آدما بعضی وقتا نیاز دارن که یه مدت
فاصله بگیرن از همه چیز و همه کس.
دور بشن از مشغله ها و دردسر های روزانه شون.
برن يه جايي كه كسي پيگيرشون نباشه، منتظرشون نباشه؛جایی که لازم نباشه دلیل حال بدشون رو توضیح بدن واسه کسی.
هيچ كس و هيچ چيز هم نميتونه حالشون رو خوب كنه به جز “تنهايي”
يه وقتايي همه چيز گره ميخوره به هم و حل شدني نيست. آدم غرق ميشه تو فكر و خيال.
من ميگم بايد چند وقت دور شد از همه چیز و بعد پر انرژي و پر قدرت برگشت و تك تك گره ها رو باز کرد.
احترام بذارید به خلوت آدما.
بذارید يه مدت فاصله بگيرن و پناه ببرن به تنهايي و نيروشونو دوباره به دست بيارن.
“تنهايي" كارشو خيلي خوب بلده…👌
آرام بمانید
آرامش,نشان قدرت است.
سکوت و آرامش,انسان را آزاد می کند حتی در پای دار
خیلیم عالی (:
تنهایی زیباست .
حس خوبیست ! هیچ وابستگی به هیچکس ندارم ! رنگ نگاهم به دنیا و آدمهایش عوض شده و قلبم سرسختانه وجود آدمهای اضافی را انکار میکند ! احساسم توبرهی سادگیاش را در زمین گذشته جا گذاشته و من این روزها عاقلانه ایستادهام ! حس خوبیست و من این روزها ، آرامشِ این استقلال احساسم را با دنیا عوض نخواهم کرد !
↩ Alireza11228
متن قشنگی بود ولی آخرشو خراب کرد
نمیتونم نداریم
خدایی امشب ک دقیقا سگ دپم این تاپیکو باید ببینم …
اره تنهایی خوبه حتی برا آدمی که از تنهایی بیزاره
گاهی همون آدمی که از تنهایی بیزار بود ، هوس میکنه تنها باشه و تو سکوت باخودش خلوت کنه …
تنهایی اعتیاد آورترین مخدر جهانه
فرقی نمیکنه شکست عشقی بخوره،تجاوز بهت بشه،خسته باشی،بدی ببینی
زیادی تنها بمونی دیگه نمیتونی برگردی
اعتیاد به تنهایی شجاعانه ترین ترسیه که دارم
ولی چرا بعضی وقتا من وسط ۸۰ میلیون آدم احساس تنهایی میکنم؟
این مثنوی حدیث پریشانی من است
بشنو که سوگ نامه ویرانی من است
امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام
گفتی غزل بگو؛غزل ام شور وحال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد خیال مرد
گفتم مرو که تیره شود زندگانی ام
با رفتنت به خاک سیه می نشا نی ام
((گفتی زمین مجال رسیدن نمیدهد))
برچشم باز فرصت دیدن نمیدهد
وقتی نقاب محور یک رنگ بودن است
معیار مهرورزیمان سنگ بودن است
دیگر چه جای دلخوشی وعشق بازی است؟
اصلا کدام احمق از این عشق راضی است؟
این عشق نیست؛فاجعه قرن آهن است
من بودنی که عاقبتش نیست بودن است
حالا به حرفهای غریبت رسیده ام
فهمیده ام که خوب تورا بد شنیده ام
حق باتو بود از غم غربت شکسته ام
بگذار که صادقانه بگویم که خسته ام
بیزارم از تمام رفیقان نا رفیق
“اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق”
من را به ابتذال نبودن کشانده اند
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند
تا این برادران جفا کار زنده اند
این گرگ سیرتان خطا کار زنده اند
یعقوب درد کیشد وکور میشود
یوسف همیشه وصله ی ناجور میشود
اینجا نقاب شعر به کفتار میزنند
منصور را هر آئینه بر دار میزنند
اینجا کسی برای کسی کس نمیشود
حتی عقاب در خور کرکس نمیشود
جائی که سهم مرد به جز تازیانه نیست
حق باتوبود ماندمان عاقلانه نیست
ما میرویم چون دلمان جای دیگراست
ما میرویم؛هرکه بماند مخیر است
ما میرویم گرچه ز الطاف دوستان
بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است
تنهایی
همدم قدیمی و عزیزی
که تداعی کننده همون حسه شیرینه آرامشه وقتایی که به اتاقک سیمانی حیاط پشتی خونه مامان بزرگم پناه میبردم
تا مامانم پیدام نکنه و منو وادار به انحام کارایی که دوستشون دارم نکنه
از من به شما نصیحت
قوی بودن را یاد بگیرید
برای تمام روزهایی که قرار است
تنتان بلرزد
از آدمهایی که الان قلبتان را میلرزانند
↩ persiankinkidom
خطرناککه هست ولی نه دیگه در این حد
باید محتاط بود و محافظه کاری کرد
دقیقا خیلی خوب گفتی . یه وقتهایی واقعا لازمه یه خلوت پیدا کنی و ساعتها بشینی بدور از همه چیز فارغ از همه چیز و همه کس
من تنهایی و دوست دارم و اینکه تنهایی برم رستوران یا سینما یا مسافرت شاید اگه پول زیادی داشتم که احتیاج به بیروون اومدن نبود از خونه هم بیرون نمیآمدممیتونستم تنها توی ی خونه زندگی میکردم
یجای دنج و خلوت بالای یه کوه یا توی یه دشت چند روز خودتو خالی کنی و سبک برگردی
زندگی پر از زیبایی است، به آن توجه کن
به زنبور عسل، به کودک کوچک و چهره های خندان دقت کن
باران را نفس بکش و باد را احساس کن
زندگی ات را زندگی کن و برای رویاهایت مبارزه کن
↩ آلتـــــــ♠قـــــــتاله
نمیشه مگه؟ عه خب بلد نبودم
الان بازه
↩ purya91e
شاید هنوز به اون درجه از نیاز به تنهایی نرسیدید
↩ purya91e
درسته ولی اگه پشت سر گذاشته بودین که نمیگفتین نباید درش غرق شد
البته این نظر شماست و قابل احترامه
به نظر من گاهی لازمه شدیدا غرق در تنهایی بشی
↩ .Azi.
انچه که نوشتم مختص به حال الان شماس نه بیشتر و اما تجربه و تاریخ ثابت کرده راهی که اغلب مردم میرن یا میگن لزوما درس نیس
اجازه هست
تو را همچون پیراهنی سپید به تن کنم
تا داغِ سوخته یِ تنم را بپوشانی ؟
یا تو را
بِسانِ شعرِ عاشقانه ای سپید بِسُرایم
تا شراره هایِ تبدارِ واژه هایم را
نهفته سازی؟
یا تو را
همسانِ یک نسیم در آغوش بِگیرم
تا گداختگیِ آهنِ تنم
به خنکایِ وزشِ آن خاموش شود؟
ای دردِ خوش نشسته به جانِ من،
ای دردت به جانِ من ،
اجازه هست ؟
و درباره تنهایی
فقط یه خط از اخوان ثالث
✐
کیستم؟؟
یک تکه تنهایی…