شب آن شب عشق پر میزد میان کوچه بازارم
تــو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم
به یادم هست باران شد تــو این را هم نفهمیدی
و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تــو می لرزیدی و دستم، چه عاجز میشدم وقتی
تــو را میخواست بنویسد بروی صفحه، خودکارم
میان خویش گم بودی میان عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن سوی دیوارم
هوا تاریک تر میشد تــو زیر ماه میخواندی
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس هرشب این کوچه طنین عشق را دارد
تــو آن سو شعر میخوانی من این سو از تــو سرشارم
سحر از راه میآید تــو در خورشید می گنجی
و من هرروز مجبورم زمان را بی تــو بشمارم
شبانگاهان که برگردی به سویت باز میگردم
اگر چه گفته ام هرشب که این هست آخرین بارم…!
زنده یاد نجمه زارع🖤🌹
↩ vahid_judo
برایم کتابے بخوان
کتابے که هر واژهاش عطر مخصوص دارد
و هر صفحهاش ابتداے بهار است
و هر فصل آن، شاخهاے از رسیدن
کتابے که بوسیدنت را
به باران بدل میکند
و خندیدنت را
به دریاے آرام
↩ Geralt_6507
هرچه آيينه به توصيف
تو جان كند نشد
آه، تصوير تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهــــى باز کنم
به پريشانى گيسوى تو سوگند نشد…
↩ سالومه۲۸
آسمون توی نگاه پنجره جون میگیره
وقتی شب توی چشمام بوی بارون میگیره
دل غنچه ها رو نشکن که تن سبز بهار
وقتی غصه دار میشه رنگ زمستون میگیره
میدونی که بی تو سخته زندگی
اما نگات جون سپردن دل منو
چه اسون میگیره این اتاق سوتو کور
که رنگو بویی نداره با حضور مهربونت
سرو سامون میگیره خاطرات بچهگیم
با اسم تو شروع میشه همه شعرای دنیا
با تو پایون میگیره آسمون توی نگاه پنجره جون میگیره
وقتی شب توی چشمام بوی بارون میگیره دل غنچه ها رو نشکن
که تن سبز بهار وقتی غصه دار میشه
رنگ زمستون میگیره میدونی که بی تو سخته زندگی
اما نگات جون سپردن دل منو چه اسون میگیره
این اتاق سوتو کور که رنگو بویی نداره
با حضور مهربونت سرو سامون میگیره
خاطرات بچهگیم با اسم تو شروع میشه
همه شعرای دنیا با تو پایون میگیره
↩ vahid_judo
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻣﺴﺖﺍﻧﺪ ﻭ ﻣـﺎ ﺩﻳـﻮﺍﻧﻪﺍﻳﻢ
ﻋﺎﺭﻓﺎﻥ ﺷﻤﻊﺍﻧﺪ ﻭ ﻣـﺎ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﺍﻳـﻢ
ﭼـﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑـﺎ ﺧـﻼﻳﻖ ﺍﻟﻔﺘﻰ
ﺧﻠﻖ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﻣـﺎ ﺩﻳـﻮﺍﻧـﻪﺍﻳـﻢ
بیهوده مگو که دوش حیران شده ای
سر حلقه ی عاشقان دوران شده ای
از زلزله و عشق خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای …
“شفیعی کدکنی”
↩ rezahemmati8490031
زنی باشید که
دوست دارید باشید،
زنی باشید که
افتخار میکند خودش است،
زنی باشید که
هرگز برای خودش بودن از کسی
اجازه نمیگیرد،
زنی باشید که
آنقدر عشق در وجودش دارد که
وسوسه نمی شود خودش را برای
دریافت عشق از دیگران تغییر دهد …
ریچل هالیس
↩ سالومه۲۸
من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟
اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی
صائب تبریزی
↩ سالومه۲۸
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب
که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان
چرا که شیوه آن ترک دل سیه دانست
ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید و مه دانست
حدیث حافظ و ساغر که میزند پنهان
چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست
↩ rezahemmati8490031
تا تو باشی چای شعرم تازه دم با قند توست
بی تو اما طعم دنیا از دهان افتاده است
رضا_باقری_فرد
↩ vahid_judo
تو آرزوی منی، من وبال گردن تو
تو گرمِ کشتن من، من به گور بردن تو
تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم
رقیب، تاس بریزد به شوقِ بردن تو
تویی نماز و منم مست، ماندهام چه کنم؟
كه هم اقامه خطا، هم سبکشمردن تو
سپردهام به خدا هرچه کردهای با من
خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو
خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد
که مرگ من نمیارزد به غصهخوردن تو…
حسین_زحمتکش
↩ سالومه۲۸
تا به فــراق خو کنم صبر من و قرار کو؟
وعده ی وصل اگر دهد طاقت اتظار کو؟
“کلجاری”
↩ rezahemmati8490031
ویرانه دل ماست
که با هر نگه دوست،
صد بار بنا گشت و
دگر بار
فرو ریخت…
↩ سالومه۲۸
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم…
( نیما یوشیج )
↩ rezahemmati8490031
هروقت که می خواران پیمانهٔ می نوشند
از چشــم خمارینت سرمست شرابم کن
من زهر فراقت را زین پیش نمینوشم
صهبای وصالــم ده، فارغ ز عذابم کن
فروغی_بسطامی
↩ سالومه۲۸
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
شهریار
↩ rezahemmati8490031
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود …
↩ سالومه۲۸
باز ممنون بابت دریچه های نویی که به روی روحم گشودی بسیار تأثیرگذار بود سروده استاد زحمتکش.
تقدیم با دل وجان:
تا رخت دل اندر سر زلف تو نهادیم
بر رخ ز غم عشق تو خونابه گشادیم
در کار تو جان را به جفا نیست گرفتیم
در راه تو رخ را به وفاراست نهادیم
در آرزوی روی تو از دست برفتیم
واندر طلب وصل تو از پای فتادیم
چون فتنهٔ دیدار تو گشتیم به ناکام
در بندگی روی تو اقرار بدادیم
تا بستهٔ بند اجل خویش نگردیم
از بند غم عشق تو آزاد مبادیم
نینی به اجل هم نرهیم از غم عشقت
با عشق تو میریم که با عشق تو زادیم
انوری
↩ vahid_judo
آمدم با غزلی ساده ولی تکرارے
لطف داری تو اگر دل بہ دلم بسپارے
من همہ دردِ خودم را بہ تو گفتم جانا !
اینکہ درمان بکنی یا نکنی مُختارے…
↩ Parisa.Banoo
خوشحالم که خوشتون اومد نازنینم، سپاس از همراهی سبزتون🙏🥰🌺
آنقَدَر نیمه نماها
به تنـــم زخم زدند،
نیمهی گمشده ام
آمد و نشناخت مرا…
↩ سالومه۲۸
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق است
و آصف ملک سلیمان نیز هم
↩ vahid_judo
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
من که حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
محمدعلی_بهمنی
↩ vahid_judo
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
من که حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
محمدعلی_بهمنی
من
آخرین بازمانده
از نسل زن هایی هستم که عشق
دم می کنند ،
شعر می پزند ،
شاید من آخرین معشوقه ای هستم که دل می دهد ،
شاید من آخرین باشم •••
اماکافی ست اخم کنی تا منقرض بشوم
هلن_رحمانی
↩ horney_persian_man
یار من کو؟ بی دلم، دائم هوایش میکنم
توبه كردم، باز دارم ادعایش میکنم
چشم و گوشم را پس از این توبه هم دادم به او
او بخواهد باز هم جان را فدایش میکنم
چونکه میترسم صدای ناله ام را بشنود
دزدکی با سوز دل، در خود صدایش میکنم
یک جهان در پایکوبی از شکست توبه ام
توبه می افتد به پایم من فنایش میکنم
رنج ترک ساغر و شاهد برایم مشکل است
بیخودی با توبه ام دارم جفایش میکنم
یار من هم باده می خواهد، ندارم چاره ای
توبه ام را بشکنم، بعدا قضایش میکنم
ماجرای قطره های برف را نشنیده ای؟
بی صدا حل می شوم در خود ثنایش میکنم
↩ horney_persian_man
نازکن، عیبی ندارد، نازنین تر می شوی
با غم این روزهای من عجین تر می شوی
آتشی هستی که وقتی گُر بگیری در دلی
از دل آتشفشان هم آتشین تر می شوی
لحظهی لبخند، مانندِ… شبیهِ… مثل یک…
وای من … اصلن ولش کن… نقطه چین تر می شوی
خنده وقتی روی لب های تو جا خوش می کند
باز هم از آنچه هستی دلنشین تر می شوی
شیک می پوشی و زیبایی فراوان می شود
بین اول های دنیا اولین تر می شوی
گرچه من با نازِ چشمانِ تو ویران می شوم
ناز کن، عیبی ندارد ، نازنین تر می شوی
↩ horney_persian_man
لرز لرزان می شوند از دیدنت دیوارها
بعد از آن تلّی به جا می ماند از آوارها
حرف رسمِ قرصِ ماهِ صورتت تا می شود
اشتباهی می روند از هولشان پرگارها
از تو می گفتند حتّی طبقِ تحقیقات من
مردمان ابتدایی هم درون غارها
از همان دوران به امید غذایی ناب تر
لقمه ای پایین نرفت از حلق آدم خوارها!
گوشه ای کز کرده اند و لب به دندان می گزند
چشم تو افزوده بر جمعیّت بی کارها
علت نا امنی خاورمیانه چشم توست
این نگاه سرکشت، این جفتِ آتشبارها
نقض قانون اساسی می کنی با هر قدم
زیر پایت له شده مجموعۀ هنجارها
من حسودی می کنم لطفا به خواب کس نرو
چشمتان درویش باشد “خواهشاً” بیدارها
تا نبینم در کنارت می نشیند هرکسی
نیمکت دیگر نسازید اصلاً ای نجّارها
سونیا نوری
↩ horney_persian_man
کی رفتهای ز دل که تمنّا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را!
فروغی بسطامی
تو ثـریـای منی من شهریـارت در غزل
مینشینم سالها چشم انتظارت در غزل
خواستم عشق تو را ازسینه ام بیرون کنم
ناز چشمانت مرا کرده دچارت در غزل
عاجزم تا شرح حالم با قلم عنوان کنم
بیـقرارم ، بیـقرارم ، بیـقرارت در غزل
بـا خیالت در خیـالم عشق بـازی میکنم
مینشینم تا سحر هرشب کنارت در غزل
نم نم باران و من در کوچـه ها با یاد تو
نیمه شبها تا سحر من اشکبارت در غزل
فال ما باهم نیامد وصل ما ممکن نشد
میـروم ای نازنیـن از روزگارت در غزل
میوه ی ممنوعه هستی بر من ِ سنگِ صبور
تا ابد من عاشقانه ، دوست دارت در غزل
جوادالماسی
↩ سالومه۲۸
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید
آنکه ازعشق به قدر هوسی میفهمد
آسمان را، زِ نگاهِ مگسی میفهمد
بعدِ یک عمر خطا، راهِ سعادت را دل
آن زمانی که نمانده نفسی، میفهمد
جان نمی فهمد اگر، معنیِ آرامش را
درعوض دلهره را، بیش و بسی میفهمد
هرقَدَر هم که به انکار غمت میکوشی
آینه درد تو را، تا بِرِسی، میفهمد
حالِ غمگین مرا، پشتِ همین لبخندم
محرمِ حال اگر بود کسی، میفهمد
داغِ دل باختن آنجا که نمی باید را
مرغِ دلداده به مرغِ قفسی، میفهمد
حسین_فروتن