با هر کی که باهاش ارتباط داشتم رابطه رو بهم زدم و خراب کردم
سیگار هم ترک کردم
شعر هم دیگه نمیتونم بگم
شرایط زندگی تو ایران هم که …
قیمت ارز و … هم که مشخصه
کلا امید به زندگیم منفی شده
خود کلمه امید به زندگی هم یه چیزی بهم بدهکار شده
نه پارتنتری که خشمهاتو توش فرو کنی و تو آغوشش آروم بشی
نه سیگاری ، نه دو خط شعری، نه امیدی، نه فردایی
با میلینا ( دختر خاله جنده زنم) ، طیبه، ماندانا، دختر کرد همسایه و خلاصه همههههههه قطع رابطه کردم. حالا مثل خر تو گل موندم 😒
فقط موندم من و یه زندگی پر استرس و پر مشغله و بدهکاری و مکافات و قرض و … و یه زن غرغرو که باید تحملش کرد.
این زندگی چرا تعادل نداره؟ بعد به آدما میگن تعادل داشته باشید. مگه میشه؟ خود زندگی معلوم نیست چشه بعد به ما میگید تعادل داشته باش؟
از دیروز میخواستم داستان آخرین قرار با ماندانا رو بنویسم (که از مشهد هر بار میومد) یه کمی هم نوشتم اما پاک کردم، دیدم تو این اوضاع تحمل فحش جدید ندارم. شاااااااااااااید برم تو خط داستان نویسی و دیگه خاطره ننویسم. یه سری ایده بدید ببینم روی کدومشون میتونم تمرکز کنم شاید از فکر این زندگی ای که تو این 6 ماه اخیر دولت به کیری ترین شکل ممکن ریده توش در بیام.
↩ pinki floydi
موافقم ، اما داستان اولین خیانت رو اگر بخونی فکر کنم از تارگتت یه کمی عقب بکشی.
↩ MasterSepehr
امسال تو عید شروع کردم و زدم. نه عرق کشمش ، نه شیشه مارک، نه شراب انگور و نه شراب آلبالو حرفه ای ، هیچ کدوم منو نگرفت. فقط و فقط بعد 3 لیوان شراب آلبالو و 2 لیوان پر عرق کشمش منو گرفت اونم درمان نیست به نظرم.
فکر کنم من سنسورای گیراییم خرابه . 😂