༺ مَزِه مَزِه های مَردونهِ (۵۷) - ۱۴۰۰ (۱) ༻

1402/03/06

༺(۵۶)༻
دستم بی اختیار رفت روی پرده نازکی که به هزار سختی، بدبختی و نکبت، به چوب پرده، روی دیوار، آویزون بود.
کنار زدمش…
حاتم وارد حیاط شد. خرید کرده بود. زیرچشمی نگام کرد، درو بست و خندید، از دالان باریک، عبور کرد و دیگه نتونستم زیر نظر بگیرمش.
ملیحه، نشسته بود یه گوشه، داشت کت پاره حاتم رو کوک می زد، یه سیگار روشن کردم و از کنار پنجره عبور کردم. پوزخندی زدم و آروم گفتم: اینجا بهت خوش می گذره؟!.
+چرا که نه، می موندم مشهد، بابام شوهرم می داد؟!.
-بد بود؟!.. “پک زدن به سیگار و خیره موندن”
+شبیه خودش یه وافوری، واسم پیدا کرده بود، یه مقدار جوون تر منتهی اوباش و بی سروپا… تا الان،اونجا بودم به پال پالک افتاده بودم.
-پال‌پالک؟!.. “نشستن و هورت کشیدن چای”
+یعنی دست و پازدن. گاهی یادم میره ازین اصطلاحات استفاده نکنم!. احساس خز بودن بهم دست میده… “خنده های بلند”
-اَه… چه مزه ی گندی میده این چایی،ملیح… آدم دلش آشوب می شه، این چایی رو می خوره دختر.
“پاک کردن لب و گذاشتن استکان روی نعلبکی”
خیره شدم بهش، ترس توی چشاش پیچید. شاید خیال می کرد منم شبیه حاتم، دست بزن دارم!.
چشاش داشت می لرزید که دستم رفت روی رونش، روی اون دامن مشکی ژنده و فرسودش.
چشام رفت روی تاپ کهنه پارش، سوتین نبسته بود، ممه هاش مشخص بود، باید میخ می شدی تا بهتر و واضح با چشات بازی کنن، حوصله نگاه کردن نداشتم، حتی اگه خودش با دستاش‌ ممه هاشو می نداخت بیرون، حال دست مالی هم نداشتم، چه برسه به سیخ زدن، مالیدن، مکیدن و هزار فکری که به ذهنت همین الان خطور کرد. “پوزخند”
ازش فاصله گرفتم… نگام رفت روی کنج دیوار، به سیگارم پک زدم، و ادامه دادم:
پال پالک!!.. تا حالا نشنیده بودم، جالب بود. حالا چرا خیال می کنی هر کسی میاد توی این جهنم، باید لهجه همین جارو بگیره؟!.
+خب نگات می کنن، می خندن…
“پاره کردن نخ توسط دندونا و گل انداختن گونه”
-کی نگات می کنه؟!.
+آدما دیگه سپهر، حالت خوبه امروز؟!.
“صاف کردن کت و گرفتن چروک های پارچه توسط دست”
-سکوت…
نگام دوباره رفت روی چهره و اندامش، صورتش تا حدودی گرد بود، پیشونی کوتاه، ابروهای نسبتا پرپشت، بینی و لبای، معمولی… موهاشو، شینیون بسته بود، اونم گوجه ای شلخته. افتضاح بود. افتضاح…
رنگ موش داشت زار می زد، انگار هول هولکی، توی حموم خواسته بود یکم تغییر ایجاد کنه، همین.
دنیای ملیح با کوچکترین کارها تغییر می کرد.
آره با کوچکترین کار تغییر می کرد.
راستش،اگه یه دامن براش می خریدی، انگار عروسیش بود. اگر یه مانتو شلوار بهش می دادی، اون شب به سختی خوابش می برد.
به کل ساده و عام بود. از همین دخترایی که توی خیابون، بارها و بارها از کنارت می گذرن، شاید توجه بهشون نکنی یا نگاشون کنی، ذهنت جای دیگه سرگرم، گرفتار و درگیر اون خوشگله باشه.
هرکی یه خوشگله داره به هرحال، نه؟!.
آره… هر کی یه خوشگله داره… “پوزخند”
دوباره سرشو انداخت پایین، مشغول کوک زدن شد. زیرلب با خودش می خندید.
-به چی می خندی؟!.. “هورت کشیدن چای”
+آخه می گی، بد مزس دوباره،می خوری!
-تا حالا شده تمام اتفاقات اطرافت بی طعم، خنک، لوس باشن؟!
+ممم… گاهی اوقات
-اگر اغلب همین احساس و حالو داشته باشی چی؟
+سخته آقا سپهر، زندگی واقعا سخت می شه.
“خنده های بلند”
-فدات، زندگیت خیلی راحته الان؟!. هان؟!. “کشیدن لپ”
+سپهرررر… راحت نیست، ولی مجبورم.
-حاتم هواتو داره؟!
+ممم… آره طفلی، فقط بعضی وقتا کتکم می زنه، علی الخصوص وقتی نشئه میشه. گاهیم وقتی با تو می خوابم. گاهیم بی دلیل… “لبخند تلخ”
-زکی… اینم شد شبیه خواسگارت که!.
+سپهررر… اون فرق می کرد،خرجی نمی داد،عملش سنگین بود،بی غیرت بود،وقتی پای بساط می شستن احساس می کردم با بابام بهم خیره می شن. داشت بابامو شارژ می کرد دوتایی باهام بخوابن. باورت میشه؟! “پاک کردن بینی و لرزیدن چونه” جالبه، تو واقعا مرموزی، اینارو که برای حاتم تعریف می‌کنم، چشاش از تعجب گشاد می شه،دلهره می گیره… بی تاب میشه… اما تو نه. تو انگار خیلی چیزا توی زندگیت دیدی!. احساس می کنم فرق داری به کل.
-چه فرقی؟!
+خب،از وقتی باهات آشنا شدم،چیز خاصی نظرتو جلب نکرده،حتی وقتی باهام سکس میکنی، انگار توی یه دنیای دیگه سیر می کنی. انگار تاریخ مصرفت گذشته. گاهی بدنت اونقد سرد میشه، آدم می ترسه بهت دست بزنه. انگار مُردی…
-مگه من باهات خوابیدم تا حالا؟!. “متعجب شدن”
+عه سپهررر… یادت رفت چند روز پیش حاتم گفت: می خواد بره به مادربزرگش سر بزنه،شب نیومد!. یادت رفت به همین زودی؟!.
-اینارو یادمه، ولی تو پریدی روم… تو شروع کردی نه من!.
+مگه فرقی هم داره؟!. “خنده های بلند”
-معلومه فرق و تفاوت داره. نباید بگی: وقتی باهام سکس کردی، باید بگی: وقتی باهات سکس کردم. توفیرش اینجاست. گرفتی؟!
+چقدر سخت گیر، سلطه و جذبه، توی روابطت داری.
“مالیدن ریش و گردن”
-مگه توی رابطه ایم؟!
دستشو زدم کنار، از وقتی خونه حاتم زندگی می کردم، ملیح هم کنارمون بود. هرچند، سه ماه جلوتر از من راهی تهران شده بود، انگار توی مترو یه گوشه کز کرده بود که حاتم انداخته بودش توی تور و آورده بودش خونش و در ازای انواع سرویس های مختلفی که ارائه می داد جای خواب و غذا بهش می داد.
حاتم مرد بدی نیست، یه وقت توی ذهنت نشینی با خودت بگی: کیرم توی اون دهنش، که داره از دختر مردم سوءاستفاده می کنه، یا چه می دونم، یه خانم بخونه بگه اَه…اَه… مگه از مردها انتظار دیگه ای هم میشه داشت؟!.
بیا از زاویه دید من نگاه کنیم، این دختره، همین ملیح، از خونشون می‌پیچه و فلنگو می بنده، حالا به هر دلیلی که خودش میگه، راهی تهران می شه، انگار قبل رسیدن به تهران، گیرِ یه راننده ماشینِ سنگین میوفته، اونم حسابی جلو عقبشو یکی می کنه، بماند که چه کسی این وسط پردشو می زنه!. هنوز مشخص نیست.
خودش می گه: همون یارو راننده تریلی، به زور پردشو برداشته، از من می پرسی؟!.
داره زر می زنه، هر چند بهم ربطی نداره، راستشو بخوای کیرمم نیست، چه اتفاقی افتاده، کی مقصره، کی گناهکاره، کی مظلومه، کی بانیه، تمام این اتفاقاته.
زندگی اونقدر برام سخت و طاقت فرسا شده، انگار اون خدای لعنتی دو دستی بیخ‌ گلومو گرفته، داره فشار میده…
آه خدای من… “مالیدن سر و صورت، توسط دستها”
حسابشو بکن کلی بنده روی این زمین خاکی از سفید،زرد،سیاه… ای بابا…
حوصلهِ تناژ پوست ندارم، بشینم رنگ بندی کنم برات…
کجا بودم؟! هان…
چقدر این روزا زود همه چیرو فراموش می کنم!.
آهان…
تو حسابشو بکن اون همه بنده دورش ریخته، عهد اومده دستاشو گذاشته روی گردن من بیچاره، داره فشار میده…
حالا این وسط این ملیح کص دریده بشه، خیال و معمای من، که آره… کودوم خری گرفته از کص طوری گاییدش که لبه های کصش، شبیه لبای شتر شده…
حالشو ندارم بهش بگم: زنک گوه نخور، اون لبه های کصت نشون میده چند تا کیر رفت و آمد داشتن توش که اونقدر متورم شدن. هرچند حرف، توی دل بی صاحاب من که نمی مونه، شاید بهش گفتم. هان؟!. تو بودی‌ می گفتی؟!.‌ “پوزخند”
که چی بشه!.. چه توفیری داره؟.
اصلا‌ مهمه کی اینو گاییده؟.
اونی که عاشقشه بره توی بحرش، منو سننه؟!.
آخه یه جورایی داره چُسی میاد، خودمونیم. برای همین خواستم بزنم توی پرش. “قهقهه”
+سپهررر… به چی می خندی؟!
-سرت به کارت باشه، کُتشو درست بدوز. دست به جنبون…
“تهدید با اشاره دست”
+چشم
-آفرین دختر کصشتری
+جان؟! “متعجب شدن”
جوابشو ندادم، بذار توی همون خیال و اوهام بگذرونه کصشتری یعنی چی.
یکم رو بدی بهشون سوارت میشن. ذات آدما همینه. خیال نکنی این ملیح فقط این ریختیه. همه آدما، یکم رو بهشون بدی، زینت می کنن، تا بیای بگی عِه… دهنی میره لای لب و دندونات، تا به خودت بیای، با پشت پا، می کوبن بغل دلت، آروم میگن: هُش… هُششششش…
حاتم داشت با قاشق بستنی رو می ریخت توی کاسه، آروم با اون چشای درشت و هیزش گفت: چطوری سپهرخان، زیر لب چی می‌گی برای خودت. هُش؟!. با منی؟!.
نگاش کردم، کله ی گنده و کچلش توی ذوق می زد، چهارشونه… قوی،قلدر،گردن کلفت. اگه کف دستشو روی صورتم می ذاشت، چیزی از اون پشت پیدا نبود، به چشاش خیره شدم، لبای سیاش داشت مزه مزه میشد که گفت: چته بابا؟!. یه چیزیت میشه ها.
-چرا اونقد کیرت کلفته حاتم؟
قهقهه ای زد و دماغ بزرگ و بدریختشو خاروند و ادامه داد: ارثیه. بابامم همینطوری بود. چی بهش میگن… ژنتیک… “موک زدن بستنی روی انگشت” میدونی سپهر، کیر کلفت از دور خوشگله، نگهداریش سخته. حالا چرا گیر دادی به کیر ما؟ کیر خودت خوشگله که. ازین نوک مدادیای ریزه که راحت میره توی کون هر زن و دختری.
زد زیر خنده…
لبام بی اختیار کج شد و نشستم پشت صندلی و دستم رفت زیر چونم، بهش خیره شدم و آروم گفتم: خیال می‌کنی همون سپهر دوران جوونیم؟!. که از سایز کیرم بگی، ناراحت شم یا برام‌ مهم باشه!.
سرتو اینجا ببرن، بعد برن اون میلحو با چاقو کصشو جر بدن، ککم نمی گزه حاتم… کلن یه جورایی دنیا شده به کیرم. همین پونزده سانت به قول تو نوک مدادی. دنیارو گرفتم به همون… “اشاره به کیر و خایه”
+سپهر، مشتی… اونقد زندگی رو برای خودت جهنم نکن، پاشو دست نسیم خانمو بگیر بیارش اینجا باهم زندگی کنیم. یه تیغه می کشم وسط هال، فقط آشپزخونه و سرویس میشه مشاع… تا هر وقتم دلتون خواست همینجا بمونید. قدمتون روی جفت چشام. “قرار گرفتن دست روی چشمها”
تا هر وقت دلتون خواست. افتاد؟!
پریدم توی حرفش، نذاشتم ادامه بده.
-از نسیم توافقی جدا شدم، سرِ همون مشکلات کیری که سر اجنه و این داستانا داشتم، نمی خواستم پای نسیم وا شه به ماجرا. میفهمی که؟ حالا هی انگشت کن توی کونم، بیخیال هم نشو… خوبه می دونی، طلاق گرفتیم.
+خب حالا، چرا کنتور می پرونی، داری میگی توافقی،یعنی هر وقت اراده کنی نسیم خانم، ورِ دلت نشسته.
آهی کشیدم، حاتم کاسه مسی رو گذاشت جلوم، خامه های فریز شده داخل بستنی چشامو مال خودشون کرد.
─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسندگان: مَستِر سِپِهر - مَسعود کینگ - باران
انتشار: باران
تاریخ: ۱۴۰۲/۰۳/۰۶
─┅━━━━✦━━━━┅─
تاریخ توقف کلی: ۱۴۰۲/۰۳/۰۶

  • فاز اول: مَزِه مَزِه هایِ مَردونهِ
  • فاز دوم: اِحضارِ اَجنهِ
  • فاز سوم: گُذشتهِ نَما
  • فاز چهارم: آدرِنالین
  • فاز پنجم: ۱۴۰۰
    ༺(۵۸)༻
10 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-05-27 02:26:47 +0330 +0330

💕کاربران سایت شهوانی توجه کنید:
داستان دنباله دار مزه مزه های مردونه؛ اکنون دارای پنج فاز هست.
فاز اول: مَزِه مَزِه هایِ مَردونهِ
فاز دوم: اِحضارِ اَجنهِ
فاز سوم: گُذشتهِ نَما
فاز چهارم: آدرِنالین
فاز پنجم: ۱۴۰۰
💕بنا به درخواست شما،هر فاز ادامه خواهد داده شد. اگر مایل بودید فاز مورد علاقتونو کامنت کنید.💞
💕متاسفانه به دلیل ویو پایین و عدم همراهی شما عزیزان، متوقف خواهیم شد.💞
💕لایک کافی،کامنت در جهت رشد داستان، ویو مناسب اگر‌ مشاهده شد ادامه خواهیم داد.💞

  • تاریخ توقف: ۱۴۰۲/۰۳/۰۶
4 ❤️

2023-05-27 14:18:16 +0330 +0330

چندتا نکته به ذهنم رسید بگم شاید کمک کنه.
۱-من قبلن تا قسمت جنگیری خوندم و برام دنبال کردنش جالب بود ولی بعد اینکه رفت توی حالت ترس و وحشت زیاد خوشم نیومد.
۲-کامنتارو میخوندم یکی نوشته بود اعضای سایت میخونن ولی شاید لایک یا کامنت نزنن.اینو درست میگه اون دوستمون،چون من یادمه نویسنده این داستان وقتی شروع کرد به نگارش هیچوقت دنبال این چیزا نبود به نظرم شما خانم real baranیکم حساسید روی این موضوع.
۳-گاهی که چی بگم😁خیلی وقتا با اکانت دیگم باید لایک زوری و اجباری بزنم برای خیلی از کسایی که داخل سایتن با اینکه اصلا با اون داستان حال نکردم ولی به خاطر رودروایسی اینکارو میکنم.زیاد درگیر اون لایکها و کامنتهای زیر بخش داستان تازه نشید اونا اکثرا زوری و فیکن.طبق تجربه من که ۱۰ساله توی شهوانی هستم.
۴-علت پایین بودن ویو و خیلی چیزای دیگه به خاطر اینه که نویسنده اقا هست اینم یادتون نره.خانما توی شهوانی اقایون رو جذب میکنن اقایون خانمهار‌و.دقت کنید به کامنتهای همین داستان متوجه میشید حرفمو که اکثرن خانم هستن.باید خود نویسنده یکمم لاس بزنه😄با اعضا تا جذبشون کنه.ایشونم که فقط خودشو و ادمین فالو کرده! انتظاری نباید داشت

0 ❤️

2023-05-27 17:25:02 +0330 +0330
2 ❤️

2023-05-27 17:27:08 +0330 +0330
2 ❤️

2023-05-28 02:12:29 +0330 +0330

↩ RasaMo
شدوبن شده حساب کاربری این آقای سپهر به نظرم
چون ویو تایپیکها با عقل جور درنمیاد

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «