جنایت خانوادگی

1397/03/16

تلویزیون روشن بود، دقتی به آن نمیکردم و با تلفنم ور میرفتم.
گوینده ی اخبار از یک جنایت خانوادگی میگفت. پدری همسر و فرزند سه ساله اش را کشته بود.
تحلیل گران بی خیال اظهار نظر میکردند.
روی مبل لمیده بودم و پاهایم را روی میز وسط انداخته بودم، بر آمدگی کوچک سر پسرم را میدیدم، که داشت نقاشی میکشید، البته اگر بشود اسم آن خط های در هم بر هم را نقاشی گذاشت. هزار تویی بی معنی که گاهی از سر تصادف شکلی به خود میگرفت.
گاهی همان بر آمدگی هم پنهان میشد پشت میز و اندکی بعد دوباره به جای قبلی بر میگشت، این پنهان شدن و ظاهر شدن باعث شد که دست از گوشی بکشم و به سر کم مویش خیره شوم، کمی صاف نشستم و لپ های از دو طرف آویزانش در نگاهم آمد. کلام گوینده ی اخبار در ذهنم جان گرفت، مردی که فرزند سه ساله اش را کشت.
تصور کردم زنم زیر دستانم جان میدهد، میکشمش، اما او… او دیگر چرا؟
شاید هزاران دلیل موجه یا غیر موجه برای کشتن همسرت بتوانی بیابی اما کشتن یک کودک که حتی نمیتواند نیازش را بر زبان بیاورد…
توجهم به قندان کریستالی که روی میز بود جلب شد، بیشتر در تصوراتم غرق گشتم، او زیر دستانم بود آشفته تکان هایی شدید به خود میداد با قندانی که روی میز بود به سر همسرم میکوبیدم نه یک ضربه، بلکه پیا پی و پشت سر هم بر سرش میکوبیدم، دانه های سفید قند در قندان چرخی میخورد به بیرون پرت میشد و در اطرافش میریخت، از برخورد سخت قندان با سرش صدایی وحشتناک تولید میشد، قندان در مقابل سرش بی طاقت شد و در هم شکست، اما من باز هم بی توجه تکه های خرد شده را به صورتش فرو میکردم.
خون همه چیز را که در آن نزدیکی بود به رنگ خود درمی آورد و خط باریکی از خون پیش میرفت به سوی تنها شاهد این ماجرا.
وقتی نگاهم به چشمان گرد گشادش می افتد که هیچ معنیی در خود ندارد تمام تنم تیر میکشد. تاب تحمل نگاه دردناکش را ندارم، به سمت او میروم.
مو بر تنم راست میشود، و از این تصور بیرون می آیم.
به پسرم که با نگاهی خالی مرا مینگرد نگاه میکنم. دست از نقاشی کردن برداشته نگاهم به کاغذ زیر دستش می افتد، خط هایی در هم کشیده شده و من از بین خط های پر پیچ و خمش تصیری هولناک را از خود میبینم.
دست بر زمین میگذارم تا بلند شوم و نگاهی دقیق تر به نقاشیش بیندازم، دستم در چیزی گرم و خیس فرو میرود.
از ترس نفس در سینه ام حبس شد و چشمانم تنها دو چشم فرزندم را میدید که نگاهش همچون چاهی عمیق بود که من به انتهایش نمیرسیدم.
با نفسی که سنگین از ریه ام خارج میشد، به زیر دستم نگاه کردم. جایی پرت شده بودم که هیچ از آن نمیفهمیدم.
صورت همسرم پر از خون بود و تکه تکه، گوشت وصورتش از چهره اش بیرون زده بود و در پیشانی گونه و لبش تکه های خرد شده ی کریستال فرو رفته بود.
دستهایم تا آرنج در خون او غرق بود، قند های سفید اطراف سرش یکی یکی خون او را در خود فرو میکشیدند و رنگ سرخی به خودشان میگرفتند.
نگاه پسرم تمام بدنم را میلرزاند و تصویری که در نقاشیش دیده بودم مرا بیشتر از خودم منزجر میکرد. طاقت تحمل نگاه بی انتهایش را نداشتم، با اشکی که روی گونه ام جاری شد به سویش رفتم و انگشتان آلوده به خون را بر گردن نحیفش فشردم.
خیال و حقیقت در هم ترکیب شده بود و وجودم را از هم پاره میکرد، وقتی در آغوشم آرام گرفت کف اتاق گذاشتمش، رد انگشتان آلوده به خونم روی گردنش افتاده بود.
کف اتاق نشستم و به نقاشیش خیره شدم، هر لحظه که میگذشت خط های در هم برهمش به کنار میرفت و حقیقت هولناک خودم را بیشتر در تصویر میدیدم…

نوشته ی : Tirass

1380 👀
5 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2018-06-06 11:34:41 +0430 +0430

ک س ک ش خ ل ا ح م ق دوازدی داداچ

0 ❤️

2018-06-06 11:48:37 +0430 +0430
نقل از: سانسا یعنی اینقدر از همسرت متنفری؟؟؟

شما استعداد شگرفی در تحلیل داستان دارید ها!
حتی اون لایه های پنهانی که نویسنده روحشم ازش خبر نداره رو به طرفه العینی اشکار سازی کردید
درود بر شما

1 ❤️

2018-06-06 13:34:40 +0430 +0430

من که مردم ز تصور این حرکت . مثل تصویر آهسته صحنه های جنایی . قند که خون رو تو خودش میکشه . راستی تصویر صورتهای آش و لاش شده و تیکه تیکه شده دیدم در واقعیت . باز هم برام تداعی شد . بازم بنویس .

مرسی

1 ❤️

2018-06-06 13:36:25 +0430 +0430
نقل از: eyval123412341234 اوه اوه! واو! تيراس جان يك عدد شلوار لي به من بدهكاري ها! ولي از شوخي گذشته واقعا قشنگ بود. حدس ميزدم قاتل خودش باشه اما پيش خودم ميگفتم نه بابا! نميكنه! خيلي قشنگ فضاسازي محو كرده بودي. ?

مگه چجوری … که دیگه شلواره به درد نمیخوره ؟ بابا بشورش میشه روز اولش . من بارها اینکارو کردم .

به قول قدیمیا بسر آمده حکیم است 🙄 🙄 🙄

1 ❤️

2018-06-06 13:37:19 +0430 +0430
نقل از: eyval123412341234 اوه اوه! واو! تيراس جان يك عدد شلوار لي به من بدهكاري ها! ولي از شوخي گذشته واقعا قشنگ بود. حدس ميزدم قاتل خودش باشه اما پيش خودم ميگفتم نه بابا! نميكنه! خيلي قشنگ فضاسازي محو كرده بودي. ?

ممنون شادی جان دیگه داشتم از خودمو قلم بیرحمم و شخصیت کودک ازارم پاک قطع امید میکردم که بدادم رسیدی دمت گررررم یه جین شلوار لی مارک طلبت

0 ❤️

2018-06-06 14:11:10 +0430 +0430
نقل از: dickerman من که مردم ز تصور این حرکت . مثل تصویر آهسته صحنه های جنایی . قند که خون رو تو خودش میکشه . راستی تصویر صورتهای آش و لاش شده و تیکه تیکه شده دیدم در واقعیت . باز هم برام تداعی شد . بازم بنویس .

مرسی

کوچیکتم کیوان جان…

درس پس میدم قربان

0 ❤️

2018-06-06 14:23:15 +0430 +0430

دم ساقیه گرم

0 ❤️

2018-06-06 14:28:16 +0430 +0430

تیراس عزیز،نویسنده خیلی قابلی هستی،بارها دیدم و فهمیدم...ولی چرا بچه رو میکشی!یه تفنگ میگرفتی خودتو میکشتی!برای بقیه هم سوال میشد که چرا بچه رو تو این دنیای سرد و تخمی تنها ول کردی!تراژدیشم کمتر بود!:(

ضمنا!واقعا قند خونو میتونه بکشه تو خودش؟چون غلظتش بالاتره سواله برام!

1 ❤️

2018-06-06 16:02:42 +0430 +0430
نقل از: سانسا من نمیدونستم این داستانه فکر میکردم یه متن به خاطر عصبانیته

راستش هدفم این بود که حتی المقدور در قالب موضوعی تخیلی گوشه چشمی نیز به حقوق
نادیده انگاشته شده کودکان در ایران داشته باشم

0 ❤️

2018-06-06 18:16:16 +0430 +0430
نقل از: eyval123412341234
نقل از: dickerman
نقل از: eyval123412341234 اوه اوه! واو! تيراس جان يك عدد شلوار لي به من بدهكاري ها! ولي از شوخي گذشته واقعا قشنگ بود. حدس ميزدم قاتل خودش باشه اما پيش خودم ميگفتم نه بابا! نميكنه! خيلي قشنگ فضاسازي محو كرده بودي. ?

مگه چجوری … که دیگه شلواره به درد نمیخوره ؟ بابا بشورش میشه روز اولش . من بارها اینکارو کردم .

به قول قدیمیا بسر آمده حکیم است 🙄 🙄 🙄

من ميگم شلوار لي بهم بدهكاره. اگرم كه شما صلاح نميدونيد كه خوب همون كون لخت بگردم ديگه (blush)

دور از جون اوا خدا مرگم بده کون لخت چرا . بعدشم اصلا حقته یه شلوار هم از طرف من داری مارک لوینسون

0 ❤️

2018-06-07 12:23:19 +0430 +0430

عجب اعتراف نامه ای تیراس جان :)
ذهن آدمی همینه.گاهی جاهایی میره که واقعاً نباید بره.جالب اینجاست که به هر اندازه که بخوای جلوش وایسی و به اصطلاح تلاش کنی در اختیار خودت داشته باشیش،به همان اندازه عنانش رها میشه و دورتر و دورتر میره.
سخنان یک پدر با دکتر روانشناسش را گوش میدادم،یه آدم بسیار موجه با تخصص بالا که میگفت در مرز دیوانه شدن است چون هربار که رابطه جنسی داره یا عکس یا صحنه ای آنچنانی در فیلمی میبیند بلافاصله بفکر دختر خودش میوفته و اندام لخت دخترش رو در ذهن تصور میکند.!!! جواب دکترش این بود که این کاملاً عادیه و نباید نگران بشه،فقط در اون لحظه خودش رو به چیزی مشغول کنه که از اون فکر بیرون بیاد.
هرچند کوتاه اما بسیار زیبا بود و معرف ذهن آدمی
لایک

0 ❤️

2018-06-07 12:31:34 +0430 +0430
نقل از: 78saeedkoloft خیلی خوب بود افرین

ممنونم که خوندی
خوشحالم که پسندیدی

0 ❤️

2018-06-07 12:40:24 +0430 +0430
نقل از: PayamSE عجب اعتراف نامه ای تیراس جان :) ذهن آدمی همینه.گاهی جاهایی میره که واقعاً نباید بره.جالب اینجاست که به هر اندازه که بخوای جلوش وایسی و به اصطلاح تلاش کنی در اختیار خودت داشته باشیش،به همان اندازه عنانش رها میشه و دورتر و دورتر میره. سخنان یک پدر با دکتر روانشناسش را گوش میدادم،یه آدم بسیار موجه با تخصص بالا که میگفت در مرز دیوانه شدن است چون هربار که رابطه جنسی داره یا عکس یا صحنه ای آنچنانی در فیلمی میبیند بلافاصله بفکر دختر خودش میوفته و اندام لخت دخترش رو در ذهن تصور میکند.!!! جواب دکترش این بود که این کاملاً عادیه و نباید نگران بشه،فقط در اون لحظه خودش رو به چیزی مشغول کنه که از اون فکر بیرون بیاد. هرچند کوتاه اما بسیار زیبا بود و معرف ذهن آدمی لایک

مرسی که وقت گذاشتی و خوندی
من از طرفدار های پر و پا قرص کامنتهات هستم

چه برسم که واسه داستانها ی خودم باشه ;)

0 ❤️

2018-06-07 13:39:17 +0430 +0430
نقل از: ایلونا تیراس دوباره با آی دی تیراس...

داستان کوتاه خاص با یک موضوع خاص. درست تو روزایی که کودک آزاری و جنایت های عجیب و بی رحمانه ، هر روز بیشتر و بیشتر میشه…

مردم ایران هر روز عصبی تر از دیروز میشن. اینقدر عصبی که کنترل اعصاب و روان شون ضعیف شده…

شیوا خانوم گل
سورپرایزم کردی دوست خوبم

اره والا دس رو دلم ندار که خونه
تو مملکتی که فرزند دارایی پدر و در ردیف ملک و ماشینش به حساب میاد رعایت حقوق کودکان بیشتر شبیه یه شوخی بنظر میرسه

0 ❤️

2018-06-07 13:47:36 +0430 +0430
نقل از: Deadlover4

تیراس عزیز،نویسنده خیلی قابلی هستی،بارها دیدم و فهمیدم...ولی چرا بچه رو میکشی!یه تفنگ میگرفتی خودتو میکشتی!برای بقیه هم سوال میشد که چرا بچه رو تو این دنیای سرد و تخمی تنها ول کردی!تراژدیشم کمتر بود!:(

ضمنا!واقعا قند خونو میتونه بکشه تو خودش؟چون غلظتش بالاتره سواله برام!

مرسی از ابراز لطفت
چشم انشالا تو داستانهای اتی یه فکری به حال خودم هم میکنم

در مورد قند و خون هم میشه ازمایش کرد قندش از من خونش از شما ;)

1 ❤️

2018-06-07 13:57:57 +0430 +0430

خوب بنظرم تو ذهن آدمی میتونه هر چیزی بگذره اما مهم اینه افکار منحرف و بدون دفاع ها رو به صورته عملی انجام نده
خوشحالم بازم مینویسی تیراسه عزیز ?

1 ❤️

2018-06-07 14:00:13 +0430 +0430
نقل از: Snowflake یه لحظه حس کردم باید از اکانتم خارج شم و گوشیمو پرت کنم یه طرف! خیلی وحشتناک واقعی بود تیراس عزیز(داشتم فکر میکردم چه پیش قصه ای پشت قتل یک نفر میتونه وجود داشته باشه تا به قول خود شما یه نفر از یه تن که ستایشش کرده یا ازون سر گرد و لپویی که از خودشه بگذره)شرح روایت به اندازه ی کافی دلره آور بود نمیخواستم به چیز دیگه ایش فکر کنم

قلمتون واقعا شمشیره(خنده)

ممنون که خوندی دوست خوبم

فک کنم پروسه قتل پیچیده باشه بمحضیکه ازمایش کردم در جریانت خواهم گذاشت ?

1 ❤️

2018-06-07 14:03:57 +0430 +0430
نقل از: shadow69 خوب بنظرم تو ذهن آدمی میتونه هر چیزی بگذره اما مهم اینه افکار منحرف و بدون دفاع ها رو به صورته عملی انجام نده خوشحالم بازم مینویسی تیراسه عزیز ?

حق با توئه دوست خوبم ?
مرسی که هنوز میخونی داستانهامو
دوست طناز و خوش قلمم

0 ❤️

2018-06-18 18:15:32 +0430 +0430

تا کفشا کسی رو پات نکردی راه رفتنشو قضاوت نکن -_- مثل همیشه بی نظیر بود

2 ❤️

2018-06-18 18:22:19 +0430 +0430
نقل از: POOOOOKER تا کفشا کسی رو پات نکردی راه رفتنشو قضاوت نکن -_- مثل همیشه بی نظیر بود

مثل همیشه سپاس

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «