان روشن نيست اما، بر اساس دانسته های اندکی که در اين مورد در دست است، می توان گفت که بنظر می رسد اينان نمايندگان و خواستاران برقراری نظم نوينی بوده اند، برخاسته از واقعيت پيدايش قشر کارواندار، که با نظم سنتی و قبيله ای اعراب باديه شبه جزيره و اشرافيت مکه (به رياست بنی اميه) همخوانی نداشته است. حتی گفته شده افرادی از خاندان خديجه به بتخانهء کعبه بی اعتنائی کرده و پيرو دينی يکتاپرستانه به نام «حنيف» بوده اند و خود را از اعقاب ابراهيم پيامبر می دانستند. نيز بنظر می رسد که اشتراک منافع بنی هاشم با اين قشر نوخواسته از يکسو، و دشمنی ديرينهء آنها با بنی اميه، از سوی ديگر، موجب آن بوده است که بين کاروانداران مکه و کاروانسالاران هاشمی مکه نوعی اشتراک منافع و نياز بوجود آمده باشد. بهر حال اشرافيت سنتی مکه دل با ايرانيان داشت و، هراسان و مراقب، حرکات ثروتمندان نوکيسهء کارواندار را می نگريست که در خدمت روميان در آمده بودند.
باری، محمد بن عبدالله، در اواخر دههء سوم عمرش رفته رفته دست از کار می کشد و خلوت گزين و اهل رياضت و مراقبه می شود و روزهائی طولانی را در غاری به نام «حرا» در کوه های کوتاه قد اطراف مکه به تنهائی می گذراند. خبرهای بازمانده از آن روزگار ـ که نمی توان درست و غلط شان را به آسانی ارزيابی کرد ـ چنين می گويند که محمد چهل ساله است (در سال 610 ميلادی، نوزدهمين سال پادشاهی خسرو پرويز ساسانی) که روزی لرزان و عرق کرده از کوهستان به خانه باز می گردد و به خديجه خبر می دهد که جبرائيل، فرشتهء اعظم الله، بر او ظاهر شده و اطلاع داده است که الله او را به رسالت خود برگزيده است. در آن زمان الله يکی از بت های مهم بتکدهء مکه محسوب می شد و از همين رو نام پدر محمد را نيز «عبدالله» نهاده بودند. اما چگونگی تبديل اين بت اعظم به الله مجرد و يکتای قرآنی در ذهن محمد، مسئله ای است که می تواند نقش سفرهای او و تلقينات «حنيفيان» را در او آشکار سازد.
احاديث می گويند که خديجه بلافاصله از اين خبر استقبال می کند و نخستين کس می شود که به اسلام (که معلوم نيست در آن روز چه معنائی می توانسته داشته باشد، چرا که تازه بيش از آن دو سه آيه های نخستين چيزی بر محمد نازل نشده بود) می گرود و بعد از او هم پسر عموی پيامبر ـ علی پسر ابيطالب ـ که ده ساله است پيامبری او را می پذيرد. در هر حال بنظر نمی رسد که اين گزين شدگی برای پيامبری، در حلقهء کوچک خاندان خديجه و ابيطالب امر شگفت انگيز بشمار آمده باشد.
آنها تا سه سال اين موضوع را بر ملا نمی کنند و در واقع بصورت زير زمينی یارگيری کرده و اشخاص مناسب را به پذيرش پيامبری محمد ابن عبدالله فرا می خوانند. اما در سال چهارم که اين دعوت علنی می شود بلافاصلهء واکنش بنی اميه را ـ که پرده داران کعبه و رؤسای مکه بودند ـ بر می انگيزد.
علل اين واکنش روشن است: کافی است به جملهء مشهور «لا اله الا الله» توجه کنيم که، در واقع، شعارمايهء جنگ «قشر اقتصادی کاروانداران و کاروانسالاران» با اشراف سنتی مکه محسوب می شود. اشرافيت مکه حافظ «وضع موجود» ی است که بر محور «بتخانه» يا «اله کده» ی مکه می گردد، و اکنون يکی از اعضاء بنی هاشم و همسر بزرگترين کارواندار مکه همهء «اله» ها را رد می کند تا «الله» خود را جانشين آنها کند. آيا اشراف مکه در اين ماجرا به وجود توطئه ای رومی ظنين شده بودند و در عين حال فکر می کردند خاندان بنی هاشم، با اعلام پيامبری يکی از اعضاء خود، قصد دارد رشتهء امور را از دست آنها بگيرد؟ هرچه بود چنين شد که، بزودی، دودمان و خانواده محمد و معدودی از مکيان که به پيامبری او ايمان آورده بودند به محلی خارج از مکه به نام «شعب ابيطالب» تبعيد می شوند و اجازه رفت و آمد به مکه از آنان سلب می گردد.
محمد اما، پس از نوميدی از تبليغ دين خود در مکه، مسلمانان را به مهاجرت به مناطق مختلف اطراف و تبليغ اسلام در آن مناطق تشويق می کند و، بدينسان، تعداد مسلمانان غير مکی رو به فزونی می گيرد. او، از جمله، می تواند برخی از اعضاء دو قبيلهء عرب را، که در شهرک «يثرب» (مکانی که بعدها به «مدينه» شهرت يافت) ساکن بودند، مسلمان کند.
اما دوران تبعيد مصادف بود با پيروزی های پی در پی ارتش ايران در خاور ميانه. شهرهای سوريه و آناتولی و فلسطين يکی پس از ديگری سقوط می کردند و در سال 618 خبر می رسد که روميان از ايران شکست سختی خورده و راه های رفت و آمد به سوی شمال بسته شده است. براحتی می توان هراس و اندوهی را که بر شعب ابيطالب حکمفرما شده بود مجسم کرد. آنگاه، در «شعب» خبری می پيچد مبنی بر اينکه فرشتهء الله به ديدار محمد بن عبدالله آمده و مژده آور خبری خوش شده است. در قرآن تدوين شده در 40 سال بعد اين آيات را در ابتدای سوره ای که «الروم» نام دارد و سورهء شمارهء 30 قرآن است آورده اند:
«روميان در جنگی که در سرزمين های نزديک انجام شده در هم شکسته اند، اما اين شکست چندان نمی پايد و بزودی روميان پيروز خواهند شد. اين پيروزی، به ياری الله، در اندک زمانی به دست خواهد آمد، چرا که همهء امور به فرمان اوست. و در آن روز قلوب مؤمنين از اين پيروزی شادمان خواهد شد. الله هرکس را بخواهد پيروزی می بخشد و اوست که مهربان و گرامی است. اين وعده ای است که الله می دهد و او هرگز خلف وعده نمی کند».
از شرح و بسط افسانه هائی که در اطراف اين «پيشگوئی» بافته شده می گذرم تا به اين نکته بپردازم که آيات نخستين سورهء «روم» بخوبی نکات زير را روشن می کنند:
پيامبر اسلام، اعضاء خانواده اش، و مريدانش، همگی، خود را هم پيوند با روميان و در نتيجه مخالف ايرانيان می دانستند.
آنها اخبار جنگ را به دقت تعقيب می کردند و می دانستند که شکست روميان به معنی شکست کار تجاری همهء مکيان نيز هست.
سوره روم به صراحت می گويد که الله پشتيبان روميان است و به آنها کمک خواهد کرد تا ايرانيان را شکست دهند. و اين شکست ناشی از وعدهء تخلف ناپذير الله است.
همچنين، در اين آيات، قرآن به صراحت می گويد که شکست ايرانيان و پيروزی روميان قلوب مؤمنان (در قرآن دو واژهء «مؤمن» و «مسلمان» به يک معنی است) را شادمان خواهد کرد.
بدين سان روشن است که در ديد مسلمانان خداوندشان دوست روميان و دشمن ايرانيان بوده است.
تمام اين مطالب استنساخ شده از سورهء روم را «تاريخ طبری» به سادگی و وضوح تمام، اما با شاخ و برگ های معمول تواريخ اسلامی، چنين باز می گويد:
«…روميان و ايرانيان به سرزمين نزديک پيکار کردند… و روميان منهزم شدند. اين خبر به پيغمبر (ص) و اصحاب وی رسيد… حادثه بر آنان سخت بود که غلبهء گبران را بر روميان اهل کتاب خوش نداشتند. و کافران مکه خوشدل شدند و ياران پيغمبر را شماتت کردند و گفتند: “شما اهل کتاب ايد و نصاری نيز اهل کتاب اند… و برادران ايرانی ما بر برادران کتابی شما ظفر يافتند…” و آيات (نخستين سورهء روم) نزول يافت. و ابوبکر سوی کفار شد و گفت: “از غلبهء برادرانتان بر برادران ما خوشدلی می کنيد؟ به الله قسم که روميان بر ايرانيان غلبه خواهند يافت. و اين گفتهء پيغمبر ماست”…»
باری، زمانی که محمد و يارانش اجازهء بازگشت به مکه را به دست می آورند می بينند که بشدت تحت نظرند، اجازهء خروج از مکه را ندارند، و کار و بارشان را هم از دست داده اند، عدهء مسلمانان هم رو به فزونی ندارد، و حتی کوشش محمد برای خروج از مکه و ديدار با سران شهر «طائف» در جنوب به ناکامی و زخمی شدن او می انجامد و او با زحمت بسيار موفق می شود به مکه باز گردد.
در عين حال امر ديگری هم پيش آمده است: بنظر می رسد که اشراف مکه، با ديدن پيروزی حکومت ايران در اواخر عهد خسرو پرويز و ثروتی که کاروانداری با خود دارد، رفته رفته خود جانشين کسانی شده اند که قشر جديد اجتماعی و اقتصادی را بوجود آورده و به بهانهء جسارت به بتکدهء مکه به تبعيد رفته بوده اند. به عبارت ديگر، دعوائی که به زبان مذهبی انجام می شد در حقيقت ماهيتی کلاً اقتصادی ـ اجتماعی داشت. به همين دليل هم توجه به اين نکته جالب است که قيد «تبعيد مسلمانان به شعب ابيطالب» زمانی برداشته می شود که خديجه و ابيطالب هر دو در سال 520 ديده از جهان فرو می بندند. اين سالی است که محمد بدان نام «سال اندوه» داده است. تقارن مرگ اين دو نفر و اتمام ايام تبعيد خود نشان می دهد که دعوای اصلی اشرافيت مکه ـ به رهبری بنی اميه ـ با کاروانداران اصلی بوده است و نه با محمد. چرا که گمان می رفت، بدون پشتيبانی مهره های اصلی، کار خاصی از محمد بر نمی آيد.
اما درست در زمانی که بنظر می رسيد مسلمانان بازی را باخته اند، محمد تصميم بزرگی می گيرد: حال که ايرانيان با رقيبان مسلمانان کار می کنند، بايد از مکه به سوی شمال بيرون رفت، و بر کمين کاروان هائی که به سوريه می روند نشست و راه آنها را قطع کرد. شاهرگ حياتی که قطع شد پيروزی آسان به دست خواهد آمد.
در سال 621 برخی از مسلمانان يثرب، که دين خود را پوشيده می داشتند، به بهانهء زيارت سالانهء بتکدهء کعبه به مکه می آيند و در ديداری محرمانه با محمد پيمان می بندند که ـ اگر بتواند خود را به يثرب برساند ـ او را پذيرا خواهند شد، سروری او را خواهند پذيرفت، از او محافظت خواهند کرد، به نامش شمشير خواهند زد، و در عوض محمد ورود آنها به بهشت الله را تضمين خواهد کرد. اين پيمان به «پيمان عقبه» مشهور است و اين اعراب در تاريخ اسلام به «انصار» (ياری کنندگان) شهر
یا انسان ِ بالدار"؟! یا چی ؟! یا کی؟!
نامه سرگشاده ای به دکتر عبدالکریم سروش
اسماعیل خوئی
آقای دکتر عبدالکریم سروش:
درود بر شما،
نخستین و واپسین باری که شما را از نزدیک دیدم در روزی بود، چند ماه یا نزدیک بهیک سالی پس از انقلاب ِ ملّاخور شدهی ۲۲ بهمن ۱٣۵۷، که، همراه با مردی که "حاج آقا” میخواندیدش، و ریش انبوه و موی ژولیدهای داشت و کت و شلواری تیره رنگ و خاکآلودش به تن او زار می زد، به دانشگاه تربیت معلم آمدید.
استادان آن دانشگاه مرا به سخنگوییی خود بر گزیده بودند تا با شما و همکارتان دربارهی "انقلاب فرهنگی"ی نزدیک شونده گفت و گو کنم.
در سراسر گفت و گو، که هیچ دراز هم نبود، شما خاموش بودید و بهیاد دارم، چهرهی شما بر افروخته و سرخ بود، ندانستم از شور و شادیی پیروزیی انقلاب یا از شرمندگی از کاری که بر دوشِ هوش و وجدان ِ خویش گرفته بودید.
فشردهی سخنان من بدین معنا بود، رو به شما:
“- آقای دکتر! استقلال دانشگاهها از دولت یکی از اصولی ست که نزدیک به هیچ کشوری در جهان نیست که آنها را نپذیرفته باشد. شاه نیز این اصل را جز یکی دو بار، در سراسر سالهای فرمانفرمایی خود، زیر پا نگذاشت. سخن، این روزها، بر سر “پاک سازیی اسلامی” ی دانشگاههای ماست.
همکارانم به من گفته اند به شما بگویم: امیدوارم بدانید چه کار دارید میکنید. اگر دانشگاه مستقل نباشد، پای پلیس و ارتش بدان باز خواهد شد؛ و بدتر از این، بسا که تصمیمگیری دربارهی کارهای دانشگاهی به دست کسانی بیفتد که هیچ دانشی از دانشگاه ندارند.”
همکار شما، “حاج آقا”، که روی سخن را به خود گرفته بود، و صدایش آهنگِ زنگ دارِ سخن گفتن پا منبریها و خطیبان دینی را بهیاد من می آورد، در پاسخ ِ من سخنانی گفت بدین معنا که:
« این حرف ها ـ حضرت آقا! ـ حرفهای فرهنگیست و به درد ما نمیخورد. مملکت اسلامیست. و حکومت اسلامی وظیفه دارد که همهی چیزها و همهی کارها را یکجا زیر نظر داشته باشد. “استقلال دانشگاه” دیگر چه صیغهییست؟! دانشگاه مگر برای خودش، خدای نخواسته، مملکتی مستقل است در درون مملکت اسلامی؟!»
دو تن از همکارانِ ارجمندم همراه من بودند. نامی از ایشان، در اینجا، نمی برم، اما، و نمینویسم واکنش هر یک، در بازگشت از آن “نشست” چه و چگونه بود. "چرا"ی اش را "حاج آقا"تان می داند. “بروید از (خودِ او) به… پرسید”!
دیری نپایید که دانشگاه را، در سراسر کشور بستند. و دیری نگذشت که مرا “از آن مدار بسته بیرون رفتیم”! رییس کارگزینیی دانشگاه به من پیام داد که تو "نخستین دانشیاری بودی که از دانشگاه اخراج"ات کردند. و من این ستم را از چشم شما و همکارانتان در برنامهریزیی “انقلابِ فرهنگی” میدیدم و می بینم.
"پاک سازی دانشگاهها و بازسازیی اسلامی"ی سراپای دستگاه آموزشیی کشور، به گمانِ من، یکی از تبهکاریهای تاریخیی فرمانفرمایان آخوند است که، در بر آیندهای شوم و دیرمانِ خود، هیچ، هیچ کوچکتر از دیگر تبهکاریهای فرهنگکُشانه و مردم خوارانه و ایران ستیزانهی این فرمانفرمایان نیست.
در لندن، تبعیدگاه من، پیش آمد یک روز که در خانهی زن و شوهری از شیفتگان شما میهمان باشم. سخن از “انقلاب فرهنگی"به میان آمد. و من، در میان بسیاری سخنان ِدیگر، گفتم:
“دکتر سروش نازنین شما مرا از دانشگاه تربیت معلم بیرون کرد، آن هم پس از بیست سال فلسفه درس دادن!”
چند ماهی گذشت و پیش آمد، باز، که من این زن و شوهر را، در خانهی یکی دیگر از آشنایان ِ خود ببینم. گفتند سخن رانیی “درخشانی” از شما در دانشگاهِ لندن شنیده اند. و گفتند:
_ “در پایان سخن رانی، از ایشان پرسیدیم، آیا راست است که شما اسماعیل خویی را از دانشگاه اخراج کردهاید؟”
و پاسخ شما این بوده است:
-“اسماعیل خویی؟!” چنین نامی تا کنون هرگز به گوش من نخورده بوده است؟!”
به قهقهه گفتم:
ـ "گمان میکردم این چگونگی ناگفته روشن باشد که مُراد من از دکتر سروش تنها خودِ او نبود: او بود و دیگر همکارانش در “انقلاب فرهنگی"و من او را هنوز نیز، همچنان، گناهکار میدانم، گیرم امضا شخص او زیر ِ “حکم اخراج” من نیامده باشد.”
آقای دکتر!
این همه را نوشتم تا به شما بگویم که – چرا - من چند سالی از شما سخت خشمگین و بیزار بودم و، میشود گفت کینهی شما را نیز به دل گرفته بودم. امّا از هنگامیکه شما از فرمانفرماییی آخوندی کناره گرفتید و آغازیدید، نخست، به سنجیدن جنبههایی از جهاننگریی این فرمانفرمایی و، سرانجام، پیوستید به انبوههی مخالفان ِ گوناگون آن، من – بهیاد و مهر ِ هومن جانم، پسر نازنین ام، سوگند میخورم- به هنگام دیدم که بر شما ببخشایم. کینهی شما از دلم برخاست و احساس بیزاریام فروکش کرد، و شما را بخشیدم.
من چنین ام. کینههایم، جز به فرمانفرمایی آخوندی، ناپایداراند و بیزاری هایم گذرا؛ و گناه کسانی را که به شخص من ستم کرده باشند، دیر یا زود، می بخشم.
می بخشم امّا فراموش نمیکنم:
نمیتوانم فراموش کنم.
و اینهارا نیز نوشتم، باز، تا به شما بگویم که رویاروییی من در این نوشته، یعنی نامهی سرگشاده، تنها و همانا، رویارو شدنِ یک دانشجوی فلسفه است با تنی از اندیشه ورزانِ نام آور ِ ایران زمین. همین و بس. دور باد از من که، در این نوشته، همچنان که در هر نوشتهی پژوهشیی دیگری، انگیزهای داشته باشم به جز روشنگریی آنچه بر من “حقیقت” مینماید.
باری.
دوست کنجکاو و هوشمندم، محمود جان باغبان، یکی دو هفته پیش، متن گفتار شما در “همایش دین و مدرنیته” در لیدن هلند، را به من رساند. آن را، بی درنگ، خواندم. دو سه بار هم. من، تا کنون بسیاری از نوشتههای شما را خوانده ام؛ و از شما بسی چیز ها آموخته ام. شیوهی نوشتنتان را به ویژه خوش میدارم. امّا هیچ یک از نوشتههای شما، پیش از این، مرا به پاسخ نوشتن بر نیانگیخته است.
چرا که اندیشههای شما را، تا کنون، از گستره درگیریهای اندیشگیی خویش بیرون یافتهام. این یکی، امّا، چیز دیگریست. این یکی از آن گونه نوشتههاست که تا بدان ها پاسخ ننوشته ام آرامش نیافتهام.
بی درنگ بگویم که، در این نامهی سر گشاده، بیش و پیش از هر چیز، میخواهم بگویم که شما در این “گفتارِ” خود “روشنفکری(ی) دینی، مدرسهای برای دینداران”، سفسطه میفرمایید. خواهم کوشید تا روشن کنم چرا.
شما خود بهتر از من میدانید که تفاوت “فیلوسوفیا” و “سوفیسم"در اصل یونانیی این واژهها، در دورانِ باستان، در چیست. “فیلسوف” همانا “دوست دارِ داناییست و به دنبال “حقیقت” است، گیرم “حقیقت” تلخ و ناخوشایند باشد یا حتّا خطرناک.
سقراط، خود نشان داد که، در راه ِ"حقیقت” آماده است تا به زندان هم بیفتد و جام شوکران را هم نیز بنوشد. “سوفیست” امّا، در اندیشهی شیرینسخنی و خوشایند گوییست، و آموزگار هنر “سخنوری"ست به جوانان آتن، تا به ویژه در کار سیاست، بتواند پیشرفت کنند و در چشم “عوام” به ویژه، خوش بدرخشند، با پیروز شدن بر حریفان در هر بگو مگویی و به کرسی نشاندنِ سخن خویش اگر شده ـ هرگاه با یا باشد ـ با کشیدن عکس مار به جای نوشتن واژهی “مار”! و شما در گفتار خود دربارهی “روشنفکریی دینی” همهی کوشش خود را بکار می برید تا نشان دهید که “روشنفکر دینی” نیز، برای خود، گونهایست از “روشنفکر”، آنهم با ویژگیهایی که شما بر او میشمرید.
شیوهی کار شما، در این راستا، بیش و پیش از هر چیز، همانا بهره برداری کردن است از “واژهها” یا، یعنی، “مفهوم"های مبهم، تعریف ناشده و، گاه، تعریف ناپذیر. و، در بنیاد، سفسطهگریی زیرکانهی شما در همین است.
در آغازِ “گفتارِ” خود، چهاربیت ازیک غزل ِ هشت بیتی حافظ را می آورید: تا چه کار کنید؟ تا “سخنآرایی” کنید، بهگمان من بیگمان! آراستن ِ سخن یکی از ـ میتوان گفت ـ “اصولِ” سخنوریست. با این کار، گفتارِ سخنور شیرین و دلنشین میشود. همین و بس. آشکار است که شما میخواهید به “دوستان” خوشآمدی بگویید. برای این کار، امّا، تنها همین مصراع:
“حضور خلوت ِانس است و دوستان جمع اند”
میتوانست بس باشد. دومین مصراع این بیت و هیچ کدام از بیت های دیگر نه هیچ پیوندی دارد با “روشنفکری” و نه با” دین” و هر آنچه “دینی “ست:
مگر همان “و ان یکاد” بخوانید…” که، در دنبالهی مصراع گفتاوردهی شما می آید: که آن هم، در خوانش من از “زبان و بیانِ حافظ”، در این غزل، کاربردی رندانه و طنز آمیز دارد.
میگویم: در خوانش من، چرا که بارها گفتهام و بار دگر میگویم که - شعر حافظانهی حافظ شعریست چند رویه و چند سویه و پر لایه و پر مایه، که از آن هر کسی بر حسب فهم گمانی ی ویژهی خود دارد، یا میتواند داشته باشد. از همین رو، میتوان گفت، به شما و خوانندگانِ گوناگون ِحافظ، ما، در معنا، حافظهای گوناگون داریم. و، من، باز از همین رو، مراد شما از این گفتاورد از حافظ را به پرسش نمیگیرم: زیرا میدانم که هر سخنی که من در زمینهی معنا یا معناهای این شعر حافظ بگویم، شما خواهید گفت، و حق هم دارید بگویید:
-“نه آقا! درست نمیگویی. من حافظ را جور دیگری میفهمم.”
و، پس، در معنا یا معناهای این غزل حافظ با شما بگو مگویی ندارم؛ با یکی از واژههای آن در گفتاوردِ شما، امّا، چرا. آورده اید:
“دمیخوش است، بدین قصه اش دراز کنید.”
واژهی “قصه” را از شما میپذیرم. چرا که با قصه گفتن هم میتوان زمان همنشینی با یار یا یاران را - به ویژه اگر در رفتن شتاب داشته باشد یا باشند- درازتر کرد. از سوی دگر، و از دیدی روانشناسانه، با گوش سپردن به قصه، انگار، زمان زودتر میگذرد، یعنی کوتاهتر میشود. و، از همین رو، کسانی که، بهجای “قصه” واژهی “وصله” را مینشانند نیز هیچ بد نمیگویند. زیرا، با افزودن دسته یا بافهای از مو به گیسوی کسی، میتوان آن را درازتر از آنچه هست نمایاند.
واژهای که، برای من، از شما پذیرفتنی نیست واژهی “دم” است. “دم”، برای حافظ نیز، همیشه کوتاه است و دراز شدنی هم نیست. درازتر اگر بشود، دیگر “دم” نیست. و “سیاه” نیز اگر باشد، نمادی برای “گیسوی یار” نمیتواند باشد: تنها نشانهای ست از اندوهیا بدبختی یا سوگ. آنچه هم در سیاهی و هم در درازی میتواند همانند گیسوی یار گرفته شود، یا حّتا نمادی برای آن، همانا “شب” است. و، پس، حّتا اگر “وصلهکاری” از زمانهی حافظ رواج نداشته بوده باشد نیز، باز، باید گفت و پذیرفت:
“شبی خوش است…”
باری.
بگذریم از آغازهی” گفتار” شما بپردازیم به متن آن.
خدای من!
با همان، یا در همان، نخستین جمله، شیرین کاریی منطقیی شما آغاز میشود:
“روشنفکری (ی) دینی طریقت ِ روشنفکران ِ دیندار است”!
و بله؟ شگفتا! این سخن، در یک و همان زمان، هم حقیقت دارد و هم خطاست!
نخیر!
این از زمرهی برخی سخنان امام خمینی، که زبانزدِ مردم شده بود، نیست. آن که میگوید، برای نمونه، “اتوبوس از مینی بوس بزرگتر است” سخنی میگوید که بیگمان راست است، حقیقت دارد، منطقا نمیتواند دروغ یا خطا باشد.
چرا؟ زیرا بسنده خواهد بود تا “مینی بوس” را در برابر “اتوبوس” تعریف کنیم، تا بر ما عیان شود که، “مینی بوس کوچکتر از اتوبوس است.” چنین سخنی، البته، خنده دار است؛ امّا نه به این عّلت که خطایی کودکانه باشد، بلکه از بس حقیقی بودناش بر همگان آشکار است.
این گونه سخنان ـ یا "قضیه"ها یا "بیانه"ها یا "گزاره"ها ـ را در منطق “همانگویی” (توتولوژی) مینامند. یک “همانگویی” همانا “بیانه"ایست یا سخنیست که، چون (بیانگرِ) یک “قضیه” یا “گزاره”، منطقا حقیقت دارد: و حقیقت دارد، چرا که برآیندی منطقیست از تعریفِ” مفهوم"ها یا واژههای به کار رفته در آن.
“مینی بوس” را “اتوبوسی با گنجایش آدم بریی کمتر” میتوان تعریف کرد.
و، پس، ناگفته آشکار است که: “اتوبوس از مینی بوس بزرگ تر است”:
ـ گفتن ندارد این، آقا! دست، یعنی زبان شما درد نکند!
هر سخن، چون یک “بیانه"یا چون بیانگر یک “قضیه” یا “گزاره” شکلی (یا صورتی) دارد و محتوایی. و سخنان ِ"همانگو” یا، یعنی، “همانگوییها”، همگی، تنها و تنهابه دلیلِ شکلِ منطقیی خود، حقیقیاند، "محتوا"ی هر یک هر چه باشد باشد.
یک، یا هر، “همانگویی”، در"شکلِ منطقی"ی خود، حقیقی میماند، گیرم یک یا هر "مفهوم"به کار رفته در آن دچار ناهمخوانی یعنی تضاد یا حتّا تناقض درونی باشد. و سخن آغازین، در “گفتار “شما بیانگر چنین گزاره ای ست:
“روشنفکری (ی) دینی طریقت ِروشنفکران ِدیندار است”!
تا این چگونگی روشنتر شود، در این قیاس نیز بنگریم:
“انسان سنگ است،
سنگ بال دارد
پس، انسان بال دارد”!
این” استدلال” در شکل منطقیی خود، حقیقتیست، گیرم سه گزارهی به کار رفته در آن ـ دو “مقدمه” و “نتیجه"اش ـ هیچ یک جز یک خطای بر همگان آشکارِ تجربی نیست.
“روشنفکری (ی) دینی طریقت ِروشنفکران ِدیندار است”
درست در همین معنا، و از همان دیدگاه، حقیقت دارد که این گزاره:
“کفر دینی طریقت کافران دیندار است”!
تفاوت این دو گزاره با یکدیگر تنها، و تنها، در این است که هر یک از مفهوم های به کار رفته در دومین گزاره ـ"کفرِ دینی” و “کافر دیندار” ـ از درون دچار تناقض است. “کفر” و “دین” بنا به تعریف “نقیض” یکدیگرند: و، در نتیجه، “کفر دینی” چون یک “مفهوم” دچار “تناقض با خود”، یعنی “تناقض درونی” است.
و همچنین است مفهوم “کافرِ دیندار”.
پرسش این است که “روشنفکریی دینی” چه گونهایست از روشنفکری؟
یا که “روشنفکر دیندار” چه گونه "مفهومی"ست؟
مفهومی همچون “سه گوشهی چهار پهلو” که از درون با خود در تناقض است؟
یا مفهومی همانند “انسان بالدار” که دچار تناقض درونی نیست: یعنی که ممتنع الوجود نیست، یعنی امکان دارد هستی داشته باشد.
که، در این صورت، میماند که ما، با چراغ هم که باشد، در شهربه دنبالش بگردیم و تنها یک “نمونه” (یا “مصداق”) از چنین انسانی بیابیم، تا روشن شود که "همان گویی"ی شمادر محتوای خود، در واقعیت تجربی نیز، حقیقت دارد.
گرفتاری در این است، امّا، که تا ندانیم “روشنفکر دیندار” چه گونهایست از “روشنفکر”، نخواهیم دانست چیست یا کیست در واقعیت که به دنبالش می گردیم، یا میخواهیم بگردیم!
بدینسان، دیگر بار، باز می گردیم، یا بازگردانده میشویم، به گسترهی "مفهوم "ها:
“روشنفکر دیندار” چه گونه "روشنفکر"ی ست؟
دومین جمله از گفتار شما آغازهای است بر پاسخ گفتن شما به این پرسش:
“روشنفکر دیندار” همانا دانشجوییست در “مدرسهای فکری که هم از تجربهی بشری بهره میجوید و هم از تجربهی نبوی”.
بفرمایید!
“بازی با ابهام” در این نوشتهی شما، با همین نخستین سخن تان در "روشنگری"ی معنایی که از عبارت یا وصف یا عبارت توصیفیی “روشنفکر دیندار” در اندیشه دارید آغاز میشود.
مفهوم “تجربه” در زبان گفتار روزمرّه و همگانی، که شما در اینجا به کار می بندید، مفهومیست مبهم، که هم "آزمون"های زندگانیی انسانی را در بر می گیرد و هم "آزمایش"های علمی را. و این دو با یکدیگر تفاوت، بل که، تفاوت ها دارند.
واژهی "آزمون"در زبان فارسی، البته به معنای همان، "تجربه"ی عربیست: و در همین معناست که مولویی بزرگ ما که من نیز، همچون خودتان، او را بسیار دوست می دارم، آقای دکتر!- میگوید:
"جان نباشد، در خبر، جز آزمون:
هر که را افزون خبر، جاناش فزون. "
روش شناسیی علمی، امّا “آزمایش” را از “آزمون” به طور کّلی باز میشناسد. "آزمون"های زندگانی به طور کلی بیهیچ "برنامهریزی"ی ویژهایست که پیش میآیند: و بیشترشان، پیش میآیند چه ما بخواهیم چه نخواهیم، یعنی که رای و دانستگیی ما در پیش آمدن آنها نقشی ندارد.
“آزمایش” امّا آزمونیست برنامهریزی شده که به رای سنجیدن نگرهای تجربی، در شرایطی ویژه، در آزمایشگاه یا بیرون از آن انجام می گیرد.
هر “آزمایش”، به بیان دیگر، یک "آزمون علمی"ست. و، تا آزمونی “علمی” شناخته شود، بایست که دست کم دو ویژگی داشته باشد:
شدنی باشد (یک) برای بیش از یک کس؛ و
(دو) برای هر کس، بیش از یک بار.
برای نمونه، اگر کسی بگوید “جن” دیده است، و بیش از یک بار هم، بسا که به راستی راست بگوید. سخن بر سر راستگو یا دروغگو بودن نیست. سخن بر سر این است که از “آزمون”(های) او به تنهایی بر نمی آید که چیزی به نام “جن” در جهان هست.
این نگره که “جن هست” تایید خواهد شد اگر، و تنها اگر، دیگران نیز، در شرایط ویژهای که او جن دیده است، بتوانند جن ببینند. از این که کسی چنین یا چنان آزمون یا تجربهای داشته است بسا که نتوان هیچ نتیجهای علمی گرفت، مگر دربارهی خود او: این که او، برای نمونه خرافاتی ست، یا وهم و خیال میبیند، یا معتاد است، یا جهان را شاعرانه می بیند، یا هر چی.
باری.
باز گردم به نخستین دو جمله در نوشته یا “گفتار” شما، آقای دکتر سروش!
یعنی این جملهها:
“روشنفکری(ی) دینی طریقت روشنفکرانِ دیندار است: مدرسهای فکری است که هم از تجربهی بشری بهره میجوید و هم از تجربهی نبوی”.
در این جملهها، تنها واژه “تجربه” نیست که، درکاربرد شما از آن، بیانگر مفهومی مبهم یعنی دو پهلوست. همچنیناند وصفها یا عبارتهای “روشنفکری(ی) دینی” (روشنفکر دیندار)، “تجربهی بشری”، “تجربهی نبوی” و، حتّا، واژهی “طریقت”.
و، تا بتوانم بگو مگوی اندیشگیی خود با شما را زودتر به جایی برسانم، ناگزیرم برداشت های کم و بیش روشن خویش از هر یک از این مفهوم ها در اندیشهی شما را به روی کاغذ بیاورم.
بر من کم و بیش و البته بسی بسیار بیش تر از کم! روشن است که مراد شما از “روشنفکریی دینی” همان، همانا، "روشنفکریی اسلامی"ست (و از “روشنفکر دیندار” همان “روشنفکر مسلمان” و حتا “روشنفکر مسلمان شیعهی دوازده امامی”).
و بر من روشن است، باز، که مراد شما از “تجربهی بشری” همانا “دستاوردهای علمیی بشر” یا، کوتاهش کنم “علم” است؛ و از “تجربهی نبوی” همان “تجربهی پیامبر اسلام” یعنی “وحی”.
چرا؟
چرا که، در سه فرگرد پایین تر، مینویسید: “روشنفکران دیندار… تجربهاندوزی و دانش آموزیشان از مدرسه وحی نه از سر مصلحت که از روی ارادت و حقیقت است…”.
و ادامه میدهید که:
“شخصیت عظیم و عزیز رسول اکرم تمامِ نعمتیست که خداوند به مسلمانان اعطا کرده است…”
بگذریم از این که رویارو نهادن “تجربهی نبوی” با “تجربهی بشری”، چون نیک بنگریم، “بشر” بودن پیامبر اسلام را، که خود آشکارا بدان "خستو"ست، در نهضت خود، انکار میکند.
نکته این است، باری، که “تجربهی نبوی” یعنی “وحی” هر چه باشد، آزمون یا تجربهی علمی نیست. یعنی به هیچ گونهای از “علم” نمیانجامد؛ و شما، بدین سان، دارید میگویید که روشنفکر مسلمان شیعهی دوازده امامی هم “علم” را باور میدارد و هم چیز یا چیزهایی را که “علم” نیست یا “فراعلم” است، یعنی گونهای از “متافیزیک” است؛ که پایههای جهاننگری اسلامی بر آن نهاده شده است، هم در "کیهان شناسی"ی آن و هم در"اخلاق"اش.
تا اینجا، میشد برای "روشنفکر اسلامی"ی شما گرفتاریی خردورزانهای پیش نیاید، یعنی که
جواب پست 1:
تو از که اسلام رو نشناختی چه جور داری در موردش حرف میزنی و تو که نتونستی اسلام رو درک کنی باید هم از 4 تا وهابی مسلمان نما که به قتل و غارت می پرداختن باید هم به ترسی چون تو اسلام و مسلمون رو از نوع انگلیسیش شناختی اسلامی که 200 سال روش کار کرد انگلیس تا وهابیت رو از توش دراورد اگر خدا و کتابش و فرستادش رو قبول نداری چطور سفیر امریکا میگه ما هر جارو خاستیم بگیریم انی میگرفتیم ولی تو این منطقه هرجا اسم شیعه بود به موشکل خوردیم
خوب حتما تو از سفیر امریکا بیشتر میفهمی که داری به خدا کتابش و فرستادش توهین میکنی
تو در هر کشوری که فکر میکنی ازادیش از همه کاملتره برو تو خیابون و بگو که مردم این جناح سیاسی که سر کاره ادمهای فاسدی داره سر 1 ساعت نشده جمعت میکنن در اسلام امده که هر کس دین خودش رو داشته باشه مهم نیست ولی حق نداره که اون رو تبلیغ کنه شما ویندوز 98 رو بیشتر میپسندی یا سون هر دوش مال 1 شرکته ولی سون کامل شده ی 98 مشخصه که اسلام هم کامل شده ی تمام دینهای اسمانی ه از اولین پیامبر تا حال
اگر کسی حال بره تحقیق کنه و به این نتیجه برسه که اسلام از مسیحیت یا یهودیت پایین تره خوب ایا پیامبر این 2 دین که من اعتقاد دارم دین نیستن(اگربگیم کتاب داشتن خیلی از پیامبر ها کتاب داشتن) تو کتابهاشون اوردن که زمانی که دین جدید اومد به اون دین ایمان بیارین پس هرکی با اخلاص تحقیق کرده و به یهودیت رفته حال باید بیاد مسیحیت بعد اونم که گفته اسلام
خوب با این شرایت اگر کسی بیاد تبلیغ مسیحیت کنه باید باش برخورد بشه حالا اگر کسی بیاد بگه خدایی نیست و این رو داد بزنه تو جامعه گردن زدن هم کمشه
شما علی رو نشناختین هیشکی علی رو نشناخت اگر شناخته بودین شاید مثل علی اللاه ی ها به خدا بودنش رای میدادین
شما یا اینقدر نادان و بی علمین که نمیدانید امامت چیست یا واقعا میدانید امامت چیست و با علم به اینکه امامت ریشه ی منافعتان را خواهد زد اینحرف هارا میزنید
علی عدالت تمام بود
پست 3:
در اسلام نظافت از اولین چیزهای عبادت است خدا میگوید هر موقع به نماز می استید بهترین لباس ها را بر تن کنید و به خود عطر بزنید
پس نتیجه میگیریم اگه اشخاصی این حکم اسلام را اجرا نکنند مشکل از اسلام نیست از خود انهاست یه نتیجه ی دیگه هم میگیریم که این هدایته هم مسل شما تا نوک دماغش رو هم نمیتونسته ببینه که اشتباه شخصی رو به اسم دین اون شخص مینویسه
پست 4 :
تو ادم بودن رو انتخاب کردی یعنی میخوای انسان باشه در قانون انسان بودن شما نوشته به دین های دیگه توهین کنید و بر علیه مقدسات اون دین کاریکاتور بکشید و به امام های اون دین توهمت بزنین اگر این انسانیته که تو میگی من همون برم بجنگم بهتره اخه تو جنگ نه به کسی توهین میشه و نه به ادعایی از انسان بودن میکنیم
پست 5:
خدا افرینندهی تمام هستی است خدا خود اگاه است که در سینه ی من و تو چه میگزرد
انسان به خدای خود اتمینان کامل دارد چون میداند که جز راست از او نخواهد شنید و نیچه رو هم من میشناسم کتابهای او بر مبنای خدایست که یهود با رخنه در مسیحیت برای مسیحیان ساخته بودند و حرفهای او بر زد ان خداست و با خدای یکتا نبوده استحرف های نیچه ان قدر بزرگ بوده است که اغلب تحریف شده اند
پست 7:
خوب دروغ گفتن چیز بدیست ولی اگر با یک دروغ بشود جان انسان بیگناه ی را نجات داد باید دروغ گفت و در جنگ برای گمراه کردن دشمنان باید دروغ گفت
انسان وقتی خودش چیزی را درک نمیکند میپندارد که ان نظر اشتباست ولی به این فکر نمیکند که عقل انسان همه چیز را نمی تواند درک کند
داریوش و کوروش هم اگر این حرف ها را زده اند حتما دلیل داشته اند داریوش که حرفی خلاف حرف پیامبر نزده است و کورش هم خواسته است بدی دروغ را نشان دهد و انسانهایی که ظاهر بین هستند همیشه در مثال میمانند
پست 9:
در اینجا باز هم نوینده یا میشود گفت خیلیها که بعضی چیزهارا نمی فهمند نفهمیه خود را به دیگران نسبت میدهند
این حرف ها مانند این است که یک شخص خارجی با ما حرف بزند ما زبان او را نفهمیم نمیدانیم به ما بد بیرا میگوید یا دارد به ما سلام میکند و انهایی که کوته فکرند می پندارند که او بد بی را میگوید و به او لقب بد میدهند
هر چه را که ما نمی فهمیم به این معنی نیست که بد است
پست 14:
اگر تو بیشتر اون یهودی میفهمی که حتما هم همینجوره باید بدونی که اگه دستشون برسه و بتونن اون زیارتگاه هارو شخم میزنن
خوب به نظر تو اگر این هایی که تو به اونا نسبت دادی واقعیت بود خوب همین هارو برای مردم با سند و مدرک می گفتند مردم خودشان انجارا شخم میزدند یا اگر این جوری هست که تو میگی چه دلیلی داره که فرزند و نوه ی یک … رو ازش ب ترسن و خراب کنن
اگر که خطری اونجایی که تو میگی رو سد ساختن میخواد بره زیر اب بی مسولیتی چند انسانه که کوته فکری ه انسان ها اون رو به اسلام ربط میده
در این پارا گراف هم در بالا جواب دادم
اگر در ایران تجزیه طلبی مطرح شده است زیر سر انگلستان و سیهونیزم جهانی است و شعار پدرت انگلستان این بود که تفرقه بینداز و حکومت کن
هیچ ایرانی دوست ندارد این فیزیک خاکی که دارد تغییر کند سند ان هم 8 سال که با یهک دنیا جنگیدیم و حتی خاک هم گرفتیم ولی افرادی مانند شما ان روز ها با خالی کردن جای خود و خالی نشان دادن جبهه ها همه را به باد دادند
کاش میفهمیدیم که خدا با ماست
(تویی که بعد از مرگ یگانه بانویت به احترامش همسری نگرفتی)
چرا کفر میگی خدا نه مانند دارد نه زاینده است و نه زاده شده است
تو ان ور زیراب خدا رو میزنی که میگی نیست اینور کفر میگی که میگی زن داشته و مرده و بعد ازدواج نکرده
تو اینقدر نادانی که خدا رو هم شکل بشر میبینی خوب از تو انتظار بیشتری هم نمیره کسیکه در مثال میمونه بیشتر از این نمیشه
هر جا پوشش مخصوص خود داشته است
تو که این همه هخا هخا میکنی شاید نمیدونستی که پوشش و حجاب مردم ایران ربطی به اسلام و مسلمین نداره ایرانی بلفطره پوشش رو دوست داره
پس اگر کسی رو به عنوان بی حجاب میگیرن یک امر عدیه چون تویی که نژاد پرستی و ایرانی رو از اسلام بالاتر میدونی پس در ایرانی بودن خودت بمون و حجابی که نیاکانت داشتن رو اجرا کن
کوروش میهن پرست نبوده و خدا پرست بوده و یکی از کاندیداهای اصلی زولقرنین است که در قران از اون نام برده شده
اگر از کوروش سر مشق داری پس خدا پرستی را هم از او بیاموز و از شرکی که به خدا بستی رو پاک کن
امسال شماها هرجا که منافعتون باشه از خدا و اماما استفاده میکنید یه بار ردشون میکنید یه بار بشون شرک میورزین یه بار بشون تهمت میزنین اگر نیست چرا تو اینقدر خودتو اذیت میکنی که بگی نیست
پست 15:
من از این چیزی که تو گفتی بی خبر بودم ممنون که گفتی بلاخره اینجا یه چیزی یاد گرفتیم
تو از ارتفاع 10 متری میوفتی هیچیت نمیشه ولی پات لیز میخوره میری توجوب پات میشکنه حالا حکمت اینکه اولی چیزیت نشد و دومی پات شکست پیه؟
یه با خدا برای اینکه اونهایی که اهلش هستن یه چیزایی نشون میده که که فقط اهلش میبینن و اونایی که اهلش نیستن نمیبینن نکه نبینن انکارش میکنن
همیشه که نباید معجزه کرد
امام حسن با صلح مردم را ازمود امام حسین با شهادت
پست 19:
یهودیت خوب زیراب سلیمان و داوود نبی رو زد چون هر دوشون تونستن ولی معصوم بشن ولایتی که فقط 4 بار اتفاق افتاد 2 تای دیگش هم امام علی و پیامبر بوده
اره لقب سلیمان ابواب بود یعنی به هرچی میرسید یاد خدامیکرد و همه چیز رو خدایی میدید برای همین هم خدا بش این قدرت رو عطا کرد
در اینجا باز انسان با عقل زمینی خود در مورد حرفهای خالق حرف میزند خدا برای اینکه ما بتوانیم ان را تجسم کنیم گفت و اگر میخواست واقعیت را بگویدهیچ کس نمی فهمید(شهاب صلاح فرشتگان)
اتفاقا اولین کسی که گفت زمین صاف نیست و گرد است امام صادق بود
حوریه یه بهشتی هم تجسمات زمینی برای ماست وگرنه ان چیزی که هست فرای اینی است که ما میپنداریم
شیطان و جن را هم که مسلمان و غیره مسلمان به ان اعتقاد دارند
این که شیطان در انجاست این ربطی به اسلام ندارد بابا چرا اینقدر اغده ای هستین بابا هر چیزی که یک مسلمان انجام میدهد که مسلمانی نیست این هم که تو میگویی مربوت به خرافاتی بودن مردم گذشته است
اگر بهشت و جهنمی نمیبود هدف افرینش و فرق انسان با حیوان در چیست؟
خیلی کوته فکری که همه چیز رو با هم قاطی میکنی
پست 22:
این ادعای قران برای تمام بشر است تو وقتی چیزی رونمیفهمی توی که 6 سال پیش چنتا مقام مذهبی اوردی بهتر که از دین نور شدی چون که حتی نمی تونی درک کنی که قران کتاب یست که 1400 ساله کلمه ایش عوض نشده ولی کتابهای تورات و انجیل به کلی ترکیدن اینقدر تحریف شدن
اگه این چیزی که گفتم رو بفهمی به گزشتت بر میگردی البته اگه اونی که برددت اون تو بزاردت برگردی
پست 23:
از مظلوم ترین و بی یاور ترین امامهای ما امام علی نقی
چرا چون هیچی در موردش نمیدونیم
از12 امام اون از همه مظلوم تره
حسین مظلومانه کشته شد ولی الان همه اون رو میشناسن ولی امام علی نقی هم مظلومانه شهید شد هم در تاریخ اسلام و ما مضلوم بوده و هست اگر مظلوم نبود به این راحتی به اون نمی تاختین
پست 24
تو که توهم داری و هرچیزی رو بدون دلیل قبول میکنی و عقل کمت وقتی چیزی رو نمیفهمه و نمیدونه مهریه یعنی چی بایدم وقتی ببینه 4 تا ادم شیاد به اسم دین کاری میکنن نتونه تجزیه تحلیل کنه که ایااین مسلمان بوده یا مسلمان نشان
پست 26
حتما تو غزلیات حافظ رو نخوندی که تمامش رو از رو ایات قران اقتباس کرده
باید از قران در کلام و شعر استفاده کرد
پست 27
شما چه فکر کرده اید فکر میکنید دارید با عقل ناقص بشری از خدای یه گانه سوتی میگیرید؟
شما تا حالا نماز را درک نکرده اید تا بتوانیددر مورد ان سخن بگویید
در این سوره خدا به بشر می اموزد که خدا یکتاست یعنی در زمین به دنبال خدایی دیکر نباش و به سمت شیاتین نرو و منتنها قدرت عالمم وتنها من میبخشم بخشش گناهان و روزی رسانی است که به انسان میگوید برای بخشش گناهانت به من پناه بیاور و من بینیازم و اگر به سوی من بیایی تورا بی نیاز میکنم از این زمین مادی و به بشر اشاره میکند که خدا مانند تو زاینده و زایده شده نیست و اینها شرک است اینجا هم به یه گانگی و قدرت خدا اشاره میشود
این سوره خواندنش در نماز مستحبه و چون سوره ی پر معنایی است بیشترین کاربرد رو دارد
پست 31:
شما در مورد یهودیت و وهابیت رو با اسلام قاطی نکن
اسلام اینی نیست که تو در مورد ش میگی اسلام اینی نست که وهابیت میگه اسلام اینیه که شیعه میگه و اینهایی که تو میگی به شیعه منتسب نیست و یا وهابیت است یا اونایی که میخوان شیعه و ایران رو نابود کنن این کار هارو میکنن
این حرفها برای انهایی بود که تردید داشتند نه انهایی که تا سر در باتلاق زدیت با خدا فرو رفته اند
چرا باید مسلمان باشم؟؟
وقتی که اسلام و قوانین اسلامی… مطابق با انسانیت و برابری حقوقی میان زن و مرد نیست؟؟
نکته مهم: قوانین فقهی شیعی (( اسلامی))… که اکنون … و متاسفانه… در ایران ما حاکم می باشند… بسیار زن ستیزانه هستند… و جهت اطلاع شما عزیزان از همگی دوستان عزیز خواهش می کنم که ببینید که چگونه در مجلس شورای اسلامی … لایحهای را به نام (( لایحه حمایت از خانواده!!! )) به تصویب رسانیده اند که دست مردان هوسباز و شهوتران اسلام پناه !! را باز گذاشته برای چند همسری و ازدواج با زن دوم… و سوم… و چهارم… و برو تا آخر…
در ایران اسلامی … زن قاضی نمی شود…
در ایران اسلامی … شهادت زن به اندازه نصف شهادت مرد به حساب می آید…از نظر ارث… نصف مرد ارث می برد…دیه اش … نیم دیه مرد استو دیگر نابرابری هایی که همه را به برکت!!! این اسلام نورانی !!! داریم
چه دین عادلانه!!! و عزیزی!!! است این اسلام!!!چقدر برکت دارد!!!
البته برکت !!دارد… ولی برای آنان که… این دین عزیز!!! را دکانی کرده اند برای کسب سود خویش…برکت!!! دارد… برای آخوند مفت خوری که… اگر دین نباشد و … منبر و حوزه و مسجدش…خلوت باشد… باید برود گدایی…برکت!!! دارد… برای بازاری مسلمان بچه هیئتی …و نذری دهنده در روز عاشورا…و سفره ابوالفضل پهن کنی… که زیر لوای اسلام… عمری را به چاپیدن مردم گذرانده… و با مکه رفتنی و سیاه پوشیدنی در عاشورا و این قبیل جلف بازی ها … و سیاه بازی ها…در زیر سایه اسلام عزیز!! نفس می کشد…بله… اسلام عزیز!!! پر برکت!!! است …برکتش برای آنانی است که در بسیج و سپاه و هیئت موتلفه بازار و آستان قدس رضوی و بیت خراب مانده رهبری … و دیگر ارکان پلید این نظام اهریمنی اسلامی… چون سرطان در کالبد ایران ما… رسوخ کرده اند…چرا باید مسلمان باشم .؟؟مسلمان نیستم … ناقد اسلام هستم… نه تنها من… بسیارانی چون من ناقد اسلامند.ما منتقد اسلامیم…ما نقد دینی را انجام میدهیم که با این دین و با قوانین این دین و با مدد گرفتن از احکام این دین و با کمک آیات قرآنی این دین… ایران نازنین ما را… به لبه پرتگاه نیستی و بدبختی کشانیده اند.
پاینده ایران…سربلند ایرانی میهن پرست…
زنده باد آزادی …نابود باد استبداد دینی و دین استبدادی
یک مسلمان ایرانی…
تنها از این جهت مسلمان هست که پدرش مسلمان بوده است
و پدراو نیز به همین دلیل مسلمان بوده که پدری مسلمان داشته است،
و پایان این خط زنجیر به زرتشتی فلک زده ای می رسد که با شمشیر عرب
لا الله الا الله گفته بود، بی آنکه حتی معنی آنرا دانسته باشد .
" شجاع الدین شفا "
ای کاش ارزش بحث کردن داشتی…خرد خواننده ها از بحث من تو خیلی بالاتره.با خرد و منطق خودشون میتونن حقیقت رو از دروغ بشناسن.پدر من و پدربزرگ منم کتابهای زیادی دارن ولی فرقش با پدر و پدر بزرگ تو اینه که اونا بدون تعصب دینی کتاب جمع آوری کردن و پیدا کردن حقیقت رو به عهده بچه هاشون گذاشتن.من چندین بار گفتم هیچ دینی رو قبول ندارم فقط به خداوند جان و خرد ایمان دارم(خدایی که جان داده و در کنارش خرد رو هم قرار داده تا خودت راه سعادت رو پیدا کنی).تمام ادیان ساخته دست بشر هستن و تماما با قصد و نیت کنترل ایجاد شدن.و دقیقا بزرگترین جنایات و نسل کشی های تاریخ بنام دین رقم خورده.
[quote=دوبرمن]چرا باید مسلمان باشم؟؟
وقتی که اسلام و قوانین اسلامی… مطابق با انسانیت و برابری حقوقی میان زن و مرد نیست؟؟
نکته مهم: قوانین فقهی شیعی (( اسلامی))… که اکنون … و متاسفانه… در ایران ما حاکم می باشند… بسیار زن ستیزانه هستند… و جهت اطلاع شما عزیزان از همگی دوستان عزیز خواهش می کنم که ببینید که چگونه در مجلس شورای اسلامی … لایحهای را به نام (( لایحه حمایت از خانواده!!! )) به تصویب رسانیده اند که دست مردان هوسباز و شهوتران اسلام پناه !! را باز گذاشته برای چند همسری و ازدواج با زن دوم… و سوم… و چهارم… و برو تا آخر…
در ایران اسلامی … زن قاضی نمی شود…
در ایران اسلامی … شهادت زن به اندازه نصف شهادت مرد به حساب می آید…از نظر ارث… نصف مرد ارث می برد…دیه اش … نیم دیه مرد استو دیگر نابرابری هایی که همه را به برکت!!! این اسلام نورانی !!! داریم
چه دین عادلانه!!! و عزیزی!!! است این اسلام!!!چقدر برکت دارد!!!
البته برکت !!دارد… ولی برای آنان که… این دین عزیز!!! را دکانی کرده اند برای کسب سود خویش…برکت!!! دارد… برای آخوند مفت خوری که… اگر دین نباشد و … منبر و حوزه و مسجدش…خلوت باشد… باید برود گدایی…برکت!!! دارد… برای بازاری مسلمان بچه هیئتی …و نذری دهنده در روز عاشورا…و سفره ابوالفضل پهن کنی… که زیر لوای اسلام… عمری را به چاپیدن مردم گذرانده… و با مکه رفتنی و سیاه پوشیدنی در عاشورا و این قبیل جلف بازی ها … و سیاه بازی ها…در زیر سایه اسلام عزیز!! نفس می کشد…بله… اسلام عزیز!!! پر برکت!!! است …برکتش برای آنانی است که در بسیج و سپاه و هیئت موتلفه بازار و آستان قدس رضوی و بیت خراب مانده رهبری … و دیگر ارکان پلید این نظام اهریمنی اسلامی… چون سرطان در کالبد ایران ما… رسوخ کرده اند…چرا باید مسلمان باشم .؟؟مسلمان نیستم … ناقد اسلام هستم… نه تنها من… بسیارانی چون من ناقد اسلامند.ما منتقد اسلامیم…ما نقد دینی را انجام میدهیم که با این دین و با قوانین این دین و با مدد گرفتن از احکام این دین و با کمک آیات قرآنی این دین… ایران نازنین ما را… به لبه پرتگاه نیستی و بدبختی کشانیده اند.
پاینده ایران…سربلند ایرانی میهن پرست…
زنده باد آزادی …نابود باد استبداد دینی و دین استبدادی[/quote]
واقعا از این حرفهای تو هم خندم میگیره هم گریه
انسان چقدر میتونه بر نادانیه خودش پا فشاری کنه
بعد تو هیچ وقت این حرفهارو از خودت نمیزنی
همیشه از یه منبع نا معلوم(که همون کسایی که براشون بردگی میکنی) استفاده میکنی
نخواستم جوابت رو بدم ولی دیدم بازم از اونجا که عقل انسان محدوده حرف میزنی
زن اگر ارزشی دارد که حتما هم دارد این ارزش به او در اسلام داده شده است
اگر مرد زن دوم میگیرد برای این است که به زات استحلاک مردان بیشتر از زنان است و مردان مرگ میر بیشتری دارند پس در جامعه همیشه تعداد زنان از مردان در سن ازدواج بیشتر است اگر هر مردی هم 1 زن اختیار کند زنان زیاد می ایند و چون این زنها هم باید سر سامان بگیرند و هم شهوت دارند هم دل و باید از راه حلال براورده شود اسلام به مرد اجازه داد زنان دوم و سوم بگیرد ولی یک شرط دارد که بتوتنی بین انها عدالت برقرار کنی یعنی اگر به اولی 2 بار خندیدی به دومی هم 2 بار بخندی که اگر انسان عادل نباشد ظالم است
دیه یه زن تا نفه دیهیه مرد با مرد برابر است مثلا دیه یه یک دست زن با یک دست مرد برابر است ولی دیه یه کامل نصف میشود
قاضی نبوده ای نمیدانی قضاوت یعنی چه اسلام به زن خیلی لطف کرده که این بار را از دوشش برداشته است اخه تو چه میفهمی که زن بیشتر عواطف بر او حاکم است و ممکن است حکمش با عواطفش تغیر کند و مرد بیشتر استدلالی است و تو چه میدانی که هر روز پروندهی قطل دعوا دیدن چه بر سر ادم می اورد مردش میترکه زنش جای خود داره
شهادت دادنش هم به همین عاطفی بودنش بر میگرده که ممکنه با عواطفش شهادتش عوض بشه
دین اسلام کامل ترین دین است و تو با این حرفهایی که از سر نادانی میزنی نمیتوانی خدشه ای بر این دین وارد کنی
بقیش رو وا گزار میکنم به فهم و شعور بچه ها چون میدونم حق از باطل رو درک میکنن
اولین دشمن انسان نژاد پرستیه که سرورت یعنی ابلیس رو از بهشت خدا بیرون کرد تو با اون یهودی ه اسراییلی چه فرقی داری نژاد پرستی
یا حق
[quote=qqbangbang]پست 19:
یهودیت خوب زیراب سلیمان و داوود نبی رو زد چون هر دوشون تونستن ولی معصوم بشن ولایتی که فقط 4 بار اتفاق افتاد 2 تای دیگش هم امام علی و پیامبر بوده
اره لقب سلیمان ابواب بود یعنی به هرچی میرسید یاد خدامیکرد و همه چیز رو خدایی میدید برای همین هم خدا بش این قدرت رو عطا کرد
در اینجا باز انسان با عقل زمینی خود در مورد حرفهای خالق حرف میزند خدا برای اینکه ما بتوانیم ان را تجسم کنیم گفت و اگر میخواست واقعیت را بگویدهیچ کس نمی فهمید(شهاب صلاح فرشتگان)
اتفاقا اولین کسی که گفت زمین صاف نیست و گرد است امام صادق بود
حوریه یه بهشتی هم تجسمات زمینی برای ماست وگرنه ان چیزی که هست فرای اینی است که ما میپنداریم
شیطان و جن را هم که مسلمان و غیره مسلمان به ان اعتقاد دارند
این که شیطان در انجاست این ربطی به اسلام ندارد بابا چرا اینقدر اغده ای هستین بابا هر چیزی که یک مسلمان انجام میدهد که مسلمانی نیست این هم که تو میگویی مربوت به خرافاتی بودن مردم گذشته است
اگر بهشت و جهنمی نمیبود هدف افرینش و فرق انسان با حیوان در چیست؟
خیلی کوته فکری که همه چیز رو با هم قاطی میکنی
[/quote]
اصلا خودت فهمیدی چه چرت و پرتی تراوش کردی؟ اتفاقا اولین کسی که گفت زمین صاف نیست و گرد است امام صادق بود
…نگو بچه حوریه یه بهشتی هم تجسمات زمینی برای ماست وگرنه ان چیزی که هست فرای اینی است که ما میپنداریم
حالا انصافا اغده ای (هاهاها) کیه؟ هی میخوام نگم ف*** آپ
[quote=ali.shakiba]من نه نماز میخوم نه اعتقادی به خدا دارم اما با منطق بی طرفی حرف میزنم
پس فکر نکن سینه چاک اسلام هستم
شناسنامه من سفیده تا حالا رای ندادم
تو چی؟
دوست من کسی که خودش رو از لحاظ عقل خرد از یکی دیگه بالاتر ببینه دچار کبر غرور میشه ماشالله ادعات میشه فهمیده ای
ادم فهمیده مثل درخت پر بار سر به زیر میشه جبهه نمیگیره با غرور تکبر جواب نمیده
بعد…شما از کشتار اسلام در ایران حرف میزنی خب این تقصیر توئه که نرفتی بخونی و یاد بگیری اسلام نبود به ایران حمله کرد که اگر اسلام بود ریشه اسلامیون هزار و صد سال پیش کنده میشد
جاهلیت و خونخواهی عرب به ایران حمله کرد
مگر نمیدونی اصلا عمر خلیفه به ناحق مسلمانان بود خودش توی اسلام بدعت کرد
مثل تو
میدونی چرا میگم مثل تو؟
چون تو میگی خدا و یکتایی و افریدگار بودنش رو قبول داری ولی قوانینش رو قبول نداری من با وهبابیتی که ساخته دسته یهودی نماهاست تا اسلام رو به گند بکشن کاری ندارم
ولی در مورد ازادی زنها توس ایران هخامنشی سوال پرسیدم و جواب ندادی
کتابخونه پدر من اصلا کتاب مذهبی نداره حدود 150 جلد از 3000جلد کتاب بقیه اش کتابهای تاریخ و دستنویس ایرانیه
ببینم اگر کشتن و غارت و تجاوز طلمه اگر حمله به خاک یک کشور جرمه
چرا اجداد ما به کشور کشایی شهرت جهانی داشتن
در اسلام ناب تجاوز حرامه(عمر بدعت کرد و به ایران حمله کرد)
در اسلام دفاع واجبه مثل جنگ خودمون فکر کردی ما نمیتونستیم عراق و بگیریم؟
متجاوز نیستیم
تو قران رو با زبان خودت معنی میکنی ادمی مثل من که بدلیل کارم عربی رو تا حدودی شناختم میدونم صددرصد داری دری وری میگی
زبان عربی خیلی پیچیده هست و یک زبان کامل در دنیاست وقتی یک جمله میگی میتونی منظورت رو به بهترین نحو برسونی
زبان فارسی هم متاسفانه جز بدترینها خدائیش ببین میخوای یه جمله حرف بزنی سه ساعت پت پت میکنی یا باید مثل من زبون بریزی…
دوست عزیز با احترام به عقایدت حرف زدم ولی بهم بی احترامی کردی اینهم از خرد بالای توی بود که ندونسته در مورد افکار پدر پدر بزرگم قضاوت کردی
قضاوت در اسلام مثل امریکا پست و مقام و درجه نیست
چندتا قاضی درست رو میشناسی که به نون نوایی رسیده باشن در قضاوت
خدائیش بگو
من یه عمر خلاف کردم جر خودرم
همه جور قاضی دیدم کمتر قاضی دیدم که از احساساتش توی رای دادن استفاده کنه مگر در شرایطی
ولی یه بار توی شورای حل اختلاف جریمه تجاوز به دختری رو که من مرتکب شده بودم توسط یه خانم که کمی پیش اه و ناله کردم به هیچ رسید حالا فکر کن این خانم قاضی باشه
تمام ادعای شما در مورد اسلام کپی شده از دستنویسی دیگرانه حتی یکی از شما یکی از اون کتابها رو نخوندید
من باهات شرط میبندم اگر کتاب وسائل و شیعه رو تمام و کامل خوندی و شیعه دو اتیشه نشدی من جلوت سر تعظیم فرود میارم
بازهم متذکر میشم اگر اجداد ما سربازهاشون توی مصر دفن میشن که این اتفاق ناشی از جادوگری کاهنان معابد مصر بود اگر شوق حمله به غرب و مصر فلسطین رو داشتن ولی به کره وچین علاقه ای نداشتن
دلیلش این بود که یه جورایی افکار فراماشونری داشتن
دوست داشتی باهم روی رفتارشون مطالعه میکنیم با هر منبعی شما گفتی و بهت ثابت میکنم که اجداد شیطان پرست بودن.
بازهم منتظرم یه مدرک بهم بدید که زنان ایرانی در گذشته ازادی کامل داشتن
سند در تخت جمشید یا خط میخی(خط میخی بلدم بخونم)
اخرش اینکه از ما گفتن دوست من اینطوری انرژیت تخلیه نمیشه این انرژی کاذبه
اینقدر نکش من تا تهش رفتم و مردم هیچی نبود جز همین پوچی که الان داری
تمام حرفهام رو با سندیت اثبات میکنم حتی اعتیاد تو دوست من[/quote]
اون بلده انرژیشو چجوری تخلیه کنه تو نگران نباش من موندم اعتیادشو چجوری میخوای ٍابت کنی!!!
کلا ادم عجیب غریبی هستی از کجا فهمیدی که عقایدش کپی دستنویسای بقیس؟! چرا اینجا همه علم غیب دارن
بابا فقط تو کتاب خون نیسی بقیم بلدن کتاب بخونن اون کتابای …ی شیعه رو هم من همشو خوندم …و پرت مطلقه
حق ماندنی است و باطل رفتنی.همه ما یه روز میمیریم و هیچی ازمون نمیمونه اما اونی که ازمون میمونه اثریه که بجا گذاشتیم .خیلی آدما اومدن و رفتن اما الان هیچ کس حتی اسمشونم یادش نمونده.اما حرفی که زده چیزی که نوشته ،اثری که روی زندگی روی جامعه گذاشته تا ابد میمونه .کاش طوری زندگی کنیم که وقتی مردیم ازمون به نیکی یادکنن.البته اگه نیک بودن واسمون مهمه!
[quote=nasimsahar1390]حق ماندنی است و باطل رفتنی.همه ما یه روز میمیریم و هیچی ازمون نمیمونه اما اونی که ازمون میمونه اثریه که بجا گذاشتیم .خیلی آدما اومدن و رفتن اما الان هیچ کس حتی اسمشونم یادش نمونده.اما حرفی که زده چیزی که نوشته ،اثری که روی زندگی روی جامعه گذاشته تا ابد میمونه .کاش طوری زندگی کنیم که وقتی مردیم ازمون به نیکی یادکنن.البته اگه نیک بودن واسمون مهمه![/quote]
من قبول ندارم حق ماندنی و باطل رفتنی عین اعتقاد به امام زمانه :))
تعریفها از نیکی متفاوتن البته تعاریفه مسلمانان عزیز و غیر مسلمانان !
من به شخصه برام مهم نیس بد مرگم کی چی راجبم فک کنه همین الانشم مهم نیس برام!
کاش طوری زندگی کنیم که شایستگیشو داریم نه اونطوری که بهمون تحمیل میشه !
مهم اینه که پیش خودتو و وجدانت شرمنده نباشی گور بابای مردمه گزافه گو!
یعنی به این صورت که اگه مردم گزافه گو بیان باباتو فحش بدن و هفت جد و آباءتو ناراحت نمیشی؟
از پشت میله های زمان
که چون میله های زندان، سخت آزار دهنده بود،
نیای (جدم) بزرگم را دیدم…
صد ها سال قبل بود…
پیرمرد را دیدم که دو زانو بر خاک نشسته است و به خانه اش که در آتش میسوزد می نگرد.
به همسر و دختر کوچکش که بی رحمانه زیر ضربات تازیانه دو عرب نو مسلمان قرار دارند، با سر و صورت و بدن خونین و لباسهای سفید تیکه پاره شده،
زانو بر خاک…
دو عرب نو مسلمان فریاد میزنند :بگو لا الله اله لا الله …
نیای من نمیتوانست بگوید و یا نمیخواست که بگوید…
همسرش را برهنه میکردند، دختر کوچکش را تازیانه می زدند و دودی که از آتش خانه اش برمیخواست، گلو و چشم او را میسوزاند و فریاد های دو عرب نو مسلمان گویی او را آزار میداد که بگو: -محمد رسول خداست و جز او خدایی و رسولی نیست…
نیای من نمی توانست آن کلمات عربی را بفهمد، یا بگوید و تکرار کند و یا چیزی در درونش او را از گفتن باز میداشت…
ضربه شمشیر فرود آمد و سر از گردنش جدا کرد
و مرد همسایه از وحشت فریاد بر آورد:لا الله اله لا الله …
این چنین بود که ما مسلمان گشتیم…
به زور شمشیر و با ریختن خون در روزگار کهن…
امروز میدانم که دینی که با شمشیر و خون بر ما تحمیل کردند برگزیده ما نبود.
گزیده زور و ستم بود…
اینک خردم حکم میکند که فریاد بر آورم:
“نه من مسلمان نیستم”
جیبت پره چپقتم چاقه شبام که همخوابت به رختخوابت.تکیه دادی به صندلیتو پشتتم گرمه.می نویسی و می نویسی و می نویسی… شما که غم ندارید که
از پری بلنده تا بسیجی سایبری کیبرد بدست…!
تن فروشی را قدیمی ترین شغل تاریخ می دانند. شغلی که مردان یا زنان، در ازا دریافت پول، تن به رابطه جنسی می دهند.
اگر منصفانه نگاه کنیم، کسانی که به تن فروشی می پردازند، آسیب پذیرترین قشر جامعه هستند و عموم آنها قربانی بی رحمی های جامعه شده اند. شاید کمتر زن و یا مردی باشد که دوست داشته باشد به خواست قلبی خودش تن به چنین کاری بدهد.
اینکه تن فروشی کار خوب یا بدی است، بحث طولانی است و خارج از حیطه این نوشته، اما هستند درصد بسیار اندکی از تن فروشانی به خواست خود و بدون داشتن مشکل مالی خاص، تنها به دلیل حرص و طمع تن به چنین کاری می دهند.
زنانی که نام آنها باعث ننگ و بی آبرویی جنده ها است:
در قبل از انقلاب، محله ای بود به نام شهرنو که در آن چندزن به صورت رسمی به تن فروشی می پرداختند و جنده بودند و شاید از میان آن همه زنی که در آن محله به تن فروشی می پرداختند، تنها نام چند زن برای همیشه در تاریخ به بدی و زشتی ماندگار شده است.
جنده پنج تومانی:
این چند زن یاد شده، جنده های گران قیمت شهر نو بوده اند و زنانی در شهر نو بوده اند که به دلیل سن بیشتر و یا زیبایی کمتر، قیمت های خیلی کمتری داشته اند، به آن جنده ها، جنده های پنج تومانی می گفته اند.
ساعتی هفت هزار تومان، حقوق بسیجی های فعال در اینترنت؟
همانطوری که حتما شنیده اید، بسیجی های سایبری، در ازا فعالیت در اینترنت و تبلیغ و دفاع از رژیم جنایتکار آخوندی، هر ساعت هفت هزار تومان حقوق دریافت می کنند. به گزارش سایت وابسته به حکومت دیگربان:
“اعلام حقوق «سربازان جنگ نرم» جمهوری اسلامی در فضای مجازی فارسی زبان منجر به بروز تنشهایی میان فعالان حزباللهی و ارزشی شده است. / روز گذشته (جمعه نهم دی) پس از آنکه یکی از کاربران روحانی شبکه اجتماعی «فرندفید» اعلام کرد «سربازان جنگ نرم» برای هر ساعت فعالیت «هفت هزار تومان حقوق» دریافت میکنند٬ تنشها میان کاربران یادشده در اینترنت افزایش یافت. /برخی کاربران حزباللهی در شبکه اجتماعی «فرندفید» با انتقاد از نحوه فعالیت «سربازان جنگ نرم» در اینترنت آنها را به خاطر دریافت این حقوق «حرامخوار» خواندند.”
حال به بررسی تفاوت بین عرزشی های سایبری و جنده های شهر نو می پردازم:
شکی نیست که بسیجی ها و عرزشی های سایبری نیز به نوعی به خود فروشی می پردازند، اگر جنده های شهرنو، تن خود را در اختیار غریبه می گذاشته اند، بسیجی ها مغز و روان و شرف خود را در اختیار رژیم و جمعی جنایتکار گذاشته اند.
تفاوت تن فروشی و بسیجی:
در پایان و برای جمع بندی بر این نکته تاکید می کنم که :
پی نوشت:
یک- از تمامی جنده ها، به دلیل اینکه اسم آنها را با عرزشی های سایبری در یکجا آورده ام، پوزش می طلبم!!
دو-می دانستید به جنده خانه شهرنو (غم خانه) نیز می گفته اند؟! عجب اسم با مسمی به این اسم می گویند. .
[quote=nasimsahar1390]یعنی به این صورت که اگه مردم گزافه گو بیان باباتو فحش بدن و هفت جد و آباءتو ناراحت نمیشی؟[/quote]
یعنی به این صورت که که اولا به … نداشته ام ثانیا حواله تمام اون مردم بیشعور نفهم به … آغا :)) هرچی بگن خودشونن و هفت جد اباد خودشون!
چرا ناراحت شدی جوجو جان من که حرف بدی نزدم من جواب خودتو دادم .ازون ور میگی به…نداشته ام ازونور حواله میکنیشون به…بگذریم مگه نگفتی اصلا واست مهم نیست که بعدازمرگت چی دربارت بگن به من نگو که این حرف فقط درباره خودت بود چون تو الان داری یه روش زندگی و یه عقیده رو ترویج میکنی پس این عقایدت باید موردقبول خودتم باشه.اگه بخام طبق نظرشما ودوستتون که البته شاید هردوتون یه نفرباشین عمل کنم وبهتون ایمان بیارم باید حرف دین و مسلمونی وهرچیز مقدس دیگه رو کناربذارم و فقط متکی به خودم باشم.طبق نظرشما آدم باید تو امروز زندگی کنه گورپدر گذشته و فردا و قیامت و…اگه معیارو بذاریم عقل بشر الان چندمیلیارد آدم رو زمینه هرکسیم حق داره به عقل خودش وتشخیص خودش عمل کنه طبق این تعریف هیچ کس نباید متعرض اون بشه .مثلا:یارو میگه امروز جوونم و شورجوونی دارم عقل حکم میکنه ازین دوران به بهترین شکل استفاده کنم.زن دوستم عجب کسیه باید بکنمش یا نه مثلا میبینه خواهرش عجب چیز توپیه یا مادرش یا مثلا زن بیاد به شوهرش خیانت کنه بیاد با پدرش برادرش داییش سکس کنه چون باید امروزو داشت فردا به کسی جوابگو نیست که. فقط منافع شخصی خودش مهمه.آیا این شرایط پذیرفتنیه؟شاید بگی قانون جامعه یا خرد جمعی جلوشا میگیره.ولی شاید اون قانون دانم امیال خودشو تو قانون بیاره که با میل من سازگار نیست پس من قبولش ندارم.این جامعه با این اوضاع به کجا میرسه؟