همدردی

1396/05/16

اینو برای همدردی با پسری نوشتم ک الان بیمارستانه و هیچکسو یادش نمیاد تازه عمل تومور کرده …دلم میخواد با خودش درد و دل کنم و براش پیام بفرستم اما داداشش همش میره سر گوشیش و حریم شخصی ندارم ! امیدوارم خوشتون اومده باشه…!
چشمامو باز کردم …تو اولین نگاه زنی ک سرشو کنار تختم تکیه داده بود توجهم رو جلب کرد …من اینجا چیکار میکردم ؟
دومین چیزی که نگاهمو دنبال خودش کشوند ورود مردی حدودا ۵۰ ساله بود ک از طرز راه رفتن و قدم برداشتنش مشخص بود که چقدر داره سعی میکنه تا نشون بده مثل کوه محکم و استواره و هیچی نمیتونه این هیبت رو بهم بریزه ، اما، قطره اشک حلقه زده تو چشمای رنگیش ، خلاف خواسته اش عمل میکرد …مرد جوانی وارد اتاق شد . +احوال داداش گلم ؟
وقتی با نگاه گنگم مواجه شد ، غم بزرگی ک معلوم بود ریشه ی کهنه ای داشت به چشمانش برگشت…موبایلی رو از جیبش در اورد و گفت : کاش حداقل بخاطر این دختر بنده خدا خوب بشی. اگه بدونی چقدر برات ویس و پیام می فرسته و بی تابیتو میکنه …! گوشی رو گرفت جلوی صورتم . صفحه ی نمایشگر عکس دختری ک صورت نسبتا زیبایی داشت رو نشون میداد . چرا درکم نمیکردن ؟ من هنوز نتونسته بودم هضم کنم ک اون اشخاص مادر و پدر و برادرم هستن ، بعد باید اینم بفهمم ک دختری منتظر و بی تابمم هست ؟ چه نسبتی باهام داشت ؟ نامزدم بود ؟ زنم بود ؟ دوست دخترم ک نبود احتمالا ! به قیافش نمیخورد زایمان کرده باشه تا حالا پس خداروشکر ک پدر نبودم حداقل ! بطور عجیبی دلم میخواست بیشتر راجع ب این دختر بدونم ! انگار داداشم از مکث طولانی و خیره شدنم ب عکس منظورمو فهمیده بود که گفت : گوشی برای خودته حمید جان ! امانت بود پیشم این چند روز …
و گوشی رو داد بهم…‌.
چقدر دلم میخواست تنها باشم !
به زن و مردی ک البته باید مادر و پدر صداشون میکردم ، رو کردم و گفتم : میشه یکم تنهام بذارین ؟ ظاهرا از نگاه ملتمسانه ام پیدا بود ک چقدر به این چیزی ک خواستم ، نیاز دارم که بدون هیچ حرفی هر سه تاشون از اتاق رفتن بیرون …
رفتم قسمت گالری…خیلی چیزی توش نبود ظاهرا زیاد اهل عکس گرفتن نبودم ! هه ! چقدر مسخره ک باید حدس میزدم کی بودم و چه شخصیتی داشتم ! دیتا رو روشن کردم . خداروشکر بیمارستان آنتن داشت !
نوتیفیکشن :
10 new message from tina
باز کردم …
+قربونت بشم زندگیم داداشت گفت ب هوش اومدی چقدر خوشحال شدم و سجده ی شکر ب جا میارم…
+انشاالله هوشیاریتو کامل بدست میاری و زودی مرخص میشی نفسم…
و چند تا ویس …
اگه تینا اینقدری ک ازین پیاما و حرف داداشم برداشت میشد دوستم داشت و بی تابم بود پس چرا امروز تو بیمارستان ندیده بودمش ؟! یعنی اینقدر براش ارزش نداشتم ک بیاد بیمارستان دیدنم ؟!
رفتم تو چتای بالا تر…اووه اوه . چقدر چت ! خوندشون تا دو روز وقت میبرد که ! حتما خیلی برای هم عزیز بودیم که اینقدر وقت صرف هم میکردیم ! چقدرم ک قربون صدقه ی هم رفتیم ! من چجور شخصیتی بودم ؟ اون چجور شخصیتی بود ؟ چرا اینقدر دوستش داشتم ؟ مگه اون چی داشت ؟ چرا دارم میگم دوسش داشتم ؟ یعنی الان دیگه ندارم ؟ اه توام با این سوالات ! من الان حسی ب زنی ک میگه مادرم هست هم ندارم چ برسه یه دختر ک فعلا ازش فقط چند تا عکس و کلی پیام مشهوده !
میترسیدم از پیامایی ک میدیدم…عشقی ک بهش داشتم و قولایی ک بهش داده بودم …نکنه دیگه نتونم مثل قبل دوستش داشته باشم ؟ نکنه نتونه مجددا عاشقم کنه ؟ اونوقت تکلیف احساساتش که تو تمام ویسا و پیاماش ساطع میشد چی بود ؟ سرم درد گرفته بود…نباید اینقدر فکر میکردم …دراز کشیدم و چشمامو بستم … دوست داشتم نخوابم و تنها ذهنمو ازاد کنم ، اما اثر داروها قوی تر از خواسته ی من بود ! لبخند دندون نمای یه دختر با لبای درشت سرخ اخرین تصویری بود که پشت پلکام نقش بست…

