༺ مَزِه مَزِه های مَردونهِ ༻ (۲۷)

1402/01/16

༺(۲۶)༻
تا به حال شده، بخوای با دختری سکس کنی، اما دلت نخواد ارضا بشی؟!.. این حس توی تنم بُل گرفته بود، احساس می کردم اگر با نیلوفر ارضا بشم شاید بعد اینکه آبم‌‌ پاشید بیرون، دیگه اون حس دوست داشتن توی وجودم از بین بره، می دونی همیشه حسِ دوست داشتن و علاقه برای من قبل سکس چندین برابر بود، اما بعد از اینکه ارضا می شدم، انگار اون حس کم رنگ و در برخی موارد به کل از بین می رفت…
لبامو روی لبای نیلوفر قفل کردم، طوری زبونمو توی دهنش می چرخوندم که تمام بدنش شل و سست شده بود…
پیراهنمو در آوردم، دستام رفت روی کفلاش، محکم کشیدمش توی بغلم، دو دستی کمر، کفلاش، روناشو محکم مالیدم، به نحوی خشن و محکم این کارو کردم که آه کشیدنای نیلوفر بلند شد… کمربندمو باز کردم، شلوارمو دادم پایین، خواستم شورتمو در نیارم، ولی اونقد کیرم شق و سفت شده بود داشت اعصابمو بهم می ریخت…
لباسامو پرت کردم یه گوشه، نیلوفر رو روی مبل خم کردم، با ناز و عشوه روی مبل، چهار دست و پا شد، خواستم ماسک و اون تاپه فانتزی رو از تنش در بیارم، که گفت:" نه… خواهش می‌کنم… می خوام اینطوری بهتون بدم…"
شونه های نسبتا پرُ و خوش فرمی داشت، کمی مالیدمشون… با هیزی کامل، کمر، قمبلِ کص، کونشو نگاه کردم…
چقدر لذت داشت نگاه کردن به اون سورخای تنگ و تازه…
روی زانو نشستم… یکم با دست روی کفلاش کشیدم و بی اختیار زبونم رفت روی سوراخ کون و کصش… صدای حسامو شنیدم که آروم زمزمه کرد:“سمانه… تا حالا دیده بودی سپهر کوص یکی رو بخوره…”
×پاشو، لخت شو دیگه، آره برای نسیمو می خورد…
زبونم رفت رو سوراخ کون نیلوفر، آخ چقد تنگ و داغ بود… انگار داشتم روی یه بادکنک زبونمو فشار می دادم، هرکار می کردم نه شل می شد و نه از ریخت میوفتاد… نیلوفر حسابی داغ کرده بود، وقتی زبونم روی کص ترد و کوچیکش کشیده و لیس می خورد، آه می کشید و آروم می گفت:“آخ خ… دارم دیونه می شم…” با دستاش سینه های کوچولو و لیمویی شو می مالید… حسابی شبیه گربه به خودش قوس و تاب می داد… چوچول کوچولو و خوشگلی داشت، هرچند مدل کصش اون مدلی نبود که دوست داشتم، منتهی تن و بدن نیلوفر خیلی آس و دست نخورده بود…‌. پوست شفاف و بدون بی نقصی داشت… چند دقیقه ای زبونم حسابی لای کص و کونش گشت… اونقد براش لیسیدم که حسابی چنگاش توی تکیه گاه و تشک مبل فرو رفته بود…
دست سمانه روی شونم اومد، آروم گفت:“عزیزم… دراز بکش، گاییدش ول کن دیگه…”
برگشتم…
حساب لخت کامل، روی کیرش کاندوم کشیده بود، سمانه رو زمین یه پتو انداخت، بالشتو روش پرت کرد، دراز کشیدم، کیرم داشت از جا کنده می شد، طاق باز خوابیدم، نیلوفر به سختی از رو مبل بلند شد، تمام تنش شل و سست بود، انگار ارگاسم شده بود ولی به روی خودش نمی آورد، سمانه با اشاره به نیلوفر فهموند چهار دستو پا بشه، دوتایی کنار پاهام خم و چهار دست و پا شدند، کمی بعد سمانه کیرمو گذاشت توی دهنش، آروم لباش دور کیرم حلقه شد و تا ته سعی کرد کیرمو بخوره، حسام رفت پشت سمانه و نگاش فقط روی کص و کونِ نیلوفر می چرخید…
با آه کشیدن سمانه و فرو رفتن چنگاش روی رون و تخمام فهمیدم حسام تا ته توی کصش گذاشت…
سمانه یکم خودشو جمع کرد، نیلوفر کیرمو از دستش قاپید و شروع کرد خوردن…
کمی بعد، سمانه بدنش جا باز کرد و به تلمبه های محکم و خشن حسام، بی اهمیت شد…
زبونش دوباره رفت اطراف تخمام و حسابی موکشون می زد… هربار یکی از تخمامو توی دهنش می ذاشت و با یه موک عمیق، می کشیدش توی دهنش، طوری قلقلکم می اومد که خودمو جمع می کردم و بالافاصله تخمو رها می کرد و ریز ریز می خندید…
نیلوفر حسابی یه ساک زن قهار شده بود… طوری کیرمو توی دهن تنگش بازی بازی می داد که هر لحظه حس ارضا بهم دست می داد…
در حالیکه داشتم توی هپروت سیر می کردم و صدای شلپ شلوپ کص سمانه داشت دیونم می کرد، حسام بشکنی زد و از هپروت بیرون افتادم…
می خواست بهم یه قرص بده، نمی دونستم چیه! طبق عادت قرصو گذاشت بین انگشت اشاره و وسط، دستشو از پشت آورد جلوی دهن سمانه…
سمانه قرصو  با لباش گرفت، همونطور داگی داشت کص می داد و کیر و سوراخ کونمو می مالید…
نیلوفر گیج و منگ بود… آروم زدم رو صورتش… نگام کرد و خندید…
ادامه دادم:“چطوره دیوث؟!.. دوست داری؟!..”
خندید، و گفت:“اوهوم… خیلی باحاله…ببخشید که نمی دونم چیکار کنم… بهم بگید…”
کیرمو تا جایی که می تونستم، توی دهن نیلوفر فرو کرد… آروم یه عقی زد ولی دوباره با ولع بیشتر برام ساک زد.‌‌
وقتی می خندید دندونای سفیدش آدمو دیونه می کرد، آخ چقد جندمو دوسش داشتم… چقد ملایم و آروم بود…چقد ناز و ترسو بود… تندی ناراحت می شد و بالافاصله می خندید… آرامش عجیبی توی چشای گربه ایش موج می زد… از اون دست دخترا بود که کتکش هم می زدی با یه بغل و چند تا بوس کلن یادش می رفت… نمی دونم شاید چون عاشقم بود اون روی سکه مشخص نبود!.. آدما وقتی عاشق کسی می شن یه رو بیشتر ندارن، اونم مطیع بودن و سکوته…
آروم بلند شدم… بالشتو انداختم جلوی سمانه…
حسام داشت همونطور داگی می کردش، سرمو گذاشتم روی بالشت، طوری خوابیده بودم که سمانه بالای سرم بود… طاق باز شدم… یکم بالشتو به عقب هل دادم، کامل چشام رفت زیر ممه هاش… کیرمو یکم مالیدم و به نیلوفر گفتم:“پاشو جندم، پاشو بشین روش…”
آروم گفت:“چشم…”
سمانه لباش اومد سمتم، می خواست قرص رو بذاره توی دهنم، ازش لب گرفتم… یکم قرص شل و وا رفته بود، اونقد مست و گیج بودم که نمی فهمیدم دارم چی کار می کنم، لبای سمانه و قرص رو باهم میک زدم… لباش به واسطه قرص کمی تلخ شده بود، اما با لوندی لب می داد… طوریکه کیرم حسابی سفت و شق تر می شد…
دستام رفت روی کمر سمانه و شونه هاش، طوری قرار گرفتم که هر وقت دلم خواست بتونم ازش لب بگیرم و ممه هاش توی دید باشه…
حسام وقتی روی یه پوز قفل می کرد دیگه ول کن نبود… روی داگی قفل کرده بود و تا خوارمادر سمانه رو نمی گایید ول نمی کرد… شاید ساعتها می تونست توی همون پوز بکنه…
صدای برخورد روناش با سمانه توی فضا می پیچید، آه ناله سمانه داشت دیونه م می کرد… ممه های نسبتا بزرگش گاهی توی صورتم می خورد… آخ چه حس غیرقابل وصفی بود…
نیلوفر آروم و با ناز روی کیرم رفت… اونقد سوراخش داغ و تنگ بود چند باری تلاش کرد کیرمو بکنه توی کونش ولی بیشتر جیغش در میومد… کیرمو یکم به کصش کشید، کمی روی سوراخ کونش مالید، تف کرد روی کف دستش و تخمامو مالید، ولی بازم نتونست توی کونش فرو کنه…
حسام ژلو پرت کرد کنارش و گفت:“بکش رو کیرش دختر… اونقد ژل بمال که بتونی راحت بدی…”
نیلوفر ژلو ریخت رو کیرم، سردی و خنکی ژل یکم بدنمو حالی به حالی کرد، دوباره تلاش کرد…
اینبار یکم کیرم توی کونش فرو رفت… دوباره ژل رو ریخت روی کیرم، یکم برای جق زد… مقداری ژل هم روی سوراخش کشید و آروم کیرمو روی سوراخ کونش گذاشت…
آخ خ خ… چقدر نرم و حس خوبی داشت… دومین دختری بود که راحت و بدون ترس، بدون استفاده از کاندوم می تونستم از کون بکنم…
همونطور روی کیرم تلاش می کرد تا بره توش…
دستم رو کمر داغش بود و آروم گفتم:“آماندا… آروم جندم… خودتو شل کن… بازی بازی بده، میره توت… فقط آروم سعی کن بکنی توی کونت…”
با صدایی لرزون ادامه داد:“آیی ی ی…چشم…”
کیرم آروم آروم رفت داخلش…
تنگی و داغی عجیبی رو حس و لمس کردم…
آروم خودشو روی کیرم تکون تکون داد…
حسام محکم و خشن تر سمانه رو می کرد، طوری که به آخ و اوف افتاده بود، صداش داشت دیونم می کرد…
دستم رفت توی موهای سمانه، بهش فهموندم بهم لب بده…
لباشو آوردم سمتم، شروع کردیم لب گرفتن…
طوری لب می داد که انگار تمام تنش داشت جر می خورد…
با آه ناله آروم گفت:“سپهر کصم داره جر می خوره، توروخدا بگو آروم بکنه…” لباشو موک می زدم و ادامه دادم:“خودت دوست داری، جر بخوری جنده… چرا آروم؟!..”
آه بلندی کشید و دستش روی نوکه سینه هام رفت… شروع کرد لیسیدن سینه هام…
آخ چه حس عجیبیه وقتی یه دختر حشری می شه و هیچی نمی فهمه… انگار هر بلایی دلت بخواد سرش میاری و اون هم راضی و لبخند زنان منتظرت می‌مونه…
نیلوفر کیرمو توی کونش فرو کرده بود و آروم آروم داشت روش تکون می خورد، نمی تونست محکم بالا پایین کنه… اونقد تنگ بود که فقط آروم خودشو تکون می داد و با مکث طولانی روی کیرم می شست و تکون نمی خورد…
به سختی سرمو روی بالشت دادم عقب و میخ شکم و کص سمانه شدم… تخمای حسامو می دیدم که با تمام قدرت و محکم به بدن سمانه می خورد…
تا ته توی کصش فرو می کرد، گاهی نگه می داشت و از نو طوری می کرد توی کصش که تمام تن سمانه جمع و سفت می شد…
یکم ممه های بزرگشو میک زدم…
ولی اونقد تکون تکون می خورد و جیغ می کشید که نمی ذاشت حسابی ممه هاشو موک بزنم…
کمی بعد نیلوفر شروع کرد آروم آروم بالا پایین شدن، نمی خواستم بهش فشار بیارم که حرفه ای حال بده، از اول می دونستم آماتور و کار بلد نیست، همون تازگی و طراوت تنش برام به دنیا ارزش داشت، بیشتر چشام و دستام لای سمانه می گشت، و البته وجودم در اختیار یه دختر ناز باکره بود که تمام تلاشو داشت می کرد که آبمو بیاره…
می دونستم حسام ول کن نیست و تا توی اون پز ارضا نمی شد دست بردار نبود…
از طرفی سمانه به گوه خوردن افتاده بود و داشت عرق می کرد، هربار که موهاشو حسام می گرفت و تا ته توی کوصش می کرد چنان ناله ای می کشید که تخمام از حشر جمع می شد…
تنها مشکل سمانه این بود که زود به عرق کردن می افتاد،البته عرق کردن از نظر من توی سکس خیلی مهم و زیباست منتهی، آقا جون همیشه بهم می گفت:“مراقب عرق تن زن ها باش…”
می گفت:“عرق تنِ یه زن ممکنه آدمو بگا بده… برخی شون عطر هستن و برخی زهر… باید مراقب بود که زهر روی تن و بدنت نشینه…”
سمانه هم عادتش بود، به یک ساعت که می رسید جنده خانم خیسِ عرق می شد…
آروم بلند شدم، دست سمانه رو شکم و سینم بود و آروم گفت:“توروخدا پا نشو سپهرم…”
انگار حرفشو نشنیدم، بی اهمیت از جام بلند شدم…
کیرم یکم بیشتر توی کون نیلوفر فرو رفت، آخش در اومد… وقتیم آخ می گفت:“دلت براش غش می کرد…”
توی همون حالت که نیلوفر روی کیرم نشسته بود یکم با ممه هاش بازی کردم…
نشسته بودم زمین و تا ته کیرم توی کون نیلوفر فرو رفته بود…
چسبوندمش به خودم و گفتم:“دردت میاد؟!.. در بیارم؟!..”
-وای نه… سرورم… حس خوبی داره… فقط ببخشید نمیتونم مثل اون محکم تلمبه بزنم…"
سرشو به سختی کج کرد، با لبخند ازش لب گرفتم، آروم توی گوشش گفتم:“عزیزم اون جنده داره کص میده، فرق میکنه با تو…”
لاله گوششو میک زدم… دستامو عصا کرده بودم روی زمین، نیلوفر کامل خودشو تیکه داده بود بهم و از درد تکون نمی تونست بخوره… ریز ریز می خندید و می‌گفت:“به خدا جر دارم می خورم…وای خیلی سخته… تمام تنم تیر می کشه سرورم…”
گردنشو لیس زدم و لاله گوششو محکم موک زدم، اینطوری یکم از کلافه بودنش کاسته شد…
می دونستم داره درد می کشه و زوری کیرمو توی کونش نگه داشته بود، منتها چاره ای نبود، باید آروم آروم کیرم توی کونش جا باز می کرد…
کمی گذشت، حسام در حال تلمبه زدن بود، کم کم احساس و فهمیدم شاید داره به ارضا نزدیک میشه، هروقت شروع می کرد به اسپنک زدن و دستش توی دهن سمانه می رفت، کمی بعد ارضا می شد…
آروم بدون اینکه کیرم از توی کون نیلوفر در بیاد تلاش کردم بلند شیم… منتهی یه لحظه کیرم از بدن تردش جدا و افتاد بیرون و نفس راحتی کشید… انگار دنیارو بهش داده باشن یه آخ آروم ولی کش دار گفت…
رفتیم روی مبل درست مقابل سمانه و حسام…
نشستم رو مبل‌‌‌ و گفتم:“جندم… به طرفی بشین روم زودباش تنبل…” دیدم یکم دست دست می کنه، محکم گذاشتم روی رونش، جیغش در اومد…
-جنده میگم یه طرفی زودباش… بیشعور
+آیی… چشم… چرا عصبانی می شید…
نیلوفر یه طرفی و آروم کیرمو توی کونش به سختی جا کرد… دستشو انداخت دور گردنم، چشاش از درد داشت جمع می شد، لباش داشت می لرزید که یه لیس عمیق روی بینی و لباش کشیدم، کمی حس کرد ازش راضیم و با میل بیشتر کامل، روی کیرم نشست… پاهاشو بهم چسبوند و خودشو توی تنم وول داد…
آخ… چه قدر تنگ و داغ بود… انگار کیرم توی یه اسفنج گرفتار شده بود… وقتی کیرم از کونش در میومد انگار دنیا روی سرم خراب می شد… می خواستم تا ابد توی کونش نگه دارم… حس آرامش مطلقی بهم دست می داد…
یکم سینه هاشو مالیدم…
خودشو توی بغلم رها کرده بود… داشت به سکس سمانه و حسام خیره خیره نگاه می کرد…
منم زبونم روی گردن، لباش، کل صورت، گاهی لاله گوشش می گشت… طوریکه اذیت نشه دستام دور کمرش حلقه می شد و یکم بالا پایینش می کردم، فقط آه می کشید و آروم می‌گفت:“گوه خوردم و می خندید‌‌‌‌…”
ماسکش چندباری خواست بیوفته که محکم نگهش می داشت، آروم گفتم:“جنده چه علاقه ای داری تو به این ماسک آخه؟!..”
خندید و ادامه داد:“سرورم می خوام وقتی آبتون میاد توی حس و حال یه خرگوش جنده باشم… اونم فقط و فقط، جنده شما… وگرنه خیلی وقت پیش این ماسکو برمی داشتم… دارم میپزم توش به خدا…”
-جوووون… جنده منی؟!..
+کیرخورتونم بیشتر… می خواید ارضا شید؟!..
-مگه تو شدی؟!..
+اوهوم… موقعی که داشتید برام می خوردید…
-پدسگ چرا نگفتی پس؟!..
+چی بگم خب… خجالت کشیدم…“خنده های بلند با ناز و عشوه”
لبام توی لباش قفل شد… نیلوفر هم داشت عرق می کرد… برام مهم نبود… اون باکره بود و اتفاقا عرقش حکم زندگی داشت…
اونقد توی فاز الکل و قرص بودم نفهمیدم چیکار می کنم دستشو دادم بالا و زبونم رفت روی زیر بغلش…
یه آه جانانه کشید، لباشو گاز گرفت و خیره شد بهم…
آروم گفت:“فداتونم من…”
تنها دختری که باهاش اینکارو می کردم نسیم بود منتهی نیلوفر هم یه دختر باکره و البته کم سن و سال تر از نسیم بود… خیلی کم سن و سال تر‌… خودت حدس بزن چقد سن داشت… علاقه به گفتنش ندارم…
دوباره زیربغلشو لیس زدم… آخش دراومد… آروم گفت:“تورخدا آبتونو بریزید توی کون خرگوش جندتون دیگه… آب می خوام…”
خواست تکون بخوره، دستام دور کمرش قفل شده بود و نمی ذاشتم روی کیرم وول وول بخوره، نمی خواستم توی اون حالت آبم بیاد…
نیلوفر داشت آروم آروم کلافه می شد که حسام، از جاش بلند شد، کیرش به قدری کلفت و ضخیم شده بود، کاندوم داشت به پارگی می رسید…
یکم برای خودش جلق زد و طوری که وزنش کامل روی سمانه می افتاد، از موهاش گرفت و توی همون حالت داگی با تمام توان توی کص سمانه گذاشت و شروع کرد تلمبه زدن…
سمانه فقط جیغ می زد و محکم با مشت روی زمین می کوبید… نیلوفر با دیدن اون صحنه آب دهنشو قورت داد، زبونم رفت روی لپ و لباش… آه بلندی کشید… داشت از جر خوردن سمانه لذت می برد… توی گوشش گفتم توهم باید جر بخوری… بغلم کرد و توی گوشم گفت:“هر کاری دوست دارید باهام بکنید، حتی بدترین کارا… همینو می خوام… دلم همینو می خواد…جرم بدید…”
آروم پاهاشو از رو مبل انداختم پایین…
طوری که کیرم از سوراخ کونش نیوفته بیرون، پاهامو یکم باز کردم و گفتم:“تلمبه بزن…”
دستاشو روی رونام گذاشت، با کلی داد و ناله، شروع کرد آروم بالا پایین کردن…
آخ خ خ… چه کونی داشت… تنگ و سفت…
به روناش خیره شدم، ترد و خوش تراش…
یه نگاه به ساق پاهاش کردم، حسابی سفت و خوش فرم بودن…
صدای ناله های حسام بلند شد، یکم خودمو کج کردم نیلوفر مقابلم بود دید نداشتم، یه نگاهی به حسام کردم، افتاده بود روی سمانه، حسابی داشت می لرزید… سمانه به سختی خودشو از زیرش بیرون کشید… به خودش داشت می‌پیچید و تمام تنش داشت می لرزید… چنان از کص توی پوز داگی گاییده بودش، سر زانوهاش سرخ شده بودن… دوتایی بی حال و سست نقش زمین شده بودن…
نیلوفر داشت تند تند کسشو می مالید، آروم از جام بلند شدم، کیرمو توی کونش به زور نگه داشتم، یه پاشو روی لبه مبل تکیه داد،حالت داگی رو مبل شد…‌.
کیرم شبیه سنگ، رگاش متورم شده بود… یکم توی کونش تلمبه زدم، جیغش داشت در میومد… تخمام داشت سفت و جمع می شد، می خواستم با تمام قدرت توی کونش تلمبه بزنم اما می دونستم یا پاره میشه یا چنان اذیت خواهد شد که دیگه سمت کون دادن نمیاد… داشتم دیونه می شدم باید خودمو یه طوری خالی می کردم، داشت آبم میومد… نمی تونستم توی اون حالت ملو ارضا شم… قلبم داشت تند و تند تر می زد…
لحظه ای بی اختیار دو دستی با تمام قدرت روی کفلاش کوبیدم طوری که چنان جیغ زد صداش توی گوشم‌ پیچید… لذت توی بدنم موج زد… روش خم شدم و پشت شونشو گاز گرفتم…
+آیی… فداتون شم…یواش…
-آخ  خ خ خ…
+آییی… بریزید توم سرورم… وای اومد… چقد داغه… کامل حسش می کنم… فدای اون داغی آب کیریتون…
چند دقیقه نمی تونستم از روش بلند شم، دستام روی تکیه گاه مبل عصا شده بود… به جای گازی که روی شونه نیلوفر افتاده بود خیره شده بودم…
نمی خواستم کیرمو دربیارم… لذت داشت… خیلی لذت داشت توی اون کون تنگ بمونه… همونطور کیرم داشت نبض می زد… نیلوفر شل و سست بود، فقط می گفت:“وای… عاشق داغیشم… انگار آرومم می کنه…”
کمی بعد کیرم شل شد، اونقد کونش تنگ بود که هرکار کردم نتونستم توش نگه دارم و کیرم فی الفور بیرون افتاد… سوراخ کونش جمع شد… انگار نه انگار نزدیک به یه ساعت کیرم توش بود…
تمام تنم داشت می لرزید… سرم داشت گیج می رفت…
کمی با فاصله روی پتو، کنار حسام دراز کشیدم…
هیچکس حتی یه کلمه حرف نمی زد…
همه توی حس خلسه خودشون بودن…
نیلوفر تندی اومد سمتم، کیرمو با دستمال کاغذی تمیز کرد، خودشو به زور جا کرد توی بغلم، حسابی وول خورد و با صدای بلند می خندید… دستم رفت سمت پاکت سیگار… صدای آروم موزیک میومد…
حسام انگار خوابیده بود… سمانه شبیه جنین رفته بود توی هپروت… نیلوفر چشماش بسته بود…
یه پک عمیق به سیگار زدم…
اگر به بخوام اعتراف بکنم، دیگه خبری از خیال نسیم یا زهره نبود…
گوشام به صدای موزیک قفل شد…‌.


─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسنده: مَستِر سِپِهر
تاریخ: ۱۴۰۲/۰۱/۱۵
ادامه دارد … “علی برکت الله”
༺(۲۸)༻

10 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-04-05 15:22:55 +0330 +0330

↩ Alreadybroken
ممنونم که وقت گذاشتید و خوندید، راستش خودم زیاد با ساده نویسی حال نمیکنم منتهی شاید توی داستانهای سکسی نشه سخت نویسی کرد… و ارتباط برقرار نشه… نمیدونم قسمتهای قبل رو خوندید یا نه…؟ اگه علاقه به داستان دارید روی این داستانک خیلی کار کردم منتهی 🤔تعداد کمی ارتباط برقرار کدن باهاش وقت داشتید بخونید… مخاطب خاصه😉 ༺نودِل چینی༻

1 ❤️

2023-04-05 15:27:46 +0330 +0330

↩ Alreadybroken
اگر لطف کردید و وقت گذاشتید اگر اشتباه لغتی یا هر اشتباهی بود زیر هر تایپیک برام بذارید… ممنون میشم ازتون

لینک نودل چینی

1 ❤️

2023-04-05 15:30:24 +0330 +0330

↩ Alreadybroken
مزه مزه های مردونه رو خیلی تلاش دارم میکنم جالب از کار دربیاد…😀قول میدم ارزش خوندن داره…اگر خوندید منتظر نقد و نظراتتون هستم😊ممنون که وقت میذارید

1 ❤️

2023-04-05 15:36:25 +0330 +0330

↩ Alreadybroken
😄ممنونم ازتون… فقط کامنتهای زیرش رو هم دقت کنید😂اونام خالی از لطف نیستن

1 ❤️

2023-04-05 15:37:51 +0330 +0330

↩ Alreadybroken
🤦‍♂️😁

1 ❤️

2023-04-05 15:38:01 +0330 +0330

اوووه خرگوش؟🐰🍼🙈

1 ❤️

2023-04-05 15:39:21 +0330 +0330

↩ little sweetie
نازی چون از خوندن مزه مزه ها دور شدی تنبیهی تو😀

0 ❤️

2023-04-05 15:40:21 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
تنبیه نه🥺

1 ❤️

2023-04-05 15:42:24 +0330 +0330

↩ Alreadybroken
لطف دارید شما… میخواستم با همون سبک ادامه بدم ولی گفتم این استاید ممکنه بلایی سرم بیارن… مزه مزه های مردونه رو سعی کردم روون تر باشه و امیدوارم بتونم چیز خوبی تحویل خواننده ها بدم… به هرحال بیکار نیستن و وقت میذارن… انتظار چیز خوب رو هم دارن…تلاش میکنم اون انتظارو براروده کنم

1 ❤️

2023-04-05 15:43:09 +0330 +0330

↩ little sweetie
تو اولین خواننده من بودی قراره کشته شی☺️رحم هم بهت نمیشه…چون خیانت کردی بهم😀

1 ❤️

2023-04-05 15:44:07 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
اوووه🙈
باشه اگه دلت اومد منو بکش🥺🍼👈👉

1 ❤️

2023-04-05 15:49:17 +0330 +0330

↩ Alreadybroken
ممنونم از وقتی که گذاشتید🙏حتما ادامه خواهم داد… و تمومش میکنم… چون نمیتونم کاری رو نصف و نیمه رها کنم…😎

1 ❤️

2023-04-05 16:49:57 +0330 +0330

↩ RasaMo
🙏فدات داداش گل و با معرفتم… 😃نه خدایی اون متن رو یه جا گذاشتم برمیدارم زیر هر داستان کپی‌پیست میکنم… یادم رفت ادیت کنم🤦‍♂️بدی سایتم اینه ادیت کنی درجا از تایپیکهای تازه جدا میشه… داداش خیالت راحت از خدامه نوشته باشم بذارم… منتهی یه مقداری فضای جایی که هستم باب میل نیست… بعد یه مشکلی هست اگه رابطه داشته باشه آدم نمیتونه درست سکسی بنویسه😀باید کات کنم انکار😂…
ولی خب سعی میکنم تند تر آپلود کنم…🙏

1 ❤️

2023-04-05 16:52:42 +0330 +0330

↩ RasaMo
باران خانم هم قهر کرده، قرار بود کمک کنه و اونم ادامه بده…🤪طبق معمول خانما کم میارن و همکاری نکرد…😏هرچند خودمم مقصر بودم یکم نوشته هاشو دست کاری کردم که شبیه همین متن نکارش بشه… البته نه اینکه بد باشن خواستم خواننده ار فضای این داستان خارج نشه… البته باران🤪دیگه خیلی مغروره همینشم همیشه رو مخ بوده😂شاید بخونه این کامنتو اذیتش کنیم

1 ❤️

2023-04-06 00:21:12 +0330 +0330

چقدر خوبه دیگه کس لیسی زهره تو داستان نیس😂
برا من الان قابل خوندن شده.

1 ❤️

2023-04-06 00:29:07 +0330 +0330

↩ Littlenazi
والا میدونی نازی عزیز من سعی دارم میکنم همون اتفاقاتو بنویسم بخوام بهش دست بزنم ممکنه خراب شه! … 🙏 همه مردا کص لیسی میکنن حتی مسترها 😀

0 ❤️

2023-04-06 00:32:22 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
من دوست نداشتم 🥲
مرد کس نلیس وحشی دوست دارم😅

1 ❤️

2023-04-12 18:31:00 +0330 +0330

تو بهترینی پسر👏👏👏👏

0 ❤️

2023-04-16 18:21:55 +0330 +0330

ای وای بر تو چرا انقد توصیفات خوب و درجه ۱ پسر دمت گرم 😎

0 ❤️

2023-05-07 21:47:38 +0330 +0330

گروپ سکس خوبی بود

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «