اتاق سه نفره تا انباری!

1399/12/22

تکیه دادم بودم به سنتون کنار پنجره و از دور نگاهش‌ میکردم به شدت جذاب بود ، حتی مدل راه رفتنش و حتی حرف زدنش هم جذاب بود.
محبوب ترین پسر دانشگاه بود همیشه دورش پر دختر و پسرایی بود که آرزو میکردن پنج دقیقه باهاشون وقت بگذرونه .
غرق تماشا کردنش بودم که صدای نازکی رشته افکارم رو قطع کرد : خانم؟
برگشتم سمت صاحب صدا ، یه دختر جوون با لباس فرم سیاه سفید (تاپ سفید و دامن کوتاه سیاه و موهای مشکی دم اسبی ) کنارم ایستاده بود و داشت بهم مشروب تعارف میکرد .
دستم رو بالا اوردم و سیگارم رو نشونش دادم : نه ممنون
لبخندی زد و راه افتاد و برای چند ثانیه باعث شد نتونم بردیا رو ببینم وقتی رد شد دیدم جمع هنوز اونجاست اما بردیا نه!
سیگار رو انداختم توی جا سیگاری بلوری ای که دستم بود و جا سیگاری رو گذاشتم لبه پنجره و راه افتادم .
مهمونی خیلی شلوغ بود و کل ساختمون توی صدای موزیک و دودِ سیگار غرق شده بود و همین بود باعث کلافگیِ من میشد.
داشتم از راهرو رد میشدم که صدایی متوقفم کرد ، نیوشا نیوشا صبر کن ، نگار بود .
-کجایی دختر ؟نیستی اصلا.
+نگار دارم دیوانه میشم اینجا خیلی شلوغه.

  • خنده ریزی کرد و با دست موجی انداخت توی مو هاش و‌ پخششون کرد پشت سرش و گفت :خاصیت مهمونی های بردیا همینه دیگه.
    فکرم رفت پیش بردیا و زیر لب گفتم:این بشر چرا انقدر خوبه اخه.
    نگار چشماش رو ریز کرد و پرسید : چیزی گفتی عزیزم ؟
  • نه نه ، میگم نگار من باید برم پایین کاری نداری؟
    -نه عزیزم منم باید برم ، چشمکی زد و گفت یه نفر منتظرمه بعدشم برگشت و رفت.
    نگار دختر باهوش و مهربونی بود و خاطر خواه هم کم نداشت بنابراین برام عجیب نبود که کسی منتظرش باشه.
    ——————
    طبقه پایین همه مشغول رقص بودن و صدای موزیک هم به شدت بلندتر از طبقه بالا بود ، چاره ای ندیدم بجز اینکه
    برگردم به سمت طبقه ی بالا و یجایی دور از سر و صدا پیدا کنم .
    ——————
    بعد از کلی گشتن موفق شدم یه توالت پیدا کنم که درش قفل نباشه!
    رفتم داخل و در رو پشت سرم بستم و تکیه دادم بهش.
    یه نفس عمیق کشیدم و بعدشم با صدای هوف مانندی تخلیش کردم و رفتم سراغ آینه ، لوازم آرایشم رو بیرون اوردم و شروع کردم به ترمیم کردن آرایشم . مشغول کشیدن خط چشم بودم که درب توالت باز شد ، سریع مداد رو گذاشتم روی شلفِ آینه و عقب عقب برگشتم ، در که کامل باز شد با بردیا چشم تو چشم شدم.
  • بــِ بـخشید خانم مطهری.
    این رو گفت و یه قدم برگشت به عقب و داشت در رو میبست .
  • نه نه نیازی به عذر خواهی نیست . دستی کشیدم تو موهام هدایتشون کردم به سمت شونه راستم و بعد با عجله شروع کردم به جمع کردن لوازم آرایشم : من دیگه کارم تمومه داشتم میرفتم .
  • نه نه راحت باشید ، مشکلی نیست . دوباره داشت در رو میبست که گفتم : آقا بردیا راجب یه موضوعی باید باهاتون صحبت کنم .
    لبخندی زد و گفت : خانم مطهری نیازی نیست میتونیم بعدا راجب پروژه صحبت کنیم ، الان از مهمونی لذت ببرید. باز لبخند زد و در رو بست .
    کیف آرایشم رو با عصبانیت پرت کردم تو سینک و سرم رو تکیه دادم به آینه و با دستام گرفتمش : پسره احمق چرا فکر کردی میخوام راجب پروژه باهات حرف بزنم.
    —————————
    تو راه رو ها میگشتم دنبال بردیا و گاهی هم در اتاق ها رو باز میکردم که اکثرا قفل بودن ، اون هایی هم که نبودن باز شدنشون به صحنه ناخوشایند لاس زدن یه دختر و پسر ختم میشد و صد البته عذرخواهی من!
    تقریبا تمام اتاق ها رو گشتم ولی خبری از بردیا نبود ، تصمیم رو گرفته بودم باید بهش بگم !
    بعد از آخرین اتاق روی یه صندلی کوچیک که ته راهرو بود نشستم که چشمم خورد به همون دختر خدمتکار ، هنوز در حال کار بود .
    با چند بار دست تکون دادن متوجه من شد و اومد سمتم
    -بفرمایید .
    دقیقا یادم نیست این چرخه چقدر تکرار شد اما کم کم داشتم حس میکردم روی هوام تا جایی که دختر آخرین درخواستم رو رد کرد و گفت :بیشتر از این حالت بد میشه
    هیچ خبری از بردیا نبود و واقعا کلافه شده بودم کیفم رو برداشتم تا برم که در اتاقی که تقریبا دو متر با من فاصله داشت باز شد ، نگار و یه دختر دیگه که نمیشناختمش از اتاق اومدن بیرون : اَی بیشرف نمیدونستم لزبینی .
    این رو نه اونقدر اروم گفتم که فقط خودم بشنوم نه اونقدر بلند که نگار بشنوه اما چشم های گرد شده دختر خدمتکار حاکی این بود که اون شنیده:)
    بلند شدم و رفتم سمت نگار که چند متری ازم دور شده بود و موقع رد شدن از جلوی در اتاق نگاهی به داخل اون انداختم . جا خوردم ، خرد شدم و شکستم . دیدن این صحنه برام باور پذیر نبود ، با بردیا در حالتی چشم تو چشم شدم که داشت تو همون اتاقی که چند ثانیه پیش دو تا دختر ازش بیرون اومدن ، کمربندش رو سفت میکرد.
    قیافه بردیا هم مشخص بود که جا خورده ، یک لحظه تمام سه سالی که سعی کردم بهش بفهمونم عاشقشم از جلو چشمم رد شد ، تمام روز هایی که براش غذا میبردم دعوتش میکردم بیرون “ تا راجب پروژه درسی صحبت کنیم” و تمام تلاش هام و تمام نفهمیدن های اون !
    نمیخواستم ببینمش سریع شروع کردم به سمت جلو حرکت کردن ، احساساتم فوران کرده بود و اشک نمیزاشت جلوم رو ببینم ، تو یه ثانیه حس کردم که سرم داره گیج میره دست دراز کردم که دیوار رو بگیرم اما بی فایده بود کج شدن مچ پام و شکستن پاشنه کفشم رو به وضوح حس کردم و بعد نقش زمین شدم.
    ——————————
    -به هوش اومد ، به هوش اومد .
    این اولین صدایی بود که بعد از باز کردن چشم هام شنیدم ، بعد از چند بار پلک زدن و واضح شدن تصویر ، بردیا و نگار و دختر خدمتکار رو دیدم که دورم حلقه زدن .
    خودم رو کمی کشیدم بالا و تکیه دادم به تخت ، اروم نفسم رو بیرون دادم و چشم هام رو بستم ، لطفا تنهام بزارید .
    نگار : اما ، تو حالت بده ، یکی باید پیشت باشه .
    حرفم رو تکرار کردم : میخوام تنها باشم نگار ، فقط برین بیرون .
    بعد از کمی مکث صدای پاشنه کفش هاشون رو میشنیدم و بعد هم صدای بسته شدن در .
    بی اختیار اشکام سرازیر شد ، نمیخواستم چشم ها م رو باز کنم بسته بودنشون بهم احساس امنیت میداد ، انگار از واقعیت دور نگهم میداشت .
    دستام رو گذاشتم روی صورت و هر ثانیه گریه ام داشت شدید تر میشد .
    احساس کردم یه سمت تشک تخت فرو رفت و این یعنی یه نفر هنوز تو اتاقه اما دیگه برام مهم نبود به گریه کردن ادامه دادم و گفتم :نگار چرا نرفتی بیرون ؟
    دستی رو حس کردم که من رو به سمت خودش کشید و سرم رو روی سینه خودش گذاشت : من نگار نیستم.
    بردیا بود ، به شدت خودم رو ازش جدا کردم و اشک هام رو با پشت دست پاک کردم .
    با خشم نگاهش میکردم و‌ اونم به چشم هام زل زده بود.
    +شما اینجا چه کار میکنید .
    *فکر کنم باید یه سوءتفاهمی رو برطرف کنیم.
    +نه بردیا خان الان نمیخوام راجب پروژه صحبت کنم .
    پوزخند زد : پروژه؟
    چشمم رو ازش برگردوندم و از روی تخت بلند شدم تا دنبال کفش هام بگردم .
    *چیزی میخواین؟
    +کفش هام
    *انداختم رفت!
    با عصبانیت برگشتم به سمتش : کی بهت اجازه داد همچنین کاری رو کنی ها ؟ فکر کردی چون بچه پولداری و محبوب دانشگاهی میتونی هر غلطی بکنی ؟
    هاج و واج نگاهم میکرد !
  • با منی ؟
  • اره با توام با تویی که از دخترا مثل دستمال کاغذی استفاده میکنی و یه نفر سیرت نمیکنه .
    حسابی سرش داد زده بودم و قلبم داشت سینم رو پاره میکرد . پشتم رو کردم بهش و رفتم سمت پنجره .
    *ببین ، راستش ، خُب من خیلی وقته میخواستم یچیزی رو بهت بگم ، اخه چجوری بگم من من…
    چشمم خورد به نور آژیر ماشین پلیس ها که داشتن از کوچه ی باریکی که به ویلای بردیا ختم میشد ، با سرعت به سمتمون میومدن .
    حرفش رو قطع کردم و دویدیم سمتش دستش رو گرفتم کشیدمش بیرون، پاشو پاشو پلیس ها پلیس ها .
    —————————
    با شنیدن این خبر همه مثل فشنگ در رفتن و دویدن سمت ماشین هاشون ، دخترا هیچکدوم حجاب نداشتن و یه سری بدو بدو داشتن میرفتن بالا تا لباس بپوشن اما فایده نداشت اون همه ماشین تا از باغ خارج بشه پلیس ها قطعا رسیدن ، با ترس شاهد اون صحنه بودم ، که دستی کشیدم و بدون مخالفت دنبالش رفتم .
    چند دقیقه بعد ته باغ تو یه انباری تنگ و کوچیک بودیم ، بردیا در رو از داخل قفل کرد و چراغ قوه موبایلش رو روشن کرد .
    +خاموشش کن احمق .
    با تعجب نگاهم کرد.
    +چیه میخوای هنوز همونقدر بهت احترام بزارم که قبلا میزاشتم؟
    *نه فقط اروم باش تا پیدامون نکنن.
    +عه ؟ حالا بدهکار هم هستم ؟ اصلا دلم میخواد جیغ بزنم چی میگی ؟ من نهایتا میگم تو منو به زور اوردی بهم تجاوز کنی ، پای تو گیره بدبخت .
    *ساکت باش
    +نمیشمــ
    صدام رو با قفل کردن لب هاش تو لب هام خفه کرد ، سعی کردن ازش جدا بشم ولی موفق نشدم اونقدر سفت گرفته بودم که اصلا نمیتونستم تکون بخورم .
    شروع کردم باهاش همکاری کردن و وقتی خیالش راحت شد اروم تر نگهم داشت ، ازش جدا شدم و با بغض گفتم : من عاشقت بودم عوضی اما تو نفهمیدی و …
    بار دیگه صدام رو خفه کرد ، اینبار دست هاش رو سُر داد به پشتم و اروم اروم شروع کرد به چنگ زدن کونم .
    احساس میکردم که شرتم خیس تر از این نمیشه و کیر شق شده بردیا رو هم روی شکمم حس میکردم .ازش جدا شدم و زانو زدم جلوش ، دستی به کیرش کشیدم و بعد سریع شروع کردم باز کردن کمربندش ، شلوارش رو که پایین کشیدم کیرش مثل فنر درومد بیرون ، واضحا شرتش رو یادش رفته بوده که پاش کنه .
    مشغول شدم اول اروم اروم و بعد سرعتم رو بیشتر کردم ، حس میکردم بالاخره موفق شدم ، چند دقیقه بعد بردیا متوقفم کرد و بلندم کرد سرپا .
    *نوبت منه
    با پشت دستم آب دهنم رو جمع کردم و گفتم : که چکار کنی ؟
    *لیسش بزنم!
    +اینجا ؟
    *پس چکار کنم ؟
    کتم رو در اوردم و انداختم زمین و پشتم رو کردم بهش : معطل چی هستی زیپ‌ دامنم رو باز کن.
    با تردید شروع کرد به باز کردن زیپ دامنم و بعد هم پایین کشیدنش . همزمان خودم تاپم رو هم دراوردم و وقتی بردیا برگشت بالا بهش گفتم که سوتینم رو هم باز کنه .
    بعد از کندن سوتین با خجالت برگشتم سمتش .
    حشر توی چشم هاش موج میزد ، یه لب کوچیک ازم گرفت و برم گردوند به سمت دیوار .
  • یکم خم شو ، اها خوبه .
    *پرده داری ؟
    +اره
    *لازمش داری ؟
    +دیگه نه
    درد کوچیکی رو حس کردم و یه قطره ریز که ازم پایین میره و بعد حس کردم تمام وجودم پر شده :)
    ———————
    تا صبح همونجا بودیم و بعد از انباری کوچیک زدیم بیرون پلیس ها بیخیال شده بودن و احتمالا اونقدر بچه ها رو برده بودن که یادشون رفته بود دنبال صاحب مهمونی باشن.
    ——————
    دوستان این داستان ساخته ذهن منه و واقعی نیست ! توی ایران هم همچین پارتی هایی پیدا نمیشه نگردید ، خوشحال میشم نقد کنید داستانم رو . منتظر نقد های شاه ایکس هم هستم البته اگر شیوا جون هم بیاد که دیگه عاااالیه:)

نوشته: نیوشا


👍 6
👎 7
28301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

796618
2021-03-12 01:03:17 +0330 +0330

والا تو این وضعیت بد اقتصادی نمیتونم داستانت رو نقد کنم اگه نسیه میدی تا بیام برای معامله 😁

2 ❤️

796625
2021-03-12 01:11:02 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

796626
2021-03-12 01:13:34 +0330 +0330

چه زود فراموش کردی کارشو؟؟!!

0 ❤️

796636
2021-03-12 01:36:55 +0330 +0330

باورت بشه یا نه حدود نه قبل دقیقا تو همین شرایط گیر کردم ولی تو یه اتاق پشت ستون استخر تو زیر زمین قایم شدیم و بهزاد با یه تلفن به باباش به دادمون رسید . بزرگترین ایراد داستانت اینه: به عنوان یه مرد که کنار یه دختر بی نهایت خوشگل و خوشهیکل تو اون اتاق قایم شده بودم بهت میگم!! اون لحظه اگر تمام ویاگرا های دنیا رو بهم میدادن وسط اون شرایط ترس و عربده پلیس های عقده ای بازم فلان بنده راست نمیشد!! پلیس بریزه تو پارتی که ببره کونمون بزاره بعد بتونیم راست کنیم و پرده بزنیم؟؟ تنها چیزی که هر پسری تو اون شرایط بهش فکر میکنه اینه که وقتی پلیس ها منو تحویل بابام دادن ، رسیدیم خونه در کدوم پوزیشن قرار بگیرم کمتر دردم بیاد!! 😁 شیوا چشات درویش!! 😬


796639
2021-03-12 01:39:40 +0330 +0330

انگار داشت راجع به خودکار طرف حرف میزد . :/ خودکار اضافه داری؟ آره ، لازمش داری؟ نه بیا 😑

1 ❤️

796670
2021-03-12 02:39:16 +0330 +0330

کسمغز

جای این همه کسشعر نوشتن

یکم ب فکر زندگیون باشین

0 ❤️

796794
2021-03-12 18:44:50 +0330 +0330

خفن تر پیدا میشه
نمی خواد نشون بدی پارتی نرفتی
پارتی هایی که تو ایران داریم و خیلی جاها حسرتش دارن!!!
فقط باید بدونی با کی و کجا باشی و البته مدل پارتی بدونی
از معمولی بگیر تا کلید پارتی

0 ❤️

796799
2021-03-12 19:48:17 +0330 +0330

یهو توی ترس و لرز سکس کردن؟اصلا نمیشه.سکس باید توی آرامش کامل باشه

0 ❤️

797161
2021-03-14 05:41:42 +0330 +0330

اخرشو خراب کردی

0 ❤️