یک داستان عاشقانه ولی ...

1390/04/13


سلام من ابراهیم هستم 19 سالمه دانشجوی کامپیوتر ، داستانی که می خواهم بنویسم در مورد یه دختریه که خیلی دوسش داشتم عاشقش شدم نه از این دوس داشتنای الکی واقعا همه چیز من بود (همه چیز من) تا اون موقع عاشق دختری نشده بودم دوستی هم نداشتم ؛ که این دوستی منو عوض کرد.اگه غلط املای داشتم منو ببخشین تا حالا داستانی ننوشتم نمی دونم چی شد که این سایت رو دیدم و…
حرفام مربوط میشه به 2 سال پیش واقعا اگه تمام داستانم رو بنویسم شاید یه کتاب در بیاد.
دلم براتون بگه که ساعت 12 شب بود نزدکای خیابون بهار تبریز با دوچرخه می اومدم خونه خیلی دیر کرده بودم نمی دونستم که به بابام چی بگم فکر می کردم یه دروغی پیدا کنم که حرفام رو باور کنه تو این فکرا بودم که یه دختر ی دیم که کاش نمی دیدم کاش رد می شدم و می رفتم کاش شهوت برم نمی داشت یه فکری به سرم زد که می خواستم برم بگم که دختر خانم این موقع شب داری تو خیابون چی کار می کنی بگم که بهم اعتماد کنه و ببرمش خونش یه همچین حرفای که بهم اعتماد کنه خدا خدا می کردم که یه سکسی با دختری داشته باشم اما یهو یه ماشین پارس جلوش واستاد دختره که اسمش (ستاره) اس یعنی بود، از ترس نمی دونست چی کار کنه صدای آهنگ بهرام از زبت ماشین می اومد من گفتم که یه تلاشی می کنن که سوارش کنن بعد می رن ولی پسره از ماشین پیاده شد دست بر نمی داشت بزور می خواست سوار ماشین کنه کیفشو گرفت دختره تلاش می کرد که فرار کنه اما پسره بغلش کرده بود می کشید تو ماشین جیغ دختر انقدر زیاد بود که تا یه کیلو متری می رفت …
وقت نوشتن ندارم اگه از داستان خوشتون امید می خواین ادامه شو بخونین نظر بدین که بن ویسم و اگه که نه خدا حافظ شما چون خودمم ناراحت می شوم در موردش فکر کنم …

i keep waiting for you but you never come…

ادامه داستان اینگونه میشه که …
هر چه در توان داشتم آوردم به پا هام 100 متری عقب بودم با سرعت پدال می زدم که …
نمی دونستم که باید چی کار کنم با هاشون هم کاری کنم یا که نزارم دختره رو سوار ماشین کنن نمی دونم چی شد که وقتی رسیدم … نامرد داری چه غلتی می کنی همینو که گفتم دوچرخه رو ورداشتم زدم به زانوی پسره فریادی زد که نگو ستاره افتاد زمین فرصت نداشتم که بهش نگاه کنم اون یکی پسره از ماشین پیاده شد دیگه نفسی برام نمود بود دوان امد به سمتم یه مشتی زد به صورتم احساس کردم بینیم شکست . خودمونی بگم که من عرزه یه دعوا رو هم ندارم بچه که بودم وقتی دعوا می شد می رفتم قایم می شدم بگزریم بعدا در موردش می گم برات ، پسره زد چکو چونمو آورد پایین دیگه توانی برا استادن نداشتم رف کنار دوستش ولی چنان دوچرخه رو زده بودم که داش خون می اومد وقتی که به دختره نگاه کردم باور کنین آنقدر زیبا بود که همه دردام از یادم رفت انگار همونی بود که دنبالش بودم واقعا اون موقع شب داش تو خیابون چی کار می کرد؟ یا من چرا اونجا باید می بودم اصلا چرا رفته بودم بیرون؟ ادامش بماند برا بعد که اون عوضی ها چی کار کردن

3860 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2011-07-04 05:04:50 +0430 +0430

د بیا حالا یه خرده بیشتر مینوشتی بدونیم ارزششو داره یا نداره

0 ❤️

2011-07-04 09:15:14 +0430 +0430

خوبه ولی احساس میکنم طولانیه خب داستانتو کامل بنویس بده ادمین میذارتش رو سایت دیگه

0 ❤️

2011-07-05 01:06:16 +0430 +0430

بنظر قشنگ میاد.از اونجا که داری با جزئئات مینویسی معلومه قراره خیلی طولانی بشه.البته جزیی نوشتنت به نظر لازمه ی داستان میاد.طولانی شدنش عیب نداره ولی زود به زود بذار ک یادمون نره قبلا چی شده

0 ❤️

2011-08-04 22:22:27 +0430 +0430

حوبقیشم بذار X( X(

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «