چقدر پاییز شده!
چقدر این حال و هوا شال و کلاه و آستینهای پایین کشیده از سرما میطلبد، یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ، یا پناه گرفتن زیر پتو و استشمام بوی نارنگی و خوابیدن میان لالایی خاطره انگیز برگها و بادها.
چقدر میطلبد که چتر برداری و زیر قطرات گاه و بیگاه باران قدم بزنی و یقهی پیراهنت را از شدت باد و سرما بالا بکشی، که دستهایت را توی جیب ببری و از سرما بلرزی، که باد بزند و قطرات باران روی گونه و پلکهایت بریزد.
چقدر این هوا تنهایی نمیچسبد!
که حیاتی است هر پاییز کسی کنارت باشد و با تو حرف بزند، کسی کنارت باشد و تو را بغل کند، کسی کنارت باشد و با تو چای بنوشد، کسی کنارت باشد که برایت شعر بخواند و دستهای یخ زدهات را میان دستهای گرمش بگیرد…
چقدر این هوا یک دوست کم دارد، یک رفیق، یک آدم خوب… کسی که حقیقتا حرفهای تو را میفهمد و دیوانگیهای تو را میپذیرد، کسی که به تو حق میدهد هر پاییز، از خودت بیخود باشی و هوا که به هم ریخت، به هم بریزی…
هوا کِی وقت کرد اینهمه پاییز شود و ما کِی وقت کردیم اینهمه تنها باشیم؟
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
↩ سالومه۲۸
چشمت صنما هزار دلدار کشد
آن نالهٔ زیر او همه زار کشد
شاهان زمانه خصم بردار کنند
آن نرگس بیدار تو بیدار کشد
مولانای وحید
↩ فرحناز1010
بعضی کتابها رو
از رو جلدشون میخری
بعضیا رو از روی محتوا
تو تنها کتابی بودی که
محتوی و جلدش با هم به دلم نشست
↩ وحید_لاهیجی
شَرمســارِ دســتان تُـوام
وقتــی
به جای دستان مَن
قَـلم در دســت میگیری
تا بگــویي، دلتنگــى…
↩ سالومه۲۸
تو به نور اختر باور داری
که به دیدگان مهرورزان و
سخنوران، دست نمیتواند یازید؟
تو به مردمان شوریده سر باور داری؟
و به پروازی فراتر از سایهی خود
که نشاید به خاک، دست یابد؟
شاید که گوشهای نانوشته از قلبم را
لمس کردهای
بیآنکه دانسته باشی
■ران ویلیس
↩ فرحناز1010
ز آن چه چشيدم از لبت
هيچ
لَبی را
مچشان…
مولانای جان
↩ سالومه۲۸
واااای از دست شهریاااااااااااار صد واااااااااای ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی 😞 🙏
جهان استوار نمی ماند
مگر با سری خمیده
بر روی شانه ی کسی که دوستش داریم
■ سوزان علیوان
↩ وحید_لاهیجی
عشق بیماری وخیمی بود، خلسهای بین مرگ و بی هوشی
دردهای همیشه مشترکی، زخم بی بستر همآغوشی
عشق یعنی هواییات بودن، عشق یعنی تو را نفس بکشم
ضربانم تویی که زنده منم، که درون رگم تو میجوشی
عشق یعنی حواس هم باشیم، عشق یعنی لباس هم باشیم
از من امشب بخواه… میپوشم، به من امشب بگو چه میپوشی
مثل یک زخم تا ابد تازه، مثل یک راز تا ابد خاموش
عشق بودی و داد میزدمت، یا که میگفتمت در گوشی
عشق خوابی میان بیداری، تلخهای همیشه شیرین بود
مثل آن بوسهای که بر لب ماند، بغض شد در گلوی خاموشی
پیچ و تاب مسیر را مردیم، عشق را راه و رسم فاصله کشت
عشق شاید خیال خامی بود، بین بیتابی و فراموشی
محسن_نقدی
↩ سالومه۲۸
در این حجرههای تاریک روزهایم چه خالی چه ملال
بیقرار پیش و پس میروم و دنبال پنجره میگردم
گشایشی است اگر بشود یکی باز کنم
پنجرهیی نیست یا من نمییابم
بهتر که نیست
از کجا که نور دردسر دیگری نشود
کی میداند نور چه چیزها را روشن کند؟
کنستانتین_کاوافی
↩ وحید_لاهیجی
مردی که شعر می فهمد !
عشق را می فهمد
و زن را هم…
↩ سالومه۲۸
پرنده ی نخی ام زیر چرخ خیاطی
تو، فکر تو، همه، توی سرم قر و قاطی
بدون درد زمین خورده و شکسته دلم
بیا و جمع کن این وضع را، به چی ماتی؟!
نگاه می کنم از خرده شیشه های ترم
به دست های تو با آن قشنگی ذاتی
صدای دور شدن از صدای هم/ همه ها
صدای مبهم تو توی گوش من: «فاطی… فاطی… فاطی…»
و حبس کرده مرا عشق، توی سلولش
و بعد، رد شده از ساعت ملاقاتی
(فاطمه اختصاری)
دلتنگم…
مثل خیلی از روزهای زندگانی ام.
این روزها هیچ کس شریک غم و دلتنگی آدمها نیست؛
تنها همدم تنهایی ها و بی کسی هایم، یک قلم و چند ورق کاغذ تا نخورده است.
اگر روزی کاغذهایم تمام شوند چه کنم؟!!!
↩ در انتظار عشق
عالی بود👏👏 سپاس🙏🌺
نقاشیات مے ڪنم!به روی بومِ قلبم،
با قلمویی از جنسِ عشق،
با اینڪه خودم از تبارِ آبانم
ولی،تو را بهار مے ڪشم؛
تو را ڪه در برگ ریزانِ دلم
همیشه سبزی!سبزینهای جاودان…
↩ وحید_لاهیجی
گیرم
ڪه تو
صاحب اختیارے
اے عشق
اصلا تو
خداے روزگارے اے عشق
هے زخم
دوباره زخم این هم شد ڪار
سرگرمے دیگرے ندارے اے عشق
🌺🙏🥰
↩ فرحناز1010
امشب
دلم دوباره تو را خواست از خدا
آه ای دعای هر شب من
مستجاب شو ،،،
🌺❤🙏🥰
↩ سالومه۲۸
برگ ها می افتند
برگ
شاید
می روید
تا بیفتد بر خاک
سیب ها می پوسند
سیب
شاید
می بالد
تا بپوسد در باغ
و من اما به یقین زاده شدم
تا تو را
دوست بدارم
جاوید...
(سیما یاری)🌺🙏🥰
↩ Farahnaz1314
🙏🌺🥰❤
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
↩ سالومه۲۸
یار مرا چو اشتران باز مهار میکشد
اشتر مست خویش را در چه قطار میکشد
جان و تنم بخست او شیشه من شکست او
گردن من به بست او تا به چه کار میکشد
شست ویم چو ماهیان جانب خشک میبرد
دام دلم به جانب میر شکار میکشد
آنک قطار ابر را زیر فلک چو اشتران
ساقی دشت میکند برکه و غار میکشد
رعد همیزند دهل زنده شدست جزو و کل
در دل شاخ و مغز گل بوی بهار میکشد🙏
آنک ضمیر دانه را علت میوه میکند
راز دل درخت را بر سر دار میکشد
لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را🙏
گر چه جفای دی کنون سوی خمار میکشد
مولانای جان