آه ! از اون شب…

1401/06/12

با عجله از دانشگاه اومدم خونه. تا برسم نیلوفر دوستم چند بار زنگ زد که پس کجایی؟ دیگه دفعه ی آخر داشتم عصبی میشدم گفتم: نیلو! خب کلاس داشتم دیگه…بذار برم خونه لباس عوض کنم میام.
تولد دوست مشترکمون میترا بود و من هم کلاسم بیشتر از معمول طول کشیده بود هم توی ترافیک همت گیر کرده بودم و نیلوفر که توی مهمونی کسی رو نمیشناخت کار دیگه ای جز مرتب زنگ زدن به من بلد نبود.
بالاخره رسیدم خونه و سریع رفتم تو اتاقم. لباسهای دانشگاه رو در آوردم. سریع یک دوش ده دقیقه ای گرفتم. موهامو همون هفته ی پیشش کوتاه کرده بودم و اینجا واقعا بهم حال داد. سشوار کشیدن و یک آرایش ساده سر جمع بیست دقیقه شد. ده دقیقه بعدش من لباس پوشیده آرایش کرده و گل و کادو به دست توی ماشین نشسته بودم. راننده مرد نسبتا مسنی بود ولی خوب تند می رفت!

صدای موزیک تا پایین تو کوچه میومد. از در آپارتمان که رفتم تو میترا اومد پیشوازم. گل و کادو رو گرفت و با سر تشکر کرد. صدای موزیک نمی ذاشت صدای همو بشنویم با لبخونی سلام علیک کردیم. مانتومو آویزون کردم و رفتم تو جمعیت که نیلوفرو پیدا کنم. دیدم با یک پسر کم مو و خنده رو همقد خودش داره می رقصه. پس بگو چرا نیم ساعت آخر زنگ نمی زد دیگه! یک نفر بارتندر شده بود و هر کوکتیلی که می خواستی برات درست می کرد. گفتم : یک خوبشو به انتخاب خودت بده. میترا دستمو گرفت و بردم وسط باند رقص . یک کم با هم رقصیدیم. وای چقدر این کوکتیل خوشمزه بود. صدای موزیک و رقص نور و مه مصنوعی فاز رقصو قویتر می کرد. با میترا وسط باند جولون می دادیم. دندونهای سفید و گوشواره های براق میترا توی رقص نور بیشتر جلب توجه می کرد. بهش گفتم: خوب دلبری می کنی واسه پسرا ها! گفت: به پای تو نمی رسم خانم با اون چشمات! هر چند به نظر فقط یک تعارف دخترونه میومد ولی باز هم برام خوشایند بود. یک کم که گذشت رفتم کوکتیل دوم رو گرفتم. میترا تو این فاصله با یکی دیگه از مهمونا مشغول صحبت و خنده شده بود. یک گوشه وایستادم و به جمعیت نگاه کردم.در حال بررسی مهمونا بودم که یکی از پشت سرم گفت: خانم افتخار میدین؟ برگشتم دیدم یک پسر نسبتا قدبلند چهارشونه با یک ته ریش پرپشت مشکی که به دقت مرتب شده بود و چشم و ابروهای مشکی داره بهم لبخند می زنه. گفتم: البته… چند دقیقه بعد داشتیم با هم می رقصیدیم. وقتی نزدیکم می شد بوی عطر تند و تلخش می زد تو دماغم. یکی دو تا از دکمه های بالای پیرهنش باز بودند و تخت سینه ی فراخش با موهای کمش دیده می شد. الکل تو خونم دویده بود و بیشتر داغم می کرد. تو حال خوبی بودم که موزیک قطع شد. میترا همه رو دعوت کرد به میز شام. بدترین ضدحال بود برای من و به نظرم خیلی بی سلیقگی بود که یهویی موزیکو قطع کنی و مردمو از رقص بکشی سر میز غذا ! اگه من میزبان بودم به جای شام اسنکهای کوچک سر میز می ذاشتم که مهمونا هر از گاهی چیز کوچیکی بخورند و فرصت بیشتری برای رقص و نوشیدن داشته باشند. چراغها روشن شدن و رفتیم سمت میز غذا. نیلوفر تازه اومد سمت من. گفتم دیدم سرت گرم مزاحم نشدم. گفت : به خودت هم داشت خوش می گذشت البته. حواسم بهت بود. چطوری حالا؟ با میمیک صورت گفتم عالی! پسری که باهاش رقصیده بودم اونور میز داشت برای خودش غذا می کشید. نگاهم روی دستای پر رگش بود و چونه استخونیش. با نیلوفر روی یک میز نشستیم. داشت درباره دانشگاه حرف می زد. حوصله نداشتم الان به این حرفا گوش بدم. حواسم به همون پسره بود. اسمش هم نپرسیده بودم لعنتی! میترا اومد سمت ما و با لبخند پر انرژیش پرسید: همه چی خوبه؟ نیلوفر زودتر از من جوابشو داد. میترا یواشکی به نیلوفر گفت: فکر کنم تو گلوی مهدی گیر کردی ها! منظورش همون پسر کم مویی بود که با نیلوفر می رقصید. نیلوفر گفت: چطور؟ میترا گفت: دیدم چجوری نگاهت می کنه و چه خنده های شیطانی ای می زنه! نیلوفر خودش رو به کوچه علی چپ زده بود. یک لحظه با همرقص خودم دوباره چشم تو چشم شدم. سریع نگاهشو ازم گرفت. غذامونو که خوردیم نیلوفر گفت یک شات بزنیم بریم وسط؟ قبول کردم. یک شات تکیلا زدیم و رفتیم وسط. میترا می چرخید و به همه مهمنها سر می زد که مطمئن بشه همه چیز داره درست پیش میره. باند رقص شلوغتر شد یواش یواش. حس کردم یکی از پشت بهم برخورد کرد. آروم نگاه کردم دیدم همون پسره است. لبخند زدم و همونجور پشت به پشت کمی با هم مسخره بازی در آوردیم و رقصیدیم. برگشت و اومد بین من و نیلوفر. نیلوفرو بهش معرفی کردم. لبخند زد و گفت: بهروزم …خوشوقتم…بعد رو به من پرسید: راستی خودت اسمت چیه؟ خودمو معرفی کردم. گفت: خوشوقتم مونا خانم! پیشنهاد داد یک شات دیگه تکیلا بزنیم. خوردیم. دیگه قشنگ گرم شده بودم. نمی فهمیدم پیرامونم چی می گذره دیگه. دستای بهروز حائل کمرم شده بود. من هم دستامو از دور کمرش رد کرده بودم. برام سخت بود چشمامو کاملا باز نگه دارم. بوی عطر بهروز رفته بود ته مغزم یک کلیدهایی رو روشن کرده بود. من مثل آدمهای مسخ سرم به سینه ش متمایل شده بود. انگار حرارت ازش می تابید. صورتمو گرم می کرد. اثر الکل داشت بیشتر می شد و پاهای من سست تر می شدن و نتیجتا دستای بهروز دور کمرم محکمتر. سرمو چسبوند روی سینه اش. آروم در گوشم گفت : خوبی؟ گفتم: آره…گفت می خوای ببرمت تو هوای آزاد؟ دیگه یادم نیست چی جوابشو دادم. صحنه ی بعدی که یادم میاد تو اتاق میترا روی تختش چشمامو باز کردم. صورتمو شسته بودن. خیسیش رو یادمه. دوباره پلکام سنگین شد و رفتم. دوباره که چشممو باز کردم بهروز و میترا بالای سرم بودن. میترا پرسید: خوبی عزیزم؟ سرم سنگین بود هنوز ولی نسبتا هشیار بودم دیگه. گفتم آره…بهروز دست کشید روی پیشونیم. دوست داشتم ادامه بده این کارو. انگار ذهنمو خوند. باز دست کشید روی صورتم. تنم مور مور شد. اون یکی دستشو گرفتم تو دستم. میترا پرسید می خوای ببریمت درمونگاهی جایی؟ آبلیمو می خوای؟ می خوای صورتتو بشوری؟ گفتم نه هیچی نمی خوام…بهروز اومد از کنارم بلند شه که دستشو محکمتر گرفتم که فهمید منظورمو. دوباره نشست. لبخند زدم.میترا گفت: پس کاری داشتی بهم بگو…بهروز گفت من حواسم بهش هست. از جام بلند شدم نشستم. دست بهروز تو دستم بود. می خواستم پاشم وایستم یک مقدار سرم گیج رفت. بهروز چسبید بهم و نگهم داشت. سفتی تنشو حس می کردم.گفتم بریم تو سالن. با همون ترتیب رفتیم تو سالن. دیدم نیلوفر و مهدی رفتن تو لبای هم. میترا هم رو پای یک پسری نشسته بود. من که داغ بودم اینارو دیدم داغتر شدم. موزیک آرومی داشت پخش می شد. دستام رفتن دور گردن بهروز و تانگوی آرومی رو شروع کردیم. کف دست بزرگش کمرو گرم می کرد.سرمو به سینه اش نزدیک کردمو و یک نفس عمیق از بوی عطرش کشیدم تو. بهروز پیشونیمو بوسید. انگار هزار تا پروانه توی تنم پرپر زدند. سرمو چسبوندم به زیر گردنش. باز آروم پیشونیمو بوسید. من لبمو مماس تخت سینه ش کردم و بوسیدمش. دیگه تو هوا بودم واقعا. یک جایی نزدیک ابرا. سرشو آورد بغل گوشم و گفت: “می خوای با جماعت خداحافظی کنیم بریم خونه ی من؟” نفسش که تو گوشم خورد حرارتم بالاتر رفت. گفتم: "آره عزیزم! چند دقیقه بعد تو ماشین بهروز بودیم. خیلی باطمأنینه رانندگی می کرد. من چشمامو رو هم گذاشته بودم و دست چپم رو دست بهروز بود. در گاراژ که باز شد و ماشین داخل شد ضربان قلبم بالاتر رفت. با قدمهای بی صدا تا طبقه دوم رفتیم بالا. درو باز کرد و خیلی محترمانه دعوت کرد که من اول از در تو برم. لبخندش دلمو آب می کرد. رفتم تو و مانتومو پرت کردم رو زمین و برگشتم به سمت بهروز. لبای درشتشو برای اولین بار چشیدم. عمیق و آروم لبامو می خورد. زبونش با زبونم بازی می کرد. دکمه های پیرهنشو باز کردم. لبامو گذاشتم روی سینه ی خوش عطرش…دستاشو کرد تو موهام…پیرهنشو در آوردم و از پشت انداختم رو زمین. روی بازوها و کمر عضلانیش دست می کشیدم و سینه هاشو می خوردم. سرمو آورد بالا و یک لب عمیق دیگه ازم گرفت. خیسی گرم آبو احساس می کردم که بین پاهام میاد پایین. دستشو از پشت برد توی پیرهنم و سوتینمو از پشت باز کرد. بعد زیر گردنمو خورد. دستم انداخت زیر پیرهنم و بالاتنمو کاملا لخت کرد. حالا نوبت اون بود که با زبون و لباش روی تنم مانور بده. از همون گردنم که شروع کرده بود اومد پایین. نفسش به سینه هام که می خورد داشتم دیوونه می شدم. شروع کرد بالاخره خوردن سینه هام. سرمو داده بودم و عقب و با دست سرشو به تنم فشار می دادم. بلندم کرد و راه افتاد به سمت اتاق خواب. تو همین چند قدم صدبار صورتشو بوسیدم. منو گذاشت رو تخت. دکمه ی شلوارمو باز کردو آروم از پاهام کشیدش پایین. کف دستشو گذاشت رو شرتمو و شروع کرد بوسیدن رونام. بعد شروع کرد زبون کشیدن به پاهام. گاهی گوشت پاهامو می کشید تو دهنش. بغلای شرتمو که گرفت خودمو کمی بالا گرفتم تا راحت بتونه درش بیاره. سرشو آورد بین پاهام. منتظر بودم…آه…یک دفعه زبونشو از پایین کشین بالا. بلند آه کشیدم. دوباره همون کارو کرد. شصتشو گذاشت روی چوچوله ام و همینجور که می لرزوندش اون لا رو می لیسید. بعد انگشت وسطش رو گذاشت روی چوچوله ام و با سرعت بیشتری شروع به حرکت دادنش کرد. سینه هام سفت شده بودند و صدام رفته بود بالا. بعد با اون یکی دستش همزمان با اول درگاه شروع به بازی کرد. دیگه بریدم…با صدا ارضا شدم…رو پیشونی و تنم عرق نشست. اومد بالا و یک لب عمیق گرفت ازم. لبخند رضایتمندی روی لباش بود. من هنوز سیر نبودم. خودش هم می دونست منتظرم. کمربندشو باز کرد و شلوار و شرتشو با هم کشید پایین. وای خدای من…هر چی زیبایی بود تو وجود این آدم ریخته شده بود…کیر افراشته ی کلفت و سیاهش ضربان قلبمو باز برد بالاتر …بلند شدم دستمو حلقه کردم دورش…سر گوشتالوشو کردم تو دهنم…با دست تخماشو می مالیدم و کیرشو می خوردم…بعد تخماشو هم لیسیدیم…گفت: ‍ بسه…
به پشت دراز کشیدم و پاهامو باز کردم از هم…اومد بین پاهام و با کیرش روی پاهام ضرب گرفت…بعد روی کسم چند تا ضربه زد…سرشو مالید لاش…بعد اومد بالاتر و لاله ی گوشمو اول بوسید بعد کرد تو دهنش…بغل گردنمو بوسید…همه ی وجودم دیگه خواهش شده بود ولی نمی خواستم چیزی بگم…گوشمو می مکید و کیرشو روی ورودی می مالید…بالاخره سرشو وارد کرد…محکم تو بغلم گرفته بودمش و به خودم فشارش می دادم…آروم واردم کرد…هر چی بیشتر تو می کرد بیشتر احساس می کردم داره بازم می کنه…تا وقتی همش وارد شد و تخماش خورد به تنم نفسم بیرون نمی اومد…همونجا کمی نگه داشت…بعد آروم همشو کشید بیرون…حتی سرشو…و باز کمی با درگاه بازی کرد و دوباره داخل کرد…باز کمی مکث…انگشتامو پشت کمرش فشار می دادم…دوباره کشید بیرون و مکث کرد…این بار با یک ضرب همشو کرد تو…دوباره کشید بیرون و باز کوبید ته کسم…جیغم درومده بود…تلمبه ها شروع شد…با یک ریتم ثابت محکم و عمیق می کوبید…با هر ضربه انگار من یک پله بالاتر می رفتم…فشارش می دادم به خودم…حالت چشمای مشکیش عوض شد…روی پیشونیش عرق نشسته بود…فهمیدم وقتشه…سریع کشید بیرون …آبش پاشید روی شکمم…

خودشو انداخت کنارم روی تخت و آروم و با لطافت لبامو بوسید…بعد انگشت وسطش رو کرد داخل و یک نقطه خاص اون انتها رو شروع کرد مالیدن…با شصتش هم روی چوچوله ام رو می مالید…دو دقیقه هم طول نکشید که قویترین ارگاسم عمرم رو تجربه کردم…بی حال و کرخت شدم…دستشو آروم کشید بیرون…روی لبامو بوسید و نرم بغلم کرد…از اون روز سه ماه می گذره…تو این مدت روزهای خیلی خوبی با هم داشتیم و خاطره های زیادی ساختیم ولی هنوز این اولین تجربه مون از همه چیزهای دیگه تو ذهنم پررنگ تره…

نوشته:‌ آرتیست


👍 50
👎 9
68801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

893373
2022-09-03 01:03:26 +0430 +0430

تهران اون یکی ایران از لاس وگاس باحال تره!! 😁


893374
2022-09-03 01:03:50 +0430 +0430

خوشم اومد ازش

0 ❤️

893390
2022-09-03 01:45:17 +0430 +0430

خوشحالم كه بعد مستي،نزدي تو سر خودت كه چه گ…هي خوردم

1 ❤️

893401
2022-09-03 02:07:48 +0430 +0430

آه از اون شب که صب نمیشه هیچ وقت

0 ❤️

893410
2022-09-03 02:48:25 +0430 +0430

چرا داستان‌های امشب اسم نویسنده ندارن؟

0 ❤️

893466
2022-09-03 15:19:56 +0430 +0430

ای کیرم تو اون شب واقعا
در جواب مجبد جونم بگم ک تو شهوانی پشیمونی بعد جق و دادنو کردن وجود نداره

0 ❤️

893475
2022-09-03 15:53:53 +0430 +0430

هر قدم به هر قدم
لحظه به لحظه
سایه ی دشمن میبینم

0 ❤️

893512
2022-09-04 01:03:43 +0430 +0430

بد هم نبود اما چیزه خاصی هم نداشت. بیشتر به پارتی های اونوره آبی میخورد تا پارتی های خرکی که ما میریم. ممنون بابت وقتی که گذاشتی

1 ❤️

893543
2022-09-04 02:24:14 +0430 +0430

خیلی خوب نوشته بودین احسنت، بعد از مدتها قلم یه نویسنده بسیار تحت تاثیرم قرار داد.

0 ❤️

893734
2022-09-05 06:07:14 +0430 +0430

نتاب خورشید ، اینهمه روز تابیدی چه گهی خوردی ، نتاب خورشید .

0 ❤️

893762
2022-09-05 10:16:39 +0430 +0430

payam 30 sale 186 qad 88 vazn

0 ❤️

893840
2022-09-05 21:08:18 +0430 +0430

مزخرف

0 ❤️

920337
2023-03-26 13:37:43 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️