839 👀
5 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2017-08-07 09:43:33 +0430 +0430

چقدر دلم میخواد بهش پیام بدم ولی چون داداشش میخونه و منم معذب میشم مجبورم صبر کنم تا خودش حالش خوب بشه … کاش میشد بشورمش ولی نمیخوام اول کاری بی حرمتی پیش بیاد !

2 ❤️

2017-08-07 09:46:55 +0430 +0430

لایکش کردم زیبا نوشتی

0 ❤️

2017-08-07 09:49:44 +0430 +0430

خوبه که یک سری مسایل رو رعایت میکنی ولی اگر دادشش هم بخونه مهم نیست این حس تو بهش انرژی میده

0 ❤️

2017-08-07 10:15:38 +0430 +0430

قلم زیبایی داری ?

0 ❤️

2017-08-07 10:23:36 +0430 +0430
نقل از: سیسمونی لایکش کردم زیبا نوشتی

خیلی ممنون ?

0 ❤️

2017-08-07 10:25:43 +0430 +0430
نقل از: rastak خوبه که یک سری مسایل رو رعایت میکنی ولی اگر دادشش هم بخونه مهم نیست این حس تو بهش انرژی میده

اخه خیلی ناراحت کنندست ک حریم شخصی رو رعایت نمیکنه … تازه از کجا معلوم پیامامو بعد خوندن پاک نکنه ؟ بعد اون بنده خدا فک میکنه تیناش چقدر سنگ دل بوده ک بهش پیام نمیداده این مدت …ممنون بابت نظرتون ? ?

0 ❤️

2017-08-07 10:27:57 +0430 +0430
نقل از: نابخشودنی++ قلم زیبایی داری ?

واقعا لطف داری ? ممنون بابت نظرت

0 ❤️

2017-08-07 10:36:10 +0430 +0430

ما رو کص گیر آوردی؟ده تا پیام و وویس واسش فرستادی و آخرشم میگی میترسم داداشش بخونه؟ بیشتر از این میترسی بخونه؟... فیلم هندی... (dash)

1 ❤️

2017-08-07 11:14:55 +0430 +0430
نقل از: earthless

ما رو کص گیر آوردی؟ده تا پیام و وویس واسش فرستادی و آخرشم میگی میترسم داداشش بخونه؟ بیشتر از این میترسی بخونه؟... فیلم هندی... (dash)

نمیگم میترسم بخونه ترسی ندارم از خوندنش وقتی مامان من و مامان اون جریان رو میدونن …ولی میگم اعصابمو بهم میریزه هی میخونه ب چ اجازه ای میره تو حریم شخصیش ینی با خیال راحت نمیتونم باهاش حرف بزنم تازه از کجا معلوم میخونه پاک نکنه بعدا وقتی حالش خوب شد فک میکنه من چیزی نمیفرستادم

0 ❤️

2017-08-07 13:50:29 +0430 +0430
نقل از: titi moti
نقل از: earthless

ما رو کص گیر آوردی؟ده تا پیام و وویس واسش فرستادی و آخرشم میگی میترسم داداشش بخونه؟ بیشتر از این میترسی بخونه؟... فیلم هندی... (dash)

نمیگم میترسم بخونه ترسی ندارم از خوندنش وقتی مامان من و مامان اون جریان رو میدونن …ولی میگم اعصابمو بهم میریزه هی میخونه ب چ اجازه ای میره تو حریم شخصیش ینی با خیال راحت نمیتونم باهاش حرف بزنم تازه از کجا معلوم میخونه پاک نکنه بعدا وقتی حالش خوب شد فک میکنه من چیزی نمیفرستادم

آخرش میخوای یه کص بدیاااا بهش… چه ننه من غریبم بازی ای درمیاره…!

1 ❤️

2017-08-08 10:41:21 +0430 +0430
نقل از: earthless
نقل از: titi moti
نقل از: earthless

ما رو کص گیر آوردی؟ده تا پیام و وویس واسش فرستادی و آخرشم میگی میترسم داداشش بخونه؟ بیشتر از این میترسی بخونه؟... فیلم هندی... (dash)

نمیگم میترسم بخونه ترسی ندارم از خوندنش وقتی مامان من و مامان اون جریان رو میدونن …ولی میگم اعصابمو بهم میریزه هی میخونه ب چ اجازه ای میره تو حریم شخصیش ینی با خیال راحت نمیتونم باهاش حرف بزنم تازه از کجا معلوم میخونه پاک نکنه بعدا وقتی حالش خوب شد فک میکنه من چیزی نمیفرستادم

آخرش میخوای یه کص بدیاااا بهش… چه ننه من غریبم بازی ای درمیاره…!

فقط شعور و شخصیت خودتو رسوندی با این پیام !

0 ❤️

2017-08-08 10:43:46 +0430 +0430
نقل از: rdsf نوشتت زیبا بود اون دوستمونم خوب میشه نگران نباش

خیلی ممنون انشاالله ممنون بابت نظر ?

0 ❤️

2017-08-08 10:46:44 +0430 +0430

عالی بود نوشتت لایک…کامنتای ی سری اوبنه ای ک عقده ی حقارت دارند رو ب تخمدونت بگیر و ادامه بده

0 ❤️

2017-08-08 10:54:40 +0430 +0430

خوب بود… :) ?


امیدوارم زودتر حالشون خوب بشه… ?

0 ❤️

2017-08-09 19:46:08 +0430 +0430
نقل از: Vitamin_D عالی بود نوشتت لایک....کامنتای ی سری اوبنه ای ک عقده ی حقارت دارند رو ب تخمدونت بگیر و ادامه بده

خیلی ممنون بابت نظرتون لطف دارید ? اره واقعا خوب گفتی باید همینکارو کرد ! Like

0 ❤️

2017-08-09 19:48:26 +0430 +0430
نقل از: _salt_less خوب بود... :) ?

امیدوارم زودتر حالشون خوب بشه.. ?

ممنونم salt less عزیز.
انشاالله ? ? ?

1 ❤️

2017-08-11 21:27:10 +0430 +0430

هنوز انلاین نشده …مرخص ک نشده مطمئنم ولی حافظشم بدست نیاورده ؟ خداروشکر داداششم دست از سر فضولی برداشت …کسی اطلاعاتی داره ممنون میشم بگه …دلم گرفته

0 ❤️

2017-08-12 08:43:34 +0430 +0430
نقل از: butterflyir تینای عزیز امروز اول شهریوره، بهش سر زدم. مدام یه چیزایی از گذشته میاد تو ذهنش که پر رنگ تر از همه اسم توئه. پیامات رو خونده، خاطرات زیادی نداره ولی همون چیزای کوتاه هم بهش ثابت کرده تو یه عزیز تو گذشته و حال و آینده شی. وقتی می رم بهش سر بزنم می پرسه دختری رو ندیدید با چشمای درشت مشکی، موهای بلند مواج و اندام ظریف که پشت در اتاق من واستاده باشه؟ قربونت برم به زودی خبرای خوب می رسه و اونوقت با هم می شینید و خاطرات مرور می کنید

متنت عالی بووود دوست عزیز . واقعا عالی . لایک دادم ! ممنون بابت نظر و متن زیباتون

0 ❤️

2017-08-12 09:11:57 +0430 +0430
نقل از: sinner_man پس بالاخره عمل کرد،چه خوب.امیدوارم نتیجه عملش رضایت بخش بوده باشه. متن شما هم زیبا بود

خیلی ممنون . بله جمعه ی پیش عمل کرد. ولی حافظشو بطور موقت از دست داده و ممکنه تا یه ماه هم طول بکشه …

0 ❤️

2017-08-13 21:35:06 +0430 +0430

نمیخوای برگردی ؟ نمیخوای چیزی یادت بیاد ؟ نمیخوای آنلاین شی ؟

0 ❤️

2017-08-13 21:42:24 +0430 +0430
نقل از: titi moti
نقل از: earthless
نقل از: titi moti
نقل از: earthless

ما رو کص گیر آوردی؟ده تا پیام و وویس واسش فرستادی و آخرشم میگی میترسم داداشش بخونه؟ بیشتر از این میترسی بخونه؟... فیلم هندی... (dash)

نمیگم میترسم بخونه ترسی ندارم از خوندنش وقتی مامان من و مامان اون جریان رو میدونن …ولی میگم اعصابمو بهم میریزه هی میخونه ب چ اجازه ای میره تو حریم شخصیش ینی با خیال راحت نمیتونم باهاش حرف بزنم تازه از کجا معلوم میخونه پاک نکنه بعدا وقتی حالش خوب شد فک میکنه من چیزی نمیفرستادم

آخرش میخوای یه کص بدیاااا بهش… چه ننه من غریبم بازی ای درمیاره…!

فقط شعور و شخصیت خودتو رسوندی با این پیام !

ولی خدایی دروغ نگفت ، آخرش همینه دیگه همشهری

0 ❤️

2017-08-14 22:03:26 +0430 +0430
نقل از: khoshgel_pesarr
نقل از: titi moti
نقل از: earthless
نقل از: titi moti
نقل از: earthless

ما رو کص گیر آوردی؟ده تا پیام و وویس واسش فرستادی و آخرشم میگی میترسم داداشش بخونه؟ بیشتر از این میترسی بخونه؟... فیلم هندی... (dash)

نمیگم میترسم بخونه ترسی ندارم از خوندنش وقتی مامان من و مامان اون جریان رو میدونن …ولی میگم اعصابمو بهم میریزه هی میخونه ب چ اجازه ای میره تو حریم شخصیش ینی با خیال راحت نمیتونم باهاش حرف بزنم تازه از کجا معلوم میخونه پاک نکنه بعدا وقتی حالش خوب شد فک میکنه من چیزی نمیفرستادم

آخرش میخوای یه کص بدیاااا بهش… چه ننه من غریبم بازی ای درمیاره…!

فقط شعور و شخصیت خودتو رسوندی با این پیام !

ولی خدایی دروغ نگفت ، آخرش همینه دیگه همشهری

شما اعتقادی ب عشق و رابطه ی بدون سکس و ازدواجم دارید ؟!
من اگه دنبال عشق و حال کردن بودم با پسر سرطانی ک سه هفتس رو تخت بیمارستانه و شهر دیگه تحت درمانه دوست نبودم که ! تو همینجا با یکی دوست میشدم هر شبم برنامه ی بیرون و ددر اکیپی یا…
ولی دوسش دارم .عقایدش افکارش احساساتش…
التماس تفکر !

0 ❤️

2017-08-15 20:43:50 +0430 +0430



0 ❤️

2017-08-15 21:56:11 +0430 +0430

سلام
خیلی وقت بود زیر داستانها چیزی نمینوشتم،اما…خب،اکثرا هم حتی ارزش خوندن نداشتن،چه برسه به کامنت و نظر دادن…داستان شما رو که شروع کردم دیدم خوب مینویسین،پس خوندم…و اگر ادامه بدی میخونم و … مرسی

0 ❤️

2017-08-15 22:37:32 +0430 +0430
نقل از: داریوشم سلام خیلی وقت بود زیر داستانها چیزی نمینوشتم،اما...خب،اکثرا هم حتی ارزش خوندن نداشتن،چه برسه به کامنت و نظر دادن...داستان شما رو که شروع کردم دیدم خوب مینویسین،پس خوندم...و اگر ادامه بدی میخونم و ... مرسی

ممنونم بابت نظر . لطف دارید . ? ?

1 ❤️

2017-08-17 00:04:30 +0430 +0430



1 ❤️

2017-08-21 04:26:07 +0430 +0430



وقتی گفتم تا ته خط میمونم ، برام ته معنا نداشت ! حتی حاضر بودم با یه پسر مریض بمونم ...بخاطر چیزایی ک برام ارزش داشت ولی برای تو بی ارزشترین بود... وقتی فهمیدم دروغ بوده جریان مریضی و اون ...تنها مریضیش اعتیاده ، خورد شدم ... ولی حالا تنها تصمیمم همینه...با دروغگوی بیمار روانی نه میخوام بمونم و نه میمونم...! بلاک و پاک کردن تمام پیام هایی ک این همه مدت شب و روز برای هم تایپ میکردیم !

بعد از رفتن تو ، خندیدم ب تمام کسانی که مرا از رفتنی ترساندند... علی ! رجوع شود ب جنون افکار !
1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «