دوستای عزیزم.درسته که به همه چی میشه خندید…ولی به اون زن بوشهری نخندید.به اعتماد از بین رفته زن ها به مرد ها بخندید. به مملکتی بخندید که توش یه زن برای ساده ترین نیاز انسانیش نمیتونه به هیچ کس اعتماد کنه.به دکتر و پرستاری بخندید که نه تنها رازدار بیمار نیستند بلکه با آبروی زنی که بعنوان بیمار اسمش و مشخصاتش توی بیمارستان ثبت شده بازی میکنن.بخندید به مملکتی که توش به دلیل نبودن فاحشه خونه روزانه ده ها زن و دختر توی ماشین ها، خیابون ها، باغها و پارک ها مورد تجاوز گروهی قرار میگیرن و جسدشون سوزونده میشه و ناپدید میشن.بخندید به سرگرمی های روزانه و خنده های خودمون که چه ساده داریم سهل انگار تر و سهل انگار تر میشیم.بخندید به طرز فکر مدیرانی که جایگاه زن ایرانی رو تا اونجا پایین آوردن که من و شمای مرد از فردا به خودمون اجازه بدیم بهشون لامپ تعارف کنیم.بخندید به زندگی خودمون که برای ارضای ساده ترین و طبیعی ترین نیاز بشر باید اینطوری شرافتمون رو به فروش بذاریم.اون زن ممکنه یه پسر یا دختر کوچیک داشته باشه حتما یه کم آبرو هم داشته.حتما یه کمی غرور.یه کمی نیاز.یه کمی شرافت هم داشته.مثل همه ما…
تا نیم ساعت دیگه. نیم ساعته جلو درتونم. اس دادم در و باز کن. انقدم انگشت تو کونت نکن
فعلا یه لامپی چیزی بردار باهاش سرگرم شو تا غیبت کبرام تموم بشه ظهور کنم بیام بگامت