آرومِ وحشی (۱)

1402/01/22

سلام دوستان
اولین باری هست که می نویسم و این نوشته یک داستان هست.


صدای قدم هاش شکننده جو آروم حاکم بود. این صدا همیشه دلیل بر هم زن آرامش آزمایشگاه یا بهتر بگم آرامش من بود.
عادت داشتم هر موقع صدای بوت های بلندشو می شنوم به سمتش برگردم و نگاهش کنم شاید اینقدر این کار رو کرده بودم که به غیر از خودش بقیه همکارا هم نگاه های خیره من بهش شده بودن.
موهای لَخت مشکی شو که کمی جلوش کوتاه بود طبق عادت همیشگی از کنار صورتش بیرون ریخته بود، البته گاهی هم به موهاش حالت فر میداد
خیلی شبیه حدیث بود با یه تفاوت بزرگ اونم خشن بودنش بود، چند بار دیده بودم به دانشجوهایی که آموزش میده با جدیت و تَشر صحبت می کنه
هم خودم خسته یه رابطه غلط بود و هم اینکه بعید می دونستم ساناز قبول کنه چندین باری که می خواستم یواشکی دید بزنمش چشم تو چشم شده بودیم و این القا کننده یه فضای سنگین و سرد بود.

چند ماه گذشته باعث شده بود برخلاف میل ام بهش نزدیک تر بشم البته بیشتر به عنوان یه دوست.
هر دو می دونستیم که در حال حاضر رابطه مون فقط یه دوستی ساده هست و نمیشه بیش از این انتظار داشت، گرچه در عین ساده بود روز به روز صمیمیت مون بیشتر می‌شد.
روز های اولی که همدیگر رو می‌دیدیم یا یواشکی دید میزدمش حتی مکالمه مون به یه کلمه هم نمی رسید اما حالا وقتی متوجه میشد که دارم قایمکی نگاهش می کنم مستقیم زل میزد تو چشمام که اندکی بعد باعث آوردن لبخند روی لب های ناز صورتیش میشد.
نمی دونم چرا با دیدن این خنده ها حالم آروم میشد دقیقا مثل آرامش بعد از سکس می موند البته نه با یه جنده، با کسی که دوسش داری با تمام وجودش تو بغلت نفس نفس بزنه . ولی کاملا متوجه بودم ساناز اولین نفری هست که با دیدنش آروم میشم ولی اسیر چشماش نیست درحالیکه چشماش از حدیث فریبنده تر بود.
تو این چند ماه به قدری با هم صمیمی بودیم که شوخی هامون توی کلام جنسی شده بود. برخلاف ظاهرش که سعی می کرد خودشو خیلی جدی و خشن نشون بده یا اینکه به بقیه بفهمونه سلطه خودش رو به بقیه، با شناخت بیشترم تو این وقت پیش من یه اسب رام و نجیب بود.
گاهی وقت ها از تفاوت مدل صحبت کردنش یا لاس زدنش با من و بقیه بچه ها میشد حدس هایی زد که اونم مثل من دوست داره با هم همکلام بشیم، در واقع اون یه فرد آروم بود که خیلی دوست داشت بقیه فکر کنند که یه دختر با اقتداره دقیقا برعکس من ، همه فکر می کردند درون‌گرا و بی سر و صدا هستم ولی همیشه تو تنهایی به معنی واقعی کلمه وحشی بودم.
.
.
.
وقتی اومدم در رو باز کنم دیدم قفله. فهمیدم که اول از همه اومدم، داشتم کلید رو از جیبم درمی‌آورد که یه صدای گفت‌:
_به به آقا مهران خوبی؟
+عه سلام خانم احمدی. ممنوم شما چطوری؟
دست شو آورد سمتم که باهام دست بده انگشتای کشیده خوشگلی داشت اغلب موارد لاک میزد مثل امروز که لاک قرمز روی ناخن هاش داشت
_مرسی. خبریه؟
+نه. چطور مگه؟
_آخه امروز سحرخیز شدی
+من!!!. من که همیشه زود میام.
_آره خب. ولی تا حالا ندیده بودم از من زودتر برسی.
همزمان درب رو باز کردم گفتم:
+خب شما بفرما تا من مثل همیشه بعد از تو برسم
_نه بابا شوخی کردم راحت باش
+حالا نمیشه ناراحت باشم 😄😄
بیا برو تو شیطون.
یه لبخندی زد و گفت:
دیگه اصرار بیشتر از این نمیشه 😜😜

بعد از یک ساعت کار کردن یه بخشی از کارم تموم شده بود ولی همچنان فقط ما دو نفر بودیم. خیلی عجیب نبود چون معمولا روز های تعطیل بیشتر بچه ها دیر میومدن

رو کردم یه ساناز و گفتم
+صبحانه خوردی؟
_نه هنوز
+نظرت راجب کیک و نسکافه چیه؟
_ اینجوری به زحمت می افتی ها
+چقدر هم که تو بدت میاد 😂😂. تو لابی منتظرتم
_باشه چند دقیقه دیگه میام.
چند بار پیش اومده بود که با هم چای یا قهوه تعارف کنیم ولی در واقع این اولین باری بود که فقط خودمون دو نفر بودیم و می خواستیم یه چیزی بخوریم.
تو لابی نشسته بودم دیدم اومد نشست روی صندلی کناری
_بهت نمیاد اینقدر جنتلمن باشی
+ولی به تو خیلی میاد تخس و شیطون باشی😂😂😂.
_من شیطونم یا تو؟
اون روز من بودم می گفتم ما مثل این لیزرکارا اینقدر دیدیم که دیگه عادت کردیم.
+عههه😁😁خوب یادت مونده ها.
_خب حالا دیگه 😝😝
بیشتر از یک ساعت بود که داشتیم صحبت می کردیم بعد شوخی های ابتدایی هرچی جلوتر میرفتیم صحبت هامون جدی تر میشد البته بیشتر اون داشت صحبت می کرد و من گوش میدادم
همون جور که حدس میزدم آدم آرومی بود یا شاید هم جلوی من داشت یواش یواش آروم میشد گارد شو بازتر می کرد.
با دیدن اولین نفری که اومد سعی کردم جوری که ناراحت نشه مکالمه مون رو خاتمه بدم. نمی خواستم که بقیه بفهمند که اینقدر به هم نزدیک شدیم.

نوشته: علیرضا


👍 10
👎 2
18101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

922834
2023-04-11 15:10:38 +0330 +0330

خسته نباشین
نمیدونم اشتباه تایپی بود،یا کلا مشکل نگارش داشت،افعالی که به کار بردی اصلا به اول شخص،یا سوم شخص،و همینطور زمان افعال تطابق با روند داستان نداشت ،در حد فاجعه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها