یه مقدمه: بعد از اینکه جناب ادمین فرمودن یک بار دیگه داستان با تم غیر سکسی بفرستی کونت میزارم، رفتم تو این فکر که چه باید کرد. نهایتا به این نتیجه رسیدم که داستانهایی که ممکنه به نظر ادمین فاقد تم سکسی باشن رو به صورت تاپیک منتشر کنم؛ به سبک جناب تیراس.
و اما داستان زمستان:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فصل، فصل زمستون بود. دونه های برف میباریدن. زمین رو که دشت کافور شده بود نظاره میکردم. سرما بود. خیلی سرد. بیرون از خونه گرم من پرنده پر نمیزد. برف میبارید… و زمان میگذشت بی هیچ توقفی، انگار نه انگار که هر لحظه که میگذشت من داشتم پیرتر میشدم. و انتظار میکشیدم که بیاد… ولی نمیومد. میپرسی معشوقم؟ معشوقم که زیر چرخ زمان له شد. من منتظر مرگ بودم. از زندگی بعد از معشوق هراسان بودم. بی اختیار یاد شعر فرخی افتادم:
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم وین قدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
هنوزم خاطرم هست. پیچش مارگونمون رو در آغوش هم. هنوزم خاطرم هست شرر عشق، چه طور ما رو گداخته بود. وشیرینی بودن در آغوشش رو. یادمه هنوز آمیختن بدن هامون رو و یادمه چه طور روح و جونمون به درجه وحدت میرسید. ولی ای کاش یادم نبود. تلخی نبودش، شیرینی خاطراتش رو برام زهر کرده بود.
ما یکی بودم. ما عاشق بودیم. و آدمیزاد بدون عشق مگه چیه؟ خوکی یا سگی که “جان خوکان و سگان از هم جداست!”
وقتی تو اون روز کذایی تصادف کرد رو هم یادمه. یادمه چه طور درجا مرد. اون رفت و من موندم. گاهی فکر میکنم، اگه بعد از مرگ هم دنیایی باشه، اون الآن داره به من فکر میکنه؟ به شبای پر جوش و خروشمون؟ ویا به روزای پر مشغلمون؟ یا به وقتایی که دلمون غنج میرفت تا هم دیگه رو بغل کنیم؟ من که دلم برای لمس دوباره تک تک اون لحظات بلورین پر میکشه.
تو هم عاشق بودی، میفهمی چی میگم.
از منظره بیرون چشم میگیرم و از پنجره دور میشم. باید آماده بشم برای روزی که در پیش دارم. به مردمی فکر میکنم که هر روز باهاشون سر و کله میزنم. به سگ دو زدنای خودم. به سگ دو زدنای اونا. به این فکر میکنم که قانون زندگی، قانون جنگله. دیگران مهم نیستن و این منم که باید تلاش کنم تا زنده بمونم. و درست همین لحظه دوباره یاد معشوق میفتم. چه طور منو میپرستید. وچه طور من کافر خدا شدم تا اونو بپرستم. چه طور میتونستم بگم دیگران بدن؟ چه طور میتونستم ازشون بدم بیاد؟ من عاشق چه طور میتونستم از کسی متنفر باشم؟ تو بگو همچین چیزی ممکنه؟
ولی ای کاش اونا هم شیرینی شهد عشق رو چشیده بودن… همه گرگ بودن.
بی تفاوت نسبت به هم زندگی میکردن. از خرابه زندگی بقیه بالا میرفتن تا میوه پیروزی رو بچنین…
آه… پیروزی… چه فایده که تو آدم بودن شکست خورده بودن؟
ای کاش هر کسی یه معشوق داشت تا میفهید من چی میگم.
دیگه باید از خونه بزنم بیرون.
باید باهات خداحافظی کنم.
خداحافظ خودم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
دوسش داشتم ?
ممنون از نظرت. اون یکی عضو مجموعه 2 تاییتون :) که میگف چرا زمستونو اینجوری ترسیم کردی… فقط آلت تناسلی به سمت ما حواله نکرد
کافور دشمن جوامع حشری میباشد . نام او را نیاوریم
شعر ملت ما
مرگ بر کافور
داستان خیلی قشنگی بود
اصلا کلا شیوه نگارشت قشنگ بود
مرسی از داستانت
❤
چارلز عزیز. تیکه جوامع حشزیت باحال بود، دمت گرم. و اما در مورد کافور باید بگم که در ادبیات فارسی کافور خیلی جاها استعاره از رنگ سفیده. ممنون بابت نظر دلگرم کنندت.
من چون تخصص ندارم و بلد نیستم در مورد سبک نگارش نظر نمیدم. هر داستانی که خوشم بیاد از نظر من نگارشش خوب بوده…
فقط در مورد محتوا نظر میدم…
یه داستان کوتاه. بریده ای از دِل. یا درد دِل. درد از دست دادن. درد حسرت. درد دیدن گرگ های جنگل. درد دیدن گوسفند های احمق جنگل. درد دیدن آدمایی که نمی دونن برای چی دارن با هم رقابت می کنن و همدیگه رو می درن… :(
راستی نگن اومد پای داستانش نوشت که طرف بیاد حتما بنویسه زیر داستاناش… :)
قرار نیست هر کسی از هر نوشته و سلیقه ای خوشش بیاد. اما خب آدم استرسی میشه اگه واقعا از یه نوشته خوشش اومد و خواست نظر بده…
عرض شود که بنده رو همه میدونن چه قدر گشاد تشریف دارم. داستان بالای 10 خطو کم پیش میاد بخونم. نوشته های شمام که تا اونجایی که یادمه بلنده. فلذا مطمئن باشین نمیخونمشون ? ? ? ? ? ? ?
من چون تخصص ندارم و بلد نیستم در مورد سبک نگارش نظر نمیدم. هر داستانی که خوشم بیاد از نظر من نگارشش خوب بوده…
فقط در مورد محتوا نظر میدم…
یه داستان کوتاه. بریده ای از دِل. یا درد دِل. درد از دست دادن. درد حسرت. درد دیدن گرگ های جنگل. درد دیدن گوسفند های احمق جنگل. درد دیدن آدمایی که نمی دونن برای چی دارن با هم رقابت می کنن و همدیگه رو می درن… :(
راستی نگن اومد پای داستانش نوشت که طرف بیاد حتما بنویسه زیر داستاناش… :)
قرار نیست هر کسی از هر نوشته و سلیقه ای خوشش بیاد. اما خب آدم استرسی میشه اگه واقعا از یه نوشته خوشش اومد و خواست نظر بده…
راستی مرسی از نظرت. همین که اومدی اینجا نظر دادی خودش باعث افتخاره.
خیلی ممنون ازنظرت. ذات دنیاست که حرمت آدم بودن رو بشکونه.
کیر ابن ادم عزیز
روی مود شاد عجیبی ام که تلخی نوشته ات نمیتونه از بین ببرتش...البته مودم چند ساعته ست و همین الانم بین اینهمه غنج رفتن دلم یه طعم کاراملی سوخته حس میکنم(چشمک)(چشیدن)
اما زمستون و برف دوست دارم و یخ زدن یه قلب و سردی مرگ رو میشد تو داستانت حس کرد نمیتونم نقد کنم.... از خوندنش لذت بردم
به حول و قوه الهی دفعه بعد جوری مینویسم که در جا خودکشی کنی. :) ممنون از اینکه خوندی.
تشکر. عزیزی شما
باید عرض کنم که مشخص شد جز جق زدن کار ديگه ای هم بلدی فلذا آفرين عزیز برادر
دیوث. :) اصن من با کمونیستا هیچ حرفی ندارم
من چون تخصص ندارم و بلد نیستم در مورد سبک نگارش نظر نمیدم. هر داستانی که خوشم بیاد از نظر من نگارشش خوب بوده…
فقط در مورد محتوا نظر میدم…
یه داستان کوتاه. بریده ای از دِل. یا درد دِل. درد از دست دادن. درد حسرت. درد دیدن گرگ های جنگل. درد دیدن گوسفند های احمق جنگل. درد دیدن آدمایی که نمی دونن برای چی دارن با هم رقابت می کنن و همدیگه رو می درن… :(
راستی نگن اومد پای داستانش نوشت که طرف بیاد حتما بنویسه زیر داستاناش… :)
قرار نیست هر کسی از هر نوشته و سلیقه ای خوشش بیاد. اما خب آدم استرسی میشه اگه واقعا از یه نوشته خوشش اومد و خواست نظر بده…
عرض شود که بنده رو همه میدونن چه قدر گشاد تشریف دارم. داستان بالای 10 خطو کم پیش میاد بخونم. نوشته های شمام که تا اونجایی که یادمه بلنده. فلذا مطمئن باشین نمیخونمشون ? ? ? ? ? ? ?
مگه کیر هم گشاد میشه؟
گویا میشه… لینک
داستانای یه مشت توهمی منگلو میذاره بعد اینو نمیذاره؟! واقعا که
ابن آدم ناراحن نباش. فدای سرت. همینجا داستانتو میخونم. دل غمگینی داریا حدس میزدم
یه کیر بودن رو فک می کردم خاص خودمه که شما نابودم کردی.
ابن آدم ناراحن نباش. فدای سرت. همینجا داستانتو میخونم. دل غمگینی داریا حدس میزدم
فرمود: نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم سزاست / اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمیزند
دوست عزیزم من چرا این دوتا داستانتو ندیده بودم؟سگ تو روت اینجاچرا؟بابا یه بوقی سوتی هی براما بنداز خیلی حال کردم نخ سوزن مهدی اخوان ثالث عزیزمون راستی کثافت تو شبا سرت کجا گرمه که نیستی؟چرا مثل پیام بازرگانی یه دالی میکنی و میری،ها؟خیلی بدجنس و زیرابی باز شدی یادت باشه
ادمین نزاشت دیگه… جدیدا باهام چپ شده… والا چیزیم بهش فرو نکردما، تازه اون هی به ما چیز فرو میکنه. اخوان ثالث که عشق منه. یه شعر دارم با عنوان من روایت میکنم اکنون… با الهام از شعر آدمکش سرودم. شبا؟ شبا در حال چت و کزشر گوییم. منتها طرفای صبح که همه خوابن دیگه واقعن بیکار میشم. میشینم کتاب میخونم یا فیلم میبینم. زیر آبیم که از اول بودم :) ?