❤️ یک انتقام شیرین (قسمت هجدهم) ❤️❤️

1403/02/09

اروتیک
دنباله دار
قسمت قبل
این قسمت دارای صحنه های اروتیک می باشد.
با صدای زنگ تلفن مهندس رجایی با ظاهر آشفته و در حالیکه کمربندش باز بود و دکمه های لباسش رو هم نبسته بود از تو اتاق سریع پرید بیرون، هاج و واج و شوکه داشت من رو نگاه می کرد. من بی توجه به نگاه های رجایی گوشیم رو جواب دادم. نازی بود، از صداش معلوم بود حسابی ترسیده. گفتم: کجایی؟ گفت: تو ماشینم از ترس محمود فرار کردم اومدم بیرون. وقتی بهش گفتم من دیگه نمی تونم باهات باشم و بهتره من رو فراموش کنی همه رستوران رو بهم ریخت. دیوونه شده اصلا هر چی ظرف و شیشه بود تو رستوران شکست. زنگ زدن پلیس اومد گرفتش منم فرار کردم اومدم تو ماشین. حالا چکار کنم آرشام؟ گفتم: هیچی، خونسرد باش و برو خونه من. منم تا یه ساعت دیگه می آم پیشت. بعد به رجایی نگاه کردم و گفتم: عادت داری شب ها تو شرکت بمونی مهندس؟ نکنه از خونه بیرونت کردن. بعد بدون اینکه منتظر جواب بمونم رفتم تو دفترم و وسایلم رو برداشتم و رفتم سمت خونه.
خیلی گرسنم بود سر راه یه ساندویچ گرفتم و تو مسیر خوردم. به خونه که رسیدم زنگ زدم به نازی که در رو باز کنه. نازی خیلی ترسیده بود، مثل یه پرنده وحشت زده و بی پناه پرید تو بغلم. محکم بغلش کردم و بعد از کلی ناز و نوازش آرومتر شد. براش یه گیلاس شراب ریختم و گفتم بخور آرومت می کنه. رفتم لباسام رو عوض کردم و اومدم پیش نازی. گفتم: گرسنت نیست؟ گفت: نه، فقط خیلی می ترسم آرشام. گفتم: نگران نباش، محمود تا چند روز دیگه کارش تمومه. گفت: تو این چند روز چکار کنم؟ گفتم: می مونی همینجا آشپزی می کنی خونه رو جمع و جور می کنی لباس چرکا رو می شوری بعدشم دوش می گیری و خودت رو خوشگل می کنی تا بیام ترتیبت رو بدم. با مشت آروم زد به بازوم و گفت: دیوونه تو این وضعیت هم دست از مسخره بازی بر نمی داری. بغلش کردم و بردمش انداختمش رو تخت و بدون اینکه فرصت اعتراض بهش بدم شلوارش رو کشیدم و پایین و سرم رو بردم لای پاهاش و شروع کردم به خوردن هر چقدر خواست جلوم رو بگیره نتونست. چند دقیق بعد دست از تلاش برداشت و چند دقیقه بعدتر صدای ناله هاش کل خونه رو برداشته بود. با پاهش سرم رو فشار میداد و می گفت: آرشام تندتر بخور. فشار پاهاش روی سرم بیشتر شد و جیغ بلندی کشید و شروع کرد به لرزیدن و گفتن یه سری کلمات نامفهوم. یه ارضای عمیق رو تجربه کرد و بی حال افتاد رو تخت. کنارش دراز کشیدم و سرش رو گذاشتم رو سینم با موهاش شروع کردم به بازی.
نفهمیدم کی خوابم یرد که با تکون های نازی از خواب بیدار شدم. دستش رو از رو شکمم داشت سُر می داد زیر شرتم. آروم گرفتش تو و دستش و شروع کرد به مالیدن بعد در آوردش و چند تا بوسه به سرش زد و کردش تو دهن گرمش و آروم آروم شروع کرد به خوردن و لیس زدن. حس می کردم با تمام وجود و عشقش داره می خوره. تا حلقش می برد تو و می خوردش. انقدر ادامه داد تا آبم پاشید تو دهنش ولی ولش نکرد انقدر خورد تا کوچیک شد. شکمم رو بوسید و پاشد رفت دستشویی. وقتی برگشت خودش رو تو بغلم جا کرد. یه لب طولانی گرفت و خوابید.
صبح با صدای زنگ تلفن بیدار شدم. آتنا بود. گفت: رییس امروز نمی آی سر کار؟ ساعت رو نگاه کردم ده صبح بود خیلی دیر شده بود، نازی هنوز خواب بود. آروم از کنارش بلند شدم و حاضر شدم رفتم شرکت. تو راه سمیه بهم زنگ زد و گفت: دوستش خیلی نگرانه امشبه. گفتم نگران نباشه یه چند ساعت تحمل کنه همه چیز تموم می شه. رسیدم شرکت، آتنا اومد به استقبالم و گفت: نگرانت شدم. دستم رو روی صورتش کشیدم و گفتم: خواب موندم دیشب خیلی دیر خوابیدم. گفت: یکم به سلامتیت اهمیت بده اینجوری از پا می افتی. گفتم: نگران نباش چند روز دیگه همه چی تموم می شه. تا وقت نهار کارای عقب افتادم رو جمع و جور کردم. از شرکت تُرک ایمیل داشتم که می خواست ببینه پروژه استادیوم رو قبول می کنم یا نه که جواب دادم فعلا شرکت خیلی شلوغه و فرصتش رو ندارم. امیدوارم تو پروژه های بعدی همکاری کنیم.
وقت نهار سید با یه شماره خصوصی زنگ زد و گفت: جریان مهندس مومنی چیه؟ گفتم: خیلی در جریان کارهای مهندس مومنی نیستم. گفت: مهندس ازت انتظار نداشتم. گفتم: چطور؟ گفت: نباید موضوع رو به من می گفتی؟ گفتم: من برای گفتن این موضوع پیش دکتر نرفتم. چون اصلا نمی دونستم قضیه چیه. برای آینده شرکت خودم رفته بودم که اتفاقی این بحث پیش اومد. گفت: دکتر بهم گفت ولی می خواستم مطمئن بشم که قضیه همین بوده. گفتم: ظاهرا هنوز به من شک داری سید. گفت: بالاخره اطمینان صد در صد نمی شه به کسی کرد. بحث رو عوض کردم و کشوندم به عباس. گفت: امشب همه چیز مشخص می شه صبر کن آخر شب بهت خبر می دم.
نهار رو خوردم و بقیه کارهام رو انجام دادم و رفتم خونه. دیدم نازی چه کرده بوی فسنجون خونه رو برداشته. اومد به استقبالم و یه لباس لختی قشنگی پوشیده بود. بعد از بوس و بغل گفتم: چه جیگری شدی. لباس از کجا آوردی؟ گفت: رفتم بیرون برای غذا خرید کنم این رو دیدم و خریدم. واقعا ماه شده بود. دستم رو گرفت و با ذوقی که مثل دختر بچه ها داشت من رو برد تو آشپزخونه و غذایی رو که درست کرده بود نشونم داد. از پشت بغلش کردم و گردنش رو بوسیدم. گفت: بذار بچشم ببینم غذا چجوری شده. تا یکم خم شد، نشستم روی زمین و از زیر دامن کوتاهی که پاش کرده بود سرم رو بردم لای پاش. بی شرف شرت پاش نبود یکم خوردم صداش در اومد بلند شدم یکم بیشتر خمش کردم و شلوارم رو کشید پایین و کردم تو نازش یه آه بلندی از سر لذت کشید و شروع کردم به تلمبه زدن. با اینکه شب قبلش ارضای عمیقی شده بود خیلی زود ارضا شد. و با حرف ها و حرکات تحریک کندش من رو هم به اوج رسوند. بهش گفتم: دارم می آم کجا بریزم؟ نشست جلوم و لبخندی زد و شروع کرد به مالیدنش، آبم ریخت رو صورت و موهاش، کمی هم ریخت رو چاک سینه هاش. کمی از آبم رو از روی صورتش پاک کرد و گذاشت دهنش و گفت: خوشمزه ترین چیز دنیاست. بعدشم گفت برو یکم استراحت کن تا خستگیت در بره عزیزم. رفتم لباسام رو عوض کردم و افتادم رو تخت و خوابم برد.
با بوسه های نازی از خواب بلند شدم. تو چشاش نگاه کردم، چشاش داشت می خندید بغلم کرد و سرش رو گذاشت رو سینم و با ناز گفت گوشیت خیلی زنگ خورده پاشو جواب بده. گفتم: کی بود؟ گفت: محموده خیلی زنگ زده. گفتم حالا جواب می دم. یکم برام لوندی کرد و گفت: شوهر همایی بهم زنگ زد. گفتم: چکارت داشت؟ گفت: داره کارای طلاقشون رو انجام می ده و خواست بخاطر اطلاعاتی که بهش دادم تشکر کنه نمی دونم از کجا فهمیده بود اون فیلم ها کار منه. قبلا تو شرکت از نگاه های شوهر مهندس همایی فهمیده بودم به نازی خیلی علاقه داره بخاطر همین از نازی پرسید: یه سوال بپرسم بهم راستش رو می گی؟ گفت: من بهت دروغ نمی گم هیچوقت. گفتم: تو به شوهر همایی علاقه داری؟ گفت: چطور مگه. گفتم: تو شرکت از نگاه هاش فهمیدم دیدم که چجوری بهت نگاه می کنه. بنظرم اومد تو هم خیلی بی میل نیستی بهش. نفسش رو با حرص خالی کرد و گفت: چیزی هست تو شرکت که تو ندیده باشی یا ازش بی خبر باشی؟ آرشام بگو واقعا رابطه من و تو به جایی نمی رسه؟ در حالیکه نوازشش می کردم گفتم: نازی جان قبلا در موردش بارها و بارها صحبت کردیم. با صدای غمگینی گفت: می دونم فکر کردم شاید نظرت عوض شده باشه. شوهر همایی مرد خوبیه واقعا جنتلمنه. راست می گی هم اون به من علاقه داره هم من به اون. زنگی هم که به من زده بود یه جورایی ابراز علاقش رو بهم نشون داد.گفتم: بعد از این قضیه ها نمی خوای باهاش وارد رابطه بشی؟ گفت: نمی دونم هنوز تصمیم نگرفتم.فعلا منتظرم ببینم جریان محمود چی می شه، تازه پروژه های خودمم هست. گفتم: خیالم ازت راحته هم وضع مالیت خوبه هم کسی هست که بتونی بهش تکیه کنی و کنارت باشه. ولی سمیه رو نمی دونم چکار می خواد بکنه بعد از عباس. گفت: تا اونجا که من می دونم سمیه یه پسر دایی داره که خیلی همو می خواستن. بعد از ازدواج سمیه، پسر داییش ازدواج نکرده و همینطور مجرد مونده. گفتم: خوبه خیالم راحت شد.
شام رو خوردیم و یکم عشق بازی کردیم و خوابیدیم. ساعت دو نیمه شب با صدای تلفن از خواب پریدم. سید پشت خط بود. گفت: عه مهندس خواب بودی؟ گفتم: سید جان آدمای نرمال ساعت دو نیمه شب خوابن. خنده ای کرد و گفت: الان چه وقت خوابه مهندس جان؟ برات یه خبر دارم که خوابت می پره. گفتم: خوش خبر باشی نصفه شبی. گفت: عباس رو با یه آقا و خانم تو خونه نیاوران لخت گرفتن. عباس آقا در حال لواط بوده. با این کارش دیگه پروندش کامل شده و اینقدر خلاف های ریز و درشت داره که هیچ قدرتی نمی تونه تبرئه کنه. یعنی با این سوابق هیچکس براش کاری نمی کنه. نمی دونستم تو اون لحظه چه واکنشی از خودم نشون بدم. نازی هم بیدار شده بود و داشت با نگاه متعجب نگاهم می کرد. سید گفت: حالا سر فرصت باید برام تعریف کنی چه جوری تو به عباس رسیدی و قرار امشبش رو فهمیدی. گفتم: تو یه فرصت مناسب برات تعریف می کنم. شب بخیر گفت و گوشی رو قطع کرد…
ادامه دارد…
نویسنده: مبهم

12 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-04-28 05:37:08 +0330 +0330

عالیه زود تر قسمت بعد رو بزار

2 ❤️

2024-04-28 05:39:16 +0330 +0330

↩ sahar.66.ali
خیلی براش هیجان داری

3 ❤️

2024-04-28 08:17:45 +0330 +0330

با اختلاف زیاد بهترین داستان شهوانی تو چند سال اخیر

1 ❤️

2024-04-28 10:45:41 +0330 +0330

بسیار عالی. دست مریزاد و خسته نباشید 🙏 🌹
خب بالاخره به ماجرای شیرین لواط بین مسئولان نظام مقدس هم رسیدیم. احتمالاً باجناق محترم عباس آقا بوده!
مسلمان تا مسلمان را نگاید
از او بوی مسلمانی نیاید! 👌 😏

1 ❤️

2024-04-28 11:02:47 +0330 +0330

بازم عالی

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «