یه زمانی یه جا فروشنده بودم یه دختره بود 19 ساله عین این بود وحشتناک دوسش داشتم اونم هر روز میومد مغازه به بهانه های مختلف اون زمان خجالتی بودم هیچوقت روم نشد بهش بگم دوسش دارم.پارسال تو نارمک دیدمش با بچش.احوال پرسی کردیم گفت 1ساله ازدواج کرده و این حرفا.وقتی رفتم خونه خیلی گریه کردم.ولی کلا با من خوشبخت نمیشد اینجوری براش بهتر بود.ببخشید یاد اون روزا افتادم گفتم درد و دل کنم
نگاهشو دوس دارم