رفیق پایه در خوابگاه (۵ و پایانی)

1401/02/12

...قسمت قبل

بعد از ماجرام با مجتبی ، خیلی حس عذاب وجدان داشتم. واقعا احساس می کردم که به ایمان بدجوری خیانت کردم در حالی که نه تجربه هام با ایمان و نه تجربه ام با مجتبی ، اصلا از روی عشق و احساس خاصی نبود، فقط فکر می کردم دارم یه هیجان جنسی جدید رو تجربه می کنم،،، یعنی خودم رو همجنسگرا نمیدونستم ، فقط شاید حس کنجکاویم رو ارضا می کردم ،،، راجع به مجتبی هم مطمئن بودم که همینطوره ولی راجع به ایمان نه ،،، چون کل دو هفته ای که به خاطر فرجه و تعطیلی کلاس ها ، اون رفته بود خونه و ازم دور بود، ورای حس رفاقتی که بین ما پنج تا بود ، باهام در ارتباط بود و وابسته شده بود.
بعد از اون روزی که با مجتبی شیطونی کردیم ، نه مجتبی و نه من ، دیگه حتی نخواستیم یادآوریش کنیم ، فکر می کنم مجتبی هم از تجربه مون پشیمون بود ، ولی خوب اتفاقی بود که افتاده بود.
بالاخره فرجه ها تموم شد و یه روز قبل از شروع امتحانا بچه ها برگشتن به خوابگاه ، وقتی پیام و شاهین و ایمان وارد شدن ، دیدم ایمان یکم تو همه و انگار سرحال نیست ، با بچه ها خوش و بش می کردیم و بهم تیکه مینداختیم که کی بیشتر از همه خر زده ،،، بچه ها حدودای ساعت ۱۰ شب رسیده بودن و واسه همین میخواستن بخوابن ، من و مجتبی شام خورده بودیم و بچه ها هم گفتن تو اتوبوس یه چیزایی خوردن و گرسنه نیستن ، اما ایمان گفت که گشنشه و میخواد بره بیرون ساندویچ بگیره ، منم گفتم :« خوب وایسا لباس بپوشم همرات بیام !😍»…دیدم با یه حالت بغضی گفت :« نه پارسا ! خودم میرم و زود میام ، تو بشین !» … سریع از اتاق رفتم بیرون ،،، دیدم پیام و شاهین هم از حالت ایمان تعجب کردن ولی با مجتبی مشغول صحبت بودن ، من طاقت نیاوردم و رفتم دنبال ایمان ، یه شلوار اسلش پام کردم و با یه کاپشن رفتم دنبالش ، از خوابگاه رفته بود بیرون که دویدم و صداش کردم ، برگشت منو دید و وایساد،،، رسیدم بهش و گفتم :« ایمان خوبی ؟!چی شده ؟!!!» گفت :« آره خوبم ! واسه چی ؟!» یه چشمک زدم و گفتم :« آخه تحویل نمی گیری !!!» گفت :« نه بابا ، این حرفا چیه داداش؟!» ،،، گفتم :« حاجی دلم برات خیلییی تنگ شده بود ، یه بغل نمیدی ؟!» دیدم با یه غمی تو چشام نگاه کرد و اومد تو بغلم ، منم سفت بغلش کردم و یه چند ثانیه ای تو بغل هم بودم که یهو احساس کردم داره میلرزه ، فهمیدم داره گریه میکنه ،،، جداش کردم و گفتم :« چی شده ایمان ؟! چرا اینجوری شدی ؟!!» گفت :« من خیلی بد شدم پارسا …» و هق هق گریه ش بند نمی اومد ، گفتم :« چی میگی عزیز دلم ؟!🥺…» با گریه می گفت :« منو ببخش پارسا !!!..»،،، رفتیم یه گوشه نزدیک در خوابگاه ، رو جدول نشستیم و ایمان گریه ش بند نمی اومد ، من از کنار دستمو انداخته بودم دورش و بغلش کرده بودم ، اونم سرش رو به پایین بین دستاش بود … یکم که آروم شد ، ازش پرسیدم :« نمیخوای بگی چی شده عزیزم ؟! چی اینقدر بهمت ریخته ؟!» اون سرش پایین بود و چیزی نمی گفت ،،، یه احساسی داشتم ، از ناراحتیش و اشک هاش خیلییی ناراحت بودم ، خودمم داشتم بغض می کردم ، نمیدونستم چیکار کنم که اینجوری نباشه ، دیدم سرشو آورد بالا و تو چشمام نگاه کرد ، با اینکه چشماش خیس و پف آلود بود گفت :« پارسا ! یه چیزی شده…» منم داشتم تو چشماش نگاه می کردم منتظر بودم حرفشو ادامه بده ، گفت :« راستش از دیروز که داشتم وسایلمو جمع می کردم و میخواستیم صبح بریم ترمینال که بیایم ، خیلی تو کف بودم و شوق رسیدن کنارت رو داشتم ، واسه همین خیلی به خودم رسیدم و اصن بد جور تو کف بودم …» دستم رو شونه ش بود و داشتم نوازشش میکردم ، یه دست دیگه م رو هم گذاشتم رو دستش که رو زانوش بود ، گفت :« وقتی سوار اتوبوس شدیم ، من و پیام کنار هم نشستیم و شاهین ردیف جلو ما بود ، از همون اول راه شاهین هندز فریشو گذاشت و خوابید . منم سرم تو گوشیم بود ، پیامم کنار پنجره نشسته بود به جاده نگاه می کرد ، ما ردیف آخر بودیم که پشتمون بوفه میشد و خالی بود ، ردیف کناریمونم کسی نبود ، کلا اتوبوس خلوت بود ، شاهینم ردیف جلویی ، پاهاشو رو صندلی کناریش دراز کرد و خوابید. من دیدم کسی حواسش بهم نیست ، همینجوری رفتم تو سایتای پورن و دنبال گیف های گی بودم ، میخواستم چندتا سکسی شو دانلود کنم و برات بفرستم تا تو هم آمپرت مثل من بیاد بالا …» من با دقت و توجه داشتم بهش گوش میدادم و با دستم شونه و کمرشو ماساژ میدادم ، گفت :« یک آن متوجه شدم که پیام خیره به صفحه گوشیمه و تا دید من دیدمش ،سرش رو برگردوند ، من دلم ریخت و ترسیدم که الآن چی فکر میکنه ، اما دیدم توجهی نکرد و سرش رفت تو گوشی خودش ، منم واسه اینکه ضایع نشم ، بیخیال شدم و از سایت اومدم بیرون و رفتم تو پلی لیست آهنگام و با هندزفری آهنگ گوش میدادم که دیدم تو تلگرام یه پیام از پیام اومد ، نگاش کردم دیدم سرش تو گوشیه …» منم یخ کردم ، نمیدونستم ماجرایی که داره تعریف میکنه به چیا ختم شده اما دیگه میتونستم حدس بزنم که ایمان از چی عذاب وجدان گرفته ، گفت :« پیامشو باز کردم دیدم چند تا گیف سکس گی و لب بازی برام فرستاده و زیرش نوشته ، اینا از اونایی که میدیدی بهترن ، من خیلی تعجب کردم ، نگاش کردم دیدم اونم با یه لبخندی داره نگاهم میکنه و بهم چشمک زد ، منم یه پوزخندی زدم و اهمیت ندادم و به آهنگ گوش دادن خودم ادامه دادم ، دیدم یهو پیام دست گذاشت رو پام و اشاره کرد که هندزفریمو دربیارم ، هندزفری رو درآوردم و نگاش کردم ، سرشو آورد جلو و در گوشم گفت :« ایمان میای واسه هم جق بزنیم ؟!» ،،، منم با تعجب گفتم :« کصخلی مگه ؟! هیچ جا هم نه اینجا ؟!!!» گفت :« جامون خوبه که !!! کسی نه میبینه و نه میفهمه ، شاهینم که خوابه !!!» منم …» همینطور که ایمان حرف میزد داشت تصاویر خودم و مجتبی جلو چشمام رژه میرفت …گفت :« منم دهنم خشک شده بود و هنگ کرده بودم ، حشر زده بود به مخم ، پیام هم که اینجوری گفت، شل شدم ، پیام دستشو از رو پاهام حرکت داد رسوند به کیرم …» یهو دستمو از رو شونه ش برداشتم و گفتم :« خیلی خوب ، باشه ایمان ادامه نده ، پس با پیام …!!!» گفت :« نه پارسا ! فقط در حد مالش بود ، حتی آبمونم نیومد چون سریع شاگرد راننده اومد عقب تا رو بوفه بخوابه !» گفتم :« پس چرا اینقدر ناراحتی ؟!» گفت :« آخه تصمیم گرفته بودم تمام این کارا و تجربه ها با تو باشه فقط ، دلم نمیخواست به کس دیگه ای رو بدم و احساس کنم با هر کسی میتونم حال کنم …😔» گفتم :« راستش ایمان ،حالا که اینقدر صادقانه بهم این چیزا رو گفتی ، منم باید یه اعتراف بدی رو پیشت بکنم 😞»،، دیدم برگشت تو صورتم با تعجب و انتظار نگاه کرد ، گفتم :« راستش وقتی شما هم نبودید ، یه روز من و مجتبی هم آمپر چسبوندیم و متاسفانه ما بیشتر از تو و پیام پیش رفتیم و یه کم حال کردیم باهم ، اما به خدا همون یه بار بود و بعدش اینقدر حالم بد بود که نمیدونستم امشب چجوری تو چشات نگاه کنم …🙈»… دیدم ایمان سرشو انداخت پایین و گفت :« پس تو هم …» گفتم :« ایمان منو ببخش ، تو خیلی دلت پاکه و آدم یکرنگی هستی ،،، نمیخوام باهات صادق نباشم ، منم تو مدتی که نبودی خیلی تو کفت بودم ، سر همین مسئله هم آمپرم چسبید و نفهمیدم چیکار دارم میکنم 😣»
یه چند دقیقه ای هم من و هم ایمان سکوت کرده بودیم و سرمون پایین بود که دیدم ایمان سرشو گذاشت رو شونه مو و دستشو آورد سمت دستم و گرفتش،،، منم با دست دیگم ، بغلش کردم و سرشو از رو موهاش بوسیدم.
اونشب تا یکی دو ساعت بیرون خوابگاه نشسته بودیمو و با هم درد دل می کردیم ، از وقتی ایمان بهم ماجراشو گفت و منم پیشش اعتراف کردم ، هر دومون حس بهتری داشتیم ، من خودم رو گی نمیدونستم اما محبتم به ایمان فرا تر از یه رفیق شده بود.
بعد از اون من و ایمان یه بار دیگه تو خوابگاه و چندین بار تو شهرمون ، تو خونه هامون با هم سکس کردیم و حالات مختلفی رو هم امتحان کردیم ، حتی ایمان صفر منو باز کرد و سکس هامون دو طرفه شد ،،،، ارتباطمون هنوز هم ادامه داره ولی از وقتی که ترم بعدش ایمان یه رل پیدا کرد و منم با دوست رلش دوست شدم ، رابطمون به حد رفاقت سابق برگشت و دیگه سکس نداشتیم ، البته هنوزم گاهی واسه هم ساک میزنیم😋
پیام و مجتبی هم هیچوقت دیگه به روشون نیاوردن که چیکارایی با هم کردیم ، دوستیمون با پیام کمتر شد چون سال دوم اون دانشگاهو ول کرد و رفت دنبال کار یه گوشه ی دیگه ایران ، ولی با مجتبی و شاهین هنوز چهارتایی رفیقای خوبی هستیم.
خلاصه اینم ماجراهای ما تو خوابگاه ، ببخشید اگه بعضیا دوست نداشتن یا از خیانت من به ایمان مکدر شدن ، من فقط خواستم ماجراهایی که اتفاق افتاده بود برام رو شرح بدم.
در آینده از ماجراهای خودم و ایمان بیشتر براتون میگم فقط اینو بدونید که ما پنج تا رفیق بودیم و هستیم و نذاشتیم مسائل دیگه رفاقتمون رو خراب کنه و این خیلی سخت بود.
مخلص همگی ، ارادت زیاد✌️

نوشته: پارسا


👍 26
👎 3
16701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

871658
2022-05-02 01:57:00 +0430 +0430

صاف و صادقانه به نظر می رسید. تجارب همجنسخواهانه اوایل دوران جوانی که نمیشه بهشون برچسب همجنسگرایی زد.

4 ❤️

871682
2022-05-02 03:20:02 +0430 +0430

تو که بودی با ایمان و خیلی همدیگه رو دوس داشتید، چزا ایمان رل جدید پیدا کرد؟

2 ❤️

871721
2022-05-02 10:16:08 +0430 +0430

الان چرا ایمان رفت رل زد خب با هم بودین که با همم میموندین

1 ❤️

872843
2022-05-08 03:30:00 +0430 +0430

خیلی خوب میتاختی اما حیف که پیچ آخر رو نتونستم ببری رفتی پایین

1 ❤️

873051
2022-05-09 10:03:04 +0430 +0430

فقط سر شاهین بدبخت بی کلاه موند این وسط 😂😂😂😂

2 ❤️

879447
2022-06-14 13:07:42 +0430 +0430

خوب بود ولی خیلی خوبه چهارتا دوست با هم دوست باشن و هم رو بکن تا اخر عمر و زندگی کنن

1 ❤